برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

اصالت انسان جنگ و غرابت‌اش از نظرگاه دولت ضرورتاً به شکلی منفی ظاهر می‌شود: بلاهت، بی‌ریختی، جنون، نامشروعیت، غصب، گناه… پیش می‌آید که تاریخ‌نگاران بورژوایی یا شورویایی این سنت منفی توضیح می‌دهند که چنگیزخان هیچ نمی‌فهمد: او پدیده‌ی شهر را نمی‌فهمد. گفتن‌اش آسان است. اما مهم این است که بیرونیت ماشین جنگ در نسبت با آپاراتوس دولتی خود را همه‌جا آشکار می‌کند، ولی اندیشیدن به آن دشوار می‌ماند… باید فهم خود ماشین جنگ به منزله‌ی فرم ناب بیرونیت برسیم، در حالی که آپاراتوس دولتی سازندهی فرم درونیت است.
ژیل دلوز و فلیکس گتاری، رساله درباره‌ی کوچ‌گرشناسی، هزارفلات

پس از چندی سرکوب‌ وحشیانه علیه زیست انسانی، و علم کردن اقتدارگرایی و تولید رشته‌های افسردگی و ماخولیا و منزوی‌سازی سیستماتیک در جامعه‌ای که در آن تمامیت چیز‌ها به حالتی کج و معوج درآمده، ما در شهریور ۱۴۰۱ شاهد خواست زندگی و گشودگی آینده بودیم: خواست زندگی علیه سرکوب وحشی‌گرانه و سرکوب اصل زندگی، جنبشی شادمانه که درونش از رقص و پایکوبی و طبل زدن با سطل آشغال به وجود آمده است.

این کنش‌ها در وضعیت تماماً سیاسی به تولید یک ماشین جنگی در مقاومت بدل می‌شود. البته ماشین جنگی به معنای ماشین میلیتاریستی یا نظامی نیست. ارتش یک ماشین جنگی است که دولت به تصاحب خود درمی‌آورد. ماشین جنگی پیش از هر چیزی یعنی ماشینی که بتواند صلبیت یک فضا را بشکند.

این مطلب عمدتاً برای خواننده‌ای مفید است که با اصطلاحات نظری فیلسوفان و نظریه‌پردازانی همچون دلوز و گتاری، نگری و هارت، و رانسیر آشنا باشد.

در مقابل شکل‌گیری زیست-قدرت اینبار در نسل جدید ایران زیست-سیاست به شکلی خلاقانه و شتاب‌دارتر احیا می‌شود. احیای سیاست نه مثابه دولت‌مداری و موضع‌گیری در قدرت، بلکه احیای سیاست برای موضع‌ساختن و رهبری خودبه‌خودی، گریز از حکومت‌‌پذیری به مثابه حکمرانی خود بر خود.

این‌ها را دیگر کجا می‌توان پیدا کرد، جز در یک جنبش آفرینش‌گر و افقی که حجم بخشیدن به آن همراه است با نیرو‌های میل‌ورز، شدت‌ها، ایجاد و راه رفتن بر روی مرز‌ها که میل به زندگی را بدیلی در مقابل سرکوب قرار می‌دهند؟ میل‌ورزی انقلابی همواره به گسستی می‌انجامد: گسست از سلسله مراتب اجتماعی، از وضعیت روزمره که تحمیلی و برساخته است، آن هم در جامعه‌ای که خصوصا کار مادی و صنعتی با سلسله‌مراتبی به شدت دولت‌گرا روبه‌رو است، و اکثریت‌ای فاقد زبان خود در آن به سمت کار‌های بی‌ثبات می‌روند.

تهران پر است از آدم‌هایی که کار ثابتی ندارد، اما ‌مدام در شهر کار می‌کنند، با موتور، دست‌فروشی و… از حاشیه‌شهر به مرکز برساخته می‌آیند و شهر به یک کارخانه‌ی عظیم که مدام در وضعیت اضطراری قرار دارد استحاله پیدا می‌کند. رخداد‌های شهری ماشین‌ جنگی‌ست درون این مرکز و انبوه خلقی که با سیاست درونماندگار روبه‌رو می‌شود. دیگر زندگی آزادانه معنایی ندارد، تنها تحقق آن در رخداد‌های شهری و سیاست درونماندگار است که گشوده می‌شود که فرسودگی بدن‌ها استثمار شده به بدن بدون اندام میل‌ورز رو می‌آورد و حکمرانی را درهم می‌شکند، برساختگی را به رسمیت نمی‌شناسد زیرا که بالقوگی‌اش از شدت‌های جا‌به‌جا کننده تشکیل شده است.

در حکومتی که به سمت انگشت گذاشتن بر روی بدن‌ها می‌آید، ما در حقیقت با حکومتی رو‌به‌رو می‌شویم که در حال حذف حق بر خود، حذف بدن‌های فرد و ایجاد یک انضباط است که به سمت کنترلی شدن حرکت می‌کند. بدن‌های ما باید تحت کنترل ولی باشد زیرا که حق بر خود را از دست داده‌ایم. زنان در جامعه‌ای که بدن‌هایشان در آن دچار دگردیسی شده اند، به دنبال حق بر آن بدن می‌گردند.

اقلیت زنان که مرکززدایی می‌کنند از قرن‌ها سیاست مردانه، به سوی یک زندگی درونماندگار قدم می‌گذارند. این جنبش چیزی نیست جز یک «شدن» درونماندگار. تمام جامعه زن می‌شود برای به چنگ آوردن حق بر خود و نابودی انضباط یکدست کننده، اما محو شدن با بازکنترل‌گذاری و تداوم وضعیت استثنایی و تحقق آن به همراه است.

«شدن» در وحله اول درک وضعیت استثنایی‌ست که با تکیه بر بنیامین و زیست-قدرت در جامعه خود به قاعده تبدیل شدن آن پی برده‌ایم، اما برای مبارزه، پی بردن به قاعده‌ی آن و زیست-قدرت است که به بیان فوکویی مقاوت زیست-سیاست در مقابل آن قرار می‌گیرد. حال هنگامی که زیست-قدرت از مرکز‌گرایی قوه می‌گیرد و سرکوب اقلیتی را به دنبال خود دارد، زیست-سیاست انبوه خلق مرکززدوده و قلمرو‌‌های جدید و خطوط گریز را یافته است. پیوند‌های زبان فارسی با کوردی، عربی و بلوچی و… نشان‌دهنده مرکز‌زدایی و ایجاد یک فضا-زمان جدید برای مبارزه است که زیست-قدرت در‌ حال از بین بردن آن به واسطه سرمایه‌داری شهری، مرکزگرایی مرد شیعه و زبان فارسی بوده اما انبوه خلق بار دیگر از لا‌به‌لای سرکوب‌ها و توحش‌ها قدرت کنش‌گر خویش را بازیافته و با نهفتگی و سپس بیانگری خود به سوی آفرینش جدید می‌رود.

انبوه‌خلق قدرت خویش را در بیان‌گری شدیدا متکثر که مدام به هم وصل می‌شود و دوباره تکثیر می‌شود، قلمرو‌های میل‌ورز را علیه سرکوب میل قرار می‌دهند؛ انقلابی که از بالقوگی تفاوت‌ها و تکثر‌ها به وجود می‌آید که توحش را زیر‌پای نیرو‌های میل‌ورز و شادمانه خود له می‌کنند. حال که مرکزگرایی و هرم‌گرایی به واسطه‌ی آفرینش فضا-زمان جدید از بین می‌رود، نهاد مبارزه و مقاومت پیدا می‌شود. حال در این نهاد شبکه‌های متکثر سیلان عظیمی از پیوند‌های سیاسی، مطالبات، هم‌ارزی‌‌های اجتماعی را فرامی‌خوانند و درون خود دموکراسی رادیکال را می‌طلبند. دموکراسی رادیکال به مفهوم اسپینوزایی آن و کنش‌ خلاقانه را در کجا می‌توان یافت، مگر در اعتراضی ریزوماتیک که تمامی تفاوت‌ها و بیانگری‌ها برجسته می‌شود؟ نه حتی نسبی‌گرا که قاطعانه علیه شبکه‌های قدرت مقاوت را می‌آفریند. در رخدادی که پس از قتل مهسا امینی نه تنها ایران که مرز‌های جغرافیایی را شکافت ما باید یک ریزوم طرف هستیم؛ با یک اکثریت معترض که از اقلیت‌های مطرود و بی‌زبان تشکیل شده که با قلمروگذاری یک جنبش متکثر علیه قدرت یکدست‌کننده که با نظارت و کنترل در حال از بین بردن تفاوت‌هاست در خیابان‌ها تحقق بخشیده‌اند.

اگر از تحزب و سازمان‌دهی هرمی و سندیکالیست‌های محافظه‌کار بگذریم، تقریبا از دی نود و شش به بعد ما قلمروزدا‌یی‌های مداوم مواجه بوده‌ایم که بیانگری رادیکال در آن نهفته است و ایستایی و سازماندهی هرمی را از خود می‌گریزاند. میل‌اش به گسست، به حقیقت و سیاست‌ رهایی‌بخش از حاشیه به مرکز و از مرکز به حاشیه است.

دیگر این واژه‌ها اهمیتی ندارند، اخلاقیات مرکزگرای سرمایه‌داری ولایی در زبان اقلیت‌ها فرو می‌ریزد. دی نود و شش تقریبا شروع یک رخداد دنباله‌رو است که مدام در حال «شدن» است. طبقات به‌میدان‌آمده در دی نود و شش هژمونی طبقه متوسط را از جا می‌کند و حاشیه را علیه مرکز می‌شوراند. مرکززدایی و فرارفتن از ابژه‌های واقعیت برساخته و ایجابیتی آزادی‌خواهانه و برابری‌طلب که حکم‌کننده را حذف می‌کند، از بلقوگی‌های آن است. هویت‌ها و طبقات به یکدیگر پیوند می‌خورند و ایجاد هم‌ارزی اجتماعی می‌کنند.

باز قلمروز‌دایی و ایجاد فضای بیان‌گری در اقلیت‌های کرد و عرب و بلوچ تجلی می‌یابد؛ زبان‌هایی که زیر سیطره مرکز‌گرایی فارسی حذف شده‌اند، ایجاد زبان نو می‌کنند و ماشین جنگی را به صورتی درونماندگار علیه قوانین مرکز‌گرایی و سرکوب اقلیت‌ها می‌سازند. انبوه‌خلق خود ایجاد یک ماشین جنگی‌ست هنگامی که از مردم می‌گریزد، از طبقات فراروی می‌کند، تفاوت‌ها را برجسته می‌کند، علیه «ولی» می‌شوراند قدرت خویش را؛ و جمعیت برساخته را به نفع اقلیت‌های برسازنده از میدان خارج می‌کند.

در طی سال‌های اخیر در ایران ما شاهد جنبش‌هایی به شدت اتونومیستی و خودجوش بوده‌ایم. ما با انقلابی اقلیتی رو‌به‌رو هستیم. یک «شدن» تمام عیار، یک انبوه خلقی که دیگر به واسطه واژه سرکوب‌کننده‌ی مردم شمارش نمی‌شود، بلکه خود شمارش را قطع می‌کند و «شدن» و «مقاومت-آفرینش» جمعی را ایجاد می‌کند. وضعیت سیاسی درونماندگار انبوه خلق زندگی روزمره برساخته را به لرزه در می‌آورد.

در جنبش‌های اخیر که کاملاً با هم مشترک هستند و تداومش آن‌ها را رادیکال‌تر می‌کند، کلمه‌ی «ما» در آن به مراتب استفاده می‌شود. اما این «ما» در حال «شدن» است یک تکینگی تمام‌عیار که «ما» برسازنده از تفاوت‌ها و تکثر‌های زبانی، جنسیتی، طبقاتی، هویتی تشکیل شده. برخلاف آن چه برساختگی در حال اخته‌کردن و یکدستی‌ست این «ما» یکدستی را ویران می‌کند و تفاوت و اشتراک را حاصل.

در پایان از فرسودگی، روان‌رنجوری و ترس که محکوم به آن‌ها شده بودیم سخن می‌گوییم که یک اشتراک و تکینگی جمعی آن‌ها را به «شدن» انقلابی منجر می‌کنیم. ماخولیا و سوگواری تبدیل به نماد مبارزه و نیروی میل‌ورزی ما شده است. چه چیز از این زیبا‌تر و شادمانه‌تر که ماخولیای جمعی با سوگواری گذشته مفقودشده به اکنون انقلابی استحاله پیدا می‌کند و گشودگی افق آینده را سبب می‌شود؟ اندام برساخته نابود می‌شود و نیروی میل‌ورز انبوه خلق آن را به فرسایش در می‌آورد.

این جنبش مرزی را نمی‌شناسد، زیرا که به دنبال اشتراک است و مدام قلمرو خود را از دوباره می‌سازد و تداومش در ایجاد فضا-زمان جدید است. در فضا-زمان ساخته‌شده توسط انبوه خلق ما به واسطه برساختگی‌های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی شاهد بهنجار کردن آن قانون و رهبر پذیر شدن آن می‌شویم، اما چیزی که وجود دارد ایجاد سوبژکتیویه اعتراضی در وضعیت است.

این سوبژکتیویته بحران‌ها را برجسته کرده و به آن حمله‌ور می‌شود؛ سوبژکتیویته‌‌ای که همواره با اشتراکات جمعی پیوند‌های ریزومی و برساختگی و فروکاست‌پذیری به شخصیت‌های واحد را از خود دفع می‌کند. این است میل‌ورزی که گسست از رهبر‌ها و سر‌ها را سبب می‌شود.

ما دیگر پی‌برده‌ایم که در جهانی زندگی می‌کنیم که وضعیت استثنایی مدام در حال بازسازی خود به واسطه چرخه جنگ‌آورانه و شبکه‌‌ای سرمایه‌داری است که با تحقق و شدت یافتن جامعه کنترلی این وضعیت استثنایی مدام جامعه را بحرانی می‌کند. ما هدف خویش می‌دانیم که باید لحظه‌به‌لحظه بر بحران‌ها و نشانگان آن انگشت بگذاریم و از خلال بحرانی‌تر شدن آن را در حرکتی که خواست زندگی و مقامت است زیست-سیاست خود را تحقق بخشیم؛ و نیز به واسطه نیروی کنش‌گر و آفرینش‌های جمعی قلمروهای شبکه‌‌ای سرکوب را مختل کنیم و در درون جنگ برساخته ماشین جنگی خلاقانه را برسازیم.

ماشین جنگی از فراروی و اجزا مختلفی ساخته می‌شود؛ زیبایی، هنر، سیاست و خود زیست که منجر به وضعیت‌های تکین شود ما را به تشکیل این ماشین سوق می‌دهد. حقیقت ماشین جنگی آن است که از خشونت و برسازندگی صدا‌های اقلیت و طرد‌شده ساخته می‌شود. دموکراسی رادیکال چیزی جز این نمی‌تواند باشد که پیوند‌هایی ناگسستنی در اشتراکی فرسایشی پا را از قانون و سرکوب فراتر می‌گذارد و ایجابیت نیروی خلاقانه انبوه خلق را از درون تمامی ویرانه‌ها جنگی و طرد شدگی زیر سایه زیست-قدرت بیرون می‌کشد.

خشونت مسیانیک که بنیامین آن را بسط می‌دهد به کمک ما می‌آید. این خشونت ناب است که هیچ قانونی را سالم نمی‌گذارد، مدام ویران می‌کند، به دنبال برساختگی‌‌های نوین نیست. زیرا آن ناب‌بودگی و الهی‌بودن را در بلقوگی خود به مانند سیلابی به جریان انداخته و هر وجه‌ای از خشونت قانون‌مند، سر‌های سرکوب‌کننده، قانون‌های در‌حال اجرا را زیر قدرت الهی خود له می‌کند. چه چیز می‌تواند برای قدرت‌های برساخته خطرناک‌تر از فوران زبان‌های اقلیت، صدا‌ی بی‌صدایان و زیبایی و خواست زندگی باشد. انقلاب انبوه خلق از اشتراک و تفاوت و تکثر تولید می‌شود، هدفش خواست توان زندگی‌ست. چه چیز می‌تواند زیبا‌تر سیلان صدای زنی علیه ولایت پدر باشد هنگامی که با زیبایی و شادمانی بر طبل‌های خیابانی می‌‌کوبد و می‌رقصد مرزها را دچار فرسایش می‌کند؟ او شادی را از درون قرن سوگواری نجات می‌دهد برای افق آینده.

در سیاست متکثر نیروی واکنش‌گری را مشاهده می‌کنیم که هدفش بهنجار‌سازی و سرکوب نیرو‌های میل‌ورز است و کمک به تداوم نمایندگی و سرکوب تکینگی جمعی‌ست. «پلیس» هدفش بهنجار‌سازی جامعه و اجرای تعلیق وضعیت استثنایی‌ست که تکینگی را به رام‌شدگی مردم بدل می‌کند. گشت‌ ارشاد نمونه‌ی دقیق «پلیس» ولایی‌ست که حق برخورد را مصادره می‌کند، زیبایی را می‌بلعد، او می‌خواهد خلاء بین قانون و خشونت را پر کند و آن را اجرا کند.

رانسیر مفهوم «خطا» را در مقابله با «پلیس» و پلیسی شدن جامعه قرار می‌دهد. پس از قتل مهسا امینی و متوجه شدن جامعه از خطای آن «پلیس» است که جامعه خود را به حرکت وامی‌دارد، و «پلیس» را کسر می‌کند.

این انبوه خلق است که ضرب می‌‌شود و وضعیت پلیسی بهنجار را به وضعیت سیاسی استحاله می‌دهد یا اگر در معنایی دیگر ، گویا پلیس نماینده سیاست‌زدایی‌ست و انبوه‌خلق در حال ایجاد سوبژکتیویته سیاسی‌ست. انبوه خلق هم دچار «خطا» می‌شود؛ خطایی که خطر‌هایی را به دنبال دارد، اما این «خطا» وحدت جامعه پلیسی را برهم می‌زند.

نیروی میل‌ورز جمعی تمامیت برساخته را دچار فرسایشی تمام عیار می‌کند. شعار «زن،زندگی،آزادی» تاریخ ولایت‌گرایی مردانه را به تعلیق درآورده زیرا که این شعار خواست خود زندگی‌ست علیه فرسودگی جامعه که لحظه به لحظه همه افراد را به بهنجاری و افسردگی دچار کرده؛ شعاری برای زندگی سر می‌دهیم که تن‌های رنجور و دگردیسی بدن‌های استثمارشده زنان را بدل به نماد آزادی برای آینده خواهد کرد.

تاریخ در حال شدن است؛ یک شدنِ زنانه. این «شدن» تمام مرز‌های سرکوب را ویران می‌کند ــ ملت، دولت، مرز‌های برساخته، پدر و مرکز. این شدن چیزی را سالم نمی‌گذارد مگر تجلی زندگی و شادی بالقوه خود را. طبق گفته‌ی تونی نگری «ما هر یک ماشینی هستیم که واقعیت موجود را تولید می‌کنیم».

در اکنون خود ما شاهد انقلابی بوده‌ایم که در بطن این مفهوم نهفته است. انقلاب نه به معنای تسخیر دولت، بلکه انقلابی که هستی‌شناسی جدید را موجب می‌شود و تداومش در تسخیر و انقلاب‌های مداوم است. رعشه‌ی زندگی روزمره! این اتوپیاست! انبوه خلق از درون ویرانه‌ها و دود و غبار پدیدار شده است.

لینک این مطلب در تریبون زمانه