ساحره‌سوزی
سوزندان زنی به عنوان "ساحره"

استفاده نویسنده مطلب پیش‌رو از واژه “ساحره” را باید در زمینه تاریخ مسیحیت قرون وسطایی و در نسبت با دورانی فهمید که در آن زنان به جرم جادوگری محاکمه می‌شدند. یکی از مشهورترین نمونه‌ها ماجرای محاکمه ساحرگان در سیلم ماساچوست (۱۹۶۲-۱۹۶۳) است.
سوزاندن ساحره‌ها از قرن پانزدهم تا هجدهم یکی از تاریک‌ترین فصل‌های تمدن بشری است. زنانی که به دلایل طبیعی یا اجتماعی از پس انجام وظیفه‌ خود، یعنی تولد و پرورش فرزندان، برنمی‌آمدند یا به آن تن نمی‌داند بی‌درنگ از جانب کلیسا در مظان اتهام قرار می‌گرفتند. در آن زمان، مقاومت در برابر ازدواج و به‌ویژه بارداری فی‌نفسه ماهیتی مجرمانه داشت. انتشار رساله‌ موسوم به «چکش علیه جادوگران» در سال ۱۴۸۶ از سوی هنریش کرامر، کشیش کاتولیک آلمانی، در بسیج اروپا علیه ساحرگان وهله‌ای کلیدی بود. در این رساله آمده است که زنان، به خاطر ضعف و قرابت‌ طبیعی‌شان با امور شهوانی و دنیوی، در برابر وسوسه‌های شیطانی آسیب‌پذیرتراَند و ایمان خود را در قیاس با مردان زودتر از کف می‌دهند. بیشتر کسانی که به ساحرگی و ارتداد محکوم می‌شدند زنانی بودند که به لحاظ شخصیتی قوی‌تر بوده و از نظم مردانه‌ سلطه و استثمار سرباز می‌زدند. در این خصوص، مورد ژاندارک، که در جنگ صدساله در برابر انگلستان مردم فرانسه را بسیج و رهبری کرد و در نهایت به جرم ارتداد در سال ۱۴۳۱ زنده در آتش سوزانده شد، مثال روشن و گویایی است.
تاریخ‌نگاران برآورد می‌کنند که در فاصله‌ پایان قرن پانزدهم و اوایل قرن هجدهم، بین ۵۰۰۰ تا ۶۰۰۰۰ نفر، که اغلب آنها زن بوده‌اند، در اروپا به اتهام جادوگری کشته شده‌اند. برخی رقم اعدام‌ها را نزدیک به ۱۰۰۰۰۰ نفر می‌دانند؛ این در حالی است که جمعیت جهان در سال ۱۴۰۰ چیزی بین ۳۵۰ تا ۴۰۰ میلیون و در سال ۱۷۰۰ چیزی مابین ۵۰۰ تل ۵۸۰ میلیون تخمین زده می‌شود. سیلویا فدریچی، متفکر و فعال فمینیست ایتالیایی-آمریکایی، در کتاب خود «ساحره و کالیبان» این اعدام گسترده‌ زنان به جرم ساحرگی را بخشی مهم از فرایند انباشت اولیه و ساختن بدن مطیع و اخته‌ای می‌داند که سرمایه‌داری نیازمند آن است. او توضیح می‌دهد که ساحره‌سوزی در قرن‌های شانزده و هفده را باید در نسبت با فرایند مطیع ساختن زنان به بازتولید نیروی اجتماعی کار در دوران اولیه شکل‌گیری سرمایه‌داری درک کرد. جریانی از فمینیست‌ها از نیمه دوم قرن بیستم واژه «ساحره» را از آن خود کردند و دلالت‌های آن را علیه نظام مردسالار بسیج کردند.

رادیو؟ برای اینکه بفهمم ساعت چند است به آن گوش می‌دهم. بین دو صدای بوق، یک چیزهایی می‌شنوم. یک نفر با صدای خشداری می‌گوید که چادر (دومین واژه فارسی‌ای که بعد از آناپورنا [آیت‌الله] خمینی وارد زبان فرانسه شده) در واقع چیزی نیست جز سرپوش و جامه‌ای برای پوشاندن لباس‌های کهنه و مندرس. متوجه شدید؟ چیزی در مایه‌های آن روپوش‌های خاکستری‌ای که همه ما در مدارس دولتی می‌پوشیدیم تا اختلاف طبقاتی یه چشم نخورد. یا مثلاً چیزی شبیه یونیفرم‌ و لباس‌های فرم و واحدی که ارتشی‌ها به تن می‌کنند و آنها را با هم یکی و برابر می‌سازد. البته به‌شکل لوکسی برابر. 

پس چرا زنان ایرانی این شیوه‌بودن اجتماعی، این نشان بازرگانی، این مازاد هویتی و این پاراوانی را که تفاوت‌ها را پشت خود پنهان می‌کند نمی‌پذیرند؟

این پرسشی است که آدم تلویحاً از صحبت‌های آن یاروی توی رادیو می‌فهمد. پاسخ سوال هم در واقع در گفته‌های طرف مستتر است، و آن این است که زن‌های  ایرانی از کسی که آزادشان کرده خوششان نمی‌آید؛ و آن ناجی ریش‌سفید دلیر بهتر بود در همان نوفل لوشاتو می‌ماند و بازنشسته می‌شد و بارش را زمین می‌گذاشت. طرف تلویحا می‌گوید که شاه، سوای چند تا اشتباه، آدم بدی هم نبود. و مگر بابای همین شاه نبود که حجاب را برداشت؟

نتیجه‌گیری پشت نتیجه‌گیری، طرف می‌خواهد به ما حقنه کند که در واقع ایرانی‌ها باید با این شاهی که به ما [فرانسوی‌ها] نفت و سفارش پلاتینیوم می‌داد، مدارا می‌کردند. خصوصاً اینکه آدم از خودش می‌پرسد حالا پس از سقوط شاه کدام حاکم خوش بر و رویی می‌تواند عقده کلئوپاترا و سلیمان خوانندگان مجلاتی نظیر «نقطه‌نظر» ( Point de Vue) و «تصاویر دنیا» ( Images du Monde)  را ارضا کند.

اما ماها که فقط برای اینکه بفهمیم ساعت چند است رادیو گوش می‌دهیم، احمق نیستیم.

می‌دانیم که شاه و خمینی دو روی یک سکه هستند. یکی نیستند، اما خیلی نزدیک‌اند ! ما می‌دانیم که در زیر این اختلافات با اتحاد مقدس دو نظام مشابه طرف هستیم: تمامیت‌خواهی سلطنتی/مرکانتالیستی و تاریک‌اندیشی مذهبی/فئودالی. می‌توان پرسید که در این میان، بین اسلام و شرکت‌های چندملیتی، خط افتراق آزادی نوع بشر از کجا می‌گذرد. 

شاه و خمینی دو روی یک سکه هستند. یکی نیستند، اما خیلی نزدیک‌اند ! ما می‌دانیم که در زیر این اختلافات با اتحاد مقدس دو نظام مشابه طرف هستیم: تمامیت‌خواهی سلطنتی/مرکانتالیستی و تاریک‌اندیشی مذهبی/فئودالی.

شاه ساواک داشت، آیت‌الله شلاق و طناب دار. البته، همه چیز اینقدر ساده نیست. و البته، سیاست با کارکردهای ملی و خصوصا فراملی‌اش به‌سختی و به‌ندرت اجازه چنین ساده‌سازی‌هایی را می‌دهد، اما …

شاه باید بیرون انداخته می‌شد. خب، این کار انجام شد. حالا باید بقیه را بیرون انداخت. این مرحله همین حالا دارد شروع می‌شود، نگران نباشیم.

این مرحله با زنان آغاز می‌شود. چون طعم آزادی مثل شکلات است؛ یک تکه را که گاز بزنیم، می‌خواهیم کل آن را بخوریم.

زنده باد زنان ! آنها چادر را از سر برداشته‌اند. بقیه را هم خواهند برداشت و همه چیز را مطالبه خواهند کرد. همه چیز و فوراً. آدم قشنگ حس می‌کند، اصلا از حال و هوا پیداست. لبخند ساحره‌ها ترش‌رویی حشرات مناره‌ مساجد را از میان خواهد برداشت.

انقلاب مردها انقلاب نیست… دیگر خسته شده‌ایم از انقلاب‌هایی مثل انقلاب کبیر فرانسه که به امثال شیراک و شرکا ختم می‌شوند. کمی هم امر نو !

تظاهرات زنان در هشت مارس ۱۹۷۹/ اسفند ۱۳۵۷

ساحره‌ها در ایران متولد شده‌اند، رژه می‌روند، می‌گویند: «هی آقایون، تازه شروع شده، تن‌لش‌ها، تکون بخورید، فکر نکنید که ما برمی‌گردیم سر دیگ و قابلمه و شستن کون بچه‌ و از این قبیل !» ساحره‌ها، منظورم همان‌هایی هستند که بیشتر از همه زاهدان خشکه‌مقدس و نوکران جزم‌اندیشی را می‌ترسانند. منظورم همان ساحره‌هایی است که موهایشان بی‌‌هیچ شرم و پروایی در باد تاب می‌خورد. از همدستی بین‌المللی انترناسیونال ساحرگان حرف می‌زنم. و آنها بزم جادوان را رهبری می‌کنند. دیده‌اید این چه دل و جرئتی بهشان داده است؟ وسط خیابان! خدایا، خدایا، چرا ما را وامی‌نهید ؟ 

Ad placeholder

انقلاب مردها انقلاب نیست. هرگز. باید از سیاسی‌بازی و سیاست‌کاری و وانمودکردن دست برداشت. زنان را کمی، کاملاً، گاهی، رها کنید. دیگر خسته شده‌ایم از انقلاب‌هایی مثل انقلاب کبیر فرانسه که به امثال شیراک و شرکا ختم می‌شوند. کمی هم امر نو ! دخترها هیچ‌وقت انقلاب نکرده‌اند؛ آهای سیاست‌مداران، گوش بدهید، چشمان و گوش‌هایتان را باز کنید، عصب‌های شکمی‌تان را شل کنید و خود را به جاروی جادویی بسپارید.

رفت و روب گرد‌وخاک شما نه کار جاروبرقی که با ساحره‌هاست. 

منبع:‌

La Gueule ouverte, n° 253, 21 mars 1979, p. 20.

Ad placeholder