مهناز متین و ناصر مهاجر در این نوشته، چند و چون شکل‌گیری جنبش اعتراضی اخیر ایران و ویژگی‌های آن را بررسیده‌اند و زمینه‌ی‌های تاریخی مشارکت گسترده‌ی زنان را در آن به دست داده‌اند. آنها ریشه‌ی جنبش زن، زندگی، آزادی را که پس از کشته شدن ژینا (مهسا) امینی سرتاسر ایران را درنوردیده است، در خیزش شش روزه‌ی زنان در اسفند ۱۳۵۷ (“انقلاب اول” زنان ایران) می‌دانند و اعتراض و ایستادگی ۴۳ ساله‌ی زن ایرانی در برابر زن‌ستیزی جمهوری اسلامی.

انقلاب زنان، نامی‌ست نهاده شده بر جنبش اعتراضی مردمان ایران‌زمین در این روزهای پُر از بیم و امید. سبب آنی شکل‌گیری اعتراض، کشته شدن ژینا ـ مهسا ـ امینی بود به دست مأموران “گشت ارشاد اسلامی”، روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ در تهران. پای‌گیری اعتراض اما، به هنگام خاک‌سپاری این دختر ۲۲ ساله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کُرد رُخ داد؛ روز ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ در آرام‌کده‌ای در شهر سقز، زادگاه ژینا. همانجا بود که شعار زن، زندگی، آزادی (ژن، ژیان، ئازادی) سر داده شد و در اندک زمانی، درفش پیکار ده‌ها و چه بسا صد‌ها هزار زن و مرد ایرانی گشت. زنان و مردانی که در جای جای میهن به خیابان‌ها آمده‌اند تا خشم و کین انباشت شده‌ی خود را نسبت به این “جنایت دولتی” نشان دهند. حمله‌های وحشیانه‌ی نیروها‌ی انتظامی به اعتراض‌کنندگان و راه‌پیمایان، پرتاب گاز اشک‌آور و حتا تیراندازی به سوی آنان که از همان روز ۲۶ شهریور آغاز شد، نه تنها جنبش زن، زندگی، آزادی، را از پیشروی بازنداشت، که شمار بیشتری از جوانان جان به لب رسیده‌ی وطن را به خیابان‌ها کشاند. کسانی که از استبداد لجام‌گسیخته‌ی دینی، خودکامگی، تبهکاری، ناراستی، پلیدی، فساد فراگیر، دزدی و دروغ‌زنی… جمهوری اسلامی به ستوه آمده‌اند.

نیروی مُحرکِ جنبش، دختران و زنان جوان ایران‌زمین بوده‌اند، از هر قشر و طبقه‌‌ی اجتماعی. آن‌ها با بیانی ساده و روشن، بیزاری خود را از نظام زن‌ستیز جمهوری اسلامی، آپارتاید جنسیتی و حجاب اجباری به نمایش گذاشته‌اند. نیز دلبستگی و باورشان را به ضرورت از میان برداشتن تبعیض، بهره‌مند گشتن از حقوق شهروندی و به رسمیت شناخته شدن آزادی‌های فردی‌. دو سویه‌ی سلبی و ایجابی جنبش زن، زندگی، آزادی، زمینه‌ساز پشتیبانی پاره‌ی بزرگی از مردان (دانشجو، دانش‌آموز) و نیز تنگدستان شهری از تکاپوی سیاسی ـ اجتماعی شد که ایران به خود ندیده بود. شعارهای اصلی این جنبش (آزادی، آزادی، آزادی؛ مرگ بر دیکتاتور؛ مرگ برستمگر، چه شاه باشه چه رهبر؛ جمهوری اسلامی نمی‌خوایم، نمی‌خوایم و…) نشانگر آن است که: زن، زندگی، آزادی، جمهوری اسلامی را دشمن می‌داند؛ که برافتادن این حکومت ضد انسانی را می‌خواهد؛ که دگرگونی بنیادین ساختار اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی کنونی را در سر می‌پروراند و برپایی نظمی نوین را؛ که به آزادی و حقوق شهروندی، برابری حقوق زن و مرد، و سکولاریسم باور دارد و نسبت به پایمال شدن حقوق ملت‌ها و قوم‌های ایرانی حساس است.

نیروی مُحرکِ جنبش، دختران و زنان جوان ایران‌زمین بوده‌اند؛ از هر قشر و طبقه‌‌ی اجتماعی. آن‌ها با بیانی ساده و روشن، بیزاری خود را از نظام زن‌ستیز جمهوری اسلامی، آپارتاید جنسیتی و حجاب اجباری به نمایش گذاشته‌اند. نیز دلبستگی و باورشان را به ضرورت از میان برداشتن تبعیض، بهره‌مند گشتن از حقوق شهروندی و به رسمیت شناخته شدن آزادی‌های فردی‌.

آرمان‌ها و خواسته‌های این جنبش حقوق مدنی، نقش برجسته‌ی زنان در پیش‌راندن آن، گستردگی و گونه‌گونگی مردمانی که از هرکجای ایران به جنبش پیوسته‌اند، ادامه‌کاری و ایستادگی‌‌ در برابر سرکوب بی‌رحمانه‌ی حکومت که آنی از پیگرد پیکارگران پا پس نگذاشته، هزاران تن را به بند کشیده و صدها تن را کشته (حتا نوجوانان و دانش‌آموزان را)، ابراز همدردی چهره‌های سرشناس جامعه‌ی هنری، ورزشی و علمی با بپاخاستگان و دوری‌‌گزینی‌ آن‌ها‌‌ از سرکوبگران حاکم ووو، جنبش اعتراضی ‌ایرانیان تبعیدی و مهاجر را پدید آورد که در تاریخچه‌ی ایرانیانِ دور از وطن، همانندی نداشته است. گردهمایی‌های چند هزار نفره‌ی هفتگی در بسیاری از شهرهای اروپا و آمریکای شمالی، انتشار خبرهای جنبش و تومارهای امضا در پشتیبانی از خواسته‌های زن، زندگی و آزادی، آفریده‌های هنری (شعر، موسیقی، نقاشی، ترانه، تئاتر و…) که سویه‌هایی از زندگی و مبارزه‌ی مردمان ایران زمین را با جمهوری اسلامی بازتاب می‌دهد، پای جنبش اعتراضی مردم ایران را به رسانه‌های مهم جهان کشاند. درون‌مایه‌ی نوشته‌ها، عکس‌ها‌ و ویدئوکلیپ‌‌های اینان، دختران جوان و زنان پیکارجوی ایرانی بوده‌اند که حجاب از سر برگرفته و آن را به آتش می‌کشند؛ یا که بی‌حجاب، دوشادوش پیکارگران مرد در گردهمایی‌ها و راه‌پیمایی‌های خیابانی، فریاد مرگ بر خامنه‌ای سرمی‌دهند. حضور چشمگیر زنان ـ که ویژگی پیکار دموکراتیک کنونی مردمان ایران است ـ جایگاه‌ برجسته‌ی زن ایرانی را در پیکار دموکراتیک جاری در کشور، به جهانیان برنموده، وجدان‌های بیدار را به رویارویی با جمهوری اسلامی کشانده و گفتمان زن، زندگی، آزادی، را جهانگیر کرده است. از ترکیه تا افغانستان، از ایالات متحده تا استرالیا، از سوئد تا اسپانیا، از هند تا کره‌ی جنوبی… و در یک کلام، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب کره‌ی زمین، بی‌شمار زنان و مردانی اینک خود را در کنار زنان به پاخاسته‌ی ایرانی می‌بینند، با شور و شوق، دلبستگی‌شان را با این جنبش بی‌مانند، نمایان می‌سازند؛ نیز دلزدگی‌شان را از نظام واپسگرای بیدادگر حاکم بر ایران.

این همه، نمی‌توانست حکومت بحران‌زده‌ی جمهوری اسلامی و طبقه‌ی حاکم بر کشور را دلنگران و اندیشناک نسازد. اینجا و آنجا، صداهای مخالف شنیده ‌شده؛ بیشتر از سوی اصلاح‌طلبان معزول و سرکردگان مغضوب شده. ۱۳ روز، ولی فقیه سکوت پیشه کرد؛ چه بسا به این امید که نیروهای انتظامی، بسیجی‌ها و لباس شخصی‌ها بتوانند رهنمودهای سپاه پاسداران را برای سرکوب “فتنه”‌ی «… دشمنان قسم‌خورده‌ی خارجی و فریب‌خوردگان داخلی…»[1] به اجرا بگذراند و قوه‌ی قضائیه «… شایعه‌سازان و دروغ‌پردازان در فضای مجازی و حقیقی که امنیت روانی جامعه را به مخاطره می‌اندازند، شناسایی و با آن‌ها برخورد قاطعانه» کند.[2]

“فتنه” اما از میان برداشته نشد؛ که بیش از پیش اوج گرفت. نشانه‌های ترس نیز در عناصری از طبقه‌ی حاکم آشکار شد.[3] پس از ۱۳ روز سکوت، ولی فقیه از زیج درآمد و در “مراسم مشترک دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح”، زبان به سخن گشود. او نیز هم‌‌آواز با سپاه پاسدارانش، اصالت جنبش را به زیر پرسش برد، آن را توطئه و “برنامه‌ی دشمنان خارجی” خواند و جلوه‌ای از یک ” جنگ ترکیبی (هایبری)”. نیز بی‌‌شرمانه گفت: «… اگر قضیه‌ی این دختر جوان هم نبود، بهانه‌ی دیگری به وجود می‌آوردند تا امسال در اول مهر در کشور ناامنی و اغتشاش ایجاد کنند… من به صراحت می‌گویم این اغتشاش‌ها و ناامنی‌ها، طراحی آمریکا و رژیم غاصب و جعلی صهیونیستی… و حقوق بگیران آن‌ها [است] و برخی از ایرانی‌های خائن در خارج که به آن‌ها کمک کردند.»[4]

مهناز متین و ناصر مهاجر : سازمان ملی زنان. جنبش دانشجویی در خارج و مسئله‌ی زن، پیش از انقلاب. پاریس: نشر نقطه، بهار ۱۴۰۱.
مهناز متین و ناصر مهاجر : سازمان ملی زنان. جنبش دانشجویی در خارج و مسئله‌ی زن، پیش از انقلاب. پاریس: نشر نقطه، بهار ۱۴۰۱.

جزئیات “توطئه”‌ و “برنامه‌ی‌ دشمنان خارجی” جمهوری اسلامی را در بیانیه‌ی مشترک وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران می‌بینیم که در آستانه‌ی مرحله‌ی دوم سیاست سرکوب ـ نیست و نابود کردن جنبش اعتراضی ـ انتشار یافت. در پاره‌ای از داستانی که ساخته و پرداخته‌اند و آمیخته با پرونده‌سازی نابکارانه‌ است، آمده:

«رصد دقیق اطلاعاتی در فضای حقیقی و مجازی نشان از برنامه‌ریزی جدی و مستمر با هدفِ تأثیرگذاری در لایه‌های مختلف اجتماعی به ‌ویژه در حوزه‌های مربوط به زنان می‌باشد… آمریکایی‌‌ها به منظور جذب افراد مورد نظر خود، شبکه‌‌سازی از آن‌‌ها و انتقال ایده‌های مبتنی بر ایجاد تغییرات اجتماعی… دوره‌های آموزشی متعددی را… برگزار نموده‌اند… مفاد دوره‌ها در فشرده‌ترین تعبیر در چارچوب مؤلفه‌های “جنگ ترکیبی و براندازی نرم” تعریف می‌شود. ذیل این راهبرد، سرفصل‌‌هایی با اسامی و عناوین موجه و غالباً انسان‌دوستانه، اما در عمل پی‌جوی راهبردها و خط‌مشی دولت و دستگاه‌های اطلاعاتی آمریکا می‌‌باشند؛ همچون: …توانمندسازی زنان، تولید بهانه‌‌های حقوق بشری علیه ایران و گزارش به مبادی تعیین شده، توانمندسازی سندیکاهای تحت امر، آموزش وجوه مختلف نافرمانی مدنی پرورش رهبران جوانِ گوش به فرمان، کنشگری به‌اصطلاح مدنی…».

می‌بینیم که به سبک و سیاق همیشگی‌شان، و با ریب و فریب، می‌کوشند جوانان معترض و آزادی‌خواه را که بخش بزرگی از آنان دختران جوان و نوجوان هستند، سرسپرده‌ی بیگانگان بنمایانند و آلت دست و عامل دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی “امپریالیست‌ها”، “صهیونیست‌ها” و دشمنان ایران، تا از این رهگذر ریشه‌دار بودن جنبش آن‌ها را در خاک مملکت، انکار کنند و ایده‌آل‌ها و آرمان‌های معترضین را دست‌ساز بیگانه قلمداد نمایند.

“انقلاب زنان”، با تمام ویژگی‌های “امروزی”‌اش که برآمده از جامعه‌ی کنونی ایران است و بازتاب دگردیسی‌های چهار دهه‌ی گذشته. فهم کامل آن امکان‌پذیر نمی‌شود اگر مبارزه‌ی “دیروز” زن ایرانی را به دیده نگیریم و گذشته‌ی پُرفراز و نشیب جنبش زنان‌مان را برای بهبود موقعیت و برکشیدن جایگاه اجتماعی‌شان، به فراموشی سپاریم. حتا اگر بیش از یک سده پیکار زن ایرانی تجددخواه را به چیزی نگیریم و جنب‌وجوش نیروهای پیشرو جامعه را هم به کنار گذاریم، نمی‌توانیم ۴۳ سال مقاومت و مبارزه علیه جهل و سیاهی را برای دستیابی به برابری و حقوق انسانی به یاد نیاوریم، که زمینه و بستر جنبش ستایش‌انگیز کنونی‌ست؛ جنبش پایداری که از خودآگاهی، بازاندیشی و خلاقیت در شکل‌دادن به شیوه‌ها بی‌بهره نبوده است.

Ad placeholder

***

از خیزش زنان در اسفند ۱۳۵۷ آغاز کنیم. انگیزه‌ی آن خیزش تاریخی نیز، اجباری شدن حجاب اسلامی که واپسگرایان شیعی بنا داشتند بر همه‌ی زنان ایران تحمیل کنند. زنان حق‌خواه ایرانی که انقلاب بهمن را راه‌گشای رسیدن به برابری، آزادی و بهبود موقعیت‌شان می‌پنداشتند، خیلی زود به جوهر زن‌ستیز حکومت تازه به قدرت رسیده پی بردند و کمتر از یک ماه پس از انقلاب، به پاخاستند تا آنچه‌ را که پس از انقلاب مشروطیت به دست آورده بودند، از دست ندهند. آن‌ها به غریزه دریافته بودند که حقوق هرچند ناکافی‌شان، رفته رفته و یک به یک از آن‌ها گرفته خواهد شد. شعار فراموش‌نشدنی “ما انقلاب نکردیم، تا به عقب برگردیم” نماد این خیزش شش روزه است که در جریان آن، زنان، آگاهی‌شان را نسبت به پیوند ناگسستنی برابری و آزادی نشان دادند: “می‌جنگیم، می‌جنگیم برای آزادی”، “نه روسری، نه توسری، استقلال، آزادی، “در طلوع آزادی، جای آزادی خالی”، “در طلوع آزادی، جای حق زن خالی”، “آزادی، نه شرقی، نه غربی، جهانی‌ست”، ووو… شعارهایی‌ست که از دل آن راه‌پیمایی‌های توده‌ای زنان برخاست.[5]

بر این خیزش نیز نام “انقلاب زنان” گذاشته شد؛ نه از سوی ایرانیان که فمینیست‌های جهان: «… در طول هفته‌ی “انقلاب زنان”، چهار نفر از ما با آن‌ها بودیم…»[6]

نخستین “انقلاب زنان ایران، همبستگی و حمایت بین‌المللی فمینیست‌ها را در بخش‌های مهمی از جهان در پی داشت: «من به نام همبستگی جهانی به ایران رفتم». این جمله را کیت میلت، فمینیست نامدار آمریکایی و مبارز حقوق بشر درباره‌ی سفرش در سال ۱۳۵۷ به ایران گفته است. او خیزش زنان را “شورانگیزترین” تجربه‌ی فعالیت‌های فمینیستی خود خواند. فمینیست‌های دیگر اروپایی و آمریکایی نیز در ستایش این خیزش سخن‌ها گفتند و مقاله‌ها نوشتند. آن‌ها زنان ایرانی را در آن برش زمانی، سخنگوی تمام زنان جهان” نامیدند و خیزش آن‌ها را با “شورش ملوانان کرونشتات” قیاس کردند. فمینیست‌های‌ اروپایی و آمریکایی براین باور بودند که: «وقتی زنان ایرانی زنجیرهای‌شان را پاره می‌کنند، همه‌ی زنان جهان‌اند که همراه آن‌ها به پیش می‌روند.» همبستگی با جنبش زنان ایران برای فمینیست‌های جهان، “نخستین نشانه‌ی همبستگی بین‌المللی زنان” پنداشته شد. فمینیست پُرآوازه و وکیل سرشناس فرانسوی، ژیزل حلیمی، اعلام کرد که «به همت این زنان [زنان ایرانی]، مبارزات انترناسیونالیستی می‌تواند معنایی دوباره پیدا کند.» واقعیت این است که خیزش زنان ایران، فمینیست‌ها را در سطح جهان به شور و شوق آورد: «… وقتی مسئله‌ی ایران پیش آمد، فمینیست‌ها به خود گفتند که نه تنها باید از مبارزه‌ی زنان ایران حمایت کرد، بلکه این مبارزه، مبارزه‌ای خارق‌العاده است… این همه باعث می‌شد که ما با شور و شوق، مبارزه‌ی زنان ایران را دنبال کنیم.»[7]

به رغم شور و شوق فمینیست‌های دیگر کشورها، در ایران، خیزش شش روزه‌ی اسفند ۱۳۵۷، در متنی از بی‌تفاوتی جامعه، فروخوابید و راه برای سیاست‌های تبعیض‌آمیز حکومت در زمینه‌ی قوانین (مدنی، جزایی…)، آموزش، حرفه و اساساً حضور زن در پهنه‌ی اجتماعی هموار شد. با سرکوب فراگیر دهه‌ی ۱۳۶۰ و گسترش خفقان، تشکل‌های علنی زنان نیز همچو سازمان‌ها و تشکل‌های سیاسی مخالف، تار و مار شدند. اما ایستادگی و اعتراض زنان در برابر زن‌ستیزی حکومت خودکامه و تحقیر روزمره‌ی، “جنس دوم” هیچ‌گاه سربه‌سر خاموش نشد. اِعمال احکام “شریعت اسلام”، موقعیتِ فرودست زنان را در جامعه‌ی پدر/ مردسالار، استوارتر از ‌پیش ساخت. بی‌حقوقی زن، توجیه شرعی یافت و آپارتاید جنسی، در همه‌ی مکان‌های عمومی، حتا در کوچه و خیابان، به اجراء گذاشته شد. زن از حق انتخاب پوشش خود محروم گشت و وادار به رعایت رسمی حجاب اسلامی. این هویدا‌ترین نماد زورگویی حاکمان واپسگرا، خشم زنان وابسته به قشرها و طبقه‌های گوناگون اجتماعی را بر‌انگیخت و آن‌ها را به مقاومت واداشت. از آنجا بود که گشت‌های کوچک و بزرگ سرکوب، از “امر به معروف و نهی از منکر” گرفته تا “خواهران زینب” تا “ارشاد اسلامی” و نیروهای انتظامی، یکی پس از دیگری به میدان آمدند و با برباد دادن ثروت ملی، خیابان‌ را صحنه‌ی پرخاشگری و تاخت‌وتاز مأموران جهل و استبداد به زنان سرکش و نافرمان ساختند. آزار و اذیت روزمره‌ی توده‌های مردم، به ویژه جوانان، که از آزادی‌های فردی هم بی‌بهره شده بودند ـ و از آن میان آزادی پوشش و نوشش و چگونگی گذران اوقات فراغت با دوستان و خویشان‌ ـ کلافگی و افسردگی نسلِ پس از انقلاب را به همراه داشت که خواسته و ناخواسته، در رویارویی با امت حزب‌الله، روز را به شب می‌رساند.

با گذر زمان، ایستادگی و تن ندادن به قوانین زن‌ستیز و انسان‌ستیز، شکل‌های گوناگونی به خود گرفت. “بدحجابی” و “کم‌حجابی”، رواج پیدا کرد. ایستادگی و اعتراض‌، گاه فاجعه آفرید. هما دارابی، چهره‌ی شناخته‌ شده‌ی مبارزات سال‌های ۳۹-۴۲، پزشک و استاد دانشگاه که در سال ۱۳۶۹ به دلیل “عدم رعایت حجاب اسلامی” و “شئونات اسلامی” از کار برکنار شده بود، به تاریخ ۲ اسفند ۱۳۷۲، در اعتراض به تبعیض جنسی و اختناق حاکم بر کشور، در میدان تجریش خود را به آتش کشید و درگذشت.

با گذر زمان، ایستادگی و تن ندادن به قوانین زن‌ستیز و انسان‌ستیز، شکل‌های گوناگونی به خود گرفت. “بدحجابی” و “کم‌حجابی”، رواج پیدا کرد.
در سال‌های ۱۳۹۰، زنان جوان و نوجوان، به ابتکارهای تازه‌ای دست زدند؛ از گفتگو درباره‌ی حقوق زن و تبلیغ درباره‌ی ضرورت بازنگری برخی از قانون‌ها و هنجارهای اجتماعی در کانون‌ها و انجمن‌ها تا شعاردهی و سرودخوانی در متروها.

در سال‌های میانی دهه‌ی شصت، با وجود اختناق دامن‌گستر و ممنوعیت هرگونه فعالیت سازمان‌یافته‌ی مخالفان، محفل‌های مخفی و نیمه‌مخفی زنان شکل گرفتند که بیشترشان ترکیبی بودند از دوستان همدل و خویشان همراه. در این محفل‌ها، زنانی که تجربه‌ی انقلاب بهمن را بیش‌و‌کم همسان زیسته بودند، به گپ و گفتگو درباره‌ی وضعیت جامعه می‌نشستند؛ با هم کتاب می‌خواندند، فیلم نگاه می‌کردند و ۸ مارس، روز جهانی زن را مخفیانه جشن می‌گرفتند.[8] یکی از کارهای این محفل‌ها، مطالعه‌ی نشریه‌ها و کتاب‌هایی بود که کنشگران حقوق زن و فمینیست‌های ایرانی در خارج از ایران به انتشار می‌رساندند. این بخش از فمینیست‌های ایرانی که بیشتر‌شان برای جان به در بردن از تیغ جمهوری اسلامی، به خارج پناهنده شده بودند، با کارهای پژوهشی و اکسیون‌های اعتراضی‌، سهم مهمی در پیگیری مسئله‌ی زن و مبارزه زنان‌ ایرانی، در میان دگراندیشان، ایفا کرده‌اند. بر بستر این تکاپو که با تداوم تبعیض فزاینده‌ علیه زنان توأمان بود، مسئله‌ی زن، یکی از بحران‌زاترین مسائل جامعه‌ی ما شد و گره کور جمهوری اسلامی گشت.

Ad placeholder

***

پایان جنگ ایران و عراق، دگرگونی‌هایی را در فضای سیاسی و اجتماعی کشور به همراه داشت. دوران “سازندگی” و سپس “اصلاحات”، از سنگینی فضای فکری و فرهنگی جامعه کاست. خیزش دانشجویی در سال ۱۳۷۸، در شکسته شدن جّو خفقان، تأثیر انکارناپذیری برجا‌ی گذاشت. گشایش نسبی فضای رسانه‌ای، گسترش بی‌‌پیشینه‌ی فناوری مدرن در صنعت ارتباطات، و پیدایش نشریات مجازی، خبررسانی و داد‌وستد فکری را سهل‌تر از پیش ساخت. رفته رفته، سازمان‌ها و گروه‌های زنان پا گرفتند: مرکز فرهنگی زنان، جمع هم‌اندیشی زنان، جمع زنان ناشر ووو. نشریه‌ها و کتاب‌هایی که به مسئله‌ی زن می‌پرداختند، افزایشی چشم‌گیر یافتند. بزرگداشت ۸ مارس، به شکل‌های گوناگون، فرصتی شد برای پافشاری زنان بر خواست برابری حقوقی.[9] در دهه‌ی ۱۳۸۰، چندین کارزار به راه افتاد با هدف تعدیل تبعیض جنسیتی: کمپین یک میلیون امضا برای حقوق برابر، قانون بی‌سنگسار، دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها، مادر من، وطن من ووو. در این گروه‌ها و کمپین‌ها، فمینیست‌های اصلاح‌طلبِ (چه سکولار و چه مسلمان) توانستند تا حد چشمگیری فعالیت اجتماعی کنند. شماری از زنانی که خود را چپگرا می‌دانستند، به این‌گونه فعالیت‌ها پیوستند؛ اگرچه کنشگری مستقل‌ آن‌ها، بازتاب بیرونی چشم‌گیری نداشت. کنشگران دوره‌‌های “سازندگی” و “اصلاحات”، به چهارچوب‌های مجاز در جمهوری اسلامی خود را محدود می‌کردند و از پرداختن به مسائل “حساسیت‌برانگیز”، چون حقوق شهروندی، آزادی در انتخاب پوشش و به ویژه مخالفت با حجاب اجباری، پرهیز داشتند. اما نقش آن‌ها را در طرح مسئله‌ی زن و بردن آن به میان اقشار گسترده‌تری از جامعه، نمی‌توان نادیده گرفت. به این ترتیب، حساسیت نسبت به تبعیض جنسی افزایش یافت و زنان بیشتری به پیکار برای برآورده شدن حقوق زن برآمدند. از ویژگی‌های مهم این دوران، پیوستن مردان جوان به کمپین‌های گوناگون است، حساس شدن آن‌ها نسبت به تبعیض جنسی در جامعه و مشارکت‌شان در مبارزات فمینیستی. این تمایز مهم جنبش زنان با دوره‌ی پیش است که در جنبش زن، زندگی، آزدی نیز به خوبی خود می‌نماید.

۴۳ سال تجربه‌ی زندگی در جمهوری اسلامی، اکثریت مردمان ایران زمین را به این نتیجه رسانده است که در این نظام واپسگرا، دستیابی به حقوق انسانی فرد فرد شهروندان، مستقل از جنسیت، ملیت، قومیت، زبان، مذهب، باورهای سیاسی و فکری‌شان، ممکن نیست. حتا، به قول شروین حاجی‌پور، آرزوی یک “زندگی معمولی” در این نظام ناهمزاد با زمان، دست نیافتنی‌ست.

تقلب گسترده‌ی حکومتی در انتخاباتِ ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، به قدرت رسیدن جناح “اصول‌گرا” [اصول‌گرای میانه در مقایسه با اصول‌گرایان تند بعدی؟! ] و سرکوب “جنبش سبز” که در اعتراض به تقلب انتخاباتی شکل گرفت، دامن کنشگران زنان را نیز گرفت و به فروکش جنب‌و‌جوش آن‌ها انجامید. اما توده‌ی زنان در این دوره هم از ایستادگی و اعتراض بازنیاستادند. جنگ و گریز بر سر “بدحجابی” ادامه یافت.

در سال‌های ۱۳۹۰، زنان جوان و نوجوان، به ابتکارهای تازه‌ای دست زدند؛ از گفتگو درباره‌ی حقوق زن و تبلیغ درباره‌ی ضرورت بازنگری برخی از قانون‌ها و هنجارهای اجتماعی در کانون‌ها و انجمن‌ها تا شعاردهی و سرودخوانی در متروها. اعتراضات علنی روبه رشد نسبت به حجاب اجباری و “حجاب برداری” در اماکن عمومی، با راه‌انداری کارزارهایی مانند “آزادی‌های یواشکی” و “چهارشنبه‌های سفید”، به شبکه‌های اجتماعی راه یافت و توجه‌ کاربران را نیزجلب کرد؛ کاربرانی که بخش بزرگی‌شان، دختران و پسران جوان بودند. نقطه‌ی اوج اعتراض به حجاب اجباری، اما، پدیده‌ی “دختران خیابان انقلاب” است. آنگاه که ویدا موحد، در دی ‌ماه ۱۳۹۶، در روز روشن و در برابر چشمان حیرت‌زده‌ی صدها تن از رهگذران، بر روی سکویی در خیابان انقلاب، روسری از سر برداشت، آن را بر تکه چوبی آویخت و به اهتزاز درآورد، شیوه‌ی تازه‌‌ای در رزمِ زن ایرانی با حجاب اسلامی پدید آمد. “نخستین دختر خیابان انقلاب”، بهای سنگینی برای نوآوری خود پرداخت. اما این راه، سنتی برجای گذاشت و رهروانی یافت که در دومین “انقلاب زنان”، خوش می‌درخشند. در این “انقلاب دوم”، زنان فراتر از پیش رفتند، روسری‌ها ـ این نماد مهم تبعیض جنسی ـ را در گوشه و کنار شهرها، به آتش می‌کشند.

نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۹۰، اعتراضات مردمی را در دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ به همراه داشت. این هر دو جنبش که سرچشمه‌ی آن مشکلات اقتصادی ـ فقر فزاینده، گرانی، بیکاری، فساد فراگیر حاکمان و شکاف میان آنان و توده‌ی مردم تنگدست که برای گذران زندگی روزمره، درمانده بودند ـ به سرعت سویه‌ی سیاسی یافتند و سر دادن شعارهای ضدحکومتی. هر دو جنبش را به بیرحمانه‌ترین شکل سرکوب کردند. اما این جنبش‌ها، در کنار اعتراض‌ها و اعتصاب‌های کارگران، آموزگاران، بازنشستگان، مال‌باختگان، کنشگران محیط زیست و… بحران ژرفِ همه‌ی پهنه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فکری و فرهنگی جامعه را به نمایش می‌گذاشتند؛ نیز شکافی دم‌افزون را میان مردم و طبقه‌ی حاکم. بدین‌سان دهه‌ی ۹۰، به معنای پایان یک دوره‌ی در زندگی جمهوری اسلامی بود؛ پایان سال‌های ۸۰-۱۳۷۰ که امکان تحول و تغییر در درون حاکمیت، پایه‌ی اجتماعی هنوز گسترده‌ای داشت و اصلاح ساختار جمهوری اسلامی “توهم دوران” بود.

پیروزی ابراهیم رئیسی در “انتخابات” ریاست جمهوری خردادماه سال ۱۴۰۰ خورشیدی، اذیت و آزار بیشتر شهروندان را در پی‌آورد و سخت‌گیری نسبت به پوشش زنان و جنب‌و‌جوش محسوس “گشت‌های ارشاد” و “مأموران امر به معروف و نهی از منکر” که در دوره‌ی ریاست جمهوری حسن روحانی کمت به چشم می‌خوردند. پرخاشگری و ستیزه‌جویی نسبت به زنان در خیابان‌ها و اماکن عمومی، بیشتر و بیشتر ‌شد. دستگیری فریده رشنو، روزنامه‌نگار، با دست‌آویز اعتراض به یکی از زنان مأمور “امر به معروف”، در یک اتوبوس، نفرت بسیاری را برانگیخت. پخش ویدیوی مقاومت مادری که نمی‌خواست “گشت ارشاد”، دختر بیمارش را دستگیر کند، و دلیرانه در برابر اتومبیل گشت ایستاد، بسیاری را متأثر و خشمگین ساخت. جامعه بر روی تلی از باروتی نشسته بود که ره‌آورد سال‌ها ستم و تضییق و تبعیض بود. جرقه‌ای می‌توانست سبب انفجار شود. قتل ژینا، آن جرقه‌ بود در تل باروت.

Ad placeholder

***

زنان ایران، در ۴۳ سال حکمرانی جمهوری اسلامی، تا آنجا که می‌توانستند تسلیم نشدند و در برابر تبعیض، از پا ننشستند. در پهنه‌ی دانش، هنر، ورزش، پیشه ووو…، کوشش‌ها کردند و درخشش‌ها داشتند. به رغم همه‌ی دشواری‌های “زن بودن” در جامعه‌ی اسلامی پدر/ مردسالار، با جریان سیال زندگی همراه شدند؛ آفریدند و به آفرینش‌ها یاری رساندند. با ایستادگی در برابر زورگویی حاکمان، دلبستگی خود را به آزادی و بیزاری خود را از زورگویی و استبداد نشان دادند. بیهوده نیست که شعار، “زن، زندگی، آزادی” که در کردستان سر داده شد، امروز به شعار پیکارگران آزادی در سراسر کشور فرا روئیده است و پژواک آن در این سو و آن سوی جهان به گوش می‌رسد. جامعه بیش از پیش پی می‌برد که بدون آزادی زن، پیدایش جامعه‌ی آزاد امکان‌پذیر نیست و «آزادی هر فرد، شرط تکامل آزادنه‌ی همگان است.»

“زن، زندگی، آزادی” نماد همبستگی ایرانیان تجددخواه و پیشروست و نمود خواست مردم برای پایان دادن به حکومتِ خودکامه‌ی مرگ‌پرور جمهوری اسلامی، و جایگزینی آن با نظامی باورمند به آزادی به‌مثابه کلیتی تجزیه‌ناپذیر. زن، زندگی، آزادی، این شعار یگانه، بُن‌مایه‌ی همبستگی تمام کسانی‌ست که خواهان جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک سکولار هستند و برآورنده حقوق شهروندی. ۴۳ سال تجربه‌ی زندگی در جمهوری اسلامی، اکثریت مردمان ایران زمین را به این نتیجه رسانده است که در این نظام واپسگرا، دستیابی به حقوق انسانی فرد فرد شهروندان، مستقل از جنسیت، ملیت، قومیت، زبان، مذهب، باورهای سیاسی و فکری‌شان، ممکن نیست. حتا، به قول شروین حاجی‌پور، آرزوی یک “زندگی معمولی” در این نظام ناهمزاد با زمان، دست نیافتنی‌ست. جنبش مردمی اخیر ـ که می‌تواند به انقلاب فراروید یا نروید ـ در ادامه‌ی خواست‌های پیکار دموکراتیک چهارده‌ی اخیر، شعارهای نوینی را آفریده و خواهد آفرید که بیان گام‌های به پیش جنبش است. شعارهایی که تجسم‌بخش نیاز راستین مردم است به دموکراسی، عدالت اجتماعی و رفع تبعیض در همه‌ی پهنه‌‌های زندگی اجتماعی ـ اقتصادی‌‌. مبارزه علیه تبعیض جنسی، باید به مبارزه با همه‌ گونه تبعیض‌ فراروید: تبعیض قومی، زبانی، دینی، فرهنگی، جنسیتی و… آنچه امروز ما را امیدوار می‌کند، این است که جنبش سراسری ایران، به این اصل مهم پی برده است. از هم‌ اکنون، در گفتار و کردار، کُرد، ترک، بلوچ، عرب، فارس، شیعه، سنی، یهودی، بهایی، زرتشتی, مسیحی و بی‌مذهب، به رغم همه‌ی کوشش‌های حاکمان جمهوری اسلامی برای تفرقه‌افکندن در میان آن‌ها، همبستگی ستایش‌انگیزی را به نمایش گذاشته‌اند. قصد ما، رنگ و روغن زدن به واقعیت‌های تلخ جامعه، برای زیبا وانمودن زشتی‌ها نیست. تبعیض و نابرابری در پهنه‌های گوناگون و در سراسر جامعه وجود دارد مرده‌ریگِ فرهنگی فرماسیون‌های اقتصادی – اجتماعی هزار‌ه‌های پیشین این سرزمین است. اما در کنار این واقعیتِ آزاردهنده، اراده‌ی دگرگونی و دگرخواهی را نیز می‌توان دید؛ به ویژه در جنبش زن، زندگی، آزادی.

همبستگی در مبارزه، بی‌تردید خواست‌ها و شعارهای مشترک را گریزناپذیر می‌سازد که باید بر آن‌ها پای فشرد. ماندگاری این همبستگی، اما نیازمند احترام دوسویه به همه‌ی کسان، جرگه‌ها و جریان‌هایی‌‌ست که در این جنبش اعتراضی مشارکت جسته‌اند؛ و نیز پذیرش اصل گونه‌گونگی و کثرت‌گرایی این جنبش در هدف‌ها، ایده‌آل‌ها و آرمان‌های رهروانش. چشم فرو بستن به یک شعار، یا فشاری بر شعاری فرقه‌گرایانه به معنای کنار نهادن بالقوه یا بالفعل پاره یا پاره‌هایی از جنبش است و جاانداختن “وحدت کلمه”، که سرآغاز دیکتاتوری و خودکامگی است؛ چنانچه در انقلاب ۱۳۵۷ شاهد آن بودیم. انقلاب ۵۷، این اشتباه تاریخی و درک سطحی از وحدت را در برابر همگان قرار داد. همزمان به ما آموخت که همگرایی و وحدت راستین نیروهای جمهوری‌خواه پیشرو و خواهان تحول، در گرو اراده‌ی مشترک‌شان برای نابودی تبعیض‌ها و هنجارهای واپسگرای ریشه‌داریست که با برآمدن نظام واپس‌گرای جمهوری اسلامی، صدچندان شده است؛ نظامی اینک تباه و رو به زوال.

آن‌ها که به ریشه‌کن کردن تبعیض‌ها و برابری حقوقی زن و مرد باور دارند، آن‌ها که اصل تجزیه‌ناپذیر آزادی را پایه‌ی استوار حقوق شهروندی می‌پندارند و بنیاد قرارداد اجتماعی نوین، پایه‌های استوار جنبش نوزایی ایران هستند که خود را در جنبش زن، زندگی، آزادی، نمایان ساخته است. گسترش و ژرفش جنبش کنونی، به مشارکت دیگر طبقه‌ها و قشرهای اجتماعی نیازمند است تا رویای سرنگونی جمهوری اسلامی برآورده شود و حکومتی دموکراتیک و سکولار که پشتوانه‌ی برقراری آزادی، برابری و عدالت اجتماعی‌ برای همگان است، ممکن گردد.

–––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها


[1]بیانیه سپاه در واکنش هجمه‌ها علیه نیروی انتظامی، باشگاه خبرنگاران جوان، ۳۱ شهریور ۱۴۰۱

[2] همانجا

[3] دوئل روایت‌ها در جبهه‌ی اصول‌گرایی، دنیای اقتصاد، ۱۸/۰۷/ ۱۴۰۱؛ سخنانی برای نشنیدن، فیاض زاهد، اعتماد، ۲۳ مهر ۱۴۰۱؛ گفتگوی خبرنگار جماران با دکتر سید محمد صدر، سایت تحلیلی خبری عصر ایران، ۲۰ مهر ۱۴۰۱

[4] پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز، ۱۱ مهر ۱۴۰۱

[5] ن.ک. به کتاب “خیزش زنان ایران در اسفند 1357″، دفتر اول که تماماً به این خیزش اختصاص یافته است؛ مهناز متین، ناصر مهاجر، نشر نقطه، 1392/2013

[6] این جمله در آغاز فیلم “جنبش آزادی زنان ایران، سال صفر”، کار جمعی چهار زن عضو زنان در جنبش (Les femmes en Mouvementگفته شد.

[7] برای تمام نقل‌قول‌ها، ن.ک. به پیشگفتار کتاب “خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷ ” دفتر دوم، همبستگی جهانی

[8] ن.ک. به “از محافل زنانه‌ی دهه‌ی ۶۰ تا جنبش امروز زنان”، فریده زبرجد، در بیست‌و یکمین کنفرانس بنیاد پژوهش‌های زنان ایران، پاریس، ۲۰۱۰، سالنامه‌ی بنیاد پژوهش‌های زنان ایران، ویراستار گلناز امین، صص ۵۶-۳۹

[9] ن.ک. به کتاب “جنبش زنان (بیست سال کار علنی)”، نوشین احمدی خراسانی، ناشر: مؤلف، تابستان ۱۳۹۱.