در اینکه انقلاب محصولِ یک فرایند است شکی نیست؛ فرایندی که باید زمان ارگانیک خود را که گاه میان‌مدت و گاه بلند‌مدت است طی کند؛ فرایندی حامل کنش‌ها، انفعال‌ها‌، سرخوردگی‌های شدید و امید‌های ‌فَوَرانی، خیزها، و افت‌های نیروها و سوژه‌های انقلابی در ارتباط با نیرویِ سرکوب. در این نیز شکی نیست که تکامل این فرایند خود در گروِ‌ آزمودن،‌‌‌‌ خطا کردن، ‌و در آخر، آموختن این اصلِ انقلابی است که «آزموده‌ها را نیازماییم».

اما در پاسخ به لحظاتِ بحرانی که نیازمندِ تحلیل انقلابی هستند نمی‌توان تنها به این گزاره‌ها اکتفا کرد که «انقلاب یک فرایند است؛ خطا بخشی از آن است؛ گاهی مردم می‌پیوندند و گاهی نه؛ به هم سخت نگیریم؛ سکوتِ مرکز را تخطئه نکنیم، و قس علی هذا»‌. این گزاره‌ها عاری از حقیقت نیستند، اما بدل شدن آن‌ها به گفتارِ غالب (به جای تحلیل) نه تنها سُرنا را از سرِ گشاد زدن است که می‌تواند بزرگترین تهدید برای همان فرایند‌های انقلابی باشد. 

در نظریه‌‌یِ انقلاب‌ها مفهومی بنیادی ‌به نام «نقطه» (point) وجود دارد. «نقطه» لحظه‌ای در فرایند‌های انقلاب است که یک انتخابِ دو‌تایی (binary) — اینکه «این کار بشود» یا «آن کار بشود» — سرنوشت و آینده فرایند‌ را تعیین می‌کند. تقریبا تمامی شکست‌های انقلابی [چه در فرایند‌های پیش از پیروزی انقلاب و چه در فرایند‌های پس از پیروزی اولیه‌ی انقلاب] حاکی از این هستند که «نقطه‌ای» به بدترین شکل مدیریت شده است. 

کردستان، یک نقطه

با در نظر گرفتنِ نقش کلیدی کردستان در خیزش اخیر و اتفاقات هفته‌ی گذشته می‌توان گفت که مساله‌ی کردستان می‌تواند در کلیت خویش به یکی از «نقطه»‌های به غایت حساس در فرایند‌های خیزش «زن زندگی آزادی» بدل گردد؛ نقطه‌ای که مازاد‌‌های آن می‌تواند جهت مسیرِ آینده‌ی فرایند انقلابی را به نفع یا ضرر خیزش انقلابی تغییر دهد. این حساسیت هم از نقطه نظرِ حاکمیت، هم از نقطه‌ نظر احزاب کُردی، و هم از نقطه نظر سوژه‌های بینابینی در مرکز حائز اهمیت است. به عبارت دیگر، چگونگیِ بر‌خوردِ هر یک از دو نیروی «احزاب کردی» و «سوژه‌های بینابینی در مرکز» چه مستقیما در مقابل رفتار حاکمیت در کردستان، و چه در نوع ارتباط برقرار کردن این دو نیرو با هم در نسبت با حرکات حاکمیت در کردستان، می‌تواند در تعیین میزان حساسیت این «نقطه» و چگونگی مدیریت آن تاثیری حیاتی بگذارد. 

مشخص است که کردستان با بیش از ٧٠ سال سابقه‌ی مبارزه‌ی سیاسی و انقلابیِ حزبی تفاوت‌های چشمگیری با شهرهای دیگر ایران، به‌ویژه تهران، دارد. تفاوت‌هایی که خود را در طیفی از المان‌ها  و عناصر نشان می‌دهند: درازای تاریخ سرکوب در کردستان؛ فرهنگ مستمر مبارزه و تبدیل شدن آن به شکلی از «زندگی»؛ ریشه‌دار بودن نفوذ احزاب و کمیته‌های محلی در بطن جامعه و امکان سازمان‌دهی؛ دیرپایی مساله‌ی «زن» و صورت بندیِ نظری آن به مثابه امری انقلابی-سیاسی (که این یکی به وضوح در شعار «زن زندگی آزادی» و خاستگاه آن قابل رویت است)؛ استمرار تاریخی در برقراری فاصله‌ی [نسبی] با هسته‌ی نرم قدرت همچون نیروهای اصلاح‌ طلب؛ همه اینها نشان دهنده تفاوت شرایط سیاسی-انقلابی میان کردستان و مرکز هستند.

 شاید بتوان تفاوت‌ها‌ی میان کردستان و نقاط نزدیک به مرکز (مرکزِ سیاسی-اقتصادی) ایران را با مفهوم «زمان» توضیح داد. به عبارتی، کردستان و مرکز به صورت توامان در یک ناهمزمانی سیاسی-انقلابی و البته یک همزمانی سیاسی-انقلابی نسبت به یکدیگر به سر می‌برند: همزمان، چون تمام ایران همزمان با کردستان در حال مشارکت در خیزش انقلابی است، و نا-همزمان چون مرکز و نقاط دیگر در شکل و میزان مشارکت و به دلیل عناصری که به آن‌ها اشاره شد از کردستان «عقب» هستند. همین نا-همزمانی است که توسعه‌ی نامتوازن خیزش انقلابی میان مرکز و کردستان را بازنمایی می‌کند.  

در هفته‌ی گذشته، شدت سرکوب در مهاباد، بوکان، پیرانشهر، جوانرود، و دیگر شهرهای کُردنشین، رابطه‌‌ای معنادار و تا حدودی پرتنش را میان مرکز و کردستان ایجاد کرد. به‌رغم همبستگی معنویِ چشم‌گیر و بی‌سابقه میان مرکز و کردستان در چند‌ماه اخیر، این تنش خود را در علنی‌تر کردنِ هر‌چه بیشتر این «نا-همزمانی» نشان می‌دهد.  

علنی‌تر شدن این نا-همزمانی مازاد‌هایی برای خیزش «زن زندگی آزادی» به همراه دارد که می‌توان آن‌ها را در دو گروه متضاد دسته‌بندی کرد؛ مازاد‌هایِ علیه خیزش و مازاد‌هایِ در راستای اهداف خیزش. 

مازاد‌های علیه خیزش 

در یک گمانه‌زنی می‌توان گفت که قصد حکومت از شدت بخشیدن به سرکوب در کردستان علنی کردنِ هرچه بیشتر نا-همزمانی انقلابی کردستان و مرکز است. پیامدهای این علنی شدن می‌تواند از یک سو ایجاد طلب و انتظار هرچه بیشترِ کردستان از مرکز برای همپایی و هزینه‌دهی برابر و همسنگ در مبارزه باشد و از سوی دیگر علنی شدنِ عدم تواناییِ فعلی مرکز (به‌ویژه تهران) در برآورده کردن این انتظار. این مازاد از این روی علیه اهداف خیزش است که می‌تواند گسستی عاطفی را از سوی کردستان نسبت به مرکز به‌همراه بیاورد و از طرف دیگر ترسِ تهران و عدم آمادگیِ فعلی‌اش برای پرداخت هزینه‌ی پایاپای با کردستان را به رخِ این خیزش بکشد. متعاقبا حکومت می‌تواند آن همبستگی‌ را که این خیزش در ماه‌های اخیر به آن افتخار می‌کرد به مثابه فرمی تو‌خالی نشان دهد.

میزان همبستگی معنوی سراسر ایران نسبت به سرکوب کردها در هفته‌ی گذشته حتی احزاب کرد را بر آن داشت تا در تحلیلی گمان کنند که تهران و سایر نقاط ایران اکنون آمادگی برآورده کردن آن انتظار را در سطحی ملّی دارند. از همین روی، از جانب «مرکز همکاری احزاب کردستان» فراخوانی برای پیوستن سراسری نیروها به اعتصابات و اعتراضات برای ٣ آذر داده شد؛ فراخوانی که جز در نقاطی محدود در ایران (و البته به جز جمعه‌ی خونینی دیگر در زاهدان در ۴ آذر) آن پاسخ ملی را که انتظار می‌کشید پیدا نکرد. البته، و به عنوان مثال، پاسخ مثبت ارومیه به فراخوان با در نظر گرفتن روابط فرهنگی این شهر با شهرهای کردنشین حاکی از فروریختن هرچه بیشتر فاصله‌های پیشین و درک اهمیت کردستان برای این خیزش است. 

از سوی دیگر موجی از صداها در شبکه‌های اجتماعی به تخطئه‌ی تهران و عافیت طلب خواندن طبقه‌ی متوسط آن بلند شد – غالبا از خود تهران و در شکل «این منم فردی به ستوه آمده از انفعال (ما)یِ تهرانی». چنین تخطئه‌ای، برخلاف قدرت نقد و تحلیل‌های «چه باید کرد؟»گونه، در فرایند‌های مادی انقلاب نه تنها تاثیر مفیدی ندارد که الساعه در زمین حاکمیت بازی کردن است.

این‌ها مازاد‌هایی هستند که به‌نظر می‌آید حاکمیت از شدت بخشیدن به سرکوب در کردستان به‌دست می‌آورد. 

مازادهایی برای خیزش و در راستای اهداف آن

مازاد‌های دسته‌ی دوم، همان درکِ خطرات مازاد‌های دسته‌ی اول برای اهداف خیزش «زن زندگی آزادی» و اشراف یافتن به منافعی است که حاکمیت از آنها در راستای سرکوب این خیزش استفاده می‌کند. رسیدن به این درک، خود مرتبه‌ای از مقاومت است در برابر استراتژی حاکمیت در راستای تولید سلسله عاطفه‌های منفی (negative affects). در فرایند‌های انقلابی، عاطفه‌های منفی بلادرنگ سد راه نقد، تحلیل انقلابی و امکان اندیشه‌ مرتبط با پرسش «چه باید کرد؟» هستند.
راه فائق آمدن بر این عاطفه‌ها از درک مکانیزم تولید آنها توسط حاکمیت می‌گذرد. متعاقب تحقق یافتن این درک و به‌واسطه‌ی نقد و گفت و گوی مداوم می‌توان به گونه‌ای از اندیشه و برنامه‌ی عمل برای آینده رسید. رسیدن به این اندیشه و برنامه‌ی عمل نه تنها اولین گام در راستای «همزمان»تر کردن مبارزاتْ میان مرکز و کردستان است، که به خودآگاه‌تر شدن بیشتر این خیزش در مرکز نیز منجر می‌شود.

به‌نظر می‌رسد که نخستین قدم، پذیرش حقیقی و غیرِ واکنشی «نا-همزمانی» سیاسی-انقلابی میان مرکز و کردستان باشد. سپس می‌توان با طرح پرسش‌هایی شرایطِ امکان کاهش این نا-همزمانی را بررسی کرد. مسئولیت اندیشیدن به این پرسش‌ها و تولید استراتژی مناسب در راستای آنها، نه فقط بر عهده‌ی سوژه‌های سیاسی در مرکز، که به‌طور همزمان با احزاب و تشکل‌های کردی در کردستان نیز است.

احزاب کردی نشان داده‌اند که بر استراتژی حاکمیت مبنی بر سوق دادن این خیزش به سمت جنگ در کردستان اشراف دارند، و توانسته‌اند این استراتژی را خنثی کنند؛ انتظار می‌رود که آنها با تحلیل درست نا-همزمانی موجود و بازخوردی که از فراخوان اخیر گرفته‌اند در صدد ایجاد امکان فرهنگی-سیاسی برای رابطه برقرار کردن هرچه بیشتر با مرکز و طبقات متوسط مرکزنشین باشند.

نیرو‌های سیاسی و تحلیلگران نزدیک‌تر به مرکز نیز باید این مسئولیت را بپذیرند که نمی‌توان غیاب تحلیل و راهکار‌سازی برای نزدیکتر کردن مرکز به درک اهمیت سیاسی کردستان و امکانات سیاسی-انقلابی‌‌اش را در لوای شعار‌هایی چون «کردستان چشم و چراغ ایران» (و خوانش جریان اصلی رسانه‌ای از آن پنهان) کرد. به‌نظر می‌آید که در این «نقطه» هرچه بیشتر این الزام حس می‌شود که باید اندیشید و تحلیل کرد که درک طبقات میانی، تشکل‌های کارگری، اصناف معلمین، و حتی قاطبه‌ی شهروندان بینابینی در مرکز از ساز و برگ‌های تحزبیِ شهرهای کردنشین در چه حد است؟ میزان آشنایی با نیروهای سنتی سیاسی چون نیروهای سوسیال دموکرات مانند حزب کومله کردستان ایران، کومله زحمتکشان کردستان، حزب دموکرات کردستان ایران، و سازمان خبات کردستان ایران در مرکز چقدر است؟ تفاوت‌های میان این احزاب با «کومه‌له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران» در چیست؟ نیروهای هم راستا با «روژاوا» چه کسانی هستند؟ در راستای کاهش نا-همزمانی میان مرکز و کردستان، چه امکاناتی برای همراستایی و چه میزانی از همراستایی با این نیرو‌ها کُردی در مرکز ممکن و یا لازم است؟ به‌طورِ خلاصه، آیا وقت آن نرسیده است که مرکز از خود بپرسد از کردستان چه می‌داند و چه باید بداند؟ 

در گفتارِ عمومی و نزدیک به رسانه‌های جریان اصلی، مدام این ادعا می‌شود که اکثریت نیروهای همدل و مشارکت کننده در خیزش «زن زندگی آزادی» از پروپاگاندای ۴٣ ساله حکومتی که احزاب کردی را تجزیه‌طلب و پیشمرگه‌هایشان را بُرانند‌ه‌ی سر سپاهیان معرفی می‌کرد عبور کرده‌اند. اما عبور کردن از این پروپاگاندای ۴۳ ساله حقیقتا تا چه میزان بوده است؟ ریشه‌ی تاثیرات این پروپاگاندا آیا آنقدر عمیق نبوده که علیرغم این باور که این نیروها در پی تجزیه‌ی ایران نبوده و نیستند، اما همچنان شنیدن کلمه‌ی «کومه‌له» در ذهن بسیاری در مرکز، بی‌آنکه از جزییات سیاسی و برنامه‌های امروزشان چیزی بدانند، ممکن است عدم تمایل سوژه‌ی مرکز نشین را برای هرگونه تداعی‌ای با این کلمه به همراه بیاورد؟ 

آیا اینکه سوسیالیزم و سوسیال دموکراسی در نیروهای کردستان ریشه‌ای عمیق دارد، همواره دلیلی برای نیروهایی چون ایرانشهری‌ها، سلطنت طلبان، و ناسیونالیست‌های افراطی برای هر‌چه دور‌تر نگاه‌داشتن مرکز از درک و مطالعه‌ی بیشتر کردستان نبوده؟ 

بی‌گمان اندیشیدن به این سوال‌ها و فراهم کردن  پاسخ‌هایی ممکن برای آن‌ها در راستای اهداف خیزش «زن زندگی آزادی»، مازادی است که آن مازاد اولیه را که حکومت با شدت بخشی سرکوب در کردستان به دنبال آن است خنثی می‌کند. 
انقلاب یک فرایند است. اما اگر در این فرایند از طرح پرسش و پاسخ دهی به سوالاتی از این دست وابماند، آنگاه در به‌زنگاه «نقطه»‌های حساس خود تصمیماتی می‌گیرد که این فرایند را به سمت شکست سوق می‌دهند.