اگر یک ظرف پر از آب را روی اجاق بگذاریم، در نهایت آب به صد درجه می‌رسد. هرچقدر شعله را بیشتر کنیم آب دمایی بیشتر از صد درجه پیدا نمی‌کند و بخار می‌شود. شاید حکومت‌های سرکوبگر با این قاعده ساده در مورد آب آشنا باشند و مخالفتی با آن نکنند. چیزی که این حکومت‏ها نمی‏توانند درک کنند، این است که تمام پدیده‌ها قاعده خاص خود را دارند و با زور نمی‌توان خواسته‌ای را به واقعیت تحمیل کرد. این حکومت‌ها کمیت را بی‏انتها می‌دانند و گمان می‌کنند که بر محور اعداد طبیعی می‌توانند تا بی‌نهایت پیش بروند. آنها چرخش را نمی‏بینند. وقتی ساعت از یک شروع می‌شود، ۲۴ ساعت توان پیش رفتن دارد اما چیزی به نام ساعت ۲۵ نداریم، چون ۲۴ در واقع همان صفر است. حکومت‌های تمامیت خواه فکر می‌کنند تا ابد می‌توانند شعله سرکوب را افزایش دهند و دمای ترس را در جامعه بالا ببرند. نمی‌دانند که جامعه از یک جایی به بعد تغییر ماهیت می‌دهد و میزان ترس وقتی از حد بگذرد، صفر می‌شود و وضعیت بی‌ترسی پدید می‌آید.

تجربه ترس و سرکوب

«ترس» در خدمت بقاست اما «ترس زیادی» کارکرد معکوس پیدا می‌کند و فرد با تمام وجود مقابل آن می‌ایستد. البته در اینجا باید تفاوت‌های بین فردی را در تجربه ترس در نظر داشته باشیم. امروزه تحقیقات علمی در زمینه مغز چیزهای زیادی به ما در مورد مکانیسم ترس و بخش‌هایی از دستگاه عصبی که در این فرایند درگیر هستند، می‌آموزد. اینکه «آمیگدال» چه نقشی دارد و سایر مباحث تخصصی، به هیچ وجه موضوع این یادداشت نیست. به هرحال ساختار مغز انسان‌ها به گونه‌ای است که اکثر افراد از لحاظ فیزیولوژیک نه خیلی مستعد ترس هستند و نه خیلی مستعد بی‌ترسی. افراد معدودی مغزشان در زمینه ترس بیش از حد نرمال فعال است و مستعد ترس‏های بیشتری هستند، از طرف دیگر افراد معدودی هم از لحاظ مغزی ترس را کمتر می‌فهمند و مستعد شجاعت‌های نامعمول می‏باشند.

استعدادهای فیزیولوژیکی افراد در مورد ترس با تربیتی که افراد می‌بینند و سایر متغیرهای محیطی و تجربیات زندگی ترکیب می‌شوند و در نهایت وضعیت ترس را در شخصیت افراد مشخص می‌کنند. باز اکثریت بزرگی از مردم به شکل نرمالی در برابر ترس واکنش نشان می‌دهند، عده‌ معدودی از افراد، شخصیت‏های ترسو و بزدلی پیدا می‏‌کنند و عده معدودی هم شخصیت‏‌هایی شجاع و نترس.

حکومت مرتب اعلام می‌کند که معترضان جمعیت محدودی دارند و سکوت بخش‌هایی از جامعه را به حساب همراهی با خود می‏‌گذارد. این تحقیر مداوم معترضان خاموش، بسیار تحریک کننده است و به تدریج باعث یک دگردیسی جدی در ترس آنها می‌شود. این گزاره‌ها را باید کنار گذاشت که ترس مردم ریخته یا نریخته است. ترس نمی‏‌ریزد، دگردیسی پیدا می‏‌کند و از گونه‏‌ای به گونه‌ای دیگر تبدیل می‌شود.

حکومت‏های غیر دموکراتیک دوست دارند که همه افراد جامعه جزو دسته ترسوها باشند، اما ترس یک پدیده طبیعی است و از قاعده منحنی طبیعی پیروی می‌کند. در منحنی‌های طبیعی اکثر جمعیت در وضعیت میانه هستند. این نوع حکومت‌ها ترجیح می‌دهد افراد شجاع در فعالیت‌های ورزشی یا ماجراجویانۀ غیرسیاسی مشغول شوند. شجاع‌ها اگر وارد سیاست شوند حکومت تمامیت خواه را به شدت دچار دردسر می‏کنند. فرقی هم نمی‌کند که در جبهه مخالف حکومت باشند یا موافق. به هر حال، نفس حضور آنها در سیاست برای این نوع حکومت‏ها زیانبار است. کسانی که نه شجاع هستند نه ترسو با حکومت‌ها وارد معامله می‌شوند، در حالت عادی نه به ضرر حکومت هستند نه به نفع آنها. ترسوها معمولا از سیاست دوری می‌کنند و در انفعال مطلق سیاسی فرو می‌روند. عده‌ای از آنها اما جذب این نوع حکومت‌ها می‌شوند تا با استفاده از قدرت سیاسی، ترس خود را پنهان کنند. حکومت‌های تمامیت‌ خواه و سرکوبگر نیز تلاش می‌کنند افراد ترسو را دور خود جمع کنند و به کار بگمارند، چون می‌توانند هر خواسته‌ای را از آنها داشته باشند، و می‏دانند که آنها توان نه گفتن ندارند و مطیع هستند.

از طرف دیگر حکومت تلاش می‌کند که با سرکوب و برخورد خشن با مخالفان شجاع، همه گروه‌ها را، مخصوصا نرمال‏ها را مرعوب کند و ترس را در آنها بالاتر از سطح معمول ببرد. همه افراد باید همیشه بیش از میزان معمول بترسند. خیلی وقت‌ها حتی در وضعیتی که هیچ اعتراض و گرفتاری هم برای حکومت وجود ندارد، باز سیستم سرکوب موضوعی را خلق می‏کند تا از طریق سرکوب، ترس را زنده نگه دارد. از یک جایی به بعد ترساندن برای حکومت از وضعیت کارکردی خارج می‏شود، میزان را از دست می‌دهد و به تولید ترس اعتیاد پیدا می‏کند. این همان نقطه‌ای است که روند اضمحلال حکومت‏های تمامیت خواه شروع می‏شود.

برگردیم به مثال جوشیدن آب در صد درجه و مثالی که از ساعت آوردیم. جامعه نمی‏‌تواند تا بی نهایت بترسد و همپای اعتیاد حکومت به ترساندن، پیش برود. استفاده از ارعاب مثل آنتی بیوتیک عمل می‏کند و تا مدتی باعث تقویت سیستم ایمنی حکومت می‏شود اما استفاده بی‏رویه از آنتی بیوتیک‏ها، سیستم ایمنی را مختل می‌کند. مردمی که هر روز مجبور باشند یک گام به عقب بردارند و بیشتر بترسند به جایی می‏رسند که بیندیشند که دیگر نمی‏توان عقب‏تر رفت. حکومت باز فرمان به عقب‏نشینی بیشتر می‏دهد و مردم در مقابل این فرمان ناممکن، به تئوری «هر جا هستی یک گام جلو بیا» پناه می‏برند. مردم تصمیم می‏گیرند که به جلو گام بردارند ولی در عمل دچار پرش‌هایی به جلو می‏شوند و هر روز صحنه‏هایی از شجاعت خلق می‏کنند که ناظران را حیرت زده می‏کند. اکثر این افراد نرمال (نه شجاع و نه ترسو) هستند اما چون مدت زیادی مجبور بوده‏اند بیش از حد طبیعی خود بترسند حالا در واکنش، کمتر از حد طبیعی می‏ترسند. نتیجه این وضعیت ظهور و افزایش تعداد آدم‏های «ضدفوبیک» است و اینجاست که جامعه وارد مرحله بی‏ترسی می‏شود.

Ad placeholder

از ترس به ابراز بی‌باکی

نگرش ضدفوبیک (counterphobic attitude) را اوتو فنیچل (روانکاو اتریشی) نظریه پردازی کرده است. او نشان داد که ممکن است یک فرد برای پنهان کردن اضطراب فوبیک (آمیخته با ترس) یا برای انکار ترس خود از موقعیتی خاص، به طرز افراطی نسبت به آن از خود شجاعت نشان دهد. فرد ترسیده ممکن است برای اینکه تبدیل به یک قربانیِ منفعل شرایط خارجی نشود، موقعیت را معکوس کند. طبق این نظریه بسیاری از افرادی که به دنبال ورزش‌های خطرناک و ماجراجویی‌های مخاطره‏آمیز می‌روند، ممکن است که این علاقه و رفتار آنها نه نشات گرفته از شجاعت، بلکه حاصل ترس زیاد و تلاش برای مقاله با ترس باشد. آنها تلاش می‌کنند تا با مواجه مداوم با منشا ترس خود، بر استیصال ناشی از زندگی در سایه ترس فائق شوند.

خبر بد دیگری که در نظریه فنیچل برای حکومت‌های سرکوبگر وجود دارد، این است که مکانیسم دفاعی به کار گرفته شده در نگرش ضدفوبیک، همانندسازی با پرخاشگر است. یعنی ممکن است هرچقدر حکومت بیشتر از سرکوب و ارعاب استفاده کند نتیجه معکوس بگیرد، شجاعت و پرخاشگری در مقابل او افزایش پیدا کند و سیستم را از کار بیندازد.

اروین یالوم، روانشناسی که رویکرد اگزیستانسیالیستی دارد از قهرمانی‏‌گری اجباری (Compulsive Heroism) صحبت می‏کند. قهرمانی‏‌گری اجباری یکی از راهکارهایی است که افراد برای مقابله با ترس افسارگسیخته خود به کار می‌برند. این افراد قهرمان نیستند اما در معرض ترسی گنگ و منتشر، اجبارا مانند قهرمان‌ها رفتار می‌کنند.

نتیجه رفتار حکومت طی سالها و مخصوصا طی دو ماه گذشته، تولید آدم‏های ضدفوبیک و قهرمان‏های اجباری بوده است و هرچه این رویه را بیشتر ادامه دهد، تعداد بی‏ترس‌ها بیشتر می‏شود. از کلام مولوی می‌توانیم استفاده کنیم و بگوییم: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی می‏نمود.»

سیستم سرکوب از شجاعت کسانی که مقابلش می‏ایستند حیرت زده است اما چون توان تحلیل این شجاعت را ندارد به داستانسرایی‏های مضحکی مثل اینکه معترضین مواد مخدر و یا الکل مصرف می‌کنند، متوسل می‌شود. حیرت سرکوبگر به این خاطر است که می‌بیند روش‌هایی که قبلاً برای ترساندن به کار می‏برده، دیگر مثل قبل کار نمی‏کند و با آدم‏های غیرعادی مواجه است.

هرچه قدر که حکومت در خیابان و دانشگاه و سایر محیط‏ها از شجاعت معترضان حیرت زده می‏‌شود، وقتی به بازداشت‏گاه‏ها می‏‌رود و به بازجویی دستگیرشدگان می‌پردازد، خوشحالی و اعتماد به نفس خود را بازمی‌یابد. چرا که می‏‌بیند بخشی از معترضان بعد از دستگیری ابراز ندامت می‌کنند، حاضرند جلوی دوربین‌های آنها به اعتراف اجباری تن دهند و بگویند تحت تاثیر هیجانات و احساسات به خیابان آمده‌‏اند. حکومت اخذ این اعترافات را به حساب قدرت خود و سستی معترضین می‏‌گذارد. متوجه نیست که اگرچه بخشی از معترضین همان اقلیتی هستند که با شجاعت مازاد وارد اعتراضات شده‌اند و ماهیت اصلی آنها قهرمان بودن است، اما طیف زیادی از معترضین همان قهرمانان اجباری هستند. این افراد چریک نیستند، برای فهم این جنبش می‏توان به آهنگ شروین به مثابه یک مانیفست رجوع کرد: «برای حسرت یک زندگی معمولی.» البته معمولی‏خواهی و ایدئولوژیک نبودن این افراد یا عدم شهادت طلبی‌شان، نشانه بی‏اهمیت بودن آنها نیست. آنها قدرت خود را از زندگی می‏گیرند، نه خواست مرگ و شهادت و اصلا کسی کاری ندارد که اینها قهرمان هستند یا نه. مهم این است که میلیون‌ها نفر بیرون از بازداشتگاه‌ها، بدون رابطه تشکیلاتی وجود دارند که اگر ارعاب افزایش پیدا کند، دیر یا زود برای رهایی از همان ارعاب، ممکن است یکباره همگی به خیابان بیایند و حکومت اصلا عمری برایش نماند که بتواند کسی از آنها را بازداشت کند و از ابراز ندامتش مشعوف شود.

در طی دو ماه گذشته، اعتراضات به مدارس کشیده شد و نوجوانان و حتی کودکان را درگیر کرده است. نوجوانان در دوره هویت‌یابی هستند و در این شرایط به سادگی قهرمانی‏گری را به عنوان یک ضرورت هویتی در خود می‌پذیرند. نوجوانان به صورت طبیعی و در جامعه نرمال نیز اضطراب‏های ویژه سن خود را دارند، وقتی اضطراب‌انگیزی‌های مازاد حکومت هم به آن اضافه شود، یکی از راه‏هایی که برای نجات سامان روانی خود می‌یابند، توسل به نگرش‌های ضدفوبیک است. کودکان بسیار آسیب‌پذیرتر هم هستند و طرحواره‌ها بسیار عمیق‏تر در آنها درونی می‌شود. فهم کودکان از امور، عاطفی است و دست خشن و زمخت را هرگز از یاد نمی‏برند. این آموزه ژاک لکان (روانکاو فرانسوی) را باید همیشه به یاد داشت که امر سرکوب شده، خشن برمی‌گردد.

حکومت مرتب اعلام می‌کند که معترضان جمعیت محدودی دارند و سکوت بخش‌هایی از جامعه را به حساب همراهی با خود می‏‌گذارد. این تحقیر مداوم معترضان خاموش، بسیار تحریک کننده است و به تدریج باعث یک دگردیسی جدی در ترس آنها می‌شود. این گزاره‌ها را باید کنار گذاشت که ترس مردم ریخته یا نریخته است. ترس نمی‌‏ریزد، دگردیسی پیدا می‏‌کند و از گونه‏‌ای به گونه‌ای دیگر تبدیل می‌شود.

Ad placeholder

نتیجه عکس «خیلی ترسیدن»

کشورها در سیاست خارجی خود همیشه از سیاست ترساندن رقیبان و دشمنان استفاده می‌کنند اما به محدود بودن این راهبرد آگاه هستند. کشورهای معدودی هستند که فراتر از توانایی خود، ارعاب را در کانون سیاست خارجی خود قرار می‌دهند. جمهوری اسلامی با تولیدِ ارعاب و به رخ کشیدن قدرت در طی سالها امکان‏های چانه‏زنی و کسب امتیاز را برای خود در عرصه جهانی فراهم می‏کرد. اما این موفقیت‏ها او را دچار خطای شناختی کرد و نتیجه گرفت که هرچقدر ترس و تهدیدهای بزرگ‌تری خلق کند، به همان نسبت قدرت و منافع بیشتری کسب می‏‌کند. سیاست‌های حکومت در برنامه هسته‏ای باعث «ترسیدن» جهان نشد، باعث «خیلی ترسیدن» جامعه جهانی شد و حکومت نتیجه معکوس گرفت. ج.ا. چند دهه‏ای است که در چاه بحران هسته‌ای گیر کرده و هنوز هم اسیر همان جاست. اگر فرستادن چند پهباد به یمن و تولید ارعاب در منطقه را عامل قدرت خود می‌دید، متوجه نبود ترس زیادی که فرستادن پهباد برای حمله به اوکراین تولید می‌کند، باعث می‌شود وفادارترین دوستانش را در اروپا از دست بدهد.

ج.ا. چه در عرصه بین‌المللی و چه داخلی رشته امور را از دست داده است. مرتب از تهدید استفاده می‌کند و پیمانه و میزان استفاده از ابزار تهدید و ارعاب را گم کرده است. حکومت رفتار خود را طی دو ماه گذشته با رفتاری که طی چند روز در آبان ۹۸ داشته مقایسه می‌کند و گمان می‌کند که رفتارهایش طی دو ماه گذشته خیلی حساب شده بوده است. سخنگوی دولت می‏گوید «برای دولت مثل آب خوردن بود که از همان روزهای اول اجازه دهد تا نیروی انتظامی از گلوله‏های جنگی استفاده کند و مردم از ترسشان از خانه خارج نشوند.» البته از گلوله‏های جنگی به کرار استفاده شد و حدود چهارصد نفر هم کشته شده‏اند اما فارغ از کلماتی که به کار می‏برد منظورش این است که با سرعت کندتری نسبت به ۹۸ قتل عام کرده است. اگر در آبان ۹۸ می‌توانست با وقاحت بگوید به غیر از پا به سر هم شلیک کرده است الان تلاش می‌کند مسئولیت حتی یک قتل را هم به عهده نگیرد. این تفاوت رویکرد، ریشه در تغییراتی دارد که طی سه سال گذشته در میزان حساسیت و واکنش افکار عمومی ایرانی پیدا شده است. حکومت می‏دانست تکرار آبان ۹۸ به سختی خودکشی کردن است و نه به راحتی آب خوردن.

بر همین اساس سیستم سرکوب تغییراتی در روش‏های خود ایجاد کرده، ما در این مدت شاهد یک نوع وحشی‏گری کنترل‏شده و جیره‏بندی قتل‏ها در شهرها بوده‏ایم اما میزان خشونتی که حکومت طی دو ماه گذشته داشته هزاران برابر بیشتر از گنجایش جامعه بوده است و همین جامعه را بیشتر به سمت بی‏ترسی برده است. یعنی سیستم سرکوب علیرغم اینکه می‏دانسته کشتار وسیع نوعی خودکشی است اما عملا مشغول انجام دادن آن است فقط نه به شکل «سریع و فوری و انقلابی».

الان آرزوی حکومت این است که به هر قیمتی خیزش کنونی را سرکوب کند اما اگر به این آرزو برسد از پیروزی خود شکست خواهد خورد. مثل آرزویی که برای یکدست شدن حاکمیت داشت، رئیسی و مجلس را چید و پیروز شد و حالا همه می‏بینند که از این پیروزی چه شکستی خورده است. اگر کسی خیرخواه سرکوبگران باشد فقط دعا می‏کند که توان سرکوب این جنبش را نداشته باشند و به نحوی خواسته‌های مردم محقق گردد. در صورتی که حکومت حتی برای چند ماه موفق به سرکوب این جنبش شود در آینده نه چندان دور با وضعیت بسیار دردناکی مواجه می‌شود. آنچه او با آن مواجه خواهد شد، میانسال‌هایی است که چیزی برای از دست دادن ندارند و خوش‌خیال‏ترینِ آنها هم از عقب‌نشینی حکومت ناامید شده‌اند. با جوانانی مواجه می‌شود که اگر این روزها مختصر خشونتی در واکنش دارند، بار بعد با هدف خشونت حداکثری برمی‏‌گردند و همچنین دهه نودی‌‏هایی که نفرت در قلب‌های کوچک‌شان نهادینه شده است.

باید به حکومت گفت نه حتی برای رعایت حقوق بشر یا آرمان‏های انسانی، دست کم به خاطر منافع خودتان، خشونت را همین حالا متوقف کنید. دیگر امامزاده‌‏های سرکوب و ارعاب شما را شفا نمی‏‌دهند. خدای دهه شصت، خدای امروز نیست. این خدای کشتار در نظر مردم امروز، شیطانی است رو به احتضار. مگر نمی‏‌دانید کیان پیرفلک از خدای رنگین‏‌کمان رونمایی کرده و دل مردم را برده است؟!

ادامه دارد