“ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب”، شاهکار ادبی باید لوئیس کارول را باید خروش همه نسل‌های خواهان دگرگونی دانست. با گذشت بیش از یک قرن و نیم از چاپ این اثر ) ۱۸۶۵) طنین آن همچنان در فراسوی تاریخ و مرزهای جغرافیایی به گوش می‌رسد.

یکی از نمونه‌های بارز این خروش، حضور فعال و گسترده دختران دانش آموز در فضای انقلابی ایران کنونی است که مقنعه از سر برداشته و با شعار “زن، زندگی، آزادی” نظام ولایی حاکم بر کشور را به چالش می‌کشند. در این حرکت اعتراضی میل به براندازی است که پیشتر آلیس، کاراکتر مخلوق کارول با مورد استهزا قراردادن نمادهای قدرت در دنیای فانتزی‌اش از خود بروز داده بود. آلیس‌های ایرانی نه تنها برای به رسمیت شناختن حقوق و امیال سرکوب شده خود به پا می‌خیزند، بل همچنین رسالت رهایی زنان و مردانی را بر دوش می‌کشند که از سوی صاحبان قدرت صغیر فرض شده و تحت انقیاد ولایت درآمده‌اند.

ار این منظر، مبارزه برای رهایی از ستم مستلزم دو روند همسو با یکدیگر است: رهایی زن از تهاجم گفتمان سلطه‌جویانه‌ای که بدن او را سوژه و ابژه کنترل فرض می‌کند؛ زدودن مفهوم کودکی از بار منفی صغارت که همچون استعاره‌ای برای صغیر، ضعیف و سفیه پنداشتن همگان، به ویژه زنان و طبقات فرودست، سلطه ایدئولوژیک و فرهنگی طبقه‌ای ممتاز و به ظاهر عالِم را بر جامعه اعمال می‌کند. به همین علت، عاملان در هم شکستن این اقتدار چه در عصر ویکتوریا و چه در نظام جمهوری اسلامی آلیس و آلیس‌هایی هستند که ویژگی‌های کودکانه و تنانگی زنانه خود را برای واژگون کردن نظم موجود به عرصه مبارزه برده و به نمایش می‌گذارند.

آلیس در سرزمین عجایب

آلیس دختر بچه‌ای است که برای رهایی از ستم مضاعفی که به واسطه هویت کودکانه و زنانه اش بر او تحمیل گشته به پا می‌خیزد. محرک او در این کارزار رؤیایی کودکانه است که او را به اندیشه تصوری بهتر از خود و دنیای پیرامونش وا می‌دارد. این رؤیا با خرگوش سفید جلیقه پوشی آغاز می‌شود که با حالتی مضطرب به ساعت جیبی‌اش می‌نگرد و سپس بی درنگ برای رسیدن به قراری مهم می‌شتابد.

آلیس در سرزمین عجایب
آلیس در سرزمین عجایب

آلیس با کنجکاوی خرگوش را تا لانه‌اش دنبال می‌کند، انگار که خرگوش حامل پیامی برای اوست، پیامی که ظاهرا او را به انجام وظیفه‌ای فرا می‌خواند. این آغاز سفری است که آلیس را از دنیای واقعی و قراردادی پیرامونش بر کنده و به دنیایی تخیلی با منطق خاص خود و موجودات انسان نما در اعماق زمین پرتاب می‌کند. او در این سفر مجموعه قرارداد‌های از پیش فرض شده‌ای را که معرف روابط قدرت در دنیای روی زمین‌اند با خود یدک می‌کشد تا در فضایی از تصورات آزاد و فارغ از ترس و گناه این روابط را واژگون سازد. نخستین نشان این واژگون‌سازی سناریو متفاوتی است که آلیس از فلسفه آفرینش ارائه می‌دهد. پایان خوش سقوط او از چاه عمیقی که دیواره‌های آن به قفسه‌های کتاب مزین گشته‌اند به اعماق زمین نه به هبوط او از باغ عدن، که به ورودش به آن می‌انجامد. به عبارت دیگر، کنجکاوی آلیس برای کاویدن و کسب دانش هیچ مجازاتی را برایش به همراه ندارد.

سلاح آلیس در این پروژه براندازی چیزی جز زبان نیست که او آن را به مثابه شیوه‌ای خود افشا گرانه بکار می‌گیرد. او با برجسته ساختن اشکال نمادین، مضحک، و گاه حتی چرند زبان، الگوهای قراردادی دنیای زِبَرین و در نتیجه انگاره‌ها و نمادهای قدرت را به سخره کشیده و تخریب می‌نماید. او منطق و مفهوم زبانی را به کنار می‌نهد و با دستکاری در زبان آنچه را که در دنیای تخیلات می‌پندارد به عالم واقعیت تسری می‌دهد. آلیس با خود می‌گوید: ” چهار ضرب در پنج برابر است با پنج، و چهار ضرب در شش برابر با سیزده…” او همچنین با قاطعیت اعلام می‌کند: “لندن پایتخت پاریس است و پاریس پایتخت رُم…” البته آلیس به شلختگی زبانی خود وقوف کامل دارد. اما این شلختگی برای او یک شگرد هنری رهایی بخش است که با منهدم ساختن منطق کاذب زبان توسط خود منطق به مبارزه با هنایش میثاق‌ها و قرارداد‌های اجتماعی بر می‌خیزد. به عبارت روشن تر، او در سرپیچی از منطق و سمانتیک زبان آمریت زبان را واژگون و گفتار را به طغیانی علیه صاحبان قدرت مبدل می‌سازد. پاسخ آلیس به ادعای هامپی دامپی (تخم مرغ انسان نما) مبنی بر اینکه “معنای کلمات را فقط او تعیین می‌کند”، روشنگر است: ” مهم این است که تو بتوانی معانی مختلفی بر کلمات بیافزایی.” آلیس در اینجا مشخصا بر چند سویه بودن عاملیت و آمریت زبان اشاره دارد، ایده‌ای که لوئیس کارول نیز بر آن تاکید داشت: “بار معنایی کلمات بیشتر از آن چیزی است که ما منظور می‌داریم.”

اگر نمایش تن معترض و گیسوان افشان زن ایرانی در فضای عمومی، فارغ از ملاحظات امنیتی و فرهنگی، رهایی خود و جامعه را از یوغ استبداد دینی طلب می‌کند، آلیس‌های ایرانی این رهایی را به نحو دیگری نوید می‌دهند. حضور پر رنگ آنان در کارزار سیاسی در دو ماه گذشته خود به تنهایی برهم زننده تصوری است که کودک را به مثابه نماد صغارت در جهت اعمال گفتمانی سلطه جویانه بر کل جامعه به کار می‌گیرد.

این خوانش چند سویه از کلمات در ستیز با گفتمان سلطه جویانه‌ای است که به شیوه‌ای نمادین اما گویا این گفتمان را نقض، باطل، و واژگون می‌سازد. در این ستیز عزم به ایجاد گزینه‌ای برای رسومات، ارزش‌ها و هنجارهای فرهنگی حاکم وجود دارد که کلید رمز آن در مفهوم دیوانگی است، مفهومی که جهان واقع را از درون زیرِ و زِبر می‌سازد. این گفته‌ای است که گربه چشایر خطاب به آلیس بیان می‌دارد: “ما همه دیوانه‌ایم. من دیوانه‌ام. تو هم دیوانه‌ای، زیرا در غیر این صورت تو اینجا نیامده بودی.” بر این اساس، دیوانگی استعاره‌ای است برای نامتعارف و ناهنجار بودن سرزمین عجایب که در تضاد با ماهیت منضبط، عقل‌گرا، و زمانمند دنیای روی زمین قرار می‌گیرد. در سرزمین عجایب دیوانگی و بی خیالی با یکدیگر عجین گشته‌اند و این نکته‌ای است که کلاهک دیوانه به روشنی در پاسخ به پیشنهاد آلیس مبنی بر هدر ندادن وقتش بیان می‌دارد: ” تو اگر به خوبی من بدانی وقت چیست، دیگر از هدر دادن آن سخن نمی‌گویی… در سرزمین عجایب همیشه موقع صرف چایی است.”

این گرایش به تضییع وقت که میل به برهم زدن الگوهای قراردادی و روابط قدرت را در خود می‌پروراند، واکنش شدید صاحبان قدرت را بر می‌انگیزد. ملکه قلبها کلاهک دیوانه را به خاطر این نافرمانی به گردن زدن تهدید می‌کند، تهدیدی که بارها و بارها در مورد دیگر خاطیان نظم موجود بکار برده می‌شود. آلیس اما با لحنی طعنه آمیز این تهدید را به طنزی تلخ و از این طریق بی اثر می‌سازد: ” آنها به طور وحشتناکی دوست دارند گردن مردم را بزنند، عجب آنکه به رغم این گردن زدن‌ها کسی نیست که زنده نباشد.” این فروکاستن مرگ تراژیک به سوژه طنز که در واقع ظرافت هنری لوئیس کارول را در به سخره کشیدن نمادهای قدرت برجسته می‌سازد همچنین در اجرا ناپذیر بودن فرمان پادشاه دیده می‌شود. فرمان به سر بریدن گربه چشایر به جرم سرپیچی از بوسیدن دست پادشاه که فقط کله آن نمایان است جلاد را به تامل وا می‌دارد که “چگونه می‌شود سر بدون تن را از تن جدا کرد.” توصیف آلیس از کُرنش دو قورباغه خدمتکار نمونه دیگری است از درهم شکستن هیمنه قدرت، لیکن نمونه‌ای که مشخصا خاضعان قدرت را مورد استهزاء قرار می‌دهد. آنان هنگام ادای نام ملکه آنچنان رو به زمین خم می‌شوند که موهایشان در هم گره می‌خورد، صحنه‌ای مضحک که آلیس را وا می‌دارد تا برای نشنیده شدن خنده هایش به گوشه‌ای دور از انظار بخزد.

طنز و هجو در اینجا مجموعه ابزاری است برای بر هم زدن شالوده روابط قدرت که آلیس رسالت انجامش را از آن خود می‌داند. نقطه عزیمت او تعبیر رهایی بخش از مفهوم رایج کودکی است که به عنوان استعاره‌ای برای ستم و تحت سلطه درآوردن کل جامعه توسط گروهی ممتاز به کار گرفته می‌شود. آلیس در همان حال که بر حفظ ویژگی‌های کودکانه‌اش اصرار می‌ورزد، خود را هم طراز و همسان با بزرگسالان سرزمین عجایب می‌پندارد. مصداق این پندار رد استدلال لُری، طوطی هم صحبت اوست که صرف بزرگتر بودن خود را عاقل‌تر می‌داند. همچنین آلیس در واکنش به اظهار نظر مداخله جویانه کلاهک دیوانه هنگام گفت‌وگویش با دیگر موجودات با لحنی تحقیر آمیز می‌گوید: “کسی نظر تو را نخواست.” او همین رویه را در قبال نماد‌های قدرت در پیش می‌گیرد، چنانکه وقتی ملکه از او نام سه باغبان را جویا می‌شود، او با بی اعتنایی پاسخ می‌دهد: “من چه می‌دانم.” و آنگاه نیزکه ملکه به خاطر این گستاخی فرمان به گردن زدنش می‌دهد، پاسخ او کوتاه و قاطع است: “مزخرف”، واژه‌ای که بر فقدان و تفریط دلالت دارد. آلیس نه تنها هراسی از ملکه ندارد، بل تقدس و مشروعیت او را هم منکر می‌شود. او با خود می‌گوید: “نیازی نیست که از پادشاه و ملکه بترسم… آنها کارت‌های مقوایی بیش نیستند.” این نحوه نگرش حاکی از آگاهی فزاینده او در دنیای فانتزی ست که بر او حکم می‌راند تا منشاء قدرت را نه در خون، که در مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی ببیند. مهمتر اینکه او با آشکار نمودن اقتدار پوشالی نخبگان قدرت هم ذهنیت غالب نسبت به نظم موجود را دگرگون می‌سازد و هم حقوق برابر خود را در پرتو زبانی حق طلبانه مدعی می‌شود.

اما آلیس علاوه بر رهایی خود رسالت رهایی دیگر موجودات سرزمین عجایب را هم بر عهده دارد و آن لحظه‌ای است که او در مقام وکیل خود گمارده در دادگاه حضور می‌یابد و به دفاع از بی نوایانی چون کلاهک دیوانه در مقابل شاه و ملکه بر می‌خیزد. این رسالت بیش از هر چیز در جهت تفسیر و رد قوانینی است که حقوق فرودستان را سلب نموده و آنان را به بند می‌کشد، از جمله قانون مورد استناد پادشاه که او برای اثبات محکومیت کلاهک دیوانه به دزدی اقامه می‌کند. او در اینجا به صدای بی صداها مبدل می‌شود، صدا‌های سرکوب شده که اینک با تفسیر انقلابی آلیس از قانون روح تازه‌ای به خود می‌گیرند. نخستین و اساسی‌ترین بند این قانون پایان بخشیدن به مفهوم صغارت است که در صدای کودکانه آلیس طنین می‌افکند و هم کودک و هم بزرگسال را از یوغ ستم رها می‌سازد. بی علت نیست که او با پذیرش چنین نقشی که اصولا از آن بزرگسالان است شاهد بزرگتر شدن قامت خود می‌شود تا بدان حد که پادشاه به حالتی نگران به حضور او در دادگاه اعتراض می‌کند.

آلیس‌های ایرانی در سرزمین عجایب

بر خلاف پندار رایج، آلیس‌های ایرانی را نمی‌توان نسلی جدا از نسل‌های پیشین دانست، درست همانطور که نمی‌توان آلیس را جدا از گذشتگانش تصور کرد. آنها گرچه نمایندگی دنیای متفاوتی را بر عهده دارند، ولی در پیوند با نسلهای گذشته قرار دارند و به نوعی بار سنگین ستم انباشته شده‌ای را که طی بیش از چهار دهه بر زنان و مردان این سرزمین تحمیل گشته با خود حمل می‌کنند. آنها نیز همانند آلیس تلقی رایج از کودک را به مثابه موجودی ناتوان و عاری از تعقل بر نمی‌تابند و با تاکید بر حقوق برابر رهایی خود و بزرگسالان را نوید می‌دهند. این مضمون پیامی است که در حرکت اعتراضی نسل‌های دهه هشتاد و نود نهفته است: رهایی آنگاه تحقق می‌یابد که دیگر هیچکس کودک پنداشته نشود.

اما بر خلاف آلیس، آلیس‌های ایرانی نه از زمین، که از قعر آن برخاسته و به جهانی پا نهاده‌اند که در قیاس با دنیای نا متعارف خود سرزمینی عجایب محسوب می‌شود. به عبارت روشن تر، آنها در عصر اینترنت و ارتباطات آزاد از تاریکخانه نظام ولایی که یکی از عجایب روزگار است جهان دیگری را در عالم مجازی تجربه می‌کنند که برایشان اعجاب آور است. پیامد این تجربه احساس محرومیت از آن چیزی است که شروین حاجی پور “زندگی معمولی” می‌نامد، محرویتی که نخست در حافظه کودکانه آنان ثبت و سپس در نوجوانی به محرکی برای عصیان بر علیه نظام مبتنی بر ظلم و زور مبدل می‌گردد. این روند مشخصه نسل دهه هشتاد موسوم به Z است که در بطن فناوری‌های فضای باز مجازی تولد یافته و با نگاهی متاثر از آن به نظام بسته و خودکامه دنیای پیرامون خود می‌نگرند. درپی این نگاه تضاد جهان واقعی با جهان مجازی نمایان می‌شود که در واقع چیزی جز تصادم سیستم فکری و ارزشی عصر مدرن با ارتجاع قرون وسطایی نیست.

از این منظر، حضور فعال نوجوانان دهه هشتاد و کودکان آغاز دهه نود در صحنه سیاسی را نمی‌توان نشان گسست نسلی دانست، بلکه باید آن را نشان یک جنبش فرانسلی و فراطبقاتی برای حصول ارزش‌های انسانی جهانشمول تلقی کرد. مصداق این مدعا حمایت گسترده نسل‌های پیشین از خواست انقلابی آنان می‌باشد که با سر دادن شعار زن، زندگی، آزادی عزم بر رهایی زن و بدن او از سلطه ایدئولوژیک نظام حاکم دارند. نمایش زنانگی و تنانگی زن معترض در فضای عمومی سرآغاز این رها‌سازی است که در پی آن دو جزء از اساسی‌ترین حقوق انسانی یعنی زیستن و آزادگی تجسم می‌یابد. این میل به آزاد زیستن مهمترین محرک جنبش انقلابی کنونی را رقم می‌زند که آن را ماهیتا از مبارزات ایدئولوژی‌محور دوره‌های پیشین متمایز می‌کند. وجه مشخصه این جنبش نه تنها جاذبه انسانی است که به آن ابعاد ملی و جهانی می‌بخشد، بلکه همچنین امید و اعتماد به نفس اعضا و اجزای آن به پیروزی است که در روح و کالبد آنان عصاره شجاعت می‌ریزد. این امید و شجاعت ناشی از آن، به ویژه با بی اعتبار شدن و تضعیف هر چه بیشتر نظام در ماه‌های اخیر، مهمترین انگیزه‌ای است که معترضان کف خیابان را در برابر ترس و ارعاب نیروهای سرکوب و همرزمان دربندشان را در برابر شکنجه‌های دژخیمان حکومتی وادار به مقاومت و ایستادگی می‌دارد.

اما اگر نمایش تن معترض و گیسوان افشان زن ایرانی در فضای عمومی، فارغ از ملاحظات امنیتی و فرهنگی، رهایی خود و جامعه را از یوغ استبداد دینی طلب می‌کند، آلیس‌های ایرانی این رهایی را به نحو دیگری نوید می‌دهند. حضور پر رنگ آنان در کارزار سیاسی در دو ماه گذشته خود به تنهایی برهم زننده تصوری است که کودک را به مثابه نماد صغارت در جهت اعمال گفتمانی سلطه جویانه بر کل جامعه به کار می‌گیرد. آنها از مرز بین دو نسل دهه هشتاد و دهه نود برخاسته‌اند و درست به خاطر این موقعیت و جایگاه ویژه هم خیال پردازاند و هم کنشگر. فرایند این دو ویژگی حرکات براندازانه‌ای است که در سیل تهاجمی علیه نمادهای قدرت تجلی می‌یابد. آلیس‌های ایرانی همانند پیشتاز خود آلیس این نمادها را چهره‌هایی کاغذی بیش نمی‌پندارند، ولی آنها بر خلاف او رغبتی برای بحث و مجادله با صاحبان قدرت ندارند، زیرا برای آنان ماجرا تمام شده است. آنها با برداشتن مقنعه از سر و شعار مرگ بر دیکتاتور در فضای عمومی روان گشته و با پاره کردن و لگد کوب کردن این چهره‌های کاغذی در مدرسه و خیابان شروع پایان نظام ولایی را اعلام میدارند.

روایت یک شاهد عینی از حرکات اعتراضی دانش آموزان در هفته‌های اخیر گویاست: “یکباره تمام دَک و پوز حکومت به هم ریخته. چنان سکه یک پول شده که بچه دبستانی‌ها هم مسخره اش می‌کنند. خدا هیچکس را چنان خوار و زبون نکند که مورد مسخره بچه‌های دبستانی شود.” بر این اساس، می‌توان گفت که حرکات نمادین آلیس‌های ایرانی در شکستن اقتدار نظام حاکم بشارتگر عصرنوینی است، عصری که در آن دیگر نه کسی کودک و صغیر پنداشته می‌شود و نه نیازمند شیخ و شاه است.

از همین نویسنده