Ad placeholder

جنبش اعتراضی ایران هنوز در آغاز راه است، اما توانسته از سیاست جدیدی رونمایی کند. سیاستی که جلوتر جنبه‌هایی از آنرا اینجا و آنجای جهان دیده‌ایم ولی اکنون در ایران ساختار و همچنین نمایی بارز یافته است. کنشگرانی که جنبش را به پیش می‌برند این سیاست را در رفتار، شعارها و واکنش‌های خویش متجلی ساخته‌اند ولی آنها به قصد آن کار را نکرده‌اند. آنها متمرکز بر خواستها و باورهای خود و آنچه که از دستشان برای مبارزه بر می‌آید هستند. ولی هم خواستهای آنها و هم مبارزه‌ای که آنها برای طرح و تحقق آنها پیش می‌برند نشان از تحول در راستای شکل‌گیری سیاستی نو دارد.
این سیاست را من پیشتر سیاست نمایشی نام نهاده‌ام و اینجا می‌کوشم نگاهی به پسزمینه‌های پیدایش آن داشته باشم تا شاید بتوان به درک دقیقتری از جنبش اعتراضی کنونی ایران رسید.

پایان سیاست طبقاتی

 مهمترین ویژگی سیاست جدید آن است که طبقاتی نیست، تحول ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه را نمی‌جوید، خواست اقتصادی ندارد، شم و خشم طبقاتی نشان نمی‌دهد، باز توزیع ثروت و جایگاه اجتماعی خواست آن نیست، حساسیتی ویژه به مشکلات اقتصادی و معیشتی همچون کار، مسکن، فقر و گرانی ندارد. خواستهای مدنی نیز برای آن مهم نیستند. دغدغه‌اش آزادی فعالیت اقتصادی، آزادی جابجایی، نابودی نظام پلکانی (یا هیرارشی) قدرت، شکل‌گیری فرصتهای برابر، قانون‌مداری و شأن اجتماعی برابر نیست. در جنبش اعتراضی ایران، سه شعار اصلی آن «زن زندگی آزادی»، «آزادی، آزادی آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» بر ارزش‌ها و باورهای دیگری پیرامون ارزشمندی آزادی و سرزندگی پای می‌فشارد. بیگانه با خواست‌ها و نمادهای دیرینه سیاست طبقاتی، خواست‌هایی همچون عدالت و استقلال و نمادهایی همچون پرچم و رنگ است. از نام نیروی ترفرازنده‌ای در هیأت یک طبقه، یک آرمان یا یک رهبر فرهمند سرمستی مبارزه به دست نمی‌آورد. خود را می‌نگرد و از خود، از استواری و ابهت خود، نیرو می‌گیرد.

            سیاست طبقاتی سیاستی است که تا به کنون در دوران مدرن همه جا دنبال شده است. چه طبقه متوسطِ نبردها و انقلابهای بورژوایی و چه طبقه کارگر جنبشهای سوسیالیستی و کارگری، مبارزه و حتی گاه رقابت انتخاباتی را بر آن اساس پیش برده‌اند. سیاست طبقاتی سیاستی با خواستهای تحقق پذیر مشخص است. خواستهایی گاه بسیار خُرد و در دسترس همچون آزادی سرمایه‌گذاری و استخدام نیروی کار یا دستمزد بیشتر، ساعت کار کمتر و مسکن بهتر و گاه کلان، مجرد و نه چندان در دسترس دسترس همانند آزادی مدنی، حاکمیت قانون و برابری حقوقی و اجتماعی. کنشگران سیاست طبقاتی دگرگونی ساختار پایگانی (هیرارشی) جامعه را می‌جویند و متمرکز بر بازتوزیع امکانات مادی و قدرت هستند. هدف غاییﹾ زندگی بهتر اقتصادی و اجتماعی در بستر دسترسی به شرایط بهتر و مناسب‌تر کار، زندگی روزمره و کناکنش (interaction) اجتماعی است. طبقه متوسط خواهان مشارکت در فرایند تصمیم‌گیر‌های سیاسی بود تا بتوانند از یکسو موقعیت اجتماعی خود را ارتقا بخشد و از سوی دیگر قوانین و ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه را در راستای خواست خود تغییر دهد. کارگران سالها برای کاهش دیرند روز کار و دستمزد بیشتر مبارزه کرده‌اند تا بتوانند بهتر زندگی و وقت خود را اداره کنند.

            در سیاست طبقاتی، خواست آزادی نقشی مهم ایفا می‌کند. سرکوب شدگان را بسیج می‌کند و افقی را پیش روی همه می‌گشاید. ولی آزادی مد نظر آن بیشتر اوقات آزادی از قید و بندهایی معین در عرصه‌های زیست مدنی و اجتماعی بوده است. آزادی در لحظه‌ی اکنون، اقدام، آزادی تصمیم‌گیری و کنش بر مبنای تصمیم اتخاذ شده، در آن جایی ندارد و درست همین خواستی مهم در سیاست نمایشی جدید است. خواستی نه برای تحقق یافتن در آینده بلکه برای هم اکنون مبارزه و زندگی. سیاست جدید سیاست سازماندهی زندگی اجتماعی به لحظه‌ی اکنون در راستای درک خود از زندگی و جامعه است.

 رویگردانی از سیاست هویتی

سیاست هویتی پدیده‌ای جهانی است. از دهه هشتاد قرن بیستم موضوعیتی شگرف پیدا کرده است و به این نام شناخته شده است ولی پیشتر نیز می‌شد نمودهای از آنرا در تاریخ یافت. سیاست هویتی به معنای خواست، برنامه و اقدام سیاسی بر مبنای وابستگی گروهی است. هر کسی در جهان دارای وابستگی گروهی است. هر کسی مرد یا زن است، به قوم یا ملیتی معین تعلق دارد، دینی را می‌پرستد یا بی دین است و تمایل جنسی مشخصی دارد.

سیاست هویتی آنگاه شکل می‌گیرد که افراد بخواهند آگاهانه بر مبنای وابستگی گروهی خود خواست‌هایی را مطرح کنند و برای تحقق آن دست به فعالیت زنند. دیندارن بطور نمونه بخواهند که از تبعیض مصون بمانند، بر مبنای باورهای خود زندگی کنند و فرصت عبادت به آئینهای دین خود داشته باشند و همجنسگرایان بخواهند که در عشق، اشتغال و زندگی روزمره به شأنی همچون شأن غیر همجنسگرایان دست یابند. در سیاست هویتی، هویت امری پس‌زمینه‌ای نیست، پیش زمینه‌ای است. در ارجگذاری آن، کنشگران خواستار برسمیت شناخته شدن آن و اخذ حقوق و امتیازهای مترتب بر آن می‌شوند تا بتوانند زندگی را، آسوده ولی هدفمند، بر مبنای آن سامان دهند و پیش برند.

            سیاست هویتی امروز نمود خود را در جنبش گروه‌هایی همانند همجنسگرایان، دینداران، زنان و گروه‌های قومی و نژادی یافته است. این گروه‌ها پیش و بیش از هر چیز خواهان برسمیت شناخته شدن خود بسان گروهی متمایز ولی همزمان شایسته تمامی حقوق و امتیازات دیگر گروه‌های قدرتمند جامعه یا جهان هستند. می‌خواهند گرایش جنسی، باور دینی یا وابستگی ملی‌شان همچون یک گرایش جنسی شایسته عشق‌ورزی و ازدواج، باور یا دینی شایسته اعتقاد و برگزاری مناسک چه در کنج خانه و چه در معبد و ملتی شایسته دستیابی به دولت و تبدیل به دولت-ملت بشمار آید. برای همین نیز با تأکید بر هویت خویش و بر اساس زیست تا جای ممکن بر بنیاد هویت خویش دست به مبارزه می‌زنند.

            نظریه‌ی سیاسی نیز به استقبال سیاست هویتی شتافته است. دو فیلسوف مطرح عصر، چارلز تیلور و اکسل هونت کوشیده‌اند آن را در ژرفایش بشناسند و بشناسانند. هر دو بر اهمیت بازشناسی در هستیمندی اجتماعی انسان تأکید دارند. به باور آنها، در بازشناخته شدن بسان کسی یا گروهی از سوی جامعه یا گروه‌های قدرتمند جامعه، فرد یا گروه وجود پیدا می‌کند. کناکنش با بازشناختن یکدیگر همچون کسی یا گروهی هم شأن خود، دارای باورها و دیدگاهی قابل شنیدن ممکن است. خارج از کناکنش نیز زندگی برای هیچکس امری ممکن نیست. هویت خود زاده کناکنش است. کتمان و سرکوب آن بمثابه محکومیت فرد یا گروه به نابودی اجتماعی است.

            سیاست جدید سیاست بازشناخته شدن در هویتی مشخص نیست. مسئله‌ی آن اعلام هویتی معین و کسب امتیازی یا حقی برای دارندگان آن هویت نیست. نشانه‌های تاریخی هویت، دین، ملیت، طبقه در آن جایی ندارند. ناله‌ی ستمدیدگی از آن بگوش نمی‌رسد. بازشناخته شدن در هویتی که پیشتر نفرین‌شده یا سرکوب‌شده بوده غایت آن نیست. غایت آن آزادی در دست یافتن به هویتی ویژه خود است. در این رابطه بازشناخته شدن و ارجگذاری تلاش برایش مهمتر از بازشناخته شدن در هویت است. هویت را امری ثابت در نظر نمی‌گیرد بلکه آنرا امری باز می‌بیند. برای همین نگاهش متمرکز بر تلاش در دست یافتن به وضعیتی است که در آن هر کس بتواند آزاد هویت مطلوب خویش را بجوید یا رقم زند.

            در جنبش اعتراضی اخیر ایران، رویگردانی از سیاست هویت را به بارزترین شکل خود را در بی توجهی به دو وجه مهم امر هویتی در تاریخ کشور نشان می‌دهد، یکی ملیت و دیگری دین. در جنبش کسی یا گروهی بر ملیت یا قومیت خویش تأکیدی نگذاشته است. حق تعیین سرنوشت ملی به صورت خواست استقلال یا خواست صریح حق تعیین سرنوشت از کسی یا نیرویی مطرح نشده ‌است. کسانی شاید اینجا و و آنجا، در تظاهرات یا بیانه‌ای اشاره به آن داشته‌اند ولی در حوزه عمومی مبارزه کمتر نشانی از آن به چشم آمده است. به همین سان از دینداری و از حق بیان باورهای دینی و عبادت به آئین خود کمتر کسی یا گروهی سخن گفته است. در جامعه‌ای که چهل سال پیش انقلابی را بر آن مبنا انجام داده است این شگفتی برانگیز است، ولی شکایت از ستمدیدگی دینی، خواست ساماندهی مبارزه بر اساس باورهای دینی یا انتظار بازشناخته‌شدن در هویت دینی جایی در جنبش اعتراضی نداشته است

            مسئله مهم در جنبش، آزادی بطور کلی و به ویژه آزادی زن از سرکوب، محدودیتها و قید و بند است. ولی در تأکید بر (وضعیت) زن، نه هویت تثبیت شده‌ای که رهایی از آن هویت مطرح است. ستایش هویت زنانه یا تأکید بر اهمیت آن در زندگی و اجتماع در کار نیست. امتیازی در آن رابطه خواسته نمی‌شود. خواست اصلی رهایی زن است. برای همین در کنار آن از واژه آزادی سخن بمیان می‌آید. هویت اینجا فقط تا آن حد مهم است که در جهت محو و زدوده شدن آن حرکت شود. زن رهایی می‌خواهد نه بسان زن که بسان انسان یا فراتر از آن موجودی که هویت زنانه پیدا کرده است. زن مورد نظر جنبش (در شعار زن زندگی آزادی) نه زنِ کار، زنِ خانه، زنِ خانواده که زن در مفهوم مجرد خود بشکل وجودی فراگیر است. وجودی که در فراگیری خود می‌تواند همه جا، از اینجای مبارزه خیابانی تا آنسوی ترِ کار و زندگی و دور دستِ آفرینش، حضور داشته باشد.

آزادی بسان سرزندگی

درکی جدید از آزادی را می‌توان در سیاست جدید یافت، آزادی نه بسان خواست، نه بسان غایتی که باید تحقق یابد، بلکه بسان رویکردی که هم اینک و همینجا عینیت ‌یابد. سرزندگی در مبارزه راهکاری است که این امر را ممکن می‌سازد. کنشگران دیگر منتظر نمی‌شوند تا محدودیتها برداشته شوند، مقررات و قوانین تعییر کنند و میل به آزادی‌شان برسمیت شناخته شود. آنها به ابتکار و از سر شور راهی را به پیش می‌گشایند. همه جا و هرجا. این درک از آزادی را در چارچوب تقسیم‌بندی مشهور آیزیا برلین مبتنی بر آزادی منفی و مثبت نمی‌توان جای داد. نه منفی است و نه مثبت، نه از (چیزی) و نه برای (چیزی)، نه آزادی از دخالت دیگران و محدودیت و قید و بند است و نه آزادی برخورداری از توان پیگیری و دستیابی به خواستهای خود بسان موجودی خودسامان. بلکه آزادی در موقعیت است، اینکه در هر وضعیت ممکنی آزادی را در کنش جست و بر آن مبنا اقدام کرد. در این شکل از آزادی، کنش شکلی از خیزش به رهایی، حرکت در راستای رهایی پیدا می‌کند، به تمامی یا در بخشهایی.

            در سیاست جدید، مبارزه تافته‌ای جدا بافته از زندگی روزمره نیست. مبارزه فقط راه‌پیمایی و طرح خواست‌هایی به فریاد و شعار نیست. کنشی است، رفتاری است که امر آزادی را هر جای ممکن، هر جای حضور پی می‌گیرد. این مستلزم سرزندگی است. سرزندگی بمثابه شور مداوم کنش و واکنش. به این خاطر در جنبش اعتراضی ایران، حرکت برای نیل به آزادی نه در مبارزه صِرف خیابانی برای رهایی از قید و بندهایی تاریخی که در حرکتهایی متشکل از اراده‌‌مندی، سرسختی، هوشیاری و توانمندی، در کوچه و خیابان شهر و روستا، دنبال می‌شود. زنان روسری را در هر موقعیت ممکن، در اتوبوس و قطار، در کوچه و خیابان، از سر بر می‌دارند و گاه پیشاروی همگان به آتش می‌کشند. دانش‌آموز، دانشجو و جوانان محلات سرزنده، آکنده از شور و نشاط، در راه مدرسه به خانه، در محیط دانشگاه و سر کلاس و در کوچه و خیابان آزادی خود را در نیل به تبیینی دیگرگونه از جهان و ساماندهی روابطی نو نه فقط فریاد می‌زنند که همچنین به نمایش می‌گذارند. زن، نوجوان و جوان در حرکت خود آزادی خویش را از سرکوب دولتی، پدرسالاری، اقتدار دین و سنگینی هنجارها بنمایش می‌گذارند.

            مبارزه تمامی سیاست نیست. سیاست عرصه‌ای بس بزرگتر و پهناورتر از مبارزه خیابانی را در بر می‌گیرد. سازماندهی نگرش و فعالیت در اتحادیه‌های صنفی و تشکیلات سیاسی، مشارکت در انتخابات و گاه حتی بیان کلامی باوری یا خواستی اقدامی سیاسی است. در سیاست جدید نمایشی همه این گونه فعالیتها ارزشی همسان با مبارزه خیابانی و زیست روزمره دارند و در تداوم یکدیگر موضوعیت پیدا می‌کنند. از یکی می‌توان برای دیگری نیرو گرفت. از یکی کناره گرفت تا در دیگری شرکت جست. خانه، خیابان و کار؛ رأی در انتخابات، فعالیت سندیکائی و ابراز اعتقادی. همه بسان اقدام سیاسی.

همبستگی در دلبستگی

در سیاست جدید، همبستگی در وابستگی جای خود را به همبستگی در دلبستگی می‌دهد. افراد و گروه‌های فرهنگی و اجتماعی می‌کوشند از سر دلبستگی به یکدیگر همراه و هماهنگ با یکدیگر باشند. دلبستگی برخاسته از همدلی است، همدلی‌ای که از آشنایی با یکدیگر و هم سرنوشتی پدید می‌آید. زبان و تاریخ مشترک در این همدلی نقش ایفا می‌کنند. گفتگو به زبانی مشترک و گره خورده به احساسات فهم از وضعیت یکدیگر را ممکن می‌سازد و تاریخ مشترک همچون تاریخ تجربه‌های مشترک، دردها و شادی‌های مشترک هم‌احساسی، همدردی و همخوشی، را ایجاد می‌کند. همبستگی در دلبستگی همبستگیِ حسی-احساسی است. افراد آنرا در گستره‌ی زندگی روزمره، در کناکنشهای خویش، در احساسات خود احساس کرده آنرا در رفتار خویش به نمایش می‌گذارند و حس آنرا به دیگران انتقال می‌دهند.

            همبستگی اجتماعی مدرن، همبستگی تا به کنون مطرح جهان، ریشه در پیشروی تقسیم کار اجتماعی و وابستگی افراد در عملکردها و کارکردهای خود به یکدیگر دارد. بودن، ماندن، پویایی و شکوفایی هر فرد وابسته به وجود و کنشهای دیگری‌ها است. دیگری ولی در وجود شخصی خویش، بصورت کسی معین، با زندگی، دیدگاه‌ها و احساسات فردی خویش، محور همبستگی نیست. همبستگی مدرن وابستگی کارکردها است. وابستگی کارگر، دهقان، آموزگار، پزشک و سوداگر به یکدیگر. وابستگی، خود به خود، حسی از همبستگی را در وجودی کسی دامن نمی‌زند ولی بصورت درکی عقلایی از شرایط در زیست و کنش انسانها انعکاس می‌یابد. همه می‌دانند که بدون آن، نمی‌توانند کار کنند، نیازهای خود را بر آورده سازند و زنده بمانند.

            دولت ملی به شکلی قدرت‌مندتر از همبستگی مبتنی بر وابستگی نیاز دارد تا بتواند گسستهای برخاسته از فرایند جهانی شدن، فردگرایی و رقابت را مهار کند. وابستگی کارکردها مجردتر و کلی‌تر از آن است که پیوندی بین شهروندان یک کشور معین برقرار سازد و آنها را در پیوند با یکدیگر قرار دهد. همبستگی ملی زاده فرهنگ و زبانی یگانه، اقتصاد ملی بهمپیوسته، دولت مرکزی حاکم بر سرنوشت همگان و نظام ارزشی معینی است. نیروهای سیاسی و اجتماعی گوناگونی، از دولت گرفته، بورژوازی و نخبگان گرفته تا بازار، صنعت فرهنگی و مؤسسات پژوهشی این همبستگی را گسترش داده و شکوفا می‌سازند. هدفْ تجربه مداوم یگانگی در عرصه‌های گوناگون زیست است تا وابستگی به یکدیگر به تجربه یگانگی فرازش یابد و در احساسات افراد جای گیرد.

            همبستگی در دلبستگی پدیده‌ای ثابت نیست. همواره دارای فراز و نشیب است. گره خورده به وابستگی برخاسته از تقسیم کار و یگانگی تبلور یافته در دولت ملی نیست تا همواره استوار بر جای ماند. از همدلی ریشه می‌گیرد و همدلی بسا اوقات در روزمرگی رنگ رخ می‌بازد. در انزوا، رقابتها و خودخواهی‌های زندگی روزمره چیزی از همدلی برجای نمی‌ماند. رخدادی باید درد یا شادی دیگری را به نمایش بگذارد تا شور همدلی شعله گیرد. رخداد دردناک می‌تواند فاجعه‌ای طبیعی به شکل سیل و زلزله یا فاجعه اقتصادی و سیاسی همچون فقر، تورم یا شکست در رقم زدن تغییری سیاسی باشد. رخداد شادی بخش در پیروزی‌های گوناگون در ورزش، بر طبیعت و جهان زیست تجلی پیدا می‌کند. در هر دو مورد رخداد در خود همدلی کسی را بر نمی‌انگیزد. در جهان امروز، رسانه‌ها از حادثه رخداد می‌سازند. امری که به ناگهان رخ داده، شگفتی برانگیز است و زیست و تفکر ما را به چالش می‌خواند. رسانه‌های اینکار را برای ایجاد هیجان و برانگیختن حساسیت مخاطب برای جلب توجه مخاطب بسان مصرف کننده کالای خود انجام می‌دهند ولی تأثیر آن همان برانگیخته شدن شور همدلی است.

            در جنبش اعتراضی اخیر ایران با گسترده‌ترین و ژرفترین گونه احساس همبستگی در کشور روبرو بوده‌ایم. توده‌های مردم در مبارزه با حکومت مدام بر همبستگی خود با یکدیگر، در شعار و بیانیه، تأکید ورزیده‌اند. همبستگی آنها همبستگی در دلبستگی است. دلبستگی به یکدیگر بعنوان یار و یاور مبارزه، به کسانی که ندای یاوری و مبارزه را بی پاسخ نمی‌گذارند و در روز فراخوان، در لحظه خطیر مبارزه، در میدان حضور می‌یابند. دلبستگی با کسانی که ستم کشیده‌اند و قربانی شده‌اند و باز جا نزده‌اند و در میدان تحمل بار هستی برجای مانده‌اند.

حضور در جهان

جهان مدرن پر از ازدحام، پر از گوناگونی است، پر از انسان، نهاد، پدیده و رخداد. همواره خطر آن وجود دارد که بود، وجود، فردیت و تلاشهای شخص یا گروهی به چشم کسی نیاید. شخص یا گروه باید کوشش کند تا به چشم آید، بازشناخته شود و به حساب آید. ولی همواره خطر آن وجود دارد که ناشناخته باقی بماند، گمنام زندگی کند، نیازها و خواستهایش نادیده انگاشته شود و کسی یا جمعی معین بشمار نیاید. شخص و گروه خود را باید بنمایانند، خود، نیازها و خواستهایشان را بنمایش بگذارند تا در جهان به حساب آیند و مورد توجه قرار گیرند. سیاست جدید در بنیاد خود سیاست نمایشی است. تلاش و مبارزه سیاسی باید نمایشی باشد، دیگران را بگونه‌ای حسی-احساسی متأثر سازد و برانگیزد تا بتواند به هدف خویش دست یابد.

            سیاست تا به کنون استوار بر بنیاد هستیمندی در جهان بوده است. سیاست طبقاتی و هویتی هر دو ریشه در هستیمندی در وضعیتی معین در جهانی سامان یافته دارند. بنیاد سیاست هستیِ موجودی پرتاب شده به میان جهان، قرار گرفته در موقعیتی معین بوده است. هستی موجودی با نیازها، خواستها و هویتی شکل گرفته. سیاست نو سیاستی متکی بر تلاش در راستای برساختن برداشت از خود در جهان است. در آن، هستی در جهان جای خود را به حضوری پویا در جهان می‌دهد. در حضور در جهان، فرد یا گروه بسان کنشگر واکنش جهان با کنش خویش را سنجیده آنرا در مدیریت کنش خویش ادغام می‌کند. کنش خویش را او آنگونه پیش می‌برد که تأثیری مطلوب بر جهان پیرامون خویش بگذارد تا بتواند بهتر و کارآمدتر به هدف خویش دست یابد.

            حضور در جهان هیچگاه حضوری به گستردگی جغرافیای جهان نیست ولی همواره به گستردگی جهانی است که به تخیل در می‌آید. نمایش برای این یا آن فرد یا گروه نیست. برای هر کسی است که می‌تواند از اینجا تا آنجای جهان و تاریخ تماشاچی یا مخاطب کنش باشد. حضور در جهان از سر پویایی و سرزندگی انجام می‌گیرد و همواره به دنبال تبدیل تماشاچی به مخاطب است. تماشاچی از سر تصادف یا به اراده‌ی خود نمایشی را می‌بیند، ولی کنشگر او را در کناکنش با خود می‌خواهد و از او مخاطب می‌سازد. مخاطبی که پی در پی، متأثر از کنش، واکنش از خود نشان می‌دهد و نمایش‌گر بر این اساس کنش خود را پیش می‌برد.

            سیاست بر مبنای حضور در جهان شالوده‌ای برای دموکراسی پی می‌ریزد. دموکراسی را ایجاد نمیکند. استقرار و پویایی دموکراسی تابعی از دهها متغیر سیاسی و اجتماعی است. عوامل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و تاریخی گوناگونی در پیدایش و پویایی آن نقش دارند. حضور در جهان بگونه‌ای بنیادین زمینه پیدایش آنرا فراهم می‌آورد. حضور در جهان از فرد کنشگر می‌سازد. او که نمایش را اجرا می‌کند در کناکنش با دیگران و هماهنگی با آنها کنش خویش را برای رسیدن به اهداف خویش پیش می‌برد. تماشاچی کنش نیز در تبدیل شدن به مخاطب به عنصر کنشگر و واکنشگر تبدیل می‌شود.

            در بستر حضور در جهان، مبارزه جنبه نمایشی به خود می‌گیرد. عرصه‌ی مبارزه شکل صحنه (نمایش) پیدا می‌کند و هر اقدامی با توجه‌ به جنبه نمایشی آن سازماندهی می‌شود. مهم حد و حدود تأثیرگذاری اقدام در زمینه تبدیل تماشچی به مخاطب است. در این راستا ذوق و نوآوری به کار می‌آید. کنشگران می‌کوشند تا بیشترین ذوق و نوآوری را بکار گیرند تا اقدام مبارزاتی‌‌شان توجه عمومی را به خود حلب کند. گاه پیشتر رفته، مبارزه را به شکل کارناوال در می‌آورند تا شور همدلی را در تماشاچی برانگیزند و مخاطب را درگیر مبارزه سازند. در مبارزه‌ی کارناوالی خبری از شادخوری و شادنوشی مرسوم کارناوال نیست ولی اشتیاق، بازیگوشی و هیاهو نقش مهمی ایفا می‌کنند. در کارناوال، مبارزه بیشتر و بیشتر جنبه نمایشی بخود می‌گیرد. استهزا، تحقیر و ترساندن دشمن اهمیت پیدا می‌کند. کوشش می‌شود تا خشونت وجه فیزیکی خود را از دست داده نمایشی شود. کمتر آسیب اندامی و مادی به بار آورد و بیشتر به اعتبار و جایگاه دشمن آسیب رساند.

            در جنبش اعتراضی ایران، مبارزهﹾ جنبه‌ی نمایشی آشکاری دارد. کنشگران درک خود را از آزادی در مشارکت پویا، برداشتن روسری و آتش زدن آن نشان می‌دهند. سرزندگی خود را آنها با ابداع و انتخاب شعاره‌های تازه و جابجایی سریع در شهر برای بر پایی تظاهرات دور از دسترس نیروهای سرکوبگر آشکار می‌سازند. مردم همدیگر را به ندای مهر، ترغیب و نهیب فرا می‌خوانند که به صف مبارزه‌شان بپیوندند. دلبستگی‌شان بیکدیگر را در شعارها و آغوش بازشان به نمایش می‌گذارند. خشم‌شان را فریاد می‌زنند ولی خشونتی نمایشی را در هیأت پراندن عمامه روحانیون یا فحاشی به رهبری رژیم جایگزین خشم سنتی فیزیکی ساخته‌اند. حضورشان در مبارزه نمودی از حضورشان در جهان است، در پی هدف با توجه با کنش و واکنش دیگران و سنجش میزان تأثیر خود بر کنش آنها.

Ad placeholder

در مواجهه با دولتی در بحران

دولت هنوز آخرین سنگر سیاست طبقاتی و هویتی است. دولت مدرن حضوری همه جانبه در جامعه دارد. مالیات می‌ستاند و عهده دار مسئولیت باز پخش منابع و امکانات است. همزمان ملی است و هویت ملی معینی را نه تنها نمایندگی که همچنین بازتولید می‌کند. سیاستهای آن گاه نا آشکار و گاه آشکار طبقاتی است، در خدمت بورژوازی، سوداگران یا در بهترین حالت طبقه‌ی متوسط. مهمترین وظیفه‌ای که جامعه به آن سپرده آن است که اجازه ندهد نظم اجتماعی و سیاسی دچار آسیب شود، زمینه رونق اقتصادی را فراهم آورد و با کارآیی خود دستگاه‌های خدماتی را از آموزش و پرورش گرفته تا درمان به بهترین شکل ممکن اداره کند. در این چارچوب آزادی به سان سرزندگی و همبستگی در دلبستگی برای آن از موضوعیت برخوردار نیست. سیاست نمایشی کارکرد معینی برای آن دارد. اقتدار نهادهای گوناگون آن، دیوانسالاری، جزائی، آموزشی و پرورشی، یک به یک، در گرو نمایش نهفته است ولی آنرا در خدمت تأکید بر جدیت شهروندان در عرصه کار و باز تولید نظم کتمان می‌کند.

            به هر رو، دولت امروز همه جا در موقعیتی بحرانی قرار دارد. در کارآیی، نمایندگی، ملی‌گرایی و عدالت خواهی باید برای خود مشروعیت بیافریند و در هر چهار زمینه به سختی می‌تواند خود را موفق جلوه دهد. از کارآیی افتاده است. چون اجتماعی شده است، در تمامی عرصه‌های زیست اجتماعی شهروندان حضور دارد و فربه‌تر از آن است که چابک عمل کند. از آنجا که وظایف گوناگون و بسا اوقات متضادی به عهده گرفته است به سختی از عهده آن وظایف بر می‌آید. مسئله گاه به آن سادگی است که برآوردن نیازهای لایه‌های زیرین جامعه با فراهم آوردن زمینه رونق اقتصادی یا تضمین نظم نمی‌خواند.

            دولت مدرن خود را برخاسته از جامعه و نماینده آن می‌داند. از گفتمان دموکراسی برای مشروع جلوه دادن اِعمال بیشترین حد قدرت بهره می‌جوید. ولی از یکسو حتی آنهنگام که برگزیده رأی مردم در انتخابات است فقط پشتیبانی بخش از مردم را دارد که در زمانی معین آراء خود را به صندوق ریخته‌اند و از سوی دیگر امور را نه به اتکای نمایندگان مردم که به اتکای دستگاه بوروکراسی اداره می‌کند. دولت امروز بیش از پیش دستگاهی اداری با ساز و کاری بوروکراتیک برای تضمین کارکرد نظم است. بوروکراسی نیز امروز بیشتر به انسداد و فساد شناخته شده است تا کارآمدی و شفافیت.

            دولت امروز همه جا دولت ملی است. مسئولیت اداره امور را در قلمرو جغرافیایی معینی به عهده دارد. یکی از وظایف اصلی آن و گاه حتی مهمترین وظیفه‌ی آن حفظ قوام این قلمرو و تقویت پیوند بین مردمان گرد هم آمده در چارچوب آن است. از آن انتظار می‌رود که اقتصاد ملی فراهم آورنده‌ی داد و ستد و کناکنش مردمان را رونق ببخشد، فرهنگی ملی را شکوفا سازد، پیچ و مهره‌ی همبستگی ملی را محکم‌تر کند و به فوران غرور ملی یاری رساند. ولی فرایند جهانی شدن با ادغام اقتصادها، فرهنگها و عرصه‌های گوناگون کناکنش در یکدیگر انجام این مأموریت‌ها را دشوار و گاه حتی ساخته است. به ستیز جهانی شدن نمی‌شود رفت و گاه دولت مجبور است برای برآمدن از پس مأموریتهایش به فرایند جهانی شدن یاری رساند و خود را بیش از پیش در مظان اتهام خیانت به اقتصاد، فرهنگ و همبستگی ملی قرار دهد. دولت اکنون بسا اوقات مجبور است ملی نباشد تا ملی بماند.

            عدالت را به ده‌ها گونه می‌توان تعریف کرد و کم و بیش هر کسی از آن درکی دارد ولی این انتظار از دولت وجود دارد که بسان نهاد مرکزی قدرت بدنبال استقرار عدالت و ایجاد موازنه در جامعه برای تضمین نظم باشد. برای همین از دولت خواسته می‌شود که عناصری از عدالت را، چه به شکل تضمین گونه یا گونه‌هایی از آزادی، چه به شکل برابری و چه بشکل نظامی از مجازات برای جرم و سرپیچی از هنجارها و قوانین در جامعه مستقر سازد. ولی دولت امروز بیش از پیش با مقوله‌ی عدالت بیگانه گشته است. پیچیدگی هر چه بیشتر روابط اجتماعی، سرمایه‌داری لجام گسیخته، فرایند جهانی شدن و رخنه فساد در عرصه‌های تا به کنون مصون از آن همچون سیاست و ورزش، دولت را ناتوان از حرکت در زمینه استقرار عدالت ساخته است. گروه‌هایی قدرتمند در جایی که خود را برنده سیر تحولات می‌دانند نیز خواهان دور ماندن دولت از امر پیگیری عدالت هستند. انتظار آنها آن است که دولت، اقدامات خود را متمرکز بر سرکوب یا بهینه ساختن پیش‌شرطهای شکوفایی اقتصادی سازد.

            سیاست دگرگون شده است اما دولت متمرکز بر سیاستی کهنه و مهجور از تحول سر باز می‌زند. سیاست جدید با کارکرد سنتی دولت خوانایی ندارد. دولت متمرکز بر سیاست طبقاتی و هویتی است، بیگانه با آزادی بسان سرزندگی، همبستگی در دلبستگی و حضور در جهان. به شهروندان همچون کنشگرانی اقصادی و سیاسی می‌نگرد که مالیات می‌پردازند، کار می‌کنند، در بند هویت ملی خود هستند و دل در گرو نظم و رفاه دارند. برای آنها دست به اقدام می‌زند. بر آن گمان است که در آن زمینه دارای قراردادی با شهروندان است، قرادادی که می‌پندارد حتی در زمان آشوب نیز کار می‌کند. نظم در مقابل جدیت، اقتصاد شکوفا و رفاه در مقابل کار منضبط و سوداگری هوشمندانه، توجه به خواست در مقابل مشارکت در فرایندهای سیاسی موجود، پویایی فرهنگ ملی در مقابل خویشتداری هنجاری.

            گرفتار در بحران، دولت مجبور شده است تن به تحولاتی بدهد. تا حدی سرزندگی در دستیابی به فردیت و هویت فردی (به جای وفاداری به هویتی جمعی و فرهنگی) پذیرفته شده است؛ توده‌های مردم اجازه یافته‌اند حضور در جهان را در برخی عرصه‌های زندگی تجربه کنند؛ و انتخابات بیش از پیش نمایشی شده است. با اینحال چون دولت این کارها را بیشتر از سر ناچاری و جلوگیری از وخامت بیشتر وضعیت بحرانی انجام می‌دهد تلاشهایش تحولی جدی را دامن نزده‌اند. بحران سر جایش است.

            سیاست جدید محور جدیدی را به جای محور دولت برای اداره جامعه نیافریده است و به دنبال آفرینش آن نیز نیست. ولی کوششی است در راستای ارائه‌ی آنچه که دولت ناتوان از ارائه‌ی آن است تا وجود فرد و جامعه از آن ناتوانی آسیبی نبینند. در جای جای جامعه، صحنه‌های نمایشی بر پای می‌کند و زمینه مشارکت افراد را در کناکنشها فراهم می‌آورد. شکل جدیدی از همبستگی، مبتنی بر دلبستگی را گسترش داده آنرا به جای ملی‌گرایی مبنای یگانگی قرار می‌دهد، به جای کارآمدی سرزندگی را در گستره تمامی تلاشهای روزمره می‌جوید، به حضور (مستقیم) در جهان به جای نمایندگی توجه نشان می‌دهد و در عرصه‌ی عدالت خواست برسمیت شناخته شدن شور نمایش، نقش‌آفرینی در صحنه می‌نشاند. در یک کلام، سیاست جدید در تمرکز بر نمایش بخشی مأموریتهای بر زمین مانده دولت را به عهده می‌گیرند بدون آنکه به قلمرو کارکرد آن وارد شود یا دولت را در عرصه‌ای به چالش بخواند. اینرا تا حد زیادی در جنبش اعتراضی ایران می‌توان دید. با آنکه مردم به ستیز مستقیم با دولت حاکم روی آورده‌اند و آنرا در همه‌ی عرصه‌ها بچالش می‌خوانند باز خواستی یا برنامه‌ای در راستای شکل‌گیری دولتی جدید ندارند و بیشتر به دنبال دستیابی به آزادی، همبستگی و توانمندی مود نظر خود هستند.

رخداد محوری

سیاست نمایشی در رخدادها جلوه‌ی بارزی می‌یابد. سیاست جدید سیاست بهره‌گیری موردهای ویژه، پیشامدهای ناگهانی، برای پیشبرد خطی کلی، سیاستی عمومی است. به زندگی روزمره و روال آن تعلق دارد ولی در رخدادها نمودی بارز پیدا می‌کند. رخدادها توجه همگانی را بر می‌انگیزند و زمینه مشارکت همگان را در ساماندهی امور فراهم می‌آورند. رخدادهای سیاسی همانند انتخابات، جنبشهای اعتراضی، جنگ، اقدامات تروریستی و مرگ شخصیتهای سیاسی همانقدر در این رابطه مهم هستند که ‌رخدادهای طبیعی‌ای همانند طوفان سیل، زلزله و خشکسالی. به هنگام رخداد، کنشگران به عرصه‌های عمومی هجوم آورده تا احساسات و شور خود را به نمایش گذاشته سمت و سویی معینی به ساماندهی زندگی اجتماعی و سیاسی متأثر از رخداد بدهند.

            در شرایط معمولی، کنشگران خود باید با استفاده از امکاناتِ در دست، از پوشش و مبلمان گرفته تا ادا و اطوار خویش، صحنه نمایش بر پای کنند. صحنه از آن کسی یا کسانی خاصی نیست. مبارزه در آن همواره برقرار است. تمامی شرکت کنندگان در آن همواره در رقابت برای سازماندهی آن در راستای منافع و هدف خود هستند. رقابتی که می‌تواند هم امری فردی باشد و هم برخاسته از هویت و دیدگاه‌های طبقاتی، جنسی و قومی افراد. کارگران بهنگام کار خود را جدی‌تر، منضبط‌‌‌‌تر و پرشورتر از آنچه که هستند نشان می‌دهند و می‌کوشند تا با شوخی و گپ با یکدیگر از شدت کار و جدیت بکاهند، کارفرما و مدیریت تولید اما صحنه را آنگونه سامان می‌دهند که کارگران انگیزه و شور کار بیشتر پیدا کنند.

            به گاه رخداد، صحنه آماده برای نقش‌آفرینی کنشگران است و از محدودیتهای تاریخی کنشگری دیگر نشان چندانی نیست. در انتخابات که اکنون در جهان شاید شناخته شده‌ترین تجلی‌گاه سیاست نمایشی است دولت (در تمامیت خود) می‌کوشد سیاستمداران را ترغیب به حضور در صحنه سازد و کمتر مانعی در مقابل کنشگری و بازیگوشی آنها بر پای ‌کند. انتخابات بگونه‌ای ادواری و سازمانیافته برگزار می‌شود ولی چون امری متعارف و روزمره نیست و گسستی را در زندگی اجتماعی شهروندان ایجاد می‌کند دیگرگونه سامانی پیدا می‌کند. شهروندان در آن حق و امکان ابراز عقیده و رأی دارند. آنها حتی ترغیب می‌شوند که بگونه‌ای نمایشی رأی خود را به صندوق بیاندازند. مرز بین سیاستمداران و رأی‌دهندگان حتی در نمایش برجای می‌ماند. سیاستمداران فرصت آنرا دارند که افکار و باورهای خود را مدام بیان کنند، وجود خویش را در تن، پوشش و رفتاری معین به همگان بنمایانند و خود را همچون شخصیتی متمایز به مخاطبین معرفی کنند. رأی‌دهندگان فقط در چارچوب نقشی که مراسم برای آنها مشخص ساخته می‌توانند نمایشی را پیش برند. آنها فقط در صورتی می‌توانند نقش دیگرگونه‌ای را بازی کنند که صحنه‌ی نمایشی متفاوتی، ویژه‌ی خود، بر پای سازند. سال ۱۳۸۸، حنبش سبز در ایران در فرایند چنین کوششی شکل گرفت، کوشش برای آنکه صحنه‌پردازی حکومت برای مشروع‌جلوه دادن انتخاباتی تقلبی را به چالش خواند. جنبش سبز ولی چون بین وفاداری به مراسم صحنه‌ی از پیش شکل گرفته‌ انتخابات و برپایی صحنه جدید قدرت نمایی توده‌ای گرفتار آمد نتوانست راهی را به آینده بگشاید. جنبش سبز رخدادی بود که در مرز رخداد متوقف شد.

            جنبش اعتراضی کنونی ایران رخداد بنیاد است. هم خود رخدادی در فرایند تکوین است و هم از رخداد مرگ/مرگهایی بر اثر خشونت دستگاه‌های سرکوب حکومتی انگیزه و نیرو برگرفته است. ولی این جنبش هنوز خود یک رخداد قطعیت یافته نیست. مراسمی برای آن هنوز شکل نگرفته است. شعارهای آن شاید تا حدی مشخص شده‌اند ولی هنوز مبارزین کف خیابان با ذوق خود هر بار شعارهای جدیدی را سر می‌دهند. شکل مبارزه به صورت تظاهرات خیابانیِ خودجوش در محله‌های شهرهای بزرگ و خیابانهای شهر و روستا به جوانانی که نقش اصلی را در سازماندهی آن ایفا می‌کنند اجازه داده که خود نقشی اساسی در سازماندهی مبارزه ایفا کنند. با اینهمه هنوز رهبرانی معین هدایت آنرا بعهده نگرفته‌اند. تظاهرات‌کنندگان و رهبران فرضی آنها، وجود فردی خویش را بنمایش نمی‌گذارند تا هم مشکل امنیتی برایشان درست نشود و هم به نمایش یگانگی‌شان در مبارزه آسیبی وارد نیاید. ولی آنها همگی با شور و ذوق آزادی را فریاد می‌زنند، خواستی که در حرکت خویش، در سرزندگی خود، به نمایش می‌گذارند. حرکتها و پیشامدها حتما در آینده به جنبش شکل قطعی یک رخداد خواهد داد. آنگاه در صحنه‌ یا صحنه‌هایی که بر پای خواهند شد کنشگرانی آزادی و شور اجرای نمایشهای جدیدی پیدا خواهند کرد. باید دید آن کنشگران چه کسانی خواهند بود و چه کسانی را از تماشاچی به مخاطب نمایش خویش تبدیل خواهند کرد.

جنبش اعتراضی ایران هنوز شکل و فرجامی قطعی پیدا نکرده است. تاریخ آن هنوز دفتری گشوده است. آنچه ولی مشخص است آن است که چرخشی را در جهان سیاست بازتاب می‌دهد. نمی‌توان از پیش چیزی به رسم پیش‌بینی گفت ولی می‌توان گمان برد که در تکوین و دستاوردهایش نیز جلوه‌هایی نو از خود بروز دهد. اینها را باید در آینده به هنگامی که جنبش فرجامی قطعی یافت بررسی و معرفی کرد.

Ad placeholder