Ad placeholder

ملی‌گرایی و هویت ملی مثل دو همزاد به هم چسبیده‌اند. سخن گفتن از یکی همواره به سمت آن دیگری می‌لغزد. به عبارتی دیگر، مفهوم ملت هرگز به تنهایی برای رساندن منظور گوینده بسنده نمی‌کند، بلکه در ارتباط با دال‌های دیگر در یک زنجیره‌ی معنایی اعم از میهن‌دوستی و شوونیسم، روحیه‌ی ملیت و قوم‌گرایی، اصالت نژاد و بیگانه‌هراسی عمل می‌کند.

گفتمان‌های نژاد و ملت هرگز از هم دور نبوده‌اند. بر خلاف کوشش تطهیر کننده‌ی ملی‌گرایان، نژادپرستی انحراف از ناسیونالیسم نیست، بلکه همیشه گرایشی ضروری در قاموس آن است. بارزترین مثالش در ایران کنار هم قرار گرفتن ملی‌گرایی و بزرگداشت منسوبیت به نژاد آریایی است، چیزی که جز یک افسانه نیست، آن هم برای مردمان گوناگون سرزمینی که همیشه‌ی تاریخ پهنه آمد و اقوام دیگر بوده است و عملا آن «خلوص نژادی» را که مثلا هیتلر منادی‌اش بود، از دست داده است.

ملی‌گرایی با جنسیت‌گرایی هم مرتبط است، زیرا خود ناسیونالیسم تأثیر شدیدی بر رمزگذاری جنسیت‌گرایی داشته است.

مفهوم ملت در واقع اساسا مبهم است، همانطور که ارنست رنان، نظریه پرداز ناسیونالیست، از دهانش پریده است: «ملت گروهی از مردم است که گرد یک جنایت بزرگ با یکدیگر متحد شده‌اند و درهم آمیخته‌اند و خلوت خود را پیدا کرده‌اند. آن جنایت بزرگ شامل شرکای کوچکترش هم می‌شود.»

اما ملی‌گرایی به سطح پراتیک که می‌رسد، درهمه جای جهان و تاریخ درحکم نقابی است برای سیاست گذاری‌های راست‌گرایانه کافی است اساسنامه‌های هرکدام از احزاب تحت لوای ملی‌گرایی را بخوانید؛ به طور مشترک -همچون یک «میثاق ملی»- در کنار ارتجاع سیاه از ارتجاع سرخ هم تبرّی می‌جویند و در مقایسه با دین، معمولا با صراحت بیشتری کمونیسم ستیزی را به عنوان یکی از رسالت‌های وجودیِ خود سینه‌سپرانه و معمولاً با واژگانی عامیانه اعلام می‌کنند، حال آنکه یادشان می‌رود که در همان اساسنامه هایشان، چند سطر بالاتر، در نعره‌پراکنی‌های دفاعشان از آزادی، تشکیل احزاب و سازمان‌ها را جزو حقوق شهروندی برشمرده بودند. 

تناقض‌گویی در اساسنامه‌های ملی‌گرایان فقط مختص به همین نیست. معمولا در همان بند اول در دفاع از سکولاریسم نخست سینه چاک می‌دهند، اما وقتی در پایین نوبت به سخن گفتن از حقوق زنان رسید، البته اول آن جمله‌ی معروف را طوطی‌وار می‌نویسند که زنان با مردان از حقوق کاملا برابر اجتماعی و سیاسی برخوردارند و در ادامه به دفعات از نقش زن در خانواده و محوریت نقش «مقدس» مادری برای زن تعارف تکه پاره می‌کنند، که با تجربه‌ای که از ج. ا. داریم، گمان می‌کنم دیگر نیاز به آوردن استدلال بیشتر برای پوشالی بودن آن جمله‌ی اول – برابری حقوق زن و مرد – نباشد، درصورتی که سکولاریسم در برداشتی دموکراتیک ازآن پیش از هر چیز یعنی درست همان آزادی بی قید و شرط زنان. یکی دیگر از ترفندها در قایل شدن به نقش «مقدس زن» در خانواده، در واقع به طور ضمنی اعلام مخالفت با دگرباشان و تراجنسیتی‌هاست که البته تاریخ احزاب راست در تمام جهان بهترین گواه این دشمنی دیرینه است.

در برنامه‌ی اقتصادی حرف از مبارزه با استبداد، استثمار و استعمار است، بدون آنکه به معنای این واژگان اشاره شده باشد، چون بلافاصله در سطر بعد حرف است از بالا بردن رشد تولید، که از سویی، در مغایرت است با سیاست حفظ محیط زیست و مبارزه با گرمایش اقلیمی، و در اساس، تحقق چنین چیزی در سیاست‌های اقتصادی آنان بدون استثمار بیشترِ نیروی کار امکان ناپذیر است.

Ad placeholder

نقش حافظه‌ی دستکاری شده

ملی‌گرایی برای بنا کردن چهار ستون ایدئولوژی خود، راست و دروغ، یک گذشته‌ی «پر افتخار» می‌سازد، به آن بال و پر می‌دهد، و آن قدر آن را تکرار می‌کند که خودش هم باورش می‌شود. به بیان دیگر، یک حافظه می‌سازد، مؤلفه‌های آن حافظه را دور و برِ یک پدیده‌ی مبهمِ تاریخی پرورش می‌دهد، و سپس به طور پیوسته به آن حافظه ارجاع می‌دهد، زیرا به خوبی می‌داند که هر آینده‌ای بر اساس یک حافظه‌ی تاریخی شکل می‌گیرد. فقط مشکل این منطق تراشی اینجاست که نه حافظه و نه تاریخ عملا قادر نیستند احاطه‌ای روی گذشته داشته باشند.

والتر بنیامین، در تأملات خود درباره‌ی تاریخ، به محدودیت‌های رویکرد تاریخی اشاره کرده بود که حقایق و رویدادها را در زمان‌های همگن فهرست می‌کند. بنیامین پی برد که انتقال بازنمایی‌های جمعی در طول زمان و مکان به طور فزاینده‌ای پراکنده و ناپیوسته است. اینجاست که پای روایت تاریخی پیش می‌آید: روایت‌های تاریخی روندی مستمر از گزینش و بازسازی ردپاهای گذشته را بازتاب می‌دهند. این است که انگار گریزی از روایتگری تاریخ و بازسازی گذشته بر حسب گزینه‌های خاص نیست.

آرشیو سازی، طبقه بندی داده‌ها و سازماندهی رویدادها و بزنگاه‌ها، کارهایی است که حافظه را مستقیما درگیر می‌کند. برخلاف گزینش خاص ملی‌گرایان از وقایع تاریخی، ما می‌دانیم که در هر دوره‌ی معین تاریخی، همیشه یک مبارزه‌ی سیاسی مداوم و قابل توجه وجود دارد که آرشیوهای مربوط به دوره‌های سلطه و خشونتی را که در آن حقوق بشر نقض شده، در خود نهان کرده است. در سرزمین‌هایی که در قرن بیستم و این دو دهه‌ی اخیر شاهد انقلاب‌ها و تحول‌های اجتماعی بوده اند، یکی از موفقیت‌های قربانیان دولت‌های توتالیتر و سرکوبگر این بوده که توانسته‌اند حافظه‌ی تاریخی خود را نیز بازپس بستانند. و این مصداق همان سخن عمیق بنیامین است که تنها جوامعی که رستگار شده‌اند، می‌توانند گذشته‌ی خود را تمام و کمال صاحب شوند. در جوامع دیگر، آرشیوها، و گزارش‌های گذشته عمدا در نسخه‌های رسمی تاریخ فراموش شده است. بنابراین، حافظه با کسانی که قدرت را در دست دارند مرتبط است، زیرا آنها تصمیم می‌گیرند که کدام روایت‌ها را به خاطر بسپارند، حفظ کنند و منتشر کنند.

نمونه‌های عینی آنچه بنیامین از آن سخن می‌گوید را می‌توان در آمریکای لاتین به خصوص پس از دهه‌ی ۱۹۸۰ در کشورهای برزیل، آرژانتین، شیلی و اروگوئه مشاهده کرد. با سرنگونی حاکمیت‌های استبدادی و نظامی آرشیو گسترده‌ای از جنایات آن رژیم‌ها علنی شد که اولین نتیجه اش یک دگرگونی ساختاری در حافظه‌های جمعی مردمان آن خطه‌ها بود. بعد از آن بود که در اثر بحث و گفت و گوهای فراوان در روزنامه‌ها و تلویزیون و میدان‌های شهرها، سرانجام پس از گذشت سال ها، به منظور برقراری آشتی ملی قوانینی برای عفو عمومی و بخشایش ارائه شد.

معادل «عفو عمومی» در زبان‌های با ریشه‌ی لاتین واژه‌ی amnestia است که با «فراموشی» همخانواده است. پس فراموشی یک استراتژی سیاسی مورد استفاده‌ی دولت‌های دموکراتیک در لحظات خاص بوده است. مثال‌های ما از کشورهای امریکای لاتین مهم اند، زیرا نشان می‌دهند که ارتباط بین حافظه، خودمختاری و آزادی از یک سو، و فراموشی و اقتدارگرایی از سوی دیگر، پیوندهای صلب و کلّی گرایانه نیستند و به رکن فنمنولوژیک هر کدام باید توجه داشت. چه بسا این نوع فراموشی، البته پس از صاحب اختیار شدن گذشته، جامعه‌های درگیر با استبدادهای خشن را زودتر به آینده‌ی روشن رهنمون شود.

اما به بحث ملی‌گرایی که بازگردیم، این نکته را هم می‌توان افزود که: رویکرد به گذشته برای ساختن یک حافظه همیشه بر پایه‌ی یک پیش زمینه‌ی ذهنی یا ایدئولوژی انجام می‌شود: برای نمونه، همان وقت که طرفداران سلطنت شروع مدرنیزاسیون ایران در زمان رضا شاه را یک نقطه‌ی قوّت برای گفتمان خود می‌دانند، ایوئولوگ‌های اسلام سیاسی نیز خاطره‌ی خشونت‌بار کشف حجاب را در همان اوان زیر ذره بین می‌برند؛ می‌بینیم که هر کدام برای پیشبرد اهداف خود به مبدئی «اختصاصی» نیاز دارند. به عبارتی دیگر، این ایدئولوژی است که بر ساز و کار حافظه نظارت می‌کند. 

مشکل بزرگ چپ برای توضیح و شرح نگرش تاریخی اش برای جامعه -در تحلیل نهایی- از اینجا نشأت می‌گیرد که در عین اینکه نمی‌تواند به آن تاریخ دستکاری شده‌ی ملی‌گرایان اتکا کند، در ضمن می‌داند که احضار یا بازنمایی جنایات بزرگ حک شده بر پیشانی تاریخ، برخلاف آسان بودنِ بازنماییِ «افتخارات»، امکان ناپذیر است. چگونه می‌شود هولوکاست را درک کرد؟ کدام تفسیر تاریخی تا کنون توانسته به درک بیشتر ما از فجایع انداختن بمب اتمی بر هیروشیما و ناگازاکی کمک کند؟ چگونه قتل عام رواندا را توضیح دهیم؟ آنچه در بوسنی یا سوریه پیش آمد در مخیّله‌ی کدام کلمات می‌گنجد؟ هر چه مورخان بیشتر به دنبال توضیحاتی برای این توحش‌ها باشند، به نظر می‌رسد که این وقایع فراتر از درک منطقی و عقلانی ما باقی می‌ماند. 

بااین همه، این منافاتی با آرشیوسازی از تاریخ نزدیک ندارد. لااقل از انقلاب مشروطیت تاکنون-به دلیل خلاء حاکمیتی نسبتا دموکراتیک- ما فاقد چنین ساز و کاری بوده ایم. آرشیوها، شهادت ها، اظهارات، عکس‌ها و فیلم‌های دستی گرفته‌ی هنوز آفتابی نشده را می‌توان با هدف انتقال پوچ بودن خشونت به نسل‌های آینده در معرض دید قرار داد، و بی هرگونه بازنماییِ غیراخلاقی، تفسیر را به بازدیدکنندگان واگذاشت. بله، سخن از اهمیت موزه می‌کنم، اما این هیچ ربطی به موزه‌هایی که می‌دانیم و می‌شناسیم، ندارد. تشکیل این موزه‌ها در حکم سازمان دادن دوباره به کانون حافظه‌ی زنده‌ی ماست.

وظیفه‌ی چپ این است که نگذارد رنج گذشته‌ها دوباره فراموشمان شود. آن چیزی که ما را به آینده‌ی روشن می‌رساند این قسم یادآوری است، زیرا به تمامی بر بنیان واقعیت مادّی است. در این چهل و چندسال کاملا پی برده ایم که اکنونِ ما چگونه به طور اجتناب ناپذیری بر آنچه به یاد می‌آوریم، تاثیر می‌گذارد. درک این فرایند مهم است. گذشته‌هایی که با تمام شدت به یاد می‌آوریم، بدون تردید در حافظه مان حک می‌شوند. اصلی که مدّ نظر نگاه می‌داریم، این است که این گذشته، تنها یک گذشته با بار انباشت شده‌ی رنج و درد است، و لحظه‌ای در آن یافت نمی‌شود که از تازیانه‌ی تاریخ خالی باشد. ارجاع باستانگرایان به یک گذشته‌ی اساطیری کوچکترین بنیان مادّی و حقیقی ندارد ، چیزی که بتوان به صورت تاریخی آن را تحقیق کرد، و به اعتلایش باور آورد. اعتیاد به چنین حافظه‌ی اسطوره‌ای ای به جای گشودگی در تداوم تاریخ، به مانعی برای برآوردن نیازهای مبرمِ کنونی ما تبدیل می‌شود.‌

Ad placeholder