مصطفی مستور

مصطفی مستور متولد ۱۳۴۳ در اهواز، فارغ‌التحصیل رشته مهندسی عمران و فوق‌لیسانس زبان و ادبیات فارسی است. از ۱۳۶۸ با چاپ اثری در مجله کیان کار داستان‌نویسی را شروع کرد. پس از مجموعه داستان «عشق روی پیاده‌رو» (۱۳۷۷)، رمان «روی ماه خداوند را ببوس» (۱۳۷۹) را درباره درگیری‌های روحی و تردیدهای مذهبی دو جوان دانشجو حین نگارش پایان‌نامه‌شان، نوشت. این رمان برنده جایزه جشنواره قلم زرین شد. مبانی داستان کوتاه (۱۳۷۹) را تالیف و چند مجموعه از آثار ریموند کارور را به زبان فارسی ترجمه کرده است. از آثار اوست: مجموعه داستان «من دانای کل هستم» (۱۳۸۳)، «چند روایت معتبر» (۱۳۸۲) و داستان بلند «استخوان خوک» و «دست‌های جذامی».
مجموعه داستان تازه او با عنوان «سمت روشن زندگی» مجوز دریافت نکرده. نویسنده که تا پیش از این کمترین مشکلی با ارشاد اسلامی نداشت، اعلام کرده است که دیگر تن به سانسور نمی‌دهد. چه اتفاقی افتاده است که حتی نویسندگان همسو هم در برابر اداره سانسور مقاومت می‌کنند. نویسنده در این گزارش تلاش می‌کند ابعاد این موضوع را نشان دهد.

مصطفی مستور از شناخته‌شده‌ترین و پرفروش‌ترین نویسنده‌های پس از انقلاب، که آثارش به‌ویژه «روی ماه خدا را ببوس» با مضامینِ نزدیک به ایدئولوژی رسمی حکومت از جمله «خداباوری» پیوند دارد، در نامه‌ای سرگشاده به محمدمهدی اسماعیلی، وزیر ارشاد اسلامی ضمن اشاره به مواردی از ابلاغیه‌های سانسور کتاب تازه‌اش با عنوان «سمت روشن زندگی»، اعلام کرد به این موارد عمل نمی‌کند و تا سانسور بر فرهنگ و هنر حاکم است، هرگز کتابی برای گرفتن مجوز به وزارت ارشاد نخواهد فرستاد.

ماجرا از چه قرار است که نویسنده‌ای مثل مصطفی مستور که از سال‌های دهه ۱۳۷۰ آثارش را با کمترین حاشیه چاپ می‌کرد و به تجدید چاپ دورقمی می‌رسید، اکنون با صدای بلند، مقابل وزارت سانسور جمهوری اسلامی ایستاده است ؟ مستور می‌نویسد:

«این روزها به دلیل حوادث اخیر دل و دماغ نوشتن هم ندارم؛ چه برسد به انتشار کتاب. تنها علتی که باعث شد تصمیم بگیرم این کتاب را منتشر کنم، این بود که تمام هفده داستان‌ این مجموعه درباره‌ زنان و مسائل و مصائب آنها است. اغلب داستان‌ها برگرفته از تجربه‌های واقعی زنان جامعه‌‌ ما هستند و ظرف پنج سال گذشته برای نوشتن‌شان به شهرهای زیادی سفر کرده‌ام و با ده‌ها زن مصاحبه کرده‌ام تا شاید بتوانم روایت‌هایی داستانی از زندگی امروز زنان جامعه‌ام را بازتاب دهم.»

«زن و بدن او» از مضامین اصلی مجموعه داستان «سمت روشن زندگی» نوشته مصطفی مستور است که هم در نام کتاب و هم در شعار «زن، زندگی، آزادی»خود را نمایان می‌کند. براساس نامه مستور به وزیر ارشاد اسلامی گویا پس از دو مرحله سانسورِ سلیقه‌ای، کتاب مجوز انتشار دریافت نمی‌کند. مستور می‌نویسد:

«ماجرای بررسی این کتاب ‌آموزنده و خودش گواه روشنی است بر اینکه ممیزی و سانسور با ساختار و رویکرد فعلی نه ممکن است و نه مفید. این کتاب دو بار به طور مستقل بررسی شد. در بررسی اول نظر بررس حذف یا بازنویسی سه داستان و حذف ده‌ها سطر از داستان‌های دیگر بود که بعد از اعتراض من، کتاب به بررس دیگری سپرده شد و بررس دوم این بار در ابلاغیه‌اش داستان‌های رد‌شده‌‌ قبلی را بی‌اشکال و مجاز دانست و به جای آن دستور به حذف دو داستان دیگر و حذف و اصلاحات تازه‌ای در داستان‌های دیگر داد. احتمالا اگر قرار باشد بررس سومی داستان‌ها را بخواند، نظراتی متفاوت از دو بررس پیش از خود خواهد داد. این همان مکانیسمی است که ممیزی و سانسور را بی‌ثبات و بی‌اعتبار می‌کند؛ چون بر پایه‌ سلیقه‌ و غریزه و گرایش و میل و ذائقه است، نه مبتنی بر قانون.»

مقاومت نویسندگان و مترجمان در برابر سانسور

تقریبا دو ماه پیش بود که بیانیه گروهی ۱۰۰ نویسنده داخل و خارج تحت‌ عنوان «ما ادبیاتی‌ها» و ۲۵۰ مترجم ایرانی با عنوان «به عقب برنمی‌گردیم»، تصویرِ هولناکِ «ماشین سانسورِ» جمهوری اسلامی را از پشت پرده بیرون کشید. میلان کوندرا نویسنده شهیر چک در رمان «کتاب خنده و فراموشی» می‌نویسد:

«ملت‌ها این‌گونه نابود می‌شوند که نخست حافظه‌شان را از آن‌ها می‌دزدند، کتاب‌های‌شان را می‌سوزانند، دانش‌شان را نابود می‌کنند، و تاریخ‌شان را هم. و بعد کس دیگری می‌آید و کتاب‌های دیگری می‌نویسد، و دانش و آموزش دیگری به آن‌ها می‌دهد، و تاریخ دیگری را جعل می‌کند.»

ماشین سانسور جمهوری اسلامی نیز در صددِ مصادره‌کردن حافظه تاریخی ملت ایران است که کوندرا از آن با عنوان «علیهِ فراموشی» یاد می‌کند.

در همین راستا است که نویسندگان ایرانی در بیانیه «ما ادبیاتی‌ها» (شهریار مندنی‌پور، علی باباچاهی، نسیم خاکسار، محمد محمدعلی، پرتو نوری‌علا، علیرضا بهنام، گراناز موسوی و…)، ضمنِ برشمردنِ حق شهروندی خود در برخورداری از آزادی‌های دموکراتیک به‌ویژه آزادی اندیشه و بیان و قلم، با خود و با خوانندگان خود پیمان بستند که تا زمان شکسته‌شدن سد سانسور و آزادشدن ادبیات از بند آن، آثار ادبی خود را، به هر ترتیبی که شده،‌ بی سانسور منتشر کنند تا در پیشگاه تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران و نزد خوانندگان خود شرمسار نشوند.

همین رویکرد را مترجمان ایرانی (داریوش آشوری، عبداله کوثری، سروش حبیبی، محمد قائد، بابک احمدی، خشایار دیهیمی، عباس میلانی، محمدرضا جعفری، نازی عظیما، مراد فرهادپور، پیروز سیار، ع. پاشایی، علی‌اصغر حداد، رضا فرخ‌فال، فرزانه طاهری، عباس مخبر، مهدی غبرایی، محمدرضا پارسایار، محمود حدادی و…) در پیش گرفتند. آن‌ها با تاکید بر اینکه «دیگر به عقب برنمی‌گردیم»، در بیانیه خود اعلام کردند:

«ما مترجمان طی ده‌ها سال کوشیده‌ایم تجربه‌ها و آثار ادبی و فکری جهان را به دست شهروندان ایران برسانیم. در این راه، همان سدهایی که اکنون در برابر صدای این جنبش قدعلم کرده در برابر ما بوده است. همان سدهایی که کارشان قطع ارتباط شهروندان ایران با یکدیگر و با جهان بوده است، سال‌ها بین متن‌ها و شهروندان قرار داشته. این سدها نتوانست مانع رسیدن متن‌ها به شهروندان ایران شود و اکنون نیز نخواهد توانست مانع رسیدن صدای آزادی‌خواهیِ ایشان -این نویسندگان آزادی‌خواه- به جهان شود، که هیچ‌کجا هیچ‌زمان فریاد زندگی، آزادی، و زن بی‌جواب نمانده است. ما مترجمان، ما شهروندان ایران، همچنان که این جنبش بزرگ به ما می‌آموزد، به عقب بازنخواهیم گشت و کوششمان را برای رسیدن به آزادی دوچندان می‌کنیم و به ایجاد روزنه‌های نو برای درهم‌شکستن سدهای سانسور برخواهیم خاست. ما از امروز کتاب‌هایی را که این سدها سال‌ها مانع رسیدنشان به شهروندان شده‌اند از هر راهی که بتوانیم بدون سانسور منتشر خواهیم کرد…»

در یکی از نخستین‌گام‌ها سودابه قیصری، متن کامل و بدون سانسور کتاب «دفاع از جامعه باز» نوشته‌ جورج سوروس را در دسترس عموم گذاشت. قیصری در این‌باره نوشت:

«این کتاب را پیش از شیوع کرونا ترجمه کردم که توسط وزارت ارشاد دولت روحانی رد شد، بدون اینکه کلمه‌ای قابل سانسور داشته باشد… از آنجا که برای ترجمه این کتاب و کتاب «۲۱ درس برای قرن ۲۱» که پس از گذشتن از چاپ دوم به ناگاه ممنوع و کتاب دیگری که حدود سه‌سال معلق مانده، بیش از یک‌سال‌ونیم با روزی حداقل ۸ساعت کار زحمت کشیده‌ام بیش از این خاک‌خوردنش در پستوی انتشارات و مُهرهای غیرقابل چاپ را جایز نمی‌دانم!»

پس از قیصری، علی مجتهدزاده ترجمه‌ فارسیِ بدون سانسورِ کتاب «به من بگو گورخر» نوشته آذرین علومی نویسنده‌ ایرانی‌ ـ ‌آمریکایی را به رایگان منتشر کرد. مجتهدزاده نوشت:

«این کتاب ترس محتسب‌خورده بود و جادرجا به دست خودم سانسور و باز همان متن شرحه‌به‌شرحه رفته بود توی پستوهای وزارت ارشاد و به چنان دست‌اندازی افتاد که هیچ امیدی به انتشارش نبود.»

آذرین علومی به‌خاطر این اثر برنده‌ جایزه‌ پن‌فاکنر سال ۲۰۱۹ شده بود.

به دنبال شکستنِ سدِ سانسور، نویسنده‌ها و مترجم‌های دیگری نیز از این حرکت سانسورگریز حمایت کردند. برخی از خوانندگان در شبکه‌های مجازی از منوچهر بدیعی مترجم «اولیس» (کتابی که حدود ۳۰ سال از ترجمه آن می‌گذرد و هنوز مجوز نگرفته است) خواستند که متن بدون سانسور این اثر را روی اینترنت بگذارد.

خان هم فهمید

نامه سرگشاده مصطفی مستور نیز از این نظر دارای اهمیت است که نویسنده‌‌ بی‌حاشیه‌ای مثل او صدایش درآمده است؛ این نشان می‌دهد که سانسور دیر یا زود، گریبان هر نویسنده‌ای را خواهد گرفت؛ چراکه سانسور خودی یا غیرخودی نمی‌شناسد. همان‌طور که تجربه تاریخی این چهال‌وچهارساله نشان داده است وقتی پای حفظ منافع نظام باشد، هرچیزی و هرکسی می‌تواند «قربانی» شود: چه کتاب باشد چه نویسنده‌اش. در این میان صدای نویسنده‌های حکومتی‌ هم درآمده است: محمدرضا بایرامی پس از ماجرای جنجالی کتاب «مردگان باغ سبز»، کتاب را از انتشارات حوزه هنری پس گرفت و به نشر افق داد. رضا امیرخانی نیز در یک مصاحبه با هادی حیدری از ناکارآمدی گشت ارشاد و وزارت ارشاد اسلامی سخن گفت و از سانسور برخی کتاب‌هایش خبر داد. یوسف‌علی میرشکاک شاعر همسو با «نظام» هم گفته است:

«با وجود اینترنت، سانسور عملا دیگر فاقد کارکرد شده و اعمال آن محتوم به شکست است.»

بااین‌حال در طول این چهل‌وچهار سال، کتاب‌های بسیاری بودند که با سد سانسور مواجه شدند، قلع‌وقمع شدند، اجازه نشر نیافتند و در نهایت به صورت زیرزمینی وارد بازار نشر شدند.

نشر زیرزمینی در وهله نخست موجب متضرر شدن مولف یا مترجم می‌شود و سودش به جیب دیگران می‌رود. «رضاشاه» نوشته صادق زیباکلام از آخرین آثاری است که پس از سال‌ها در صف دریافت مجوز، به صورت زیرزمینی منتشر شد. «کلنل» نوشته محمود دولت‌آبادی نیز در سال‌های دهه ۱۳۹۰ به همین سرنوشت دچار شد. امیرحسن چهلتن از معدود نویسنده‌هایی است که عطای چاپ کتاب در جمهوری اسلامی را به لقایش بخشید و کتاب‌هایش را در آلمان منتشر می‌کند.

نکته قابل تامل در سانسور کتاب‌ها این است که مولف یا مترجم در مقدمه کتاب با برشمردن موارد سانسوری، تن به سانسور می‌دهد تا کتابش مجوز بگیرد:

«جاده فلاندر» اثر کلود سیمون نویسنده نوبلیست فرانسوی از این نمونه‌ها است. منوچهر بدیعی در مقدمه کتاب با ذکر سانسور هشت صفحه‌ای، راه را برای چاپ کتاب باز می‌کند، اما کتاب تنها یک‌بار چاپ می‌شود و جلوی انتشار مجدد آن گرفته می‌شود. بهمن فرزانه چاپ جدید «صدسال تنهایی» پس از انقلاب را با  ذکرِ همین سانسور‌ها در مقدمه کتاب توجیه می‌کند. اداره کتاب بعد از صدور مجوز  مانع از انتشار و پخش برخی  کتاب‌ها شده است. برای مثال می‌توان از «دلبرکان غمگین من» اثر گابریل گارسیا مارکز و «تاوان» اثر ایان مک‌یوئن نویسنده برجسته انگلیسی یاد کرد.

در طول این سال‌ها کتاب‌های بسیاری بودند که گرفتار سانسور سلیقه‌ای وزارت ارشاد شده‌اند و مصطفی مستور هم آخرین نویسنده یا مترجمی نخواهد بود که لبه تیغِ سانسور آنها را زخم زده است.

مستور در پایان نامه‌اش از سلیقه‌ای‌بودن سانسورچی‌های وزارت ارشاد می‌نویسد و از کج‌فهمی آنها در خواندن اثر تا نشان دهد که هیچ‌کس از تیغ سانسور در امان نیست:

 «آنها [بررس‌ها] در ابلاغیه‌های‌شان به نویسنده تذکر می‌دهند این یا آن توصیفش از جامعه و کاراکترهایش «واقعی» نیست. بررسی که می‌گوید وقوع مزاحمت خیابانی برای شخصیت زن یکی از داستان‌ها که در ساعات آخر شب در خیابان قدم می‌زند “غیرواقعی” است، پیداست پیوندش را با واقعیت از دست داده است؛ به‌خصوص که اتفاقا این داستان دقیقا برگرفته از رویدادی واقعی نوشته شده است. چنین بررسی نمی‌تواند به نویسنده بگوید چه چیزی واقعیت است و چه چیزی نیست؛ مگر اینکه در واقعیت زندگی کند، نه در آرزوها. در یکی از اصلاحات به نویسنده اشکال گرفته‌اند که چرا یادداشت دخترکی خردسال اغلاط املایی دارد و این غلط‌ها باید به رسم‌الخط معیار برگردد و درست شود.»

مستور در ادامه این نامه خطاب به وزیر ارشاد اسلامی می‌نویسد:

«بررس ناشناس در ابلاغیه‌اش می‌گوید پارتی مختلط و علاقه به موسیقی خارجی “داستان را غیرقابل باور” ساخته یا نمایش مزاحمت‌های خیابانی “سیاه‌نمایی و باعث ناامیدی عمومی” است. تصور می‌کنم این تفکر که غلط‌های املایی دخترکی خردسال را باید “درست کرد” ریشه در باوری دارد که معتقد است “غلط‌ها”ی دیگران را باید قیم‌مأبانه اصلاح کرد. همین تفکر است که منجر به صدور چنین ابلاغیه‌های می‌شود که کاش وقت بگذارید و گاهی آنها را بخوانید. توصیه می‌کنم محض خاطر تفنن هم که شده لابه‌لای کارهای‌تان این کار را بکنید.»

مستور سپس اعلام می‌کند:

«درباره‌ “سمت روشن زندگی” اما تصمیم من روشن است؛ به ابلاغیه‌ها عمل نمی‌کنم و تا روزی که امکان انتشار بدون حتی یک کلمه سانسور آن فراهم شود، منتظر می‌مانم. به‌علاوه تا این دولت و چنین رویکردی بر فرهنگ و هنر حاکم است، هرگز کتابی برای گرفتن مجوز به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نخواهم فرستاد.»

همراهی با سانسورچیان تا کجا؟

نامه مصطفی مستور در این روزهایی که طنینِ «آزادی» در سراسر ایران با شعار «زن، زندگی، آزادی» بلندتر از همیشه شنیده می‌شود، ما را با این پرسش درگیر می‌کند که تا کجا باید با سانسور و وزارت ارشاد برای دریافت مجوز همراه شد؟

حسن اصغری داستان‌نویس و از اعضای کانون نویسندگان ایران، در گفت‌وگو با نگارنده، ضمنِ مخالفت شدید با سانسور در همه اَشکالش، گفت:

«از سال ۱۳۵۵ تا امروز، بیش از نیم قرن است که با اداره سانسور سروکار دارم. سال ۵۵، مجموعه‌داستانم را برای مجوز به اداره نگارش فرستادم که با حذف یک داستان مجوز گرفت. از آن زمان تا دولت رئیسی، بیش از ۴۰ کتاب به وزارت ارشاد فرستاده‌ام. تاجایی‌که به یاد می‌آورم، کتابی نیست که بدون سانسور مجوز گرفته باشد.»

اصغری در ادامه با یادآوری اینکه از انتشار «یکی ‌بود، یکی نبود» جمال‌زاده یک قرن می‌گذرد گفت:

 «آیا طی این یکصد سال، سانسور کمکی به خلق ادبیات داستانی ما کرده است؟ معتقدم که نباید حتی یک کلمه از یک کتاب حذف شود. چون حذف یک کلمه در یک داستان و رمان، بر کلیت کتاب تاثیر منفی می‌گذارد و ساختار و بافت اثر را به‌هم می‌ریزد. باید از تجربه کشورهای دیگر استفاده کنیم و این امر را به مخاطب واگذار کرد. سانسور هیچ کمکی به رشدِ فرهنگ نمی‌کند، به‌ویژه که ما در عصر ارتباطات هستیم، عملا سانسور به ضدِ خودش تبدیل شده است؛ یعنی شما نه‌تنها هزینه‌های هنگفتی روی دوشِ کشور می‌گذارید، که به لحاظ روحی و روانی هم روی مولف و مخاطب تاثیرِ مخرب می‌گذارد، درست مثل تاثیرِ منفیِ پارازیت بر بدنِ انسان.»

اسداله امرایی مترجم برجسته نیز با اشاره به شدتِ سانسور در دولت رییسی، گفت:

«در دولت جدید حداقل در مورد کتاب و نشریات سیاستِ حذف و سانسور بر همان پاشنه قبلی می‌چرخد، به این معنا که کتاب‌های ممنوعه دولت قبلی در این دوره آزاد نشده است. احتمالا بخشی از کسانی که در دولت قبلی جزو خفیه‌نویسان بودند در دولت جدید روی کار آمده‌اند و در مراجع تصمیم‌گیر نشسته‌اند؛ چون برخلاف دولت قبلی که سعی می‌کرد نسبت به سلفِ خود سختگیریِ کمتری نشان دهد، چندان توجهی به تغییر سیاست‌های سختگیرانه نشان نداده است.»

امرایی، با برشمردن اینکه «سانسور واژه پلشتی است»، افزود:

«به همین علت هم تقریبا در هیچ جایی نمی‌بینید که کسی جلوی اسم خودش بنویسد “سانسورچی”؛ اسمش را «ممیزی» هم بگذارید از قبحِ آن کاسته نمی‌شود. سانسور عمل کنترل سخن و انواع دیگر بیان و ابراز وجود انسان‌ها است، به همین علت هم در قانون اساسی ممنوع شده. درست مثل شکنجه، استراق سمع یا شنود و سایر قوانین زیبا. سانسور عموما شامل حذف یا تغییر در محتوای سخنرانی‌‌ها، کتاب‌ها، تولیدات هنری نظیر موسیقی و فیلم‌ها، رسانه‌های خبری نظیر روزنامه، رادیو و تلویزیون و محتوای رسانه‌های نوین نظیر اینترنت و فضای مجازی است. آنها که سانسور می‌کنند با فرضِ صیانت از امنیت ملی، پیشگیری از خیانت و شورش، ممانعت از تنفر، مراقبت از کودکان و اقشار آسیب‌پذیر این کار را می‌کنند. فرضی که نهایتا مانند تخته پوست گاو حسن صباح دایره‌اش گسترش می‌یابد، به همین علت قانون‌گذار هر نوع سانسور را ممنوع می‌کند. البته با گسترش رسانه‌ها و تسهیل دسترسی عمومی به ممنوع‌ترین مطالب و سری‌ترین اسناد، اعمال سانسور غیر از تحمیل هزینه‌های اضافیِ پیداوپنهان بر فرهنگ و هنر حاصلی ندارد.»

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ۹ سال قبل به نمایشنامه «جانا و بلادور» از بهرام بیضایی مجوز چاپ و انتشار نداد. شهلا لاهیجی، مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان و ناشر آثار بهرام بیضایی در ایران گفته بود:

«موردی که برای سانسور به ما اعلام کردند عبارت “درآمیختن” عناصر چهارگانه آب، باد، آتش و خاک با هم بود و ما در تلاش هستیم تا تفاوت بین “درآمیختن به معنی جنگ” را با “آمیزش” به ممیزی وزارت ارشاد توضیح دهیم.»

پاسخ بهرام بیضایی صریح بود:

«شما کی هستید که اثر من را سانسور می‌کنید؟»

بیضایی گفته بود:

 «وقتی شما اثری را به وزارت ارشاد برای مجوز می‌دهید، عملا به سانسورچی‌ها مجوز سانسورِ اثرتان را می‌دهید.»

اکنون کمتر از یک دهه بعد همسو با شعار «زن، زندگی، آزادی» در نامه سرگشاده مصطفی مستور و در بیانیه ۱۰۰ نویسنده و ۲۵۰ مترجم ایرانی بر این مضوع تاکید شده است: «دیگر به عقب بازنمی‌گردیم.»

Ad placeholder