از زمانی که میرزا صالح شیرازی، دانش‌آموخته روزنامه‌نگاری در انگلستان، اولین روزنامه‌ را در ایران منتشر کرد و به آن شکل و شمایلی داد که از حالت بولتن داخلی اخبار درون کاخ -که در دربارهای شاهان ایرانی از دوران باستان تا آن زمان وجود داشت- فاصله بگیرد، حدود دویست سالی می‌گذرد. روزنامه‌اش را -چون نامی نداشت- «کاغذ اخبار» نامیدند. بعد از آن دومین روزنامه ایران در ارومیه متولد شد که به زبان آشوری بود و از همین دوره به بعد است که اندک اندک روزنامه و روزنامه‌خوانی جای خود را در بین تحصیل‌کردگان و سیاسیون ایرانی باز می‌کند و بر تعداد آن افزوده می‌شود. از آن زمان تاکنون، مطبوعات ایران تاریخچه‌ای پر فراز و نشیب را پشت سر گذاشته است. همیشه با تهدید توقیف و سانسور مواجه بوده است و همیشه روزنامه‌نگاران و اهالی فرهنگ راهی برای انتشار گفته‌ها و شنیده‌هایشان یافته‌اند. چه از همان ابتدای انتشار روزنامه در ایران که میرزا ملکم خان و دیگران روزنامه‌شان را که ممنوعه شده بود به آن سوی مرز بردند وروزنامه‌هایی همچون قانون و عروۀ الوثقی و… پدید آمد و چه تا عصر حاضر که همچنان مطبوعات زیر ضرب آزار و تهدید و توقیف و سانسور به انتشار در آن سوی مرز پرداخته است و با آغاز عصر ارتباطات اینترنتی به انتشار اینترنتی دست زده‌اند. نکته ثابت در تاریخ نه چندان دراز ولی پردست انداز روزنامه‌نگاری ایران آن این است که روزنامه از همان زمان که پای به عرصه هستی ایرانی گذاشت، دیگر از تکاپو و جست‌وجو گامی پس نکشید و خوانندگان خود را یافت. در این میان تاریخچه مطبوعات ادبی نیز جدا از همان فراز و نشیب‌های دیگر روزنامه‌ها با موضوعات سیاسی و اقتصادی و صنفی و… نیست و چه بسا بسیار بیشتر زیر ضرب نگاه خشماگین حاکمیت بوده است و سانسور چاقوی تیزش را بر صفحات مجلاتی کشیده است که در کاغذهای ارزان با قیمت آزاد و بی‌بهره از تخفیف نرخ دولتیِ روزنامه‌های پر رنگ و لعاب دولتی به خانه‌های خوانندگان مشتاق خود راه داشته است.
در این گفت‌وگو بر آنیم به واکاوی موانع آزادی بیان، راه‌های گریز از بن‌بست و فشار بر مطبوعات ادبی داخل، تفاوت‌ها و همگرایی‌های مجلات ادبی داخل و خارج کشور تحت عنوان ادبیات تبعید در جذب نویسندگان از هر دو سوی مرز در دو نوع مجله‌ی ‌ادبی داخل و تبعید و دیگر مسائل و موفقیت‌های مجلات ادبی اینترنتی وکاغذی، داخلی و در تبعید را در گفت‌وگو با اسد سیف پی ‌گیریم.

گفت‌وگو با اسد سیف


 ف. اکبری – سلام و سپاسگزارم که دعوت به گفت‌وگو را پذیرفتید. در آغاز، اگر مایلید کمی در معرفی مجله و اهداف اولیۀ راه‌اندازی آن بگویید و سپس پرسشِ اساسی مربوط به کاهش سرانه مطالعه که نمود آن در تیراژ کتاب و مجلات کاغذی پیداست: آیا مجلات ادبی- چه اینترنتی و چه کاغذی- پرمخاطب است؟ خوانندگان این نشریات چه کسانی هستند؟ چگونگی بازخورد خوانندگان با مطالب مجله چگونه است؟

اسد سیف- نخستین شماره “آوای تبعید” در بهار سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) منتشر شد، گاهنامه‌ای که قرار بوده و هست تا بر “گستره ادبیات و فرهنگ” منتشر شود. تاکنون ۳۱ شماره از آن انتشار یافته است؛ هم در فضای مجازی و هم بر کاغذ. سه شماره از آن به زبان‌های دیگر ایران (ترکی، کردی و گیلکی) به شکل دوزبانه منتشر شده است. به دیگر زبان‌های داخل ایران نیز چنین ویژه‌نامه‌هایی منتشر خواهند شد. کوشش به عمل آمده تا هر شماره یک و یا چند دبیر در عرصه‌های شعر و داستان و نقد ادبی داشته باشد. هدف این است که صداهای گوناگون هنر و ادبیات و فرهنگ در آن انعکاس یابند. در هر شماره البته نمایشگاهی نیز از نقاشی و یا عکس داشته‌ایم که کوششی است در معرفی هنرمندان این عرصه. این‌که چرا تصمیم به انتشار “آوای تبعید” گرفته شد، برمی‌گردد به این‌که؛ نشریات ادبی و فرهنگی که در خارج از ایران و در گستره جهان تبعید منتشر می‌شدند، یکی به دنبال دیگری، و هر یک به علتی، از ادامه فعالیت بازماندند. “آوای تبعید” منتشر شد تا این “نبود” را به سهم خویش جبران کند.

و اما در پاسخ به نخستین پرسش شما باید بگویم؛ اگر به فرهنگ خودمان بازگردیم، درست می‌گویید. ما با فاجعه‌ سقوط تیراژ روبرو هستیم. در فرهنگی که کتاب‌خوانی در مردم نهادینه نشده، سانسور هم که حاکم باشد، این امر طبیعی‌ست. روشن‌تر بگویم؛ در این عرصه ما از فرهنگ کتابت دور شده و دگربار به دامچاله فرهنگ شفاهی گرفتار آمده‌ایم. خواندن کتاب نیاز است. متأسفانه در فرهنگ حاکم بر ایران، چنین نیازی احساس نمی‌شود. آن‌جا که استادان دانشگاه کتاب نمی‌خوانند، طبیعی‌ست دانشجویان و دانش‌آموزان نیز با کتاب بیگانه باشند. حکومت هم خواهان این موقعیت است. کتاب آگاهی‌ست و انسان کتاب‌خوان انسانی آگاه است و انسان آگاه برای حکومت‌های خودکامه خطرآفرین است.

من آماری از خوانندگان “آوای تبعید” ندارم. آمار دنیای مجازی آماری مخدوش است، پس نمی‌توان از عده خوانندگان نشریه سخن گفت. “آوای تبعید” گذشته از سایت نشریه، به لطف دوستان، حداقل در بیست سایت دیگر نیز برای دانلود قرار می‌گیرد و یا دوستان از طریق ایمیل آن را برای همدیگر ارسال می‌دارند. بیست‌هزار بار و چه بسا بیشتر دانلود نمی‌تواند نشان از این داشته باشد که همین عده خواننده نشریه هستند. اگر سه هزار نفر از میان دانلودکنندگان آن را بخوانند، برای من به شخصه، موفقیت است.

در ادبیات ما چیزی تولید نمی‌شود که بتوان با برگردان آن به دیگر زبان‌ها، به ادبیات جهان چیزی افزوده شود. خوش‌خیال نباشیم. فکر می‌کنم ادبیات ما به نسبت ادبیات پیش از انقلاب پیشرفتی نداشته است. من قصد توهین به نویسندگان ایران و یا به هیچ گرفتن تولیدات ادبی داخل کشور را ندارم، کار سترگ آنان را در تولید ادبیات، در این فضای مالخولیایی حاکم ارج می‌گذارم. بی‌شک آنان نیز با من توافق دارند که اگر بلاهت سانسور بر ایران حاکم نبود، به حتم آثاری برجسته‌تر از آن‌چه هست، تولید می‌شد.

می‌دانم که “آوای تبعید” نه تنها در خارج از کشور، در داخل کشور نیز خوانندگان زیادی دارد. این نشریه را در خارج از کشور انتشارات “حافظ-گوته” در آلمان بر کاغذ منتشر می‌کند و در سایت “آمازون” نیز برای فروش عرضه می‌شود. برایم جالب بود که دوستی نسخه چاپ‌شده “آوای تبعید” در داخل کشور را به من نشان داد. این می‌تواند به این معنا نیز باشد که به حتم خریدارانی باید داشته باشد که به شکل غیرقانونی در داخل کشور بازچاپ و  منتشر می‌شود.

مخاطبان و به همراه آن، خوانندگان “آوای تبعید” کسانی هستند که علاقه به ادبیات و فرهنگ دارند. این خود از عمومی بودن آن می‌کاهد. آن‌کس که سراغ این نشریه می‌رود، علاقمند و جست‌وجوگر ادبیات است. جهان مجازی امکانی گسترده در اختیار ما گذاشته که باید از آن استفاده کنیم و ما می‌کوشیم از این راه رابطی باشیم برای همه آنانی که به هنر و ادبیات علاقه دارند و در سراسر جهان حضور دارند. از این بی‌مرزی باید بهره برد. انتشار “آوای تبعید” در این راستاست.

 – حرف از بی‌مرزی شد، طبیعتاً منظور شما از بی‌مرزی در محدوده زبان فارسی و زبانهای داخل ایران است. به نظر شما اگر هر یک از دیگر مجلات ادبی داخل و خارج به شکل دو زبانه- با یکی از زبانهای رایج اروپا- منتشر شود، امکان جذب مخاطبین غیرایرانی و غیرفارسی زبان را هم خواهد داشت؟ منظورم این است که راهی هست که ادبیات ایران از این طریق به جهان معرفی شود یا هنوز تا جهانی شدن ادبیات ما راه درازی در پیش است؟ چه محدودیت‌هایی در راه معرفی و خوانده شدن ادبیات ما به خارجی‌ها هست؟ آیا به چگونگی زیست محدود و نحوه‌ی تفکرمان برمیگردد؟ آیا مسائلی که نویسنده ایرانی با آن مواجه است، مختص همان بستر جغرافیایی است که در آن می‌زید یا از آن می‌آید؟ یا محدودیت قلمرو زبان فارسی و چیزهایی از این دست است؟

راه معرفی آثار نویسندگان ایرانی به جهان، به نظرم، چنین نیست. علت این‌که “آوای تبعید” در ویژه‌نامه‌های خویش از ادبیاتی نیز در ایران می‌نویسد که به زبانی غیر از فارسی نوشته شده و می‌شوند، این است که متأسفانه این ادبیات به رسمیت شناخته نشده و نمی‌شود؛ نه از سوی حکومت و نه از سوی فارس‌زبان‌ها.

در دانشگاه‌های ایران زبان و ادبیات کشورهای دیگر به عنوان یک رشته تحصیلی حضور دارد ولی زبان و ادبیات مردم غیرفارس‌زبان ایران در نهایت خویش به شکل یک و یا چند واحد درسی دیده می‌شود. بدون سند حرف نزده باشم، نگاهی بیندازید به ده‌ها کتاب تاریخ ادبیات ایران تا به عمق فاجعه آگاه شوید. در تمامی این آثار ادبیات ایران خلاصه شده است در آن‌چه که به زبان فارسی نوشته شده است.

اما در مورد پرسش شما در رابطه با جهانی شدن ادبیات ما؛ به نظرم در ادبیات ما چیزی تولید نمی‌شود که بتوان با برگردان آن به دیگر زبان‌ها، به ادبیات جهان چیزی افزوده شود. خوش‌خیال نباشیم. فکر می‌کنم ادبیات ما به نسبت ادبیات پیش از انقلاب پیشرفتی نداشته است. من قصد توهین به نویسندگان ایران و یا به هیچ گرفتن تولیدات ادبی داخل کشور را ندارم، کار سترگ آنان را در تولید ادبیات، در این فضای مالخولیایی حاکم ارج می‌گذارم. بی‌شک آنان نیز با من توافق دارند که اگر بلاهت سانسور بر ایران حاکم نبود، به حتم آثاری برجسته‌تر از آن‌چه هست، تولید می‌شد.

آفرینش ادبی محتاج فضایی‌ست که در ایران وجود ندارد. اگر فردیت و آزادی را که هر دو بنیان در دمکراسی دارند، از شعر و داستان حذف کنیم، آن را کشته‌ایم. مگر می‌شود در فضای اختناق و سانسور حاکم از آفرینش ادبی صحبت کرد. ادبیات ترس‌خورده ما حتا پاسخگوی همان خوانندگان اندک داخل کشور نیست. این ادبیات چیزی کم دارد. در آزادی خلق نمی‌شود و امکان شکوفایی ندارد. فردیت در آن هلاک شده است. با نسل پیش از خود حتا بیگانه است.

تیر خلاص بر مغز ادبیات ما آنگاه شلیک شد که در پی انقلاب آثار نویسندگان پیش از انقلاب را از کتابخانه‌ها “پاکسازی” کردند و اجازه بازچاپ ندادند. این گذشته ادبی را از کتاب‌های درسی نیز حذف کردند. عده زیادی از نویسندگان راه گریز از کشور پیش گرفتند و عده‌ای دیگر در داخل کشور مدت‌ها به سکوت مجبور شدند. با گسستی که پیش آمد، نسل بعدی در سانسور حاکم، از ارتباط ادبی با نسل پیشین بازماند. تیر خلاص بر این شقیقه آن‌گاه شلیک شد که ادبیات معاصر ایران در دانشگاه‌های ایران حضوری پریده‌رنگ یافت. این‌که تیراژ کتاب کم است، آیا این خود نمی‌تواند دلیل این باشد که حتا استادان رشته ادبیات فارسی نیز کتاب نمی‌خوانند تا چه رسد به دانشجویان؟

اگر جستجوگر ادبیات معاصر ایران بخواهد از گذشته ادبی این کشور چیزی بداند، به راحتی به دامچاله‌ای گرفتار می‌آید که سانسور حاکم برایش گسترده است. آن‌جا که هنوز مطرح‌ترین رمان فارسی، یعنی بوف کور، به “روایت حزب‌الله” با حذف و سانسور منتشر می‌شود و یا اشعار مطرح‌ترین و تأثیرگذارترین شاعر زن ایران، فروغ فرخزاد، با سانسور به بازار راه می‌یابد و یا ارزشمندترین آثار ادبی جهان با سانسور در دسترس علاقمندان قرار می‌گیرد، این دانشجوی مشتاق یادگیری از کجا باید بیاموزد؟ نهایت این‌که فکر می‌کند؛ ارزش هدایت و یا فروغ فرخزاد و دیگر نویسندگان ایرانی و غیرایرانی همین است که می‌بیند. با این آثار نویسندگان نوپای ما کدام سنت ادبی را می‌توانند ادامه دهند؟

تیر خلاص بر مغز ادبیات ما آنگاه شلیک شد که در پی انقلاب آثار نویسندگان پیش از انقلاب را از کتابخانه‌ها “پاکسازی” کردند و اجازه بازچاپ ندادند. این گذشته ادبی را از کتاب‌های درسی نیز حذف کردند. عده زیادی از نویسندگان راه گریز از کشور پیش گرفتند و عده‌ای دیگر در داخل کشور مدت‌ها به سکوت مجبور شدند. با گسستی که پیش آمد، نسل بعدی در سانسور حاکم، از ارتباط ادبی با نسل پیشین بازماند. تیر خلاص بر این شقیقه آن‌گاه شلیک شد که ادبیات معاصر ایران در دانشگاه‌های ایران حضوری پریده‌رنگ یافت. این‌که تیراژ کتاب کم است، آیا این خود نمی‌تواند دلیل این باشد که حتا استادان رشته ادبیات فارسی نیز کتاب نمی‌خوانند تا چه رسد به دانشجویان؟ با یک حساب سرانگشتی ببینید در چند دانشگاه کشور ادبیات فارسی تدریس می‌شود، چند استاد در این رشته تدریس می‌کنند و چه عده دانشجو دوره ادبیات فارسی را می‌گذرانند؟ آنگاه با رقمی از عده این افراد که در دست دارید، نگاهی به تیراژ کتاب‌ها بیفکنید تا عمق فاجعه ملموس گردد.

خلاصه کنم؛ متأسفانه فضای لازم برای آفرینش‌های ادبی در کشور وجود ندارد. تا آنگاه که سانسور و خفقان حکومتی و خودسانسوری حاصل از آن بر نویسندگان حاکم باشد، وضع همین است که می‌بینیم. باید قدردان نویسندگانی بود که در این شرایط دشوار همچنان می‌نویسند.

این را نیز باید اضافه کنم که سانسور و حذف نه تنها در عرصه ادبیات و فرهنگ، بل‌که تمامی عرصه‌ها، از علم و دانش گرفته تا آزادی های فردی و اجتماعی، جاری‌ست. فاجعه‌ای که در این چهار دهه فرهنگ سانسور و حذف بر کشور وارد نموده، چنان عمیق است که آثار آن تا سال‌ها با ما خواهد بود.

در این میان اما دوست دارم نکته‌ای را بازگویم و آن به نویسندگان نسل دوم ما برمی‌گردد که در خارج از ایران زندگی می‌کنند و به زبان غیرفارسی می‌نویسند. منظورم در واقع فرزندان نسل ماست که اینجا رشد کرده و ادبیات تولید می‌کنند. این نسل اگرچه فارسی نمی‌نویسد، اما دستمایه بیشتر آثارشان زندگی ماست. همین‌ها در زبان‌ها و کشورهای مختلف آثاری تولید کرده‌اند بی‌تا. حضور آن‌ها در بسیاری از کشورها با آثاری زیبا که آفریده‌اند، افتخاری‌ست برای ادبیات جهانی.

اما برگردم به پرسش دیگر شما در رابطه با معرفی ادبیات ایران به جهان: از زمانی که کتاب نیز به کالا تبدیل شد، نقش بازار هم در آن برجسته شد. به همان شکلی که برای فروش یک کالا بازاریاب و رابطه لازم است، فروش کتاب نیز از همین قانون پیروی می‌کند. در غرب ناشران افرادی بازاریاب نیز دارند. کتاب خویش را برای ناشران دیگر کشورها تبلیغ می‌کنند و آنان را به ترجمه آن تشویق. یکی از عرصه‌های بزرگ چنین دادوستدی نمایشگاه‌های کتاب در جهان غرب است. خلاف ایران، نمایشگاه‌های کتاب در غرب امکانی است برای معرفی نویسندگان و آثار آنان و این آن چیزی است که جمهوری اسلامی بیگانه با آن است.

راه دیگر بازمی‌گردد به امکانات دولتی و سیاست‌های فرهنگی آن. در کشورهای غربی از سوی نهادهای فرهنگی وابسته به دولت‌ها و یا اتحادیه ناشران کوشش می‌شود تا در نمایشگاه‌های کتاب در کشورهای مختلف که هر سال به کشوری و یا فرهنگی نیز اختصاص دارد، امکانی برای حضور و معرفی ادبیات آن کشور یافت شود. در چنین موقعیت‌هایی تمامی کشورهای شرکت‌کننده در نمایشگاه علاقمند به آشنایی با ادبیات آن کشور می‌شوند و برای ترجمه آن سرمایه‌گذاری می‌کنند.

من بارها در نمایشگاه کتاب در آلمان حضور بی‌رمق جمهوری اسلامی را دیده‌ام که جز پخش بروشورهایی تبلیغاتی چیزی برای عرضه ندارند. ناشران مستقل نیز در این موقعیت امکان تبلیغ ندارند. فاجعه است که کشوری نخواهد نویسنده و ناشر مستقل را به رسمیت بشناسد. آن‌جا که ناشران مستقل از حضور در نمایشگاه کتاب داخل کشور منع گردند، چه انتظاری از این دولت و این فرهنگ برای شناساندن ادبیات ایران می‌توان داشت. بزرگ‌ترین دشمن ادبیات همین‌ها هستند.

-آیا مدیران مجلات و سایت‌های ایرانی خارج از کشور، امکان فراهم آوردن چنین معرفی را برای کار نویسندگان ایرانی ندارند؟ مثلا در حد و اندازه‌های کوچکتری و با معرفی کتابهای برگزیده‌ همان نشریه. مثلا «آوای تبعید» هر سال چند اثر شاخص را از دیدگاه منتقدان خود معرفی کند و در بازارهای جهانی معرفی کند. فرقی ندارد اثر در داخل کشور تولید شده باشد یا خارج کشور بلکه به عنوان نشریه‌ای معتبر بین ایرانی‌های داخل و خارج، امکان چنین کاری مهیاست؟

اجاز بدهید به واقعیتی اشاره کنم که در آمارهای ایران به چشم نمی‌خورد. عده ایرانیان خارج از کشور را تا هشت میلیون برآورد می‌کنند. به بیانی دیگر یک کشور کوچکی از ایران با هشت میلیون جمعیت در خارج از جغرافیای ایران زندگی می‌کنند. ایرانیان خارج از کشور در مصرف ادبیاتی که در داخل کشور تولید می‌شود، جایگاهی بلند دارند. یعنی بخشی بزرگ از همین تیراژ اندکی از کتاب که در داخل کشور منتشر می‌شود، به خارج از کشور راه می‌یابد. و این آن چیزی است که در آمارهای داخل بدان توجه نمی‌شود. به تحقیق، در مواردی حتا تا نیمی از این تیراژ به خارج از کشور راه می‌یابند. عکس این موضوع اما صادق نیست. کتاب‌های چاپ خارج راه به بازار کتاب در ایران ندارد.

عده ایرانیان خارج از کشور را تا هشت میلیون برآورد می‌کنند. به بیانی دیگر یک کشور کوچکی از ایران با هشت میلیون جمعیت در خارج از جغرافیای ایران زندگی می‌کنند. ایرانیان خارج از کشور در مصرف ادبیاتی که در داخل کشور تولید می‌شود، جایگاهی بلند دارند. یعنی بخشی بزرگ از همین تیراژ اندکی از کتاب که در داخل کشور منتشر می‌شود، به خارج از کشور راه می‌یابد. و این آن چیزی است که در آمارهای داخل بدان توجه نمی‌شود. به تحقیق، در مواردی حتا تا نیمی از این تیراژ به خارج از کشور راه می‌یابند. عکس این موضوع اما صادق نیست. کتاب‌های چاپ خارج راه به بازار کتاب در ایران ندارد.

با نگاهی به نشریات و رسانه‌های خارج از کشور متوجه می‌شوید که بسیاری از همین آثار در آن‌ها معرفی می‌شوند. از میان همین معرفی‌هاست که گاه مترجمی به برگردان آن به زبانی دیگر علاقه نشان می‌دهد.

در کنار این کار، آثاری از ادبیات جهان که به بازار می‌آیند، در نشریاتی از جمله “آوای تبعید” معرفی می‌شوند. چه بسا همین معرفی‌ها می‌تواند تلنگری باشد برای مترجم‌های داخل کشور در برگرداندن آن‌ها به زبان فارسی.

متأسفانه برای “آوای تبعید” بیش از این امکان ندارد. ما در هر شماره می‌کوشیم هم آثاری از داخل کشور را معرفی کنیم و هم آثاری را که در جهان ادبیات منتشر شده‌اند.

این را نیز در نظر بگیرید که “آوای تبعید” نشریه‌ای‌ست بدون امکانات مالی، بی هیچ دفتر و دستکی. نهایت کوشش ما، که همین همکاری بی‌دریغ دوستان باشد، موجب ادامه انتشار آن است. طبیعی‌ست که اگر امکانات گسترده‌تری داشتیم، می‌توانستیم همان راهی را در پیش بگیریم که نشریاتی مشابه در جهان غرب. خلاصه بگویم؛ از یک نشریه تبعیدی نباید انتظار داشت که با استانداردهای نشریات غربی منتشر شود.

-در پاسخ دوم، شما از یک گسست نیز حرف زدید؛ گسستی که حاصل آن عبارت است از ایجاد خلأ بین ادبیات قبل از انقلاب با بعد از انقلاب و علت آن همانطور که خودتان گفتید، سانسور و حذف است. در تبعید، دوری از خانه‌ی زبان هم به این گسست اضافه می‌شود؛ نمیتوان گفت سانسور بر بیرون مرزها بی‌اثر است و گسست را پدید نمی‌آورد (چون آبشخور ادبیات در داخل و از خانه‌ی زبان است). تاثیر این گسست را در ادبیات تبعید چگونه می‌بینید؟

در این شکی نیست که نویسندگان خارج از کشور در فضایی بازتر می‌نویسند و سایه سیاه سانسور بر آنان حاکم نیست. اما بخشی از همین نویسندگان تا سال‌ها درگیر با یک خودسانسوری نهادینه شده هستند. نویسنده تبعیدی اگر بتواند از این دامچاله برهد، گام نخست را در آفرینش و خلاقیت ادبی برداشته است. پس از آن اما باید آموخت. آن تارانده‌شده از کشور در واقع از محیطی کوچک به جهانی بزرگ پرتاب شده است. در این جهان تا نیاموزیم، گذشته خویش را تکرار خواهیم کرد. ادبیات غرب آبشخوری‌ست عظیم برای نویسنده‌ی تبعیدی.

به یاد داشته باشیم که رمان و داستان سوغات غرب است برای ما. نویسنده تبعیدی این‌بار نه از طریق رابطه، بل‌که مستقیم با این ادبیات رابطه برقرار می‌کند.

به نظرم راز موفقیت یک نویسنده تلفیق ادبیات خودی است با ادبیات جهانی. ما در فرهنگ خویش منابع کشف ناشده فراوان داریم. همانطور که جهان غرب از فرم‌های “هزار و یک‌شب” استفاده می‌کند و ادبیاتی جهانی خلق می‌کند، چرا ما از ادبیات خودی دور مانده‌ایم؟ برای نمونه گفته باشم، ادبیات عرفانی ما، از آثار عطار گرفته تا نظامی، سراسر منابعی هستند بکر که متأسفانه تا کنون در فرم‌های داستانی ما مورد استفاده قرار نگرفته‌اند و یا کمتر مورد توجه بوده‌اند. فکر مدرن توان این را دارد که سنت را رام خویش گرداند و از آن بهره‌برداری مدرن کند، و این آن چیزی‌ست که در ادبیات ما نمودی بسیار کم‌رنگ دارد.

در میان نویسندگان تبعیدی، آنان که از اوایل دهه شصت از کشور گریختند، نخستین دهه از زندگی در غرب، سال‌های خودیابی بود. کسانی از این نویسندگان، دیگر چیزی ننوشتند، کسانی همان راه پیشین در ایران را پی گرفتند، کسانی اما کوشیدند نه تنها به زبان فارسی، به زبان کشور میزبان نیز بنویسند. در میان گروه آخر هستند نویسندگانی که آثاری مانا آفریدند. بخشی از آثار همین‌ها در داخل کشور منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت. آثار کسانی نیز به علت سانسور، راه به ایران نیافت.

-مجله آوای تبعید چگونه توانسته است بین ادبیات داخل و ادبیات تبعید پل بزند؟ به لحاظ محتوایی و ساختاری، شباهتها و تفاوت‌های این دو در کجاها نمود و بروز بیشتری دارد ؟

به نظرم مفاهیم در جهان مدرن تعریف‌های کلاسیک خود را پشت سر می‌گذارند. اگر زمانی تبعیدی آن “غربتی” به شمار می‌آمد که سرانجام در غربت و تنهایی خویش می‌مرد، امروز چنین نیست. همان‌طور که می‌بینیم برای بسیار کسان پرتاب شدن به جهانی بزرگ است که می‌توان در آن بهتر از گذشته زندگی کرد، آموخت. نویسندگان و هنرمندان در چنین فضایی امکان شکوفایی فکر و کار دارند.

جهان مدرن از طریق فضای مجازی بر بسیاری از ناممکن‌ها نقطه پایان گذاشته است. همین جهان مجازی در مبارزه با سانسور و ایجاد امکان برای چاپ و نشر موهبتی‌ست که باید ارزش آن را گرامی داشت. در همین فضاست که حتا می‌توان به بسیاری از کتاب‌های داخل و خارج از کشور که در ایران یافت نمی‌شوند، در کتابخانه‌های مجازی دست یافت.

در واقع آن نویسنده و هنرمندی نیز که در کشور خویش امکان چاپ و نشر آثارش را ندارد، به شکلی تبعیدی است. با این تفاوت که هنوز در فضای اختناق و سانسور زندگی می‌کند و امکان بازداشت و حتا مرگ او را تهدید می‌کند.

گذشته از آن، در برابر نظامی که حق آزاد آفرینش‌های ادبی و هنری را از نویسندگان و هنرمندان داخل کشور گرفته، من تبعیدی در کنار آنان هستم. ما می‌توانیم در رایزنی‌های فرهنگی، تجربه‌های خویش را بازیابیم و بازبینیم. ما، نویسندگان داخل و خارج از کشور، را زبانی مشترک در جغرافیایی متفاوت به هم وصل می‌کند. مکان چنین رایزنی‌ها می‌تواند نشریه‌ای چون “آوای تبعید” باشد و یا نشریاتی دیگر. این رابطه مهم است و فکر می‌کنم باید در تقویت آن کوشید. ادبیات ما را در رابطه باهم قرار می‌دهد و می‌کوشد از دامنه آن گسستی که سانسور و خفقان در داخل کشور ایجاد کرده، در برابر آن، مقاومت کند.

-هر شماره آوای تبعید به سردبیری یا مسئولیت ادبی یکی از شاعران و داستان‌نویسان اداره می‌شود، این ابتکار خودتان بود یا اینکه پیشتر، نمونه‌ای از آن در نشریات خارجی هم بوده است؟ مجله‌ای با سردبیر غیر ثابت چه تفاوتی با مجله‌ای دارد که همیشه یک سردبیر آن را اداره می‌کند؟

تا آن‌جا که به ذهن دارم، این ابتکار را در نشریه‌ای دیگر ندیده‌ام. در آغاز کار در رایزنی با دوستان، به این نتیجه رسیدیم و آن را به کار بستیم. تجربه‌ای‌ست زیبا که فکر می‌کنم باید ارزش آن پاس داشت. البته نشریه “باران” با مدیریت مسعود مافان در سوئد و یا “آرش” با مسئولیت پرویز قلیچ‌خانی در فرانسه، به شکل بسیار محدود خویش، چند بار این تجربه را در کارنامه خویش دارند. در نشریات غربی البته دیده می‌شود که گاه ویژه‌نامه‌هایی را به کسانی پیشنهاد می‌کنند و آنان مسئولیت تهیه مطالب را برعهده دارند.

به نظرم سردبیر میهمان با خویش فضایی دیگر را نیز به نشریه وارد می‌کند. باعث می‌شود نشریه از یک‌صدایی خارج گردد و نظرات فکری و شکل‌های ادبی دیگری نیز مکانی برای معرفی بیابند. از آن گذشته عده همکاران و به همراه آن مخاطبان گسترش می‌یابد.