دیدگاه

آلبرت هیرشمن، متفکر آلمانی، در تحلیل کلاسیک خود دو راه برای دگراندیشان (چه سیاسی و چه در هر زمینه دیگری) متصور می‌شود: یا بمانند و اعتراض کنند، یا خارج شوند. ادعای هیرشمن این بود که انتخاب میان این دو راه، بستگی به میزان وابستگی و وفاداری افراد به جامعه‌شان دارد، و وقتی صحبت از رژیم‌های تمامیت‌خواه باشد، خروج معترضان می‌تواند مثل یک سوپاپ اطمینان، خشم و خروش تنش‌زای موجود در جامعه‌ را کم کند و به تداوم نظم مستقر بیانجامد.

به‌ طور خلاصه، ادعای هیرشمن همان است که برخی دستورها و تهدیدها در تاریخ ایران بر اساس آن صورت‌بندی شده‌اند: از جمله «هر کس ناراضی است جمع کند و از ایران برود» ــ که زینب ابوطالبی در سال ۱۳۹۸ در تلویزیون مطرح کرد ــ، یا در نمونه‌ قدیمی‌تر، «جای کسی که با قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب ۶ بهمن مخالف است در زندان است یا خروج راحت برای همیشه از کشور» ــ که محمدرضا پهلوی، سال ۱۳۵۲ و در پی تشکیل حزب سیاسی واحد برای کل کشور عنوان کرد. راه خروج، پیش و پس از انقلاب، پیش پای معترضان گذاشته شده است و شاید واکنش به همین راه بود که دانشجویان دانشگاه شریف را واداشت در اعتراضاتشان فریاد بزنند: «سفر چرا؟ بمان و پس بگیر.»

در این تقابل، آن‌چه که هیرشمن نادیده گرفت و این یادداشت قصد دارد از آن بپرسد، امکان وجود راه سوم است. به جز «اعتراض» یا «خروج»، «اعتراض پس از خروج» هم راهی است که بسیاری از اجتماعات دیاسپورا را گرد هم می‌آورد تا در اقتصاد و سیاست وطن‌شان مشارکت کنند. اما چگونه؟ چه راه‌هایی پیش‌ پای افراد و اجتماعات در تبعید وجود دارد تا خارج از مرزهای جغرافیایی که حدود کشورشان را ترسیم می‌کند، در تغییر مشارکت کنند و سهم بگیرند؟ کنش‌گری برون‌مرزی، چه محدودیت‌هایی دارد و چه امکان‌هایی در مبارزه باز می‌کند؟ مرزکشی‌های رایج میان کنش‌گری در خارج و داخل تا چه حد تعیین‌کننده‌ است و حدود «خواستن» تا چه حد به مرزها وابستگی دارد؟ 

تلاش این یادداشت دعوتی به هم‌اندیشی است درباره‌ی این‌که نقش کنش‌گران (چه ایرانی‌ها و چه غیرایرانی‌ها)، خارج از مرزهای جغرافیایی ایران در مبارزه چیست، چه می‌تواند و چه باید باشد؟ در این یادداشت و یادداشت‌های بعدی، سعی می‌کنم از آن نقشی بپرسم که بیش از همه بر آن پافشاری می‌شود، یعنی «انتقال صدای اعتراض ایرانیان به جهان». قطعاَ، این به آن معنا نیست که کنش‌گری برون‌مرزی تنها همین نقش را به‌ عهده دارد. و امیدوارم که این یادداشت کوتاه آغازی باشد برای اندیشه‌ی بیش‌تر در این باره و درباره‌ی نقش‌های محتمل دیگر؛ نقش‌هایی که به یاری سازمان‌دهی مبارزات می‌آیند از جمله (و نه محدود به) اطلاع‌رسانی، تحلیل و آرشیو وقایع، کمک‌های مادی و فکری در زمینه تشکل‌یابی و پیش‌روی، اعمال فشارهای بین‌المللی و … 

انتخاب صدا، انتقال صوت

در ماه‌های ابتدایی قیام ژینا، جایی از پاریس نبود که در آن قدم بگذاری و پوستر یا اطلاعیه‌ای مربوط به اعتراضات ایران نبینی. از میان آن‌چه که در آن دوره دیده‌ام، پرسشم متمرکز بر پوستری است که زن جوان معترضی را تصویر می‌کرد با اشکی در چشم و مشتی گره خورده، و با نوشته‌ای بالای سرش: «صدای ما باشید.» این درخواست مکرر، برای به گوش رساندن صدا، مشاهده‌پذیر کردن و حساسیت‌ برانگیختن، در خود ابهاماتی حمل می‌کند از جمله این‌که معنای «ما» در صدای «ما» چیست و منعکس کردن صدا چطور می‌تواند به پیش‌بردن مبارزه کمک کند. 

درخواست از شهروندان یک کشور دیگر، برای گوش دادن و انعکاس صدای معترضان در ایران، می‌تواند به مثابه راهی برای «به دست آوردن حق صدا، یعنی به زبان در آوردن سخن خود» تعبیر شود؛ یعنی راهی که صدای تازه‌ای را جانشین صدای صاحبان قدرت می‌کند، تصویر ارائه‌شده از سوی رژیم حاکم را می‌شکند، مردم جدیدی را به‌ جای مردم برساخته‌ی جمهوری اسلامی می‌نشاند و تخیل جدیدی از ملت ایران خلق می‌کند که با تخیل برساخته‌ی حاکمیت متفاوت است.

از سوی دیگر تاکید روی انعکاس صدا، می‌تواند تنها تلاشی باشد برای هرچه بلندتر کردن صوت نارضایتی. یعنی معترضان را به سوژه‌هایی صرفاً ناراضی از نظم موجود بکاهد و اعتراضشان را به صوتی از نارضایتی تقلیل دهد. ژاک رانسیر، فیلسوف فرانسوی، به ما می‌گوید که در سیاست نزاع بر سر این است که چه کسی صوت و چه کسی گفتار دارد. و بنابراین این موضوع مهم است که انتقال‌دهندگان صدا، یعنی بخشی از کنش‌گران برون‌مرزی، چه برداشتی از صدای اعتراض دارند – آیا آن را صوت گنگ و درهم و برهمی از نارضایتی می‌شنوند که تمامش را می‌توان در کلمه‌ی «اعتراض» خلاصه کرد، یا گفتارهایی متکثر از سوی موجوداتی سیاسی؟ و در این صورت، آیا اصلاً ممکن است که گفتار کس دیگری را درونی کرد و بازتاب داد؟  

هر دسته و هر گروه، صدای «مردم ایران» متفاوتی را به گوش می‌رساند. و بنابراین این سوال برجسته می‌شود که مردم ایران کیست؟

وجود بحران از عمده‌ترین دلایل شکل‌گیری اجتماعات خارج از کشور (چه در مورد ایران و چه در مورد سایر کشورها) است. گویی کنش‌گران خارج از کشور وظیفه یا مسئولیت خود را در به گوش رساندن صدای معترضان، قربانیان یا آسیب‌دیدگان داخل کشور تعریف می‌کنند. در حقیقت، گویی خروج، حقِ داشتنِ صدایی از خود را از معترض سلب می‌کند و فرد را به میانجیِ صوتِ نارضایتی که از داخل بلند می‌شوند و گوش‌هایی که در خارج می‌شنوند تقلیل می‌دهد.

یک استدلال رایج، این است که این معترضان در داخل هستند که جان بر کف به خیابان می‌روند و خطر مرگ، دستگیری و آسیب را می‌پذیرند و معترضان در خارج از کشور که از امنیت کافی برخوردارند و از زمینه‌ی مبارزه بی‌اطلاع‌اند مجاز به دخالت در امور داخلی نیستند. شاید از همین جهت و از ترس همین دست اتهامات است که هر کنش‌گر و هر گروه بنا به تمایلاتش صداهایی را دست‌چین می‌کند که به نوعی انعکاس صدای خودش باشند، و آن را به گوش کسانی می‌رساند که بنا به صلاح‌دید خودش موثرتر هستند و به این ترتیب صدای خود را زیر صداهایی پنهان می‌کند که موجه و شنیدنی‌ به نظر می‌رسند و از هرگونه انتقاد می‌گریزد. برای نمونه، می‌توان به تلاش‌های مکرر شبکه‌های خبری ماهواره‌ای خارج از کشور اشاره کرد که خواست «مردم ایران» را بازگشت به «دوران طلایی پیش از انقلاب» و شعار آن‌ها را «رضا شاه روحت شاد» جلوه می‌دهد و شعارهایی از جمله «نه سلطنت نه رهبری آزادی و برابری» را سانسور می‌کند. گویی هر دسته و هر گروه، صدای «مردم ایران» متفاوتی را به گوش می‌رساند. و بنابراین این سوال برجسته می‌شود که مردم ایران کیست؟

اعتراض به اعدام‌ها در برابر وزارت خارجه آلمان در برلین، دوشنبه ۱۵ مه ــ عکس: بابک بردبار
اعتراض به اعدام‌ها در برابر وزارت خارجه آلمان در برلین، دوشنبه ۱۵ مه ــ عکس: بابک بردبار

Ad placeholder

زوال فرض مردم

شاید بهتر باشد پیش از صحبت از صدای مردم ایران، از مردم‌ها، از تکثر صداها و خواسته‌ها صحبت کنیم. چنین نیست که مردم واحدی به نام مردم ایران با خواسته‌های واحدی در جغرافیای ایران ساکن باشند. تلاش‌های رژیم جمهوری اسلامی برای برساخت ملت مورد نظرش با شکست‌های جدی روبه‌روست، اما گویی هر کنش‌گر و رسانه‌ی خارج از مرز هم به کار ساخت مردم ایران مورد نظر خود افتاده است. از ابتدای قیام ژینا، هیچ مکانیسمی برای انتخاب نمایندگان در خارج از کشور وجود نداشته و در نتیجه هیچ دسته‌ای از مردم نتوانسته‌اند نمایندگانی را برای بازنمایی آن‌چه در درون مرزها اتفاق می‌افتد انتخاب کنند. بنابراین به نظر می‌رسد که موازی با فروپاشی تخیل برساخته‌ی رژیم جمهوری اسلامی از ملت ایران، نمایندگانی از این‌جا و آن‌جا پیدا شده‌اند و به دنبال برساخت مردم جدید مورد نظر خود هستند. 

این بحث را می‌توان با پرسش از چیستی مردم شروع کرد. ایمان گنجی در یادداشتی با عنوان «ایران: خروج دسته‌جمعی» از خروج مردم ایران از ساز و کارهای حکومتی و ورود به تاریخی نو، و از زاده شدن مردمی نو حرف می‌زند. من مایلم این ادعا را به شکل دیگری صورت‌بندی کنم: این خروج دسته‌جمعی، خروجی اساسی از فرض «مردم» است و فرض «مردم»، مانند بسیاری فرض‌های دیگر، در قیام ژینا رو به زوال دارد. 

این درست است که استراتژی اصلی صاحبان قدرت، یعنی حفظ هژمونی و به حداقل رساندن مقاومت در توده‌ها با شکست مواجه شده است. همه‌ی ساز و کارهای حکومتی برای برساخت تخیلی از ملت ایران که همگی به طور ذاتی و طبیعی با حجاب اسلامی، و با هر میل و سلیقه‌ی دیگری که رهبرانشان دارند موافق‌اند، شکست خورده‌ و عقل سلیمی که تمامی ملت را از قوانین و شرایط راضی عنوان می‌کرد و مخالفان را در دسته‌‌بندی دیگری (غرب و دشمن) و یا فریب‌خورده‌ی دیگری طبقه‌بندی می‌کرد با چالش‌های جدی روبه‌روست – می‌بینیم که در پاسخ به درخواست‌های مکرر برای برگزاری رفراندوم، صاحبان قدرت دیگر دست از ناچیز و اندک بودن مخالفان کشیده‌اند و صراحتا اعلام می‌کنند که «در مواردی که دستورش از جانب رهبری است رفراندوم جایز نیست». بنابراین، این توهم که حجاب مطالبه‌ی عموم مردم باشد شکسته است و بنیان مفهومی به نام «ملت ایران» که حاکمیت مشروعیتش را بر آن بنا می‌کرد فرو ریخته است. 

https://www.radiozamaneh.com/754210/

پس تکیه‌گاه کمیت که به کار تعریف چیزی به نام ملت ایران می‌آمد، متلاشی شده است. حاکمیت دیگر نمی‌تواند معترضان را «چند دختر فریب‌خورده» بنامد و همایش‌های چند هزارنفری ترتیب دهد و شمایی از «عموم» مردم ایران ارائه کند. دیگر جمعیتی برای نمایندگی مردم ایران وجود ندارد و بنابراین این حقیقت دارد که خروج دسته‌جمعی از فرض «ملت ایران» در حال شدن است. اما پرسش دیگر این‌جاست که این خروج دسته‌جمعی، به کدام سو می‌رود و به کجا ورود می‌کند؟ آن مردم نو که زاده می‌شود چیست؟ آیا مردم نو، مردمی است که از مردم کهنه، واقعی‌تر‌ است؟ این مردم نو کدام است؟ همان است که ملی‌گرایان «مردم ایران» می‌نامند؟ مردم فارسی‌زبان با تمدن چندهزارساله و نژاد برتر و «فرهنگ» شاهنشانی؟ یا مردم‌های کرد، بلوچ و … غیر فارسی‌زبانی است که فریاد می‌زنند «نه سلطنت نه رهبری آزادی و برابری»؟ آیا این مردم نو که در حال شدن و زاده شدن است حاشیه‌‌های نو خلق خواهد کرد و مردم کهنه را از ساخت خود بیرون خواهد راند؟ و بلاخره، از میان صداهایی که کنش‌گران برون‌مرزی سعی در مخابره‌شان به جهانیان دارند، کدام صدای واقعی «مردم ایران» است؟  

تا زمانی که صاحبان قدرت همچنان در کار برساخت تخیل یک‌‌دست و یک شکلی از مردم ایران بودند، هر زنی خارج از این تخیل یک‌‌دست و یک‌شکل، از جمله دختران خیابان انقلاب، سپیده رشنو و …، بیرون‌رانده‌ای از ساخت اجتماع و «حاشیه‌ای» نام می‌گرفت. بنابراین اگر از «زاده شدن مردمی نو» صحبت شود، منظور می‌تواند ایجاد تخیل جدیدی از مردم باشد که اتفاقا طرفداران سرسخت حجاب را به حاشیه ببرد و این درست است. به نظر می‌رسد که ما اکنون با بدنه‌ی یکپارچه‌ای به نام مردم روبه‌رو نیستیم، حتی مردمی که سابقا در برساخت تخیل یک‌دست و یک‌شکل از مردم ایران نقش داشتند روز به‌روز کم تعدادتر می‌شوند و مردمی می‌شوند که رفته‌رفته حجاب‌ را کنار می‌گذارند و از دسته‌ی طرفداران یا مدافعان آن خارج می‌شوند. اگر برگردیم به تعریف جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، از مردم، می‌توانیم بگوییم که هرگاه کلمه‌ی مردم به کار می‌رود و هرآن‌چه که مردم خوانده می‌شود، نه یک موضوع تکین، بلکه یک آونگ دیالکتیکی است میان دو قطب کاملا مخالف: از یک سو مردم را به‌عنوان یک کل و یک بدن سیاسی یکپارچه به کار می‌بریم و از سوی دیگر به‌عنوان زیرمجموعه و پاره‌پاره‌ای متکثر از بدن‌هایی نیازمند و حاشیه‌ای. مردم می‌تواند به مثابه حیات برهنه به کار رود، حیاتی در حاشیه و بیرون؛ می‌تواند هم به مثابه موجود سیاسی به کار گرفته شود، موجودی دارای گفتار در درون فضای سیاسی.

این گسست بنیادین در مفهوم مردم با تمام تناقض‌ها و سرگشتگی‌هایش، صرفا با حرکت هر سوی قطب به سوی دیگر است که از بین می‌رود: هرچند هر کدام این دو قطب همواره از پیش وجود دارد اما همواره باید برای محقق شدن راهی بپیماید، برای محقق شدنش می‌بایست آن‌چه را کم دارد در سوی دیگر قطب، در آن قطب که مخالفش است بجوید. و گویی این جست‌وجو آغاز شده است. بدن‌های پیشاپیش حاشیه‌ای حالا رو به سوی یکپارچگی دارند و بدنی که یک‌پارچه می‌نمود پاره پاره می‌شود. و حالا و با رخ دادن این یکی شدن، می‌توان گفت مفهوم مردم آهسته و پیوسته، از میان می‌رود. بر این اساس است که مایلم ادعا کنم هر آن‌چه که مردم نام گرفته بود، مرده است و دو سوی آونگ دیالکتیکی در فرض مردم بودن تدریجا به سوی هم حرکت می‌کنند و یکی و بعد محو می‌شوند.

به گوش رسانیدن صدای مردم ایران به جهانیان، از همین ابتدا، وظیفه‌ای دروغین و موهوم است و کنش‌گرانی که خود را نماینده‌ی مردم ایران معرفی می‌کنند صرفا شبانانی هستند در جست‌وجوی رمه‌ای که دیگر وجود ندارند.

ممکن است هر گروه از کنش‌گران برون‌مرزی مشغول ساخت تخیل جدیدی از مردمی نو باشد که انعکاس صدای خواسته‌های خود را در آن بیابد اما حقیقت این است که ما اکنون، مانند هر زمان دیگر، مردمی خارج از جهان مفروضات نداریم و در پی این استدلال نسبتا طولانی، می‌خواهم نتیجه بگیرم که به گوش رسانیدن صدای مردم ایران به جهانیان، از همین ابتدا، وظیفه‌ای دروغین و موهوم است و کنش‌گرانی که خود را نماینده‌ی مردم ایران معرفی می‌کنند صرفا شبانانی هستند در جست‌وجوی رمه‌ای که دیگر وجود ندارند. باید پذیرفت که هر کنش‌گر در درون یا برون مرزها می‌تواند (یا می‌باید) صدای خود را کشف کند و آن را در گفت‌ و گو با صداهای متکثری قرار دهد که از درون و بیرون می‌شنود، به جای آن‌که در پی تقلیل (یا تظاهر به تقلیل) سوژگی خود به ابژه‌ای چون بلندگو باشد. 

بحث نهایی

اغلب اجتماعات سیاسی دیاسپورا، با تقلیل کارکرد خود به «بازتاب‌دهنده‌ی صوت» در پی بروز بحران‌ها و هر گاه که صوتی بر می‌خیزد شکل می‌گیرند و فاقد برنامه‌ای مستمر یا چشم‌اندازی بلندمدت هستند. کنش‌گر برون‌مرزی که چنین وظیفه‌ای بر دوش خود می‌گذارد، نه پا روی زمین دارد و نه گوشی گشوده به گفتارهای تکین و متکثر. بنابراین، هر کنش‌گر ایرانی و غیرایرانی که در داخل یا خارج از مرزهای ایران خود را به قیام ژینا مربوط می‌داند، می‌تواند گفتار تکین خود را بیابد و با ورود به فضای سیاسی، با صداهایی که به گوش می‌رسد گفت‌وگو کند. به این ترتیب، نقش اجتماعات دیاسپورا می‌تواند بسیار فراتر از «انتقال‌دهنده‌ی رنج» باشد. امکانات متفاوت (متفاوت و نه الزاما کم‌تر، بیش‌تر، بهتر یا بدتر)ی که در اختیار کنش‌گران برون‌مرزی وجود دارد می‌تواند در حرکت به‌سوی هم‌بستگی‌های فراملی، سازمان‌دهی موثر و انتقال دانش غیراستعماری و … موثر باشد. اما استفاده از چنین امکان‌هایی، بستگی به این دارد که هر اجتماع در خارج از کشور تا چه حد حاضر باشد از نقش‌های غیراستراتژیک و کوتاه‌مدت خارج شود و به سوی یک سازمان‌دهی بلندمدت گام بردارد.  

Ad placeholder

منابع

Agamben, G. (1996). Means Without Ends. Minnesapolis: University of Minnesota Press.

Hirschman, A. (1970). Exit, Voice and Loyalty: Responses to Decline in Firms, Organizations, and States. Harvard College.

Rancière, J. (2016). The Populism That Is Not to Be Found. In P. B.-H. Alain Badiou, What is a people? (pp. 101-106). Columbia University Press.

فریره, پ. (۱۳۶۴). کنش فرهنگی برای آزادی. تهران: خوارزمی.

Fomina, Joanna. 2021. “Voice, Exit and Voice Again: Democratic Remittances by Recent Russian Emigrants to the EU.” Journal of Ethnic and Migration Studies 47(11): 2439–58.

Kalantzi, Foteini, and Iryna Lapshyna. 2020. “Ukraine and Greece – Two Diasporas: Engagement and Disengagement with the Homeland at Times of Crisis.” Central and Eastern European Migration Review (Vol. 9, No. 2). https://doi.org/10.17467/ceemr.2020.11 (May 17, 2023).