رمان اسکندر آبادی در سال‌های دهه ۱۳۳۰ با تولد نادر، کودک نابینا آغاز می‌شود و به سال‌های انقلاب می‌انجامد. آیا این کودک به دنیا آمده است که خانواده را به سزای گناهانشان برساند؟ پدر و مادر نادر که نگران این حرف و حدیث‌ها هستند ابتکاری را به کار می‌بندند: آن‌ها شبانه بر سر چاهی درمی‌آیند. پدر وانمود می‌کند که می‌خواهد نوزاد بدشگون را به چاه بیندازد، مادر وانمود می‌کند که می‌خواهد مانع شود که مادربزرگ پادرمیانی می‌کند و رو به جمعیتی که گرد آمده‌اند می‌‌گوید: تا وقتی او زنده است حتی یک مو از سر این نوزاد کم نمی‌شود. هرچه باشد بینا یا نابینا او نیز مخلوق خداوند است و سزاوار زندگی.

نادر که مانند خواهرش نسرین نابیناست، زنده می‌ماند. به این ترتیب رمان اسکندر آبادی، که عنوان دوپهلوی آن به زبان آلمانی را می‌توان با اغماض بسیار «از زندگی یک آدم شکست‌خورده» ترجمه کرد در پس‌زمینه تولد یک نابینا در یک خانواده سنتی شهرستانی شکل می‌گیرد. این رمان اما برخلاف انتظار یک ساگای خانوادگی نیست، رمانی‌ست شخصیت محور که به زمینه‌‌های رشد و بلوغ جسمانی و فکری نادر توجه دارد و مبتنی بر آموزه‌های حلقه ادبی جنگ اصفهان صرفاً از منظر محدود به شخصیت اول داستان روایت می‌شود. ارزش ادبی رمان هم به همین محدویت نظرگاه معطوف است. با اسکندر آبادی، نویسنده این اثر گفت‌وگو کرده‌ایم:

دو رویداد سرنوشت‌ساز

رمان اسکندر آبادی درباره انقلاب ایران از منظر یک نابینا به زبان آلمانی منتشر شده است
رمان اسکندر آبادی درباره انقلاب ایران از منظر یک نابینا به زبان آلمانی منتشر شده است

در رمان اسکندر آبادی دو اتفاق سرنوشت‌ساز برای شخصیت اول داستان یعنی نادر روی می‌دهد: اول نابینایی در بدو تولد و دوم انقلاب ۵۷. انقلاب به عنوان یک «نابینایی اجتماعی» چنانکه برای مثال در رمان معروف خوزه ساراماگو سراغ داریم؟

اسکندر آبادی می‌گوید او که خود نابیناست، در این اثر به نابینایی به عنوان یک پدیده فلسفی توجه نداشته اما نمی‌تواند این را هم انکار کند که انقلاب بهمن ۵۷ یک نابینایی اجتماعی نبود. او لبخندزنان می‌گوید در بدو انقلاب از دو جهت نابینا بود. هم به لحاظ جسمانی و هم به لحاظ اجتماعی.  

در رمان «از زندگی یک آدم شکست‌خورده» نوشته اسکندر آبادی تمام توصیف‌ها از محیط خارج و افراد و شخصیت‌های درگیر حذف شده و ما صرفاً جهان را از منظر نادر می‌شنویم و می‌بوییم و می‌چشیم. آبادی می‌گوید در این اثر نه تنها به تجربه‌های خود تکیه داشته بلکه در تلاش بوده است که مجموعه‌ای از تجربه‌های نابینایان در سال‌های انقلاب را نیز گرد آورد. از این نظر، به گفته او در گستره اثر او شخصیت بیشتر یک تیپ است که یک گروه اجتماعی را نمایندگی می‌کند.

اسکندر آبادی یادآوری می‌کند که در زندگی در بدو امر او را به عنوان یک فرد نابینا با پرسش‌هایی درگیر می‌کردند که از برخی لحاظ ناپسند، زشت و یا بیهوده بوده است. تو که نابینایی آیا خواب هم می‌بینی؟ تو که نابینایی چرا سفر می‌کنی؟ مگر هدف از سفر جز دیدن است؟ او می‌گوید یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های او در نوشتن این رمان پاسخ دادن به اینگونه پرسش‌ها هم بوده است: برنمودن ترفندهایی که یک نابینا برای تجسم جهان بیرون به کار می‌بندد.

رویارویی دو شخصیت

رمان آبادی یک لایه مضاعف هم دارد. سرگذشت هنرمندی نابیناست که به شکل یادداشت‌های پراکنده‌ یک دوست، به دست راوی افتاده است. سپس راوی با دقت و علاقه آن را خوانده و به آن سروسامان داده و حالا دارد آن را روایت می‌کند. آبادی می‌گوید او با این ترفند قصد داشته دو شخصیت را مقابل هم قرار دهد با این هدف که فرازها و فرودها و نیکی‌ها و شرارت‌های آنان را آشکار کند. 

 آبادی می‌گوید نقاط قوت او آلمانی و نقاط ضعف‌اش ایرانی است، دقیقا در معنای ضعفی که انسان ممکن است در برخورداری از لذت‌های زندگی داشته باشد. به همین دلیل هم ترجیح داده است که این اثر را شخص دیگری به فارسی ترجمه کند، طبعا با افزوده‌ها و کاستی‌هایی.