در تاریخ اساطیر، پاندورا نمادی از کنجکاوی و امید است. داستان او، حکاکی شده در افسانه یونان باستان مانند رقصی ظریف بین نور و سایه آشکار می‌شود. زئوس، پادشاه خدایان یک کوزه اسرارآمیز را (که اغلب به اشتباه به عنوان جعبه توصیف می‌شود) با هشدار جدی به او هدیه می دهد: «هرگز درب آن را باز نکن!» در درون آن سیلی از رنج و بیماری نهفته است، سیلابی که می تواند بشریت را در بر بگیرد. با این حال، کنجکاوی پاندورا غالب است. او درپوش را برمی‌دارد و هرج و مرج فوران می‌کند. اما در میان تاریکی، بارقه‌ای باقی می‌ماند – اخگر شکننده امید. همین امید است که چراغ راه بشر می‌شود و راه را حتی در تاریک ترین لحظات روشن می‌کند.

جالب اینجاست که حماسه پاندورا روایت بی‌زمانی دیگری را بازتاب می‌دهد؛ داستان آدم و حوا. هر دو داستان موضوعات مشترکی دارند: کنجکاوی، عمل ممنوعه و سرپیچی از فرمان الهی. در باغ عدن حوا به میوه ممنوعه دست می‌یابد و به دنبال حکمت فراتر از مرزهای تعیین‌شده‌اش است. به همین ترتیب کنجکاوی پاندورا او را به بازکردن مهروموم در کوزه سوق می‌دهد و مسیر وجود را برای همیشه تغییر می‌دهد. این زنان، در فرهنگ‌ها و دوره‌های مختلف، وضعیت موجود را به چالش می‌کشند. آنها نظم مستقر را بر هم می‌زنند و عاملیت و قدرت خلاقانه زنانه را به جهانی تحت سلطه نیروهای مردانه معرفی می‌کنند.

زنان بلوچ: نگهبانان تاریخ، معماران معنا

حال، بیایید نگاهمان را از یونان باستان به وسعت ناهموار بلوچستان معطوف کنیم، سرزمینی که کوه‌ها با داستان‌های مقاومت و استقامت در آن طنین انداز می‌شوند. در این‌جا زنان بلوچ به عنوان عوامل مهیب تغییر ظاهر می‌شوند و صدایشان در برابر سکوت ظالمانه تحمیل‌شده به‌واسطه محو تاریخی و ساختارهای مردسالارانه طنین می‌افکند. انعطاف‌پذیری آن‌ها از رشته‌های سرپیچی، استقامت و عاملیت تزلزل‌ناپذیر بافته شده است.

زنان بلوچ از این که صرفاً موضوع مطالعه باشند خودداری می‌کنند. آنها از مشاهده غیرفعال فراتر می‌روند. در عوض، وزن دانش را به دوش می کشند؛ حافظه جمعی مردمشان. آن‌ها به عنوان نگهبانان تاریخ، داستان‌های مبارزه، فداکاری و بقا را بازگو می‌کنند. روایت‌های آن‌ها که از نسل‌ها به نسل‌ها منتقل می‌شود، با انسان‌های ناپدید شده، نبردهای شکست‌خورده و امید تسلیم ناپذیر طنین‌انداز می‌شود. این زنان دریافت‌کننده منفعل نیستند. آنها شرکت‌کنندگان فعالی در شکل‌دادن به سرنوشت جامعه خود هستند.

Ad placeholder

جنسیت، طبقه و تاب‌آوری

بحث‌های مربوط به طبقه و جنسیت آثار پاک‌نشدنی بر نظریه فمینیستی بر جای گذاشته است. مارکسیست‌ها و فمینیست‌ها بر سر تقدم چارچوب‌های تحلیلی مربوطه خود با هم اختلاف‌نظرهای زیادی دارند. زنان بلوچ فضای منحصر به فردی را اشغال می‌کنند، فضایی که از نظر سیاسی قدرت کمتری نسبت به همتایان مرد خود و طبقه بورژوا دارد. تنش بین ماتریالیسم مارکسیستی و ماتریالیسم فمینیستی در این زمینه محسوس می‌شود.

مارکسیست‌ها بر ساختارهای اقتصادی، روابط طبقاتی و شرایط مادی که جامعه را شکل می‌دهند تاکید دارند. برای آن‌ها مبارزه طبقاتی نیروی محرکه تغییرات تاریخی است. از سوی دیگر، فمینیست‌ها بر جنسیت به عنوان یک محور اساسی سرکوب تمرکز می‌کنند. آنها مرد/پدرسالاری را تشریح می‌کنند، عدم تعادل قدرت را مورد بررسی قرار می‌دهند و از آزادی زنان دفاع می‌کنند.

زنان بلوچ در این چشم انداز ایدئولوژیک جایگاه مشخصی را اشغال می‌کنند. صدای آن‌ها از یک زمینه فرهنگی خاص – منطقه بلوچستان که با مبارزات تاریخی، تنوع زبانی، و پیچیدگی های ژئوپلیتیکی خود مشخص شده است – سرچشمه می‌گیرد. با این‌وجود، سوبژکتیویته‌های فمینیستی بلوچ علی‌رغم موقعیت منحصربه‌فردشان در حاشیه باقی می‌مانند. روایت‌های آن‌ها اغلب با مبارزات طبقاتی تلاقی می‌کند، زیرا آن‌ها نه تنها با نابرابری های جنسیتی بلکه با نابرابری های اقتصادی و محرومیت سیاسی دست و پنجه نرم می‌کنند.

در حالی که بورژوازی از نفوذ قابل توجهی برخوردار است، زنان بلوچ خود را در مسیری متفاوت می‌بینند. مبارزه آن‌ها فراتر از جنسیت را در بر می‌گیرد؛ بقا، آزادی بدن و سرنوشت خود. بورژوازی با قدرت اقتصادی و امتیازات ریشه‌دار، اغلب این صداهای آرام‌تر را تحت الشعاع قرار می‌دهد. زنان بلوچ با ظلم‌های متقاطع – طبقاتی، جنسیتی و اتنیکی – مواجه می‌شوند که یک تابلوی پیچیده مقاومت را تشکیل می‌دهند.

ماتریالیسم مارکسیستی و ماتریالیسم فمینیستی تلاقی و واگرایی دارند. در حالی که زنان بلوچ با واقعیت‌های مادی زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند – کمبود منابع، سنگینی سنت، و محدودیت‌های تحمیل شده توسط جامعه مردسالار- عاملیت آن‌ها نه تنها در به چالش کشیدن هنجارهای جنسیتی بلکه در هدایت ناامنی اقتصادی نیز نهفته است. از آنجایی که آن‌ها با دیگر گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده اتحاد برقرار می‌کنند، به دنبال برچیدن ساختارهای سرکوبگر به طور جمعی هستند.

مبارزه برای برتری در پس زمینه ای از میراث‌های تاریخی، پژواک‌های استعماری و پویایی‌های قدرت معاصر آشکار می‌شود. زنان بلوچ درگیر رقصی ظریف می‌شوند؛ مذاکره درباره هویت خود، دفاع از حقوق‌شان و مقاومت در برابر نامرئی‌بودن. کنش‌گری آنٰ‌ها فراتر از محدوده سرزمین آن‌ها طنین انداز می شود و بازتاب مبارزه گسترده‌تر برای عدالت و برابری است. در نتیجه، مبارزه برای آزادی یک مسیر خطی نیست. می‌پیچد، می‌چرخد و با نیروهای بی‌شماری تلاقی می‌کند. سوبژکتیویته‌های سیاسی بلوچ اگرچه کمتر به چشم می‌خورند، اما به این ساختار پیچیده کمک می‌کنند و رشته‌های مقاومت و انعطاف‌پذیری را می‌بافند. صدای زنان بلوچ – که اغلب به مرکز منتقل می‌شود – توجه ویژه‌ای می‌طلبد. آن‌ها نظریات انتزاعی را به چالش می‌کشند و اشاره می‌کنند تا با واقعیت‌های زیسته آنها درگیر شوند. چهارچوب‌های نظری اگرچه ضروری‌اند، اما باید به غنای داستان‌های فردی تسلیم شوند.

Ad placeholder

جنسیت به عنوان یک منشور: فراتر از ساختارهای دودویی

جنسیت اگرچه محوری است، اما تنها یک وجه از منشور است. زنان بلوچ ساختارهای کلان – طبقات، ملت و اتنیک – را هدایت می‌کنند و در عین‌حال درباره تاریخچه شخصی خود نیز مذاکره می‌کنند. هویت آنها کالیدوسکوپیک (kaleidoscopic) است و نور را از طریق خرده‌های سنت، درگیری و انعطاف‌پذیری می‌شکند. جنسیت با سایر ابعاد خود بودن در تعامل است و موزاییکی از ذهنیت‌ها را ایجاد می‌کند.

برای درک وضعیت زنان بلوچ، باید تحلیل را در تاریخ بنا کرد. مبارزه‌های آنها سازه‌های نظری نیست. این مبارزه‌ها در خون حک شده‌اند و تا ابد با خاکی که در آن زندگی می‌کنند پیوند دارند. زن بلوچ وقتی از بافت تاریخی خود خلع می‌شود، تبدیل به یک شبح صرف می‌شود، ظرفی خالی و خالی از معنا. باید در برابر این تقلیل‌گرایی مقاومت کرد. زنان بلوچ که از نظر تاریخی به حاشیه رانده‌شده‌اند، در میراث خود آرامش پیدا می‌کنند. فرهنگ بلوچی برای آن‌ها نه یک پس‌زمینه منفعل بلکه یک نیروی فعال است. جوامع را پیوند می دهد، هویت‌ها را شکل می‌دهد و مقاومت را تقویت می‌کند. برخلاف نظریات مارکسیستی هژمونی مدنی-فرهنگی که غالباً ظرایف بافت‌های محلی را نادیده می‌گیرند، زنان بلوچ انعطاف‌پذیری فرهنگی خود را جشن می‌گیرند. آوازها، آیین‌ها و تاریخ شفاهی آن‌ها تابلویی از بقا را می‌بافد. داستان‌های آن‌ها با روایت‌های خطی مخالفت می‌کند. آنها زمان، حافظه و تاریخ را متقاطع می‌کنند. برای درک کامل آن‌ها، باید پیچیدگی را بپذیریم. جنسیت، طبقه و هویت با هم تلاقی می‌کنند و تصویری از تجربیات ایجاد می‌کنند.

در ذهنیت پاندورا، زنان بلوچ هم به‌عنوان راوی و هم قهرمان داستان ظاهر می‌شوند. پژواک صدای آنها یادآوری این است که رهایی در انتزاع نیست، بلکه در واقعیت‌های زندگی کسانی است که سکوت را سرپیچی می‌کنند. این تجربه زیسته رهایی از محدودیت‌هاست. زنان بلوچ در تاریخ مبارزاتی خود با تأکید به بافت متنوع و پیچیده سوبژکتیویته‌های طبقاتی و جنسیتی بر این مهم تاکید می‌کنند که آنان (زنان بلوچ) در سرپیچی خود، فضاهای مقاومت ایجاد می‌کنند؛ فضاهایی که در آن رهایی ریشه می‌گیرد، جایی که سکوت در هم می‌شکند. در این میان، زنان بلوچ به‌عنوان فانوس‌هایی ظاهر می‌شوند که جامعه خود را به سوی رهایی هدایت می‌کنند، نوعی از رهایی که ریشه‌دار، ملموس و شدیداً زنده است.