فولکر اولریش (Volker Ulrich) اولین تاریخ‌شناس آلمانی‌ است که بعد از یواخیم فست (Joachim Fest) و کتاب ” هیتلر، یک بیوگرافی”، به خود جرات نوشتن بیوگرافی همه جانبه هیتلر را داده است.

او در زیست نگاری هیتلر* به ثبت تصویر کسی می‌پردازد که بخش‌های واقعی شخصیت خود را مخفی‌ کرده و نقش‌های خود ساخته‌اش حتی امروز هم بسیاری را فریب می‌‌دهد.

آدولف هیتلر

مقاله زیر که در دوقسمت منتشر می‌شود، ما را با تحلیل شخصیت آدولف هیتلر توسط فولکر اولریش آشنا می‌کند. این مقاله برگرفته از سایت هفته‌نامه آلمانی “دی تسایت” است.

وقتی‌ که هیتلر نقش خود را ابداع کرد

در نوامبر ۱۹۳۸، دو هفته پس از “شب کریستال” روبر کولوندر(Robert Coulondre) سفیر جدید فرانسه در آلمان، در “اوبر زالسبرگ” به سمت خانه ییلاقی “پیشوا” در حال حرکت بود تا اعتبار نامه‌ خود را تقدیم وی تقدیم کند. در شب ۱۰ نوامبر ۱۹۳۸ نیروهای “اس‌‌اس”‌ و “اس‌‌آ” در حکومت نازی‌ها، تمام کنیسه‌های آلمان را به آتش کشیده، شیشه مغازه‌های یهودیان را شکسته و خانه‌های آنها را خراب کرده بودند.

کولوندر ده سال بعد گفت که انتظار داشت «ژوپیتر را در قلعه‌اش ببیند»  ولی‌ مردی ساده، آرام و شاید حتی خجالتی را در عمارت ییلاقی یافت. سفیر کمی‌ گیج شده بود: «در رادیو همیشه فریاد خش‌دار، تهدیدآمیز و پر توقع او ‌را شنیده بودم و حالا هیتلری با صدای گرم، آرام، دوستانه و فهیم را می‌‌دیدم. کدامیک هیتلر واقعی بودند؟ این یا آن و شاید هر دو…»

این پرسش از دید کنونی به هیتلر،  سوال غریبی است. در واقع ما امروز به اندازه کافی می‌دانیم که این مرد کیست. او همان کسی است که ملت‌ها را نابود کرد و جهان را به جنگی همه‌گیر با ده‌ها میلیون قربانی کشاند.

در واقع ما همه چیز را در باره  هیتلر خواند‌ه‌ایم و هر تکه فیلم موجود در برنامه‌های تاریخی‌ تلویزیون را در باره او دیده‌ایم. اما آیا این موجود که  به هفتادمین سالمر‌گش در پناهگاه برلین نزدیک می‌شویم، عملا به شبحی وحشت‌انگیز برای ما مبدل نشده است؟

تمام کتابخانه‌ها مملو از کتاب‌هایی است که در باره حکومت مرگبار نازی‌ها، جنگ و نسل‌کشی یهودیان نوشته شده، ولی‌ در ورای آنها، شخصیت هیتلر تنها در قالب یک کلیشه تجلی می‌کند و وجود واقعی‌اش به طرز غریبی ناپدید شده است. آخر هیتلر نه شرّ مطلق بوده و نه شبحی سرگردان و مضحک.

هیتلر نه نماد ساخته و پرداخته‌ای توده سرکوب شده بوده و نه دست پرورده خشونت حاصل از روح زمانه و حال و هوای شکست در جنگ جهانی اول. اما آیا می‌‌توان عمق بزرگترین فاجعه عصر تمدن را بدون درک خود هیتلر و بدون توضیح چگونگی عملکرد او فهمید؟  بدون شیوه حکومت، طرز تفکر و مهم‌تر از همه، شخصیت او؟

ممکن است درک هیتلر از خیلی‌ شخصیت‌های تاریخی دیگر‌ مشکل‌تر باشد، چرا که دیکتاتور تمام اسناد مربوط به خود را نابود کرد. او در همان دهه ۳۰ ترتیبی داد تا تمام مدارک کودکی و جوانیش در شهر لینس، وین و مونیخ و هم‌چنین دوره سربازیش در جنگ جهانی اول‌ را جمع‌آوری کنند و سپس آنها را در گاو صندوق‌ها مخفی‌ کرد. هیتلر در آوریل ۱۹۴۵ و چند روز قبل از خودکشی، دستور داد تا این مدارک را که هنوز در گاوصندوق‌های خانه‌اش در مونیخ، مقر حکومتی و نیز در اپارتمانش در “اوبر زالسبرگ” نگهداری می‌‌شد، بدون معطلی بسوزانند. تنها چیزی که باقی‌ مانده، چند نامه و یادداشت شخصی‌ و نیز مدارک مربوط به اواخر دوره زندگی وی هستند که آنها هم به شدت متناقض‌اند.

هیتلر حتی برای هوادارانش هم یک معما بود. اتو دیتریش (Otto Dietrich) مسئول مطبوعاتی هیتلر، در کتاب خاطراتش او را ” شخصیتی مبهم و هول‌انگیز” معرفی‌ می‌‌کند. ناشر مونیخی، ارنست هانف‌‌اشتنگل، که در سال‌های ۲۰ از همراهان نزدیک حزب نازی هیتلر بود، به خاطر می‌‌آورد که هیچ‌گاه «کلیدی برای شناخت عمق وجود این شخص نیافت.»

رمزگشائی از شخصیت هیتلر همچون کدهای ژنتیکی، احتمالا امری محال باقی‌ می‌‌ماند. این شبیه آن است که فردی را بعد از مرگش روانکاوی کنیم. (eine nachgetragene Psychoanalyse)

ارائه دلیلی محکم برای پیدایش و شکل‌گیری تئوری فاشیسم هم کاری بس دشوار است اما این امکان وجود دارد که اجزای باقیمانده را برای به دست آوردن تصویری از یک کاراکتر، در کنار هم قرار دهیم.  مسئله بر سر کنجکاوی بیمارگونه در “زندگی خصوصی هیتلر” نیست، بلکه موضوع بر سر درک کنش و کارکرد این فرد است.

قبل از هرچیز باید پرسید که چگونه هیتلر توانست خیل عظیمی از مردم را به وادی تعصب سوق دهد و آنها را به عنوان همدستانی پرشور در جنایاتی هولناک به سوی خود بکشاند. زیرا که اگر او واقعا دیوانه بود، یا عربده‌کشی متعصب،  یا یک عامی‌ بدزبان و یا دلقکی مضحک؛ آن گونه که امروزه او را به اغراق به تصویر می‌کشند، فورا از صحنه سیاست محو می‌شد. همانند نمونه‌های فراوان محرکان پوپولیست که در آغاز دهه بیست میلادی در صحنه افراطیون راست جمع بودند.

رهبر در صحنه، ساکت در زندگی خصوصی

کسانی که تاکنون  به نوشتن در باره زندگی هیتلر پرداخته‌اند، طبق ضرب‌المثلی آلمانی، اجبار را به فضیلت تبدیل کرده‌اند. آنها ظاهر غیرقابل توضیح هیتلر را به تهی بودن وجود او در خارج از زندگی‌ سیاسی تعبیر کرده‌اند.

 یواخیم فست، سیاسی‌نویس آلمانی‌، در سال ۱۹۷۳ در کتابش راجع به هیتلر در باره ” فضای خالی‌ از مردم در اطراف او” قلم می‌زند و قاطعانه اعلام می‌‌دارد که «او زندگی‌ خصوصی نداشته است.»

 تاریخ‌نگار انگلیسی‌، ایان کرشاو (Ian Kershaw) از این هم فراتر می‌‌رود و در روخوانی بخش اول بیوگرافی هیتلر در سال ۱۹۹۸ می‌‌گوید: «اگر از سیاست بگذریم، در مورد وی تقریبا چیزی نمی‌‌ماند. او به نوعی یک غلاف توخالی است.»

اما اگر دقیق‌تر بنگریم، مشخص می‌‌شود که همین خالی‌ بودن، بخشی از نقشی‌ است که هیتلر بازی کرده تا زندگی‌ خصوصی خود را از دیده‌ها بپوشاند. او می‌‌خواست خود را سیاستمداری نشان دهد که با نقش خویش به عنوان “رهبر” عجین شده و از تمام خوشی‌‌های شخصی‌ و وابستگی‌های انسانی‌ صرفنظر کرده تا خود را وقف هدفش، یعنی خوشبختی‌ مردم آلمان کند.

Volker_Ulrich_Hitler_Buch

 اگر نخواهیم این تصویر ساختگی را بپذیریم، باید به پشت پرده‌یی نظر افکنیم که تصویر بیرونی هیتلر و نقش از پیش ساخته او را از شخصیت واقعی‌اش متمایز می‌‌کند.

کنراد هایدن (Konrad Heiden) روزنامه‌نگار برجسته که در سال‌های ۱۹۳۶-۳۷ در تبعید، اولین بیوگرافی هیتلر را منتشر کرد، او را به عنوان “موجودی دوگانه” تشریح کرده است. به نظر او، هیتلر واسطه‌ای بود برای آن که هیتلر دیگری را خلق کند: «این شخصیت دوم به آرامی در وجود هیتلر لانه داشت اما در لحظه هیجان، مانند صورتک بزرگی ظاهر می‌شد.»  همراهان سابق هیتلر این دوگانگی خود ساخته را تأیید کرده‌اند.

هر کس که هیتلر را از نزدیک می‌‌دید، اصلا تحت تاثیر او قرار نمی‌‌گرفت. هیتلر به چشم گونتر کواند (Günther Quandt) کارخانه‌دار آلمانی‌، “یک آدم کاملا متوسط” جلوه کرده بود. خبرنگار آمریکایی‌، دوروتی تامپسن (Dorothy Thompson) که در همان سال با هیتلر در هتل کایزرهوف برلین مصاحبه کرده بود، در او “نمونه کامل انسانی عادی” را مشاهده می‌‌کند. حتی لوتس گراف شورین فون کروسیک Lutz Graf Schwerin von Krosigk، که بعد از ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ و به قدرت رسیدن نازی‌ها و تشکیل دولت ائتلافی همچنان وزیر دارایی باقی ماند، ویژگی قابل توجهی در او نیافت: «رفتار و حرکاتش فاقد هماهنگی بودند اما نه از آن نوعی که بتوان آنرا مشخصه تیپیک او و مبتنی بر ویژگی‌ روح و روانش دانست. موهای به پیشانی ریخته و سبیلی به پهنای دو انگشت، به او حالت یک کمدین را می‌‌دهد.»

بنابراین او مردی غیرقابل توجه بود با یک سبیل عجیب. اما همین فرد وقتی‌ که روی میز خطابه می‌‌ایستاد، به چنان موجود زبان بازی تبدیل می‌‌شد که در تاریخ آلمان نظیرش دیده نشده است.

هیتلر، که به عنوان کنشگر عربده‌کش سالن‌های آبجوخوری مورد تمسخر قرار گرفته بود، تنها آگاهانه پرخاش می‌‌کرد. در سخنرانی‌هایش تقریبا هرگز نمی‌گذاشت که تحت تاثیر شرایط، حرفی‌ نسنجیده از دهانش خارج شود. حتی در لحظات اوج هیجان، تاثیر هر کلمه را محاسبه می‌‌کرد. به قول شورین فون کروسیک، این احتمالا عجیب‌ترین استعداد این سخنران مادرزاد بود: “ترکیبی‌ از آتش و یخ.”

ما در بسیاری از فیلم‌های مستند، این صحنه را مکرر دیده‌ایم که او فریاد می‌‌زند. اما در واقع او بسیاری از سخنرانی‌‌هایش را آرام و حتی کند شروع می‌‌کند. گویی در حال مطالعه است که چگونه روی عواطف شنوندگانش انگشت گذارد. تنها وقتی‌ که از همراهی جمعیت مطمئن می‌‌شود، خود را رها می‌‌کند و آهنگ صدا و کلمات انتخابی‌اش خشن‌تر می‌‌شوند.

هرچه بیشتر شنوندگان با تشویق‌ها و کف‌زدن‌ها دریافت پیام او را تائید می‌کردند، به همان نسبت تندتر، بلندتر و با حرارت بیشتری سخنرانی می‌کرد. در ادامه سخنرانی، هیجان ظاهری‌اش به طور فزاینده‌ای به شنوندگان منتقل می‌شد تا آنجا که در انتها جمعیت در خلسه‌ای مانند نشئگی فرو می‌رفت. اگر فقط دقایق پایانی سخنرانی‌ هیتلر پخش شوند، رفتار جمعیت غیر قابل فهم به نظر می‌رسد. کنراد هایدن او را “دستگاه بی‌همتای سنجش روحیه توده‌ها” نامیده است، و ارنست هانف‌اشتنگل Ernst Hanfstaengl او را ” تک‌نواز روح مردم” می‌‌خواند.

هیچکس مثل هیتلر نمی‌‌توانست در سال‌های دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰، این‌ چنین احساسات و افکار مردم را بیان کند. او از ترس‌ها، حسرت‌ها، پیشداوری‌ها و خشم‌های مردم بهره‌برداری می‌‌کرد. هوبرت کنیکربوکر(Hubert Knickerbocker)، روزنامه‌نگار آمریکایی‌، که هیتلر را در یکی‌ از روزهای آخر سال ۱۹۳۱ در مرکز حزب نازی، به عنوان یک سیاستمدار مودب شناخته بود، هنگامی که شب همان روز، سخنرانی او را در سیرک بزرگ مونیخ شنید، حیرت زده شد. او در یادداشت‌های خود می‌‌نویسد:”او همانند یک مصلح مذهبی وعظ می‌کرد. فریفتگانش با وی همراه می‌‌شدند، با او می‌خندیدند، با او احساس می‌‌کردند، با او فرانسوی‌ها را به سخره می‌‌گرفتند، و به جمهوری نیش می‌‌زدند. این ۸۰۰۰ نفر همانند ارکستری بودند، که هیتلر با آنها سمفونی احساس ملی‌ را می‌نواخت.»

این تنها فریفتگان او نبودند که هیتلر در دام خود می‌‌کشید. قدرت تسخیرگر  بیان او در شب کودتای ۸ نوامبر۱۹۲۳ مشخص می‌‌شود. در گردهمایی مردم در آبجو فروشی معروف مونیخ، اکثر حاضران و از جمله بسیاری از سیاست‌مداران معروف ایالت بایرن و ثروت‌مندان مونیخ، از تسخیر سالن اجتماعات توسط نازی‌ها خشمگین بودند و به آن اعتراض می‌‌کردند. اما کمی‌ بعد هیتلر توانست با یک نمایش تکان‌دهنده، جوّ را به نفع خود تغییر دهد.

تاریخ‌نگار مونیخی، کارل الکساندر فون مولر(Karl Alexander von Müller) ، که خودش آنجا بوده به خاطر می‌‌آورد: «کار او چیزی مانند جادوگری و افسون بود.»

رودلف هس(Rudolf Hess)، که از سال ۱۹۲۵ منشی‌ شخصی‌ هیتلر بود، تاثیر وی را بر گردهمائی سرمایه‌داران منطقه روهر چنین توصیف می‌‌کند: «ملاقات در شهر اسن پیش آمد و کارخانه‌داران از هیتلر با “سکوت آهنین” استقبال کردند. اما هیتلر بعد از دو ساعت چنان آنها را مجذوب کرد که در توفانی از اشتیاق فرو رفتند. می‌‌شد پنداشت که اینها نه سرما‌یه‌داران گنده دماغ، بلکه تماشاچیان سیرک کرونه هستند.»

حتی ناظر خونسردی مثل آندره فرانسوا پانسه (Francois Pancet) سفیر فرانسه در آلمان، که در سال ۱۹۳۵ کنگره حزب نازی را در نورنبرگ دیده بود، از “خلاقیت شگفت‌انگیز” هیتلر در درک احساسات شنوندگانش متعجب شده بود: «او برای هرکسی کلمات و لحن مناسبی را که لازم بود پیدا می‌‌کرد. گاهی گزنده، گاه احساساتی‌، گاه معتمدانه و گاه فرادستانه… وی تمام اهرم‌ها را در دست داشت.»

هیتلر سخنران، از هیتلری ناشی می‌شد که خودش نقش خود را تعیین می‌‌کرد. سبیل‌اش که امروز علامت بین‌المللی هیتلر محسوب می‌‌شود، توسط خودش به عنوان علامت مشخصه انتخاب شد. او همان روزهای اول در مونیخ گفته بود، که این سبیل روزی تبدیل به مد می‌شود.

حرص یادگیری و حافظه قوی

شورین فون کروسیک به خاطر می‌‌آورد که «هیتلر در جمله‌ای ناغافل، خودش را بزرگترین هنرپیشه اروپا خواند.» البته این ادعای گزافی بود، ولی‌ هیتلر واقعا این مهارت را داشت که چه در اجتماع و چه در زندگی‌ خصوصی در نقش‌های متفاوت ظاهر شود.

هیتلر در سالن خانم هلنه بکشتاین(Helene Beckstein)، همسر صاحب کارخانه پیانوسازی و در قصر زوج ناشر آثار هنری و حامیان اولیه خود، الزا و هوگو بروکمن(Elsa & Hugo Brockmann)  متناسب با شرایط  نقش یک شهروند خوب با کت و شلوار و کراوات را بازی می‌کرد و در گردهمایی‌ها و کنگره‌های حزبی، با پیراهن قهوه‌یی رنگ، نقش مردی ستیزه‌جو را که ابایی از نگاه تحقیرآمیز به بورژواها ندارد.

در مناسبات با دیگران، او حتی می‌‌توانست تصویر خوشایندی از خود ارائه دهد. هیتلر اگر می‌‌خواست کسی‌ را به سمت خود جذب کند، ادب چشم‌گیری نشان می‌‌داد. برایش مشکل نبود که حتی در صحبت با کسانی‌ که به شدت از آنها نفرت داشت، تظاهر به هواخواهی آنها کند. مثلا در دیدار با هوهنزولرن‌ها (خاندان سلطنتی آلمان) در اکتبر ۱۹۳۱، دوّمین همسر ویلهلم دوم، “ملکه هرمینه” را چنان ماهرانه فریفته خود کرد که او سرشار از تحسین نسبت به “آقای هیتلر جذاب” شد.

وی شاهزاده  آگوست ویلهلم را “والاحضرت” خطاب می‌‌کرد. همین آگوست که چهارمین پسر امپراطور سابق آلمان بود، قبل از سال ۱۹۳۳ خدمات ذیقیمتی به حزب نازی ۱۹۳۳ کرد و از جمله اشراف را به عضویت در “جنبش” تشویق کرد؛ اما بعد از قبضه قدرت، دیگر هیتلر نیازی به شاهزاده مزاحم نداشت و او را از سر خود باز کرد.

هیتلر می‌‌توانست اشک مصلحتی بریزد

هیتلر ‌‌قادر بود به سادگی فشار دادن دکمه، اشک‌هایش را سرازیر کند. مثلا در اوت ۱۹۳۰ توانست با صحنه‌سازی و گریه برنامه‌ریزی شده، شورشیان شعبه برلین “اس‌ آ” (گروه ضربت حزب نازی) را دوباره به سمت خود جذب کند. یا صبح روز ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳، کمی‌  قبل از مراسم ادای سوگند به عنوان صدر اعظم آلمان، به سمت تئودور دوستربرگ (Theodor Düsterberg)، یکی‌ از رهبران نیروی شبه نظامی “کلاه آهنی‌ها” رفت و با تاثر شدید ظاهری از او معذرت خواست. دلیل این عذرخواهی آن بود که روزنامه‌های حزب نازی به خاطر تبار یهودی، به دوستربرگ حمله کرده بودند.

هیتلر را استاد فریبکاری نامید‌ه‌اند و همین استعداد غیرطبیعی تظاهرگری، کار را برای شناخت هسته واقعی وجود او دشوار می‌‌سازد.

به عنوان یک هنرپیشه واقعی، در ارائه صحنه‌های کمدی هم تسلط داشت. او با کمال میل ادای ماکس امان(Max Amann)، صاحب انتشاراتی نزدیک به نازی‌ها را با لهجه باواریایی و تکرار مکررات او در می‌آورد که ناشر کتاب “نبرد من” هم بود.

هیتلر حتی جلوی سیاست‌مداران خارجی‌ هم از ادا و اطوار‌های هنری خود ابایی نداشت. آلبرت اشپیر(Albert Speer)، معمار مورد علاقه “پیشوا”، که بعدها دلال فروش اسیران جنگی برای کار برده‌وار در صنایع نظامی شد، به خاطر می‌‌آورد که هیتلر پس از دیدار با موسولینی در برلین در سال ۱۹۳۷، چگونه ادای او را در آورد: «با چانه جلو آمده، دست راست بر کمر، بدن کشیده، در میان خنده شدید حضار کلمات ایتالیایی یا شبه ایتالیایی همچون گیووینزا، پاتریا، ویکتوریا، ماکارونی، بلزا، بلکانتو و باستا را تکرار می‌‌کرد، خیلی‌ مضحک بود.»

در ورای انعطاف هیتلر در بازی کردن نقش‌های مختلف، او تا آخر به ایدئولوژی نازی لجوجانه وفادار ماند. این اعتقاد از اوایل دهه ۲۰ به صورت یک ” جهان‌بینی‌” بسته در هیتلر ریشه دوانیده بود. به علاوه او، بسیار فراتر از قرارداد ورسای به یهودی‌ستیزی و نیز جهان‌گشائی، اعتقاد راسخ داشت. اگرچه هیتلر می‌‌توانست، مثلا در مبارزه انتخاباتی ۱۹۳۲ یهودی‌ستیزی دیوانه وار خود را مهار کند ، ولی‌ ریشه‌کن کردن یهودیان در آلمان به هر قیمت، همواره به عنوان هدف زندگی او  باقی‌ ماند.

دوّمین برنامه خدشه‌ناپذیر هیتلر،  فتح اروپای شرقی‌ برای توسعه آلمان بود. این به معنای الحاق همسایگان شرقی به آلمان، مستعمره‌سازی شوروی و به بردگی کشیدن و نابود کردن نژاد اسلاو بود.

مطالعه‌ بی‌پایان برای جبران بی‌اطلاعی

هیتلر انسانی‌ به شدت متعصب بود و حاضر نبود چیزی را که با جهان‌بینی‌اش انطباق نداشت، بپذیرد. کارل الکساندر فون مولر این را ذکر می‌‌کند: «شناخت به خاطر شناخت برای او مفهومی‌ نداشت و می‌‌توان گفت که چنین چیزی اصولاً برایش جاذبه‌یی نداشت.»

هیتلر هیچ کارنامه مدرسه‌یی نداشت، چه برسد به مدارک دانشگاهی. این کمبود را این گونه جبران می‌‌کرد که می‌کوشید با مطالعه دیوانه‌وار، آنچه را که ندارد، جبران کند. او نمونه یک مرد خودساخته بود که همیشه دوست داشت اطلاعات خود را به رخ اطرافیان تحصیل‌کرده خود بکشد. در این مورد حافظه خارق‌العاده او به یاریش می‌‌شتافت. به خصوص حافظه عددی او حیرت‌انگیز بود که موجب ترس نظامیان می‌‌شد. حال می‌‌خواست کالیبر، عملکرد و برد یک اسلحه باشد یا بزرگی‌، سرعت و مقاومت زرهی یک کشتی. سرعتی که هیتلر در مطالعه کتاب‌ها و روزنامه‌ها و نیز حفظ کردن آنها داشت، بیانگر قدرت بهت‌آور حافظه‌اش بود.

رودلف هس از “دانایی عظیم” هیتلر در شگفت بود و نیز گوبلز(Gubels)، که کاملا مرید هیتلر بود، از اینکه “او بسیار می‌‌خواند و بسیار می‌‌داند، یک مغز جهان شمول است” همیشه تحت تاثیر قرار می‌‌گرفت. اما با تمام اطلاعات متنوع، آگاهی هیتلر گزینشی و در نتیجه ناقص بود.

عقده حقارت ناشی‌ از عقب‌ماندگی تحصیلی‌، اثر عمیقی در هیتلر به جا گذاشته بود. این باعث می‌‌شد که او به شدت نسبت به کسانی‌ که آگاهی‌ علمی‌ داشتند و آن‌ را نشان می‌‌دادند، حساس شود. بخصوص نفرتش  از روشنفکران، استادان و اموزگاران محسوس بود. اوایل سال‌های ۳۰ غرغر می‌‌کرد: «این گروه عظیمی‌ که خود را تحصیل‌کرده می‌‌نامند، افراد سطحی، خودنما، متکبر، بی‌‌عرضه و بی‌‌مصرفی هستند که خودشان هم از بی‌کفایتی خود بیخبرند.»

بارها ادعا می‌‌کرد که از دانشمندان و متخصصان بیشتر می‌داند و آنها را با تفرعن پذیرا می‌‌شد. از این رو در سال‌های اولیه در مونیخ خوشش نمی‌‌آمد که کسی‌ به او در مورد ضعف آگاهیش تذکر دهد. هانف‌اشتنگل پس از آزادی هیتلر از زندان در اواخر ۱۹۲۴ بیهوده کوشید او را متقاعد کند که روی زبان انگلیسی‌ خود کار کند. گرچه اشتنگل هفته‌یی دو بار برای رهبران حزبی کلاس انگلیسی‌ گذشته بود، اما هیتلر با این بهانه که ” زبان من آلمانی‌ست و این برایم کافیست”، از رفتن به این کلاس‌ها سرباز میزد.

*Adolf Hitler: Die Jahre des Aufstiegs. Biographie. S. Fischer, Frankfurt am Main 2013