اشاره: در بخش پیشین عشق سقراطی-افلاطونی را در آیینه‌ی گزارش و تحلیل تازه‌ای براساس رساله‌ی “میهمانی” افلاطون دیده ایم. میهمانی ای که در آن جمعی از جوانان درس آموخته، اندیشمند، نویسنده، و شاعر به همراه سقراط درکنار هم گرد آمده‌اند و به پیشنهاد آرکسیماخوس پزشک درباره‌ی موضوع عشق به گفتگو نشسته‌اند. گفتگویی که بعدها مبنای بحث‌های بسیار جدی و ژرفی در زمینه‌ی عشق در طول تاریخ تا کنون شده است. در این بخش نخست فهم رایج و عام از عشق سقراطی-افلاطونی را بررسی و سنجش می‌کنم و سپس فهم تازه‌ای از عشق افلاطونی عرضه می‌کنم.

تابلوی میهمانی، برپایه سمپوزیوم افلاطون، اثر آنسلم فوئرباخ (۱۸۷۳)
تابلوی میهمانی، برپایه سمپوزیوم افلاطون، اثر آنسلم فوئرباخ (۱۸۷۳)

۳. گام دوم: تفسیر رایج از عشق سقراطی/افلاطونی

۳ـ۱. تفسیر رایج و فهم عام از عشق سقراطی- افلاطونی آن را چنین می‌شناساند: ارتباط عمیق رمانتیک بین دو مرد (امروزه البته می‌کوشند که آن را به هر نوع ارتباط عمیق میان دو فرد خواه مرد به مرد، زن به زن یا مرد به زن تسری دهند) که بدون گرایش‌ها و لذت جویی‌های بدنی-جنسی است؛ همراه با عواطف و روحانیت خاصی است و در پی جاودانگی است. اگرچه نقطه‌ی آغاز آن زیبایی و جذابیت فیزیکی و بدنی معشوق است اما در فرجام گرایش به زیبایی درونی و مطلق دارد و بدان سو می‌رود. (به عنوان نمونه نک: LYdia Amir/۲۰۰۱/ P.6، همچنین Platonic Love در Wikipedia، urban dictionary و Merriam_Webster Dictionary) نباید انکار کرد که این فهم ساده و روان در نگاه نخست به آسانی به افلاطون یا سقراط قابل استناد است. زیرا برای داوری در خصوص این عشق، دست کم، براساس متن رساله‌ی میهمانی شواهد بسیاری می‌توان یافت که به همین مولفه‌ها اشاره دارند. اغلب سخنرانان، و به ویژه پاوسانیاس و سقراط، تاکید کرده‌اند که آنان در عشق به زیبایی در پیِ نوعی فضیلت مندی و سعادت جاودانه هستند.

می‌توان ویژگی‌های مندرج در فهم رایج از عشق افلاطونی را بدین گونه برشمرد:

۱. این عشق میان یک مرد با یک مرد/ جوان ایجاد می‌شود؛

۲. برپایه‌ی جذابیت و زیبایی بدن یا صورت معشوق شکل می‌گیرد؛

۳. بدون گرایش‌ها و روابط لذت‌جویانه‌ی بدنی-جنسی است؛

۴.همراه با ارتباط عاطفی و معنوی است؛

۵.با گذر از زیبایی بدنی معشوق به سوی زیبایی روحی و درونی او می‌رود؛

۶.با گذر از زیبایی درونی خاص و واحد به سوی زیبایی عام و مطلق فرا می‌رود.

در مقابل این عشق که عشق روحانی-آسمانی خوانده می‌شود عشق زمینی قرار دارد که تنها به زیبایی جسمانی معشوق توجه دارد و از این ارتباط تنها لذت جویی و خوشی بدنی و جنسی-فیزیکی مورد نظر است. از این رو، هم به مرد و هم به زن هر دو تعلق می‌گیرد.

۳ـ۲. می‌توان این دو گونه‌ عشق را براساس فهم عام و رایج چنین ترسیم کرد:

عشق زمینی: میان یک مرد با یک زن/ یا جوان ← زیبایی جسمانی/ بدنی معشوق ← محبت و عاطفه نسبت به معشوق ← گرایش لذت‌جویانه‌ی فیزیکی ← لذت‌جویی بدنی/ جنسی ← تشدید محبت و عاطفه نسبت به معشوق/ زوال محبت و عاطفه نسبت به معشوق.

عشق آسمانی: تنها میان یک مرد با یک مرد/ جوان ← زیبایی جسمانی/ بدنی معشوق ← ارتباط عاطفی و احساس محبت به معشوق ← گذر از ز­­­یبایی جسمانی معشوق به زیبایی درونی او ← گذر از زیبایی درونی معشوق به زیبایی عام و مطلق.

آنجا که افلاطون از زبان پاوسانیاس عشق زمینی را ناپسند می‌شمارد به دلیل ناپایداری زیبایی جسمانی و در برابر عشق آسمانی را می‌ستاید به دلیل تعلق به زیبایی درونی که پایدار است و نیز از قول او بیان می‌کند که عشق عامیانه هم به زن و هم به مرد تعلق می‌گیرد در حالی که عشق آسمانی تنها به مرد تعلق می‌گیرد و آنجا که از زبان سقراط توضیح می‌دهد که عشق به صورتِ زیبا تنها برای رسیدن به زیبایی درونی معشوق و سپس فرارفتن از این زیبایی به سوی زیبایی عام و مطلق است، همگی شواهدی نسبتا قوی و پذیرفتنی برای چنین فهم و تفسیری از عشق افلاطونی به دست می‌دهند. در نهایت قوی‌ترین شاهد آن چیزی است که آلکیبیادس در پایان میهمانی از رویه‌ی سقراط با خویش و برخی دیگر از معشوقانش گزارش می‌کند. حتی به نظر می‌رسد که با چنین اعتراف آشکاری جای شکی برای چنین برداشتی از عشق سقراطی-افلاطونی به جای نماند!

با این وصف، تفسیر مذکور از نکات ریز و درشت بسیاری غفلت کرده است یا آگاهانه آنها را در نظر نگرفته است. نخست اینکه بخش‌ها یا قطعه‌هایی از متن وجود دارند که بر عشق ورزی و لذت جویی بدنی دلالت می‌کنند، مانند آنچه آریستوفانس درباب هم آغوشی می‌گوید و افلاطون از زبان هیچ یک از میهمانان به نقد آن نمی‌پردازد. همچنین در هیچ بخشی از متن رساله و از زبان هیچ یک از میهمانان لذت جویی بدنی-جنسی صریحا نفی نشده است. آنچه از زبان برخی میهمانان و به طور ویژه از سوی سقراط نفی شده است ایستایی بر عشق به زیبایی بدنی و گذر نکردن از آن به سوی زیبایی درونی است. زیرا در نگاه سقراط ما در پی عشق به زیبایی جاودانه هستیم. از این رو، نباید به زیبایی ظاهر بسنده کنیم. زیبایی درونی بسی برتر از زیبایی ظاهری است. در یک جمله سقراط و و احتمالا تمام میهمانان در پی انکار عشق زمینی بوده‌اند. روشن است که چنین سخنی کجا و فهم رایج از عشق افلاطونی کجا! افزون بر این، رساله‌ی میهمانی و گفتگوی میهمانان در خصوص عشق به پسران یک گفتگوی انتزاعی و فارغ از واقعیت جامعه‌ی پیرامونی آنها نیست. فضای گفتگو و شواهدی که سخنرانان از جامعه‌ی آتن آن زمان و نیز از کشورهای دیگر و نیز از برخی اتفاقات تاریخی می‌آورند، این نکته را مسلم می‌کند که افلاطون و میهمانان در حال گفتگو درباره‌ی موضوعی بوده‌اند که در جامعه‌ی آن روزگار یونان/ آتن رایج بوده است. حتی پاوسانیاس تاکید کرده بود که در آتن عشق ورزی آشکار مردان به جوانان ارجمندتر است. و از قضا گزارش‌های تاریخی به ما می‌گویند که در چنین روابط عاشقانه‌ای لذت جویی بدنی و جنسی وجود داشته است (دووِر، ۱۹۸۹/ به نقل از برِنت پیکت/ دائره المعارف فلسفه‌ی استنفورد/ مدخل همجنس گرایی). حال اگر افلاطون، سقراط یا دیگر میهمانان با لذت جویی جنسی مخالف بوده‌اند و عشق مورد نظر آنها نباید آمیخته‌ی به آن باشد، می‌بایست صریحا آن را نفی می‌کرده اند، همان گونه که جنبه‌های دیگری را نفی کرده اند، مثلا افلاطون از زبان سقراط و دایوتیما صریحا این دیدگاه رایج در آن زمان را که باید در پی نیمه‌ی خویش باشیم بررسی و رد می‌کند و می‌گوید باید در پی زیبایی و خوبی باشیم؛ یا دیدگاه کفایت کردن و ایستایی بر عشق ظاهری و فیزیکی را صریحا انکار می‌کند؛ همچنین آشکارا عشق به زیبایی درونی را برتر از عشق به زیبایی ظاهری می‌شمارد. در حالی که در کل رساله این نکته، یعنی لذت جویی بدنی-جنسی، صریحا و حتی تلویحا از سوی میهمانان انکار نمی‌شود.

با توجه به نکات فوق، به نظر می‌رسد که فهم رایج از عشق افلاطونی دست کم برپایه‌ی رساله‌ی میهمانی با واقعیت دیدگاه سقراط-افلاطون هم خوانی ندارد. از این رو، می‌کوشم تا در گام بعدی تفسیر دیگری از این دیدگاه عرضه کنم که به گمان من با واقعیت سازگاری بیشتری دارد و شواهد بیشتری به نفع آن می‌توان عرضه نمود.

مجسمه سقراط و آپولو، آکادمی آتن، اثر لئونیداس دروسیس (Leonidas Drossis)
مجسمه سقراط و آپولو، آکادمی آتن، اثر لئونیداس دروسیس (Leonidas Drossis)

۴. گام سوم: فهم دیگری از عشق سقراطی- افلاطونی

۴ـ۱. پیش از این اشاره کردم که اغلب نسبت به تفسیر رایج از عشق افلاطونی-رمانتیک بی آنکه بیندیشیم نوعی ستایش و تحسین در ذهن مان شکل می‌گیرد و آن را ارجمند می‌شماریم. اما به راستی آیا چنین عشقی ستایش برانگیز است؟ اگر اینگونه است چرا اغلب ما آدمیان که خود را ستایش گر این عشق می‌شماریم در روابط عاشقانه‌ی خویش چنین رویه‌ای را در پیش نمی‌گیریم؟! چرا با تمام وجود از هم آغوشی و لذت جویی جسمی با معشوق یا عاشق خویش دفاع می‌کنیم و حتی فراتر این باور را نیز داریم که چنین ابراز محبت و لذتی روابط عاشقانه‌ی ما را محکم تر و ادامه دارتر می‌کند؟ آیا به همین دلیل چنین عشقی برای ذهن امروزی بسیار نامانوس و غریب جلوه نمی‌کند؟ مدعای من این است که عشق سقراطی-افلاطونی نیز از این قاعده مستثنا نیست. آنان نیز چون ما می‌اندیشیدند. و نوشته‌های برجامانده از آنان و گزارش تاریخی از آن دوران همان چیزی را تایید می‌کند که ما اکنون بدان باور داریم و در عمل در پیِ آن هستیم.

در ادامه می‌کوشم تا از سه طریق نشان دهم که عشق افلاطونی عشقی بدون لذت جویی بدنی-جنسی نیست. نخست با خوانش جدیدی از متن افلاطون؛ سپس از تحلیل ماهیت لذت بدنی و نیز عمل جنسی و بررسی اینکه آیا عشق افلاطونی از مصادیق آن شمرده می‌شود یا خیر؛ و سوم با تحلیل شخصیت سقراط و فهم سقراط در زمینه و زمانه‌ی خودش.

۴ـ۲. اکنون در نخستین قدم می‌کوشم متن میهمانی را با توجه به بافت، زمینه ها، و موقعیت زمانی خودش بخوانم و براساس آن به فهم دیگری از عشق اروتیک افلاطونی که به فضیلت و سعادت جاودانه منتهی می‌شود برسم.

یک. عشقی که در رساله‌ی میهمانی مورد بحث است عشق اروتیک-منتسب به خدای اروس است که در صورت زمینی بودن می‌تواند میان مرد و زن یا مرد و مرد برقرار گردد و در صورت آسمانی بودن تنها میان مرد و مرد/ جوان. (( اینکه آیا در صورتی که این عشق میان یک مرد و یک جوان یا نوجوان برقرار گردد از سنخ پدوفیلی/ بچه خواهی است یا خیر، خود مقوله‌ی مستقلی است و من در این جا بدان نمی‌پردازم. اگرچه بر اساس معیارهایی که برای ناهنجاری پدوفیلی برشمرده شده است نمی‌توان عشق افلاطونی را از این سنخ دانست.))برقرار می‌گردد. تاریخ یونان نشان می‌دهد که عشق پسران به هم و مردان (حتی مردانی که تشکیل خانواده داده و زن و فرزند داشته اند) به پسران جوان و زیبارو مرسوم بوده است. گونه‌ای از همجنس خواهی که اگرچه نمی‌توان و نباید آن را با همجنس گرایی به مفهوم امروزی آن یکی دانست، اما شباهت‌هایی نیز با آن دارد و از این رو، در ریشه یابی و بازخوانی تاریخ روابط همجنس گرایانه بسیار مفید و کارا است. بنابراین، یکی از ویژگی‌های اساسی عشق افلاطونی همجنس بودن عاشق و معشوق است و نباید آن را به عشق میان یک زن و یک مرد تحلیل کرد. زیرا کوشش سقراط و افلاطون، که به اندیشمندان دوره‌های پس از آنها و از جمله در میان اندیشمندان مسیحی و مسلمان نیز سرایت کرد، بر این است تا نشان دهند ارتباط جنسی با زنان و ازدواج کردن با آنان امری غریزی است که آدمیان نیز چونان حیوانات براساس طبیعت/غریزه به آن مبادرت می‌کنند و به زاد و ولد می‌پردازند و تنها آنچه میان مردان با مردان و یا پسران اتفاق می‌افتد عشق خوانده و حکمت‌آمیز تلقی می‌شود.

دو. تقریبا تمامی میهمانان از ضرورت چنین عشقی سخن می‌رانند و روشن است که مرسوم بودن چنین امری و حتی فراتر از آن فضیلت شمردن آن باعث شده است که این افراد بدون هیچ شرمی در این باب سخن بگویند و دیدگاه خویش را بیان کنند؛ حال خواه بدون تصریح نسبت به روابط عاشقانه‌ی بدنی مانند آنچه در خطابه‌ی پاوسانیاس و سقراط آمده است یا با تصریح به آن مانند آنچه در گفتار آریستوفانس آمده است. درست است که ظاهرا برخی بوده‌اند در آن دوره که چنین روابطی را شرم آور خوانده‌اند اما از گفته‌ی آریستوفانس برمی آید که اولا این گروه چندان زیاد نبوده‌اند و دیدگاه شان خریداری نداشته است و ثانیا از طبقه‌ی اندیشمندان جامعه نبوده‌اند.

سه. همان گونه که در گزارش آورده ام، ضمن اینکه همه‌ی سخنرانان چنین عشقی را میان دو همجنس (البته مرد) دانسته اند، در گفتار برخی از سخنرانان مانند پاوسانیاس و سقراط کوشیده شده است تا اولا این عشق با عشق زمینی اشتباه گرفته نشود و ثانیا بر زیبایی درونی بیش تر از زیبایی ظاهری تاکید کرده اند، اگرچه بین این دو نیز در این زمینه اختلاف وجود داشت. زیرا پاوسانیاس بر این باور بود که اگر معشوق، زیبایی درونی داشته باشد حتی اگر ظاهری نازیبا داشته باشد، ایرادی ندارد اما سقراط از زبان دایوتیما تصریح می‌کند که شرط این عشق توجه به جوانان زیبارو است و مراد از زیبارویی نیز زیبارویی ظاهری است و تصریح می‌کند که در صورت نازیبا بودن، وی قابلیت این عشق را ندارد. بنابراین، عاشق باید از عشق ورزی نسبت به زیبایی بدنی بیاغازد و از آن درگذرد و به عشق ورزی نسبت به زیبایی جان روی آورد. نباید در آن درجا زند، چون زیبایی ظاهری گذرا است و در عشق باید در پی زیبایی پایدار بود تا بتوان از این طریق به سعادت جاودانه رسید. نباید از نظر دور داشت که نه سقراط و نه پاوسانیاس و نه هیچ میهمان دیگری لذت جویی بدنی و عمل جنسی با معشوق را زشت یا رذیلت نشمرده‌اند. بلکه این دو تنها کوشیدند سوی دیگر این عشق را تقویت نمایند. اما آیا از نظر این دو، عاشق و معشوق می‌توانند عشق ورزی بدنی و جنسی نیز داشته باشند؟ به نظر می‌رسد به شرط آنکه این کار آنها را از هدف نهایی عشق که توجه به زیبایی درونی و سپس زیبایی عام و مطلق است دور نکند، طبعا از نگاه اینان نباید مشکلی داشته باشد. افزون بر اینکه هیچ یک از این دو و به ویژه سقراط به هیچ رو دیدگاه لذت جویی جسمی آریستوفانس را که پیش از وی بیان شده بود نقد نمی‌کنند و تنها بُعد دیگر مورد نظر خویش را تقویت می‌کنند. در برابر، برخی سخنرانان، مانند فایدروس و آریستوفانس، بر این باورند که در چنین عشقی زیبایی ظاهری و بدنی نباید دست کم گرفته شود؛ زیرا ما آدمیان در پی نیمه‌های خویش هستیم و با یافتن آنها سودای یکی شدن دوباره را در سر می‌پرورانیم. از ین رو، به هم آغوشی و لذت بدنی با معشوق می‌پردازیم و چنین فرایندی ارتباط میان عاشق و معشوق را محکم تر می‌کند تا جایی که آنها حاضر نیستند از هم جدا گردند. به نظر می‌رسد که در نگاه آریستوفانس چنین روابط و لذت جویی بدنی به پایداری این عشق و نیز به گذر از آن برای رسیدن به عشق روحانی-آسمانی و در نهایت زیبایی مطلق ضربه‌ای وارد نمی‌سازد. می‌توان همچنان عاشق بدن زیبا بود و با آن عشق ورزی کرد اما از آن فراتر رفت و به عشق ورزی درونی نیز پرداخت و زیبایی عام و مطلق را نشانه گرفت.

چهار. اگر این ماجرا به همین شکل اتفاق افتاده است که افلاطون می‌نویسد می‌بینیم که لذت جویی فیزیکی دو معشوق از هم از سوی میهمانان مورد تردید واقع نشده است. اما اگر افلاطون تنها در پی بیان اندیشه‌ی خویش از زبان این میهمانان بوده است، باز هم مسئله این است که وی چنین نقدی را مطرح نمی‌کند نه از زبان میهمانان و در گفتار آنها و نه خود در پایان به عنوان یک نظریه‌ی پایانی. در حالی که وی می‌توانست صریحا چنین نکته‌ای را از طریق سقراط و از زبان او یا مستقلا بیان نماید. آری، تنها مسئله‌ای که وجود دارد همان آمدن آلکیبیادس و گزارش او از روابط عاشقانه‌ی خود با سقراط است که می‌تواند نشان از دیدگاه سقراط و افلاطون باشد که عجالتا آن را کنار می‌نهم و در پایان بدان خواهم پرداخت.

فرایند استدلال در خوانش جدید به این صورت است:

برای نیل به فضیلت و سعادت:

۱.عشق یک مرد به یک جوان زیبا رو ضرورت دارد )اشاره‌ی همه‌ی سخنرانان به این نکته به ویژه فایدروس و سقراط(؛

۲. در این فرایند عاشقانه عشق ورزی بدنی و لذت جویی جسمانی و جنسی یا نفی نشده بلکه تایید شده است (مانند آریستوفانس) یا دست کم نفی صریح نشده است (مانند گفتار پاوسانیاس و سقراط که توضیح دادم، بلکه شواهد دلالت بر وجود چنین لذت جویی ای دارد، دست کم لذت جویی بصری، و لمسی و مانند آن…)؛

۳.توقف بر عشق ورزی نسبت به زیبایی‌های ظاهری معشوق و صرف لذت جویی بدنی از او صریحا نفی شده است؛

۴.باید از عشق به زیبایی ظاهری معشوق گذر کرد و به عشق نسبت به زیبایی‌های درونی او روی برد و از آن به زیبایی عام و مطلق فرا رفت.

۵.دلیلی بر تنافی و ناسازگاری میان لذت جویی بدنی و عشق به زیبایی جسمانی معشوق با درجانزدن در آن و فراروی از آن به سوی عشق درونی/روحانی-آسمانی و از آن به زیبایی مطلق عرضه نشده است و احتمالا وجود ندارد. ( از اینکه سقراط یا پاوسانیاس این بخش از دیدگاه آریستوفانس را مبنی بر اینکه چنین روابطی نشانه‌ی دو فضیلت دلیری و شجاعت انجام دهندگان آن است و این جوانان بهترین جوانان جامعه به شمار رفته و در آینده مدیران یا تدبیرکنندگان جامعه خواهند بود، مورد نقد و نفی قرار نمی‌دهند به دست می‌آید که آنچه از دیدگاه پاوسانیاس و سقراط نیز رذیلت و دنباله روی امیال شمرده شده است ایستایی بر عشق جسمانی و لذت جویی بدنی و حرکت ننمودن به سوی زیبایی درونی و یافتن کمالات و فضایل روحانی و در نهایت نیل به زیبایی جاودانه و مطلق است نه اصل عشق ورزی فیزیکی و لذت جویی بدنی)؛

۶.نتیجه: عشق افلاطونی-سقراطی براساس رساله‌ی میهمانی ضرورتا عشقی بدون لذت جویی بدنی و جنسی نیست. یعنی لذت جویی جنسی-بدنی می‌تواند در آن باشد و این امر ضربه‌ای به عشق افلاطونی یا عشق رمانتیک وارد نمی‌سازد.

میهمانی - نقشی بر یک جام عتیق یونانی
میهمانی – نقشی بر یک جام عتیق یونانی

۴ـ۳. راه دوم ماهیت لذت جویی بدنی-جنسی

فارغ از دغدغه‌های متنی، از یک سو، به صرف اینکه رساله‌ی میهمانی به ما از عشق مردان به مردان/جوانان زیبارو می‌گوید و بر زیبارویی آنان نیز تاکید دارد و چنین عشقی را مورد تایید قرار می‌دهد. و از سوی دیگر، از اینکه تاریخ یونان باستان به ما از شیوع چنین عشقی گزارش می‌دهد و به وضوح بیان می‌کند که در این عشق‌ها روابط جنسی و لذت جویی بدنی وجود داشته است، می‌توان نتیجه گرفت که اندیشمندان رساله‌ی میهمانی و از جمله سقراط ناظر به حقیقتی سخن می‌گفتند که در جامعه‌ی آنها رواج داشته است و در این فرایند، عمل جنسی یا لذت بدنی بردن نیز نوعا وجود داشته است، با این حال اینان صریحا این عمل را نفی نمی‌کنند یا صریحا بیان نمی‌کنند که تنها بخشی را قبول داشته و بخشی را قبول ندارند. همان گونه که صریحا گفته‌اند نباید بر عشق به زیبایی جسمانی ایستاد و باید از آن گذر کرد، طبعا می‌توانستند صریحا بگویند که انجام عمل جنسی در این فرایند مجاز نیست. حتی آنجا که آریستوفانس صریحا این کار را نشانه‌ی فضیلت می‌شمارد سقراط یا دیگر میهمانان بر او خرده نمی‌گیرند و دیدگاه او را نفی نمی‌کنند.

افزون بر این، رساله‌ی میهمانی به تنهایی می‌تواند این مقدار را به ما بگوید که در فرایند عشقی که میان مردان برقرار می‌شد آنها با هم خلوت می‌کردند، از مصاحبت هم و شنیدن صدای یکدیگر لذت می‌بردند، لذت بصری از هم می‌بردند، همدیگر را می‌بوسیدند (( ممکن است گفته شود که بوسیدن، لمس بدن، و یا نگریستن به چهره‌ی زیبا نباید سکس خوانده شود و الا در عشق پدر به فرزند و یا فرزند به مادر نیز اینگونه امور وجود دارد اما کسی به آن سکس و عمل جنسی اطلاق نمی‌کند. پاسخ اینکه اولا به نظر می‌رسد مفهوم عشق مفهوم بسیطی نباشد که دربردارنده‌ی تمام این مصادیق یک جا باشد. باید اطلاق این لفظ به تمام این مصادیق را از سنخ اشتراک لفظی خواند که تنها به دلیل برخی شباهت‌ها مجوز کاربرد مشترک یافته است. حتی اگر آن را از سنخ اشتراک لفظی ندانیم و بر این باور باشیم که هسته‌ی معنایی نسبتا نزدیکی نسبت به تمام این مصادیق وجود دارد که مجوز اطلاق این لفظ بر تمام این گونه‌ها می‌شود، باز هم اینقدر روشن است که هر گونه‌ای افزون بر مولفه‌های مشترک با گونه‌های دیگر از مولفه‌های ویژه‌ی خود نیز برخوردار است که نباید از نظر دور انگاشته شود. حال عجالتا اگر شهود گرایی را در فهم مفاهیم بپذیریم به نظر می‌رسد که این شهود در ما وجود دارد که عشق من به مادرم با عشق من به فرزندم غیر از عشق من به همسرم یا عشق من به یک زن دیگر یا عشق من به یک پسر یا مرد زیبارو است. یعنی نوع عواطف و احساسات و هیجانات روحی و جسمی که هر یک برمی آفرینند متمایز و از هم قابل شناسایی‌اند.))، در کنار هم می‌نشستند بلکه دراز می‌کشیدند و بهم تکیه می‌دادند و از لمس بدن یکدیگر که مطابق با گزارش از پوشش یونانیان در آن زمان، احتمالا بازوان و بخش‌های بسیاری از پاهای آنها برهنه بوده است و در این لمس کردن‌ها دو بدن لخت به هم می‌خورده است، احساس خوشی داشتند. جالب است که در خود این مجلس میهمانی نیز سقراط در کنار زیباترین فرد مجلس، یعنی آگاثون، دراز کشیده است (( جالب است اگر بشنویم که براساس انجیل یوحنا در شام آخر نیز مسیح (عیسی ناصری) به همراه حواریون به حالت لم داده نشسته بودند. و مسیح خود در کنار جوان‌ترین و احتمالا زیباترین حواری خویش، یوحنا، نشسته بود بلکه فراتر از آن یوحنا سر بر سینه‌ی او داشت و مسیح رازش را نخست به او گفت و او برای دیگر حواریون آن را بیان کرد. بارها در انجیل یوحنا تکرار شده است که مسیح عاشق یوحنا بوده است. این لحظه‌های آخر که همراه با اضطراب و وحشت بود را مسیح در کنار یاران و با در آغوش گرفتن زیباترین و جوان‌ترین یار و معشوقش سپری کرد؛ باید همراه با احساسات عشقی بسیار قوی ای از دو طرف بوده باشد. متاسفانه دست کم در برخی از ترجمه‌های فارسی انجیل یوحنا، که من دیده ام، مترجم امانت را رعایت نکرده است و آنگونه که باید متن را ترجمه نکرده است! (مثلا نک: یوحنا/ ۱۳/ ۲۳ تا ۲۵؛ به این آدرس). من این نکته را مرهون دوست کشیشم “رومن زویِف” هستم که نخستین بار آن را به من گوشزد کرد و از ترجمه‌های انگلیسی و روسی انجیل یوحنا آن را به من نشان داد. (به عنوان نمونه ترجمه‌ی انگلیسی همین بخش، یعنی ۱۳/ ۲۳ تا ۲۵، را از دو ترجمه‌ی انگلیسی به این آدرس و این آدرس ببینید.))) و می‌توان تصور کرد که بدن هایشان با هم در تماس بوده باشند یا حتی یکی بر دیگری تکیه داده باشد، به ویژه که بزمی برقرار بود و همین مسئله هم بعدا موجب حسادت آلکیبیادس شده بود. بنابراین، اصل لذت جویی بدنی یا جنسی بدون شک در این روابط عاشقانه حتی در روابط سقراط با معشوق هایش وجود داشته است. مسئله اینجا است که اولا تا چه حدی وجود داشته است؟ و ثانیا آیا این مقدار از لذت جویی بدنی یا جنسی را می‌توان از مصادیق عمل جنسی یا سکس نیز خواند؟

اتفاق نظری در خصوص عمل جنسی یا انجام دادن سکس وجود ندارد. این مقدار قطعی است که مفهوم سکس کردن یا انجام عمل جنسی مفهوم بسیط و تک دلالتی نیست که با داشتن محتوایی آشکار به آسانی قابل شناخت باشد و بتوان گفت که فلان مورد مصداق آن هست و مورد دیگر مصداق آن نیست یا در جایی اتفاق افتاده یا نیفتاده است. آری، اگر سکس کردن صرفا عبارت بود از عملجنسی‌ای که در آن می‌بایست دخول آلت جنسی در واژن یا مقعد صورت گیرد، قضاوت بسیار آسان می‌بود. اما مسئله اینگونه نیست. افزون بر این، سکس کردن در کنار خویش واژگان و مفاهیم دیگری مانند عشق ورزی کردن (making love)، لذت جویی بدنی (physical pleasure) از هم بردن، و مانند اینها را نیز دارد. یعنی گاهی ما ترجیح می‌دهیم به جای بهره گیری از واژه‌ی سکس کردن، از عشق ورزی کردن یا لذت بدنی بردن در ارتباط با عملی که می‌خواهیم انجام دهیم بهره بگیریم. و ظاهرا وقتی در زبان عادی کسی می‌گوید من با شریک جنسی ام سکس کرده ام همان اتفاقی افتاده است که وی بگوید با شریک جنسی ام عشق ورزی کرده ام یا از هم لذت بدنی برده ایم (مثلا بنگرید به مدخل “make love” در این آدرس). اگرچه نمی‌توان تفاوت‌های محتوایی این واژگان را نیز نادیده گرفت. از این رو، برخی می‌کوشند تا فعالیت سکشوال را از سکس کردن جدا سازند (آلن سُبل/ در دائره المعارف اینترنتی فلسفه/ مدخل فلسفه‌ی سکشوالیته). اما با این وصف به نظر می‌رسد که سکس کردن/ عشق ورزی کردن/ لذت بدنی بردن/ فعالیت جنسی داشتن، همگی به مجموعه‌ای ترکیبی از اعمال بدنیِ، دست کم، دو نفر گفته می‌شود که نوعا همراه با لذت و خوشی بوده و دامنه‌ای بسیار گسترده دارد از لمس بدن‌ها گرفته تا دخول آلت‌های تناسلی در هم. یکی از مهم‌ترین علامت‌های آن نیز ایجاد تغییر در بخشی از اندا م‌های بدن و شل و سفت شدن آن می‌باشد که نوعا همراه با احساس لذت است.

با این نگاه، به نظر می‌رسد که در عشق افلاطونی دست کم لذت جویی بدنی-جنسی وجود داشته است. اما احتمالا عمل جنسی ‌و لذت فیزیکی آنها از یکدیگر همراه با دخول آلت تناسلی نبوده است. گزارش‌های تاریخی دیگر از یونان باستان نیز چنین چیزی را تایید می‌کند. آن گونه که دووِر می‌گوید از آنجا که نقش پسیو/ مفعول داشتن برای مردان آزاد پذیرفتنی نبوده است، از این رو، عمل جنسی آنها بین رانی بوده است. یعنی از طریق قرار دادن آلت تناسلی بین ران‌های همدیگر لذت جنسی می‌برده‌اند. حال آن که سکس همراه با دخول نسبت به مردان بَرده و حتی نوجوانانی که هنوز شهروند نشده بودند رایج و مطلوب بوده است! (دووِر، ۱۹۸۹/ به نقل از برِنت پیکت/ دائره المعارف فلسفه‌ی استنفورد/ مدخل همجنس گرایی)

افزون بر این، حتی اگر مشابهت این واژگان را نپذیریم و سکس کردن را به کل متفاوت از عشق ورزی بدنی یا لذت بدنی بردن بدانیم، یعنی بر این باور باشیم که در سکس عمل دخول یا ارتباطات بدنی فراتر و نزدیک تر به دخول، ارگاسم، و انزال الزامی است، باز هم مشکلی در استدلال من به وجود نمی‌آورد. من تنها در پی آن هستم تا نشان دهم که، برخلاف فهم رایج، عشق افلاطونی بدون همراهی لذت جویی بدنی یا جنسی نیست. و حتی اگر از آنچه از میهمانی گفته شده است نتوان به دست آورد که در این گونه عشق دقیقا عمل سکس کردن با فرض این تعریف، وجود داشته است، اما بدون شک می‌توان گفت که در این فرایند لذت جویی بدنی یا جنسی به معنای عامش وجود داشته است.

۴ـ۴. راه سوم: گزارش آلکیبیادس

پیش از این اشاره کردم که شاید گزارش آلکیبیادس از حال و سیره‌ی عملی سقراط در مواجهه با معشوقان خویش خط بطلانی بر فهم من از عشق افلاطونی-سقراطی بکشد. تا پیش از این گزارش، دست کم به زعم من، این فهم به حدی از شواهد و دلایل برخوردار است که امید می‌رود بتواند از خویش در برابر فهم رایج دفاع معقولی بنماید. اما با وجود این گزارش که در پایان رساله آمده است آیا این امید از دست رفته تلقی نمی‌شود؟ من شخصا همچنان معتقدم که چنین نیست. و گزارش آلکیبیادس نیز مثل بخش‌های دیگر رساله در بافت، زمینه، و زمانه‌ی خودش عرضه شده است و برای فهم درست تر آن باید این زمینه ها، شرایط، و موقعیت زمانی را در نظر داشت.

با توجه به نکته‌ی فوق، آنچه افلاطون از زبان آلکیبیادس بیان می‌کند ناظر به عشق سقراط به خود این شخص است. البته وی ادعا می‌کند که سقراط همین کار را با چند تن دیگر از معشوقانش انجام داده است. اینکه طرف مورد اشاره سقراط است طبعا مهم است، زیرا افلاطون در اغلب موارد دیدگاه نهایی خویش را از زبان سقراط یا از عمل او برمی آورد. یادمان باشد که افلاطون در مقام بیان دیدگاه‌ها آنجا که عشق ورزی بدنی یا لذت جویی جنسی از سوی برخی سخنرانان مطرح می‌شود، به نفی آن از سوی سخنرانان دیگر و از جمله سقراط اقدام نمی‌کند. اما پرسش اینجا است که چرا در پایان رساله از رویه‌ی عملی سقراط سخن می‌گوید؟ آیا وی قصد دارد از این رویه‌ی عملی سقراط قانونی عام درآورد و حکم کند بر این که داشتن عمل جنسی و لذت جویی بدنی از معشوق نادرست است؟ یا تنها در مقام بیان موقعیت شخصی سقراط است و اینکه سقراط به دلایلی خاص چنین نمی‌کرده است؟ طبعا در فرض دوم دیگر نمی‌توان قانونی عام از عمل سقراط استنتاج کرد و رویه‌ی عملی او تنها به مورد خودش و، در بهترین شرایط، به موارد مشابه انحصار می‌یابد.

در پاسخ به پرسش فوق، ترجیح می‌دهم فرض دوم را بپذیرم و مدعی شوم که آنچه افلاطون در پایان رساله مطرح می‌کند خاص خود سقراط است و به شرایط و موقعیت وی وابسته است. از این رو، نمی‌توان و نباید قانونی عام از آن نتیجه گرفت. آری در این صورت احتمالا بتوان به کسانی که در موقعیت مشابه و یکسانی با سقراط قرار دارند چنین چیزی را تجویز نمود. دلیل من برای این که فرض دوم را ترجیح می‌دهم این است که اولا سقراط حتی براساس گزارش آلکیبیادس نوعی لذت بدنی-جنسی از معشوق خویش می‌برده است؛ با وی مصاحبت می‌کرده است، در کنارش دراز می‌کشیده است (مورد آگاثون و مورد خود آلکیبیادس)، بدنش را لمس می‌کرده است (کشتی گرفتن با آلکیبیادس و تکیه دادن به آگاثون)، و حتی از لذت هم‌خوابگی زیر یک پوشش و شنیدن و احساس کردن گرمای بدن معشوق و هرم نفس‌های شهوانی او بهره می‌برده است. اگر لذت جویی بدنی/جنسی از معشوق بردن ناپسند بود، سقراط به مثابه‌ی الگوی فضیلت مندی می‌بایست بی درنگ از بودن در آغوش آلکیبیادس خود را کنار می‌کشید و بازوان او را پس می‌زد و فراتر از آن از بودن در زیر یک پوشش با او به در می‌آمد نه آنکه تا صبح در آغوش وی سپری کند. بسیار سخت بلکه ناپذیرفتنی است که بیندیشم سقراط، به مثابه‌ی یک انسان و با دارا بودن گرایش‌ها و احساس‌های جنسی انسانی، در طول آن شب و در آغوش آلکیبیادس جوان و زیبارو هیچ گونه لذت جنسی ای نمی‌برده است! آری، می‌توان پذیرفت که سقراط تنها به میزانی از لذت جنسی اکتفا می‌کرد که در نگرش او به نهاد اخلاقی تعهد که وی به همسر خویش سپرده بود ضربه‌ای وارد نمی‌ساخت که در ادامه این نکته را شرح خواهم داد. بنابراین بحث بر سر این است که سقراط چرا از این پیش تر نمی‌رفته است؟ چرا در لذت جویی بدنی-جنسی مانند چیزی که در آن دوران میان مردان آزاد رایج بوده است، یعنی لذت جویی جنسی افزون تر و حتی سکس بین رانی، بهره نمی‌برده است؟ اما حتی اگر این نکته از سوی برخی پذیرفته نشود و آنان، شگفت آورانه، بر این باور باشند که در تمامی این مراحل و تماس‌های بدنی، سقراط هیچ گونه لذت جنسی ای نمی‌برده است، پرسش به این صورت قابل طرح است که چرا سقراط در روابط عاشقانه‌ی خویش اینگونه عمل می‌کرده است؟

تامل در موقعیت و جایگاه سقراط از چند جهت به ما می‌تواند نشان دهد که چرا رویه‌ی وی چنین بوده است:

نخست اینکه وی ازدواج کرده دارای همسر بوده است. نهاد ازدواج مستلزم تعهدی است که زن و مرد به یکدیگر می‌سپارند. مادامی که این نهاد بین آن دو تن برقرار است پایبندی به آن تعهد نیز برای آن دو اخلاقا الزامی است. سقراط به مثابه‌ی یک الگوی اخلاقی و نمونه‌ی عالی فضیلت مندی نمی‌توانسته و نمی‌خواسته است چنین تعهدی را زیرپا گذارد و یک نهاد اخلاقی را بشکند. با این نگاه به نظر می‌رسد که سقراط فراروی از این مقدار و انجام لذت جویی بدنی و عمل جنسی افزون تر (مانند سکس بین رانی یا فراتر) و یا به کل لذت جویی جنسی بردن از معشوق را شکستن نهاد اخلاقی تعهد که وی به همسر خویش سپرده بود می‌دانست.

نکته‌ی دوم اینکه سقراط به شخصه چنین عملی را در قبال فضیلت و حکمت خویش چیزی به حساب نمی‌آورده است تا از این طریق بخواهد مبادله کند. چیزی که در ذهن معشوق‌ها عموما بود و در برابر تقدیم زیبایی بدنی خویش خواستار زیبایی درونی، حکمت، معرفت، و فضایل سقراط بوده‌اند. این نکته از آن جهت پذیرفتنی است که زمانی که آلکیبیادس به او پیشنهاد می‌دهد و اختیار کار را در کف او می‌گذارد، سقراط در پاسخ به پیشنهاد آلکیبیادس تاکید می‌کند که زیبایی ظاهری آلکیبیادس در برابر زیبایی درونی وی به حساب نمی‌آید و در این فرایند این او است که در نهایت ضرر می‌کند، زیرا لذت و سعادتی پایدار را بخشیده و در برابر تنها لذتی گذرا به دست آورده است. سقراط در پاسخ به آلکیبیادس به زشتی یا رذیلت بودن این عمل اشاره‌ای ندارد تنها به پایاپای بودن معامله که در ذهن آلکیبیادس می‌گذشت اعتراض می‌کند.

و نکته‌ی سوم اینکه اگر کسی واقعا بر این باور باشد که سقراط هیچ گونه لذت جنسی-بدنی ای از آلکیبیادس در طول آن شب نبرده است، در این صورت باید سقراط را به لحاظ بیولوژیکی آدمی سرد مزاج نسبت به سکس یا عمل جنسی شمرد. هستند کسانی که بسیار دیر دچار هیجانات جنسی می‌شوند و گرایش‌های جنسی آنها بسیار کم/ ضعیف است. اینکه سقراط از این دسته باشد چندان غریب نباید شمرده شود. از این رو، این احتمال را می‌توان جدی گرفت و آن را تقویت نمود. به هر روی، اگر سقراط مخالف لذت جویی بدنی-جنسی از معشوق پسر بود نمی‌بایست زیر یک پوشش و در آغوش وی تا صبح می‌ماند. باید به این روند اعتراض می‌نمود حتی اگر شخصا از این حالت لذت جنسی نمی‌برد. افزون بر این که در این حادثه تنها یک طرف و آن هم سقراط قرار ندارد، بلکه طرف دیگر ماجرا، یعنی آلکیبیادس، نیز باید در نظر گرفته شود. لذت جویی بدنی-جنسی تنها به عاشق انحصار ندارد؛ بی شک معشوق نیز التذاذ جنسی می‌برد. سقراط در آن شب بدون شک می‌دانست که آلکیبیادس از در آغوش گرفتن او در حال لذت جویی بدنی-جنسی است، با این حال به وی اعتراضی نمی‌کند و تا صبح به همان حالت در آغوش وی می‌ماند. اگر چنین چیزی ناپسند می‌بود سقراط می‌بایست به وی اعتراض می‌کرد و فورا از زیر آن پوشش خارج می‌شد.

بنابراین، به توجه به موقعیت و شرایط سقراط نمی‌توان رویه‌ی عملی او را به مثابه‌ی قانونی عام به همگان تعمیم داد و بر این باور بود که دیدگاه عشق سقراطی با لذت جویی بدنی-جنسی ناسازگار است. آری، از سوی دیگر، تنها می‌توان مدعی شد که اگر لذت جویی بدنی-جنسی از معشوق مستلزم شکستن نهاد اخلاقی ای باشد بی شک باید از آن پرهیز نمود در غیر این صورت دلیلی بر ناپسند بودن و منع آن وجود ندارد.

میهمانی − دیوارنگاره‌ای یونانی از مقبره"غواصان" (Tomba del Tuffatore) در جنوب ایتالیا، نگاشته در حدود ۴۸۰ پیش از میلاد
میهمانی − دیوارنگاره‌ای یونانی از مقبره”غواصان” (Tomba del Tuffatore) در جنوب ایتالیا، نگاشته در حدود ۴۸۰ پیش از میلاد

۵. نتیجه

حاصل نوشته‌ی فوق تفسیر دیگری از عشق افلاطونی است که آن را عشقی می‌داند که می‌تواند همراه با لذت جویی بدنی-جنسی باشد اما نباید بدان بسنده کند؛ باید از زیبایی ظاهری و عشق ورزی بدنی با معشوق گذر کرد و به زیبایی درونی او پرداخت و عاشق آن شد و از آن نیز گذر کرد و به زیبایی مطلق (مُثل زیبایی) فرا رفت و بدان عشق ورزید. اما برای فراروی به چنین عشقی عاشق همواره نیازمند معشوقی واحد است و باید در خاطر داشته باشیم که ما آدمیان به دلیل فراموش کاری، بنا به نظریه‌ی “یادآوریِ” افلاطون، همیشه نیازمند معشوقی زیبا هستیم که یادآور زیبایی مطلق به ما باشد و زمینه‌ی حرکت دوباره و همیشه به سوی آن را برای مان فراهم سازد. با این نگاه، شاید بتوان نمودار عشق افلاطونی را به صورت دو سویه اینگونه ترسیم کرد:

عشق افلاطونی در نگاه جدید: تنها میان یک مرد با یک مرد/ جوان ↔ زیبایی جسمانی/ بدنی معشوق ↔ ارتباط عاطفی و احساس محبت به معشوق ↔ گرایش به لذت‌جویی بدنی/ جنسی از معشوق ↔ (لذت‌جویی بدنی/ جنسی از معشوق) ↔ گذر از زیبایی جسمانی معشوق و عشق به زیبایی درونی او ↔ گذر از زیبایی درونی معشوق به زیبایی مطلق از دریچه‌ی ارتباط با زیبایی های معشوق، خواه ظاهری در سطحی نازل تر خواه درونی در سطحی عالی تر (( طبعا باید در اینجا به این نکته توجه داشت که بهره‌گیری از معشوق برای نیل به زیبایی مطلق نباید به گونه‌ای تفسیر شود که معشوق صرفا ابزاری به شمار رود به دست عاشق. چنین نگرشی نمی‌تواند اخلاقی باشد و طبعا زمینه‌ی جهش معنوی را نیز نمی‌تواند فراهم سازد.)) (به حرکت رفت و برگشتی در اینجا باید توجه داشت که مرتب با گذر از زیبایی معشوق (خواه ظاهری یا درونی) به سوی زیبایی مطلق و دوباره بازگشتن به سوی زیبایی معشوق، نه به عنوان هدف غایی بلکه به عنوان واسطه در باز-یادآوری زیبایی مطلق از دریچه‌ی زیبایی نسبی معشوق، تکرار می‌شود).

منابع

افلاطون/ ۱۳۶۷/ دوره‌ی آثار افلاطون/ ج۱/ ترجمه‌ی محمد حسن لطفی- رضا کاویانی/ تهران/ خوارزمی.

افلاطون/ رساله‌ی ضیافت/ ترجمه‌ی محمد علی فروغی/ (لینک).

اخوان الصفا/ ۱۳۷۷/ رسایل اخوان الصفا/ ج ۳/ بیروت: دار بیروت و دار صاد للطباعه و النشر.

صدرالدین شیرازی/ ۱۳۸۰/الاسفار الاربعه/ ج۷/ تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.

مهرداد افشار/ ۱۳۹۰/ عشق از دیدگاه اخوان الصفا/ رادیو زمانه.

مهرداد افشار/ ۱۳۹۰/ صدرالمتالهین و عشق به زیبارویان/ رادیو زمانه.

Plato: Symposium /Translated by Benjamin Jowett

Alan Soblel: Philosophy of Sexuality /Internet Encyclopedia of Philosophy

Brent Picket: Homosexuality/ Stanford Encyclopedia of Philosophy

Lydia Amir/ 2001/ Plato’s Theory of Love: Rationality as Passion/ Practical Philosophy: The British Journal of.

14- Philosophical Practice/ PP. 6

عشق همجنس خواهانه‌ی سقراطی-افلاطونی در آیینه‌ی تحلیل

بخش پیشین

پایان