برگردان: علی عبدی ـ “یک مرد باش!”

با آن‌که مدت‌هاست ما به دروغ‌های پشت این سه کلمه پی برده‌ایم، اما پژواک صدای این عبارت کماکان در زندگی ما طنین‌انداز و تأثیرگذار است. به طنین این عبارت سه کلمه‌ای و پیام نهفته در آن گوش کنید: هم نویدبخش است و هم تهدیدآمیز.

یک مرد باش!

اگر بتوانیم به این هدف دست پیدا کنیم نوید دستیابی به قدرت، غرور، اطمینان، برتری، کنترل بر دیگران و آسیب‌ناپذیری به ما داده می‌شود. اما اگر شبیه آن‌چه که از ما انتظار می‌رود نباشیم و نتوانیم موفق شویم یا خود را به خوبی نشان دهیم، با انزوا، شرمساری، بدرفتاری و خشونت تهدید می‌شویم.

اما «مرد بودن» به چه معناست؟ من طی چند سال از گروه‌های مختلفی از مردم پرسیدم که وقتی این عبارت را می‌شنوند چه چیزی به ذهن‌شان خطور می‌کند. پاسخ‌هایی که مردان و زنان در همه‌ی بازه‌های سنی دادند به شکل وحشت‌آوری یکسان بود و همه می‌دانستند که برای پسرها یا مردهایی که داخل این «جعبه» نمی‌گنجند چه اتفاقی می‌افتد.

مرد همجنسگرایی که توسط مردان دیگر مورد خشونت قرار می‌گیرد و یا به قتل می‌رسد تنها یکی از نمونه‌های فاجعه‌بار است.

اکثر ما مردان نمونه‌های مشابهی را از خشونت علیه مردانی که رفتارهایشان داخل جعبه نمی‌گنجد سراغ داریم که اگر به مرگ آن مردان هم منتهی نشده باشد اثرات مخرب روانی طولانی مدتی بر آن‌ها برجای گذاشته است. ما حیاط‌های مدرسه  و گوشه خیابان و خانه‌هایمان را به یاد داریم که اثباتِبرخورداربودن از حد «قابل قبولی» از مردانگی به همکلاسی‌ها و خانواده‌مان، موضوع همیشگی زندگی روزانه‌مان بود. ما یاد گرفتیم که هر گونه عدم سازگاری با قواعد این مردانگی، احتمال آنکه هدف تمسخر و بی‌حمی قرار بگیریم را افزایش می‌دهد و فراگرفتیم که تا حدی که بتوانیم «مرد باشیم» امکان برخورداری از اعتبار و امتیاز، و قدرت و کنترل وجود دارد.

با این حال می‌دانیم که واقعاً توانایی و شانس برآورده کردن این استاندارد غیرممکن و غیرانسانی که اجازه بروز ناراحتی و ترس و شکست را به ما نمی‌دهد در هیچ کدام از بازه‌های زندگی، مخصوصاً در دوران کودکی، وجود ندارد. ما مردان در همه بازه‌های زندگی گاهی اوقات ناراحت می‌شویم، می‌ترسیم و یا آسیب می‌بینیم. ما گاهی می‌خواهیم برای دستیابی به آرامش گریه کنیم. در نتیجه اگر در دوران کودکی احساس امنیت می‌کردیم ممکن بود در پاسخ به دستور «یک مرد باش» پاسخ سرراست بدهیم که: «اما من یک مرد نیستم.»

اما بیان حقیقت همیشه بی‌خطر نیست. در نتیجه ما تمرین کردیم که رفتارهای ناسازگار با مرد بودن و رفتارهایی که در جعبه­ی رفتارهای مردانه نمی­گنجد را پنهان کنیم یا به حداقل برسانیم چرا که به ما گفته شده­بود که در غیر این صورت مرد نیستیم. نحوه­ی لباس پوشیدن ما، راه رفتن، صحبت کردن، استفاده­ از دست­ها، بیان احساسات، ارتباط با دیگر مردان و صحبت و رفتار با زنان، همه به دقت موشکافی می­شدند تا یک وقت از نسخه­های تجویزشده برای مردان سرپیچی نکنیم. ما نمی­خواستیم تنها شویم و یا به خاطرمتفاوت بودن شرمگین باشیم. در نتیجه بخش­هایی از احساسات و رفتارهای خود را انکار کردیم تا احساس امنیت کنیم و در فرهنگ مسلطی پذیرفته شویم که از ما یک خواسته داشت: «یک مرد باش!»

آیا ما مردان می‌توانیم امروز به یکدیگر بپیوندیم و فرهنگی را بیافرینیم که بخش‌هایی از وجودمان را که انکار یا پنهان کرده‌ایم دوباره متولد کنیم؟ آیا می‌توانیم بر ترس خود غلبه کنیم و صورت‌های خجالت‌زده و خندان مردان دیگری را که به ما پیوسته‌اند ببینیم و خود را به یاد آوریم؟ اگر ما در کنار یکدیگر شجاعت ایستادن و مواجه شدن با فرهنگ مسلط را داشته باشیم و با اراده و غرور بگوییم که ما نمی‌خواهیم یک مرد باشیم چه معنایی می‌دهد؟ آیا می‌توانیم جعبه سفت و سخت جنسیتی را به چالش بگیریم؟ اگر بتوانیم جامعه‌ای را شکل دهیم که در آن احساس امنیت کنیم و هر نوع رفتار ما که با قواعد جنسیتی ناسازگار است پذیرفته شود چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

این به معنای پایان بخشیدن به یکی از مهم‌ترین سازوکارهای نظام مردسالاری است: سازوکاری که با تهدید به خشونت، نوید دستیابی به قدرت می‌دهد. همجنسگراهراسی، خشونت علیه زنان و جنگ یعنی سلاح‌های قدرتمندی که انسان‌ها را مجبور به سازگاری با قواعد جنسیتی می‌کند، محو می‌شوند و دیگر نیازی نیست که ما «مرد بودن» خود را اثبات و از آن محافظت کنیم. مردان، رنگین‌کمانی از احساسات و رفتارها را بروز خواهند داد. ما مردان در خانه‌ها و در کنار خانواده‌مان خواهیم بود و لذت پرورش فرزندان‌مان را به یادخواهیم آورد. ما همراهی صمیمی و عاشقانه مردان و زنان دیگر را جست‌وجو خواهیم کرد. این به معنای پرورش امید در دنیایی است که برای مدت طولانی در آن احساس ناامیدی می‌کردیم.

من باور دارم که همه این اتفاق‌ها در حال رخ دادن است. بله! این روند، اغلب و به شکل رنج‌آوری آرام و و دردناک است و قطعاً با مقاومت‌های آشکار و پنهانی مواجه است؛ با این حال، موج بسیار بزرگی از رهایی از قیدوبندهای جنسیتی در جهانِ ما در حال حرکت است. مردانی که خود را از ضروریت‌های فردی و فرهنگیِ «مرد بودن» رها می‌کنند یک عنصر کلیدی در این جنبش‌اند.

نوبت ما مردان است که بگوییم نه نویدهای اغواکننده قدرت و نه تهدیدهای مرعوب‌کننده خشونت نمی‌تواند ما را داخل جعبه  سفت و سخت مردانگی قرار دهد. نوبت ماست که بر ترس و انزوای خود غلبه کنیم و نشان دهیم که قواعد تجویز شده برای مردان را نمی‌پذیریم. ما رفتارهای خود را با قواعد از پیش تعیین شده سازگار نمی‌کنیم. امروز نوبت ما مردان است که از یکدیگر بخواهیم از آن جعبه بیرون بیایند.

نوبت ماست که مردانی را که رفتارهای ناسازگار با نسخه‌های از پیش تعیین شده دارند با آغوش باز بپذیریم تا احساس امنیت کنند. از این راه است که ما فرهنگ جدیدی خلق می‌کنیم: فرهنگی که مرد بودن در آن مساوی با تجلی بی انتها و همیشه در حال رشد احساسات و رفتارها و ممکن‌هاست.