همزمان شدن مرگ اکبر هاشمی رفسنجانی و به دنبال آن مطرح شدن دوباره نام همسر و دختران او با پخش مستند تلویزیونی شبکه من و تو با عنوان «شهبانو» که روایت‌ زندگی ملکه سابق ایران فرح پهلوی از زبان خود اوست، موجی از بحث و قیاس میان این زنان را برانگیخت. در این رابطه، آن چه نیاز به بررسی دقیق‌تری دارد این است که چه جریان یا جریان‌هایی زمینه شکل‌گیری این بحث‌ها را ساخته است؟

اندیشههای پسااستعماری وطنی

به دلیل متفاوت بودن نقش زنان خانواده هاشمی در عرصه خانوادگی و عرصه عمومی سیاست، جایگاه عفت مرعشی، همسر هاشمی رفسنجانی بهتر است به صورت مستقل از دختران او، فاطمه و فائزه بررسی شود. مطرح شدن مقایسه میان عفت مرعشی و فرح پهلوی، حداقل برای گروهی، ریشه در نقدهای پسااستعماری دارد. به همین دلیل سودمند خواهد بود اگر در این مجال، نگاهی کوتاه به اصول این رویکرد بیندازیم.

ایران اگر چه هیچ گاه به صورت رسمی مستعمره نبود اما شکل رابطه سیاسی و فرهنگی‌اش با استعمارگران سنتی و مدرن، به ویژه در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی، این کشور را در معرض نگاه و سیاست‌های استعماری قرار داده است. به همین دلیل است که بازنگری‌های تاریخی در مورد رابطه میان استعمارگر و استعمارشونده شامل حال ایران هم می‌شود. منظور از بازنگری تاریخی، بازاندیشی در مورد روایت‌های تاریخی، تحیل دلایل شکل‌گیری انواع خاصی از روایات تاریخی و بازنویسی عادلانه‌تر و دقیق‌تر تاریخ و تا جایی که امکان دارد دور از مقاصد سیاسی است.

شاید بتوان گفت اصلی‌ترین جریان بین‌المللی که از حدود دهه ۷۰ میلادی (۵۰ شمسی) در زمینه مطالعات اجتماعی و انسانی در مطالعات خاورمیانه در مجامع دانشگاهی کشورهای استعمارگر سابق جای خود را باز کرد، نقد دریافت استعماری از تاریخ و فرهنگ مستعمره‌های سابق است. در واقع، یافته‌های مطالعات پسااستعماری، تحلیل‌گران تاریخی را متوجه قضاوت‌های جهت‌دار در نوشتن تاریخ فرهنگی و اجتماعی کشورهای خاورمیانه می‌کند. مرکزیت نقدهای پسااستعماری در رابطه با نوشتن تاریخ زنان در کشورهایی با اکثریت جمعیت مسلمان، آگاهی به این موضوع است که در برداشت استعماری، یک مدل کلی‌نگر، تقلیل‌گرا و ذات‌گرایانه از زن خاورمیانه‌ای ارائه می‌شود. به این ترتیب، گوناگونی‌های فرهنگ محلی، عقیدتی، اجتماعی و وابستگی‌های طبقاتی زنان خاورمیانه نادیده گرفته شده و جزئیات و پویایی موقعیتی زندگی این زنان، تحت تأثیر یک تفسیر یک شکل و سطحی از ایدئولوژی اسلامی و قوانین شریعت قرار می‌گیرد. در همین رابطه بحث می‌شود که دلیل این نوع نگاه، ایجاد و تثبیت جایگاهی «فرودست» برای زنان خاورمیانه در مقابل جایگاه «فرادست» زنان کشورهای «غربی» است.

به این ترتیب، به خصوص از دهه ۹۰ میلادی جریانی بر مطالعات دانشگاهی «غربی» در رابطه با فرهنگ و تاریخ کشورهای خاورمیانه و از جمله ایران، مسلط شده که می‌کوشد فارغ از نگاه سلسله‌مراتبی به بررسی و بازنگری تاریخی بپردازد. در همین راستا، کوشش این جریان دانشگاهی بر این است که از به کار بردن صفت «عقب‌ماندگی» برای ابعاد گوناگون تاریخی زندگی مردمان خاورمیانه دوری کرده و جزئیات ساختار تاریخ فرهنگی و اجتماعی این منطقه جغرافیایی وسیع را با ویژگی‌های منحصر به فرد آن و بدون قیاس با ساختار مدرن واشکافی کند. به عنوان مثال، برای بررسی جایگاه زنان در سلسله مراتب قدرت، این موضوع در نظر گرفته می‌شود که نهادهای قدرت در کشورهای خاورمیانه پیش از قرن ۲۰ میلادی متفاوت از نهادهای «مدرن» قدرت شکل گرفته بوده است و عدم حضور زنان در فضای عمومی الزاماً به معنای غیرمؤثر بودن آنها در مناسبات قدرت نیست. در این میان، نقش پررنگ زنان در زندگی روزمره خانوادگی، برقراری مناسبات دوستانه و ازدواج‌های با مقاصد اقتصادی و سیاسی، مدیریت مهمانی‌هایی که با اهداف اقتصادی و سیاسی در خانه‌ها برگزار می‌شده و مثال‌هایی از این دست بررسی می‌شود.

اگرچه بستر شکل‌گیری نقد پسااستعماری فضای دانشگاهی در کشورهای «غربی» بوده است اما دامنه استفاده از آن به فضای تحلیل داخلی هم کشیده شده است. به این ترتیب، می‌توان احتمال داد بخشی از کسانی که سعی در پر رنگ کردن نقش شخصیتی مانند عفت مرعشی دارند، از این منظر به زندگی او می‌نگرند. در نتیجه، با وجود حضور نه چندان پررنگ و مداوم مرعشی در عرصه اجرایی و سیاستگذاری‌های عمومی، نقش پررنگ او در زندگی خانوادگی خانواده هاشمی به خصوص به گواه خاطرات روزانه همسرش و جایگاه قدرتمند او در رابطه با فرزندانش را مبنای سنجش تأثیرگذاری او قرار می‌دهند. اما پرسشی که در این رابطه مطرح می‌شود این است که آيا زمینه شکل‌گیری این نوع بررسی تاریخی در فضای فارسی‌زبان منطبق بر زمینه شکل‌گیری نقد پسااستعماری در خارج از ایران است و آیا اهداف مشترکی را دنبال می‌کنند؟

جایگاه زن مدرن در تاریخ معاصر ایران

یکی از مسائلی که در بازنگری‌های تاریخی از زاویه نقدهای پسااستعماری اهمیت دارد، نزدیکی این گفتمان به گفتمان ضدامپریالیستی و مهم‌تر از آن غرب ستیزی در بستر ایران است. در این رابطه، مرور کوتاه روند ساخت «زن مدرن» در تاریخ معاصر ایران راه‌گشا خواهد بود.

در جمهوری اسلامی الگویی جدید از زن شکل گرفت که می‌توان آن‌را «زن مدرن اسلامی» خواند. زندگی سیاسی فاطمه و به ویژه فائزه هاشمی از این زاویه قابل بررسی است

با ورود بحث‌های تجددخواهانه از دوره منتهی به مشروطه به فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران و تمایل به تغییر ساختار سنتی در تمام این حوزه‌ها، مطالبه تغییر در وضعیت زن ایرانی نیز مطرح شد. می‌توان مدعی شد در فضای ایران بیش و پیش از اینکه کشورهای استعمارگر در صدد تغییر الگوهای سنتی برآیند، این متجددان وطنی بودند که در نتیجه ارتباط با کشورهای «پیشرو» در «غرب» و «شرق» خواستار تغییر در وضعیت زنان ایرانی شدند. مخالفتی که در این دوره با تغییر الگوهای سنتی در رابطه با نقش‌های جنسیتی متوجه تجددخواهان می‌شد، «غیراسلامی» خواندن مطالباتی چون حق تحصیل دختران بود.

میراثی که با تلاش زنان و مردان مستقل تجددخواه از دوره مشروطه آغاز شده بود، در دوره پهلوی به عنوان بخشی از پروژه مدرنیزاسیون حکومتی و با رویکرد تغییر از بالا به پایین دنبال شد. بررسی دقیق این موضوع مجالی دیگر می‌طلبد، اما می‌توان به اختصار اشاره کرد که در واقع جایگاه فرح پهلوی به عنوان ملکه ایران بیش از پیشرو بودن در طرح و پیشبرد مطالبات زنان، به نقش بنیادی او در تبلیغ الگوی مشخصی از زن مدرن سکولار، به خصوص با هدف تأثیرگذاری بر زنان طبقه متوسط شهری برمی‌گردد. به این ترتیب، تصویر فرح پهلوی به عنوان زنی تحصیلکرده، ورزشکار، هنرمند، توانمند، فعال در حوزه عمومی، با ظاهر اروپایی، آرام، دلسوز و وفادار که در عین حال الگوی زنانگی و مادرانگی «ایده‌آل» را هم رعایت می‌کرد توسط حکومت تبلیغ می‌شد. تصویری که در عین پذیرش و الگوبرداری توسط بخشی از جمعیت، منتقدانی نیز داشت.

می‌توان انتقادها به سیاست‌های جنسیتی دوره پهلوی را به طور کلی در دو دسته خلاصه کرد. دسته اول، گروهی که مخالف دستور تعطیلی انجمن‌های مستقل زنان از دوره رضاشاه و ریاست خواهران محمدرضاشاه بر سازمان‌های زنان در دوره بعد و در واقع تسلط و نظارت حکومت بر جنبش زنان بودند. دسته دوم، انقلابیونی که مخالف و منتقد ساخت گروه جمعیتی جدیدی بودند که مطابق با الگوهای مدرن «غربی» و «امپریالیستی» شکل می‌گرفت و در نگاه آنها مبلغ «فساد» و مصرف‌گرایی بود. دسته اخیر در دوره پهلوی و به خصوص در سال‌های دهه ۵۰ شمسی متشکل از گروه‌های با ایدئولوژی اسلامی و چپ بود اما با قدرت گرفتن حکومت اسلامی در ایران، گفتمان ضدامپریالیستی در رابطه با مسائل زنان وارد فاز جدیدی شد.

در دوره بعد از انقلاب اسلامی تلاش سیستماتیکی برای ساخت مدل مشخصی از زن ایرانی صورت گرفت که تعهد به ارزش‌های اسلامی نقش مرکزی در ساخت این الگوی جدید داشت. این سیاست که در ابتدا در رابطه با مبارزات ضدامپریالیستی معنا پیدا کرد به مرور به سیاستی غرب‌ستیزانه تبدیل شد. به این ترتیب، تبلیغ و بازیابی نقش‌های جنسیتی سنتی بیش از آنکه مسئله‌ای فرهنگی تلقی شود بخشی از یک پروژه سیاسی تمامیت‌خواه محسوب می‌شود. تلاش مستمر برای حذف و مشروعیت‌زدایی از حضور اجتماعی زن مدرن سکولار را نیز می‌توان بخشی از این پروژه سیاسی به حساب آورد که هدف مشخصی را دنبال می‌کند. در واقع، در این گفتمان زن مدرن سکولار، زنی تلقی می‌شود که متمایل به ارزش‌های «غربی»، در تعارض با ارزش‌های «اسلامی» و در نتیجه به صورت بالفطره ناقض قانون است.

در کنار تلاش سیستماتیک حکومتی برای مشروعیت‌زدایی از حضور اجتماعی زن مدرن سکولار، گروهی از منتقدان سیاست‌های از بالا به پایین مدرنیزاسیون و منتقدان مکتب پسااستعماری نیز با «وارداتی» خواندن ایده‌ ساخت زن مدرن سکولار، این موضوع را نادیده می‌گیرند که این پدیده امروز با سابقه‌ای نزدیک به یک قرن، به عنوان بخشی از تاریخ اجتماعی و فرهنگی زنان در ایران محسوب می‌شود که ویژگی‌های بومی خود را یافته و دیگر نمی‌توان آن را صرفاً‌ ایده‌ای «غربی» خواند.

 در عین حال، در دوره جمهوری اسلامی الگویی جدید در فضای اجتماعی و سیاسی ایران شکل گرفت که می‌توان آن‌را «زن مدرن اسلامی» خواند. زندگی سیاسی فاطمه و به ویژه فائزه هاشمی از این زاویه قابل بررسی است. زنانی که به دلیل سهم‌گیری از مراتب قدرت اقتصادی و سیاسی در سطوح عمومی، با الگوی سنتی زن مسلمان فاصله دارند اما همچنان در قالبی اسلامی می‌گنجند و تنها بخشی از جامعه را نمایندگی می‌کنند.

سخن پایانی

به دلیل تفاوت‌های ساختاری و نهادی، تاریخ زنان در صد سال اخیر ایران را تقریباً‌ در هیچ حوزه‌ای نمی‌توان به عنوان جریانی پیوسته بررسی کرد. اگرچه در برخی از حوزه‌ها، به عنوان مثال تحصیل دختران و بهداشت زنان حداقل میزانی از پیوستگی وجود دارد اما به ویژه در مرود مسائل مربوط به مشارکت سیاسی، قوانین خانواده، قوانین مربوط به پوشش و ورزش زنان انقطاع به حدی است که گویی تاریخ دو کشور مختلف روبه‌روی ماست. این موضوع زمانی بیشتر رخ می‌نماید که در بررسی تاریخی با زنانی از یک نسل روبه‌رو هستیم.

این انقطاع تاریخی در بسیاری از مواقع، به جای سنجش موشکافانه اتفاقات، منجر به قیاس مع‌الفارق میان دو دوره به شکل حداکثری شده است. چنانچه انتقاد به یک دوره و گروه با ستایش دوره و گروه دیگر همراه می‌شود. نتیجه این نگاه دوقطبی چیزی نیست مگر نادیده گرفتن واقعیت زندگی بخشی از جمعیت زنان و به تبع آن حذف بخشی از تاریخ زنان در ایران.