در بخش‌های اول و دوم این مقاله در بخش اول این مقاله تعریف جنبش‌های اجتماعی به طور خلاصه از منظر نظریه‌های مهم جنبش های اجتماعی با سه رویکرد رفتار جمعی، نهادی و جامعه مدنی ارائه شد. جنبش‌های زنان به عنوان جنبش اقلیت معرفی شد و سه رویکرد مهم در جنبش های زنان ایران بررسی شد. این سه رویکرد رویکرد فمنیست اسلامی، رویکرد سکولار و رویکرد عمل‌گرا هستند. فمینیست‌های اسلامی معتقدند که جنبش زنان لزوما باید مشروعیتش را از اسلام و عرف بگیرد اگر فمنیسم می‌خواهد در ایران وجود داشته باشد باید به فمنیسم اسلامی تبدیل شده و به زبان فرهنگ صحبت کند و با سنت درگیر شود. سکولارها چنین عقیده ای ندارند. عمل‌گرایان بسیاری اوقات از زبان مصلحت کمک گرفته‌اند و بیشتر روی کنش‌گری و تدوین استراتژی در برهه‌های زمانی مختلف تمرکز کرده اند. در بخش دوم همچنین خوانش هر یک از این سه رویکرد از جنبش سبز و رابطه اش با جنبش های زنان ایران مطرح شد. 

رو به مرگ بودن جنبش‌های زنان در ایران؟

علی افشاری در مقاله خود جنبش زنان و چالش‌های پیش رو خبر مرگ قریب‌الوقوع جنبش زنان ایران را داده است. دلیل او برای این ادعا این است که روز ۸ مارس ۱۳۸۹ زنان زیادی به دعوت «شورای سبز امید» به خیابان نیامدند. من این ادعای آقای افشاری را یک اشتباه بزرگ تلقی می‌کنم و فکر می‌کنم این اشتباه از آنجا ناشی می‌شود که وی جنبش‌های زنان ایران را بخشی از جنبش سبز می‌داند و جنبش سبز را به جریان شورای راه سبز امید تقلیل می‌دهد.

اول این‌که شورای راه سبز امید همانطور که مجتبی واحدی، مشاور مهدی کروبی اعلام کرد ابتدا روز هشتم مارس را از سه شنبه‌های اعتراض حذف کرد. بعد از آن شیرین عبادی از کنشگران جنبش زنان اعلام فراخوان برای مراسم روز جهانی زن داد. سپس شورای راه سبز امید (که افراد آن به جز رهبران سمبلیک و مشاوران‌شان مجهولند و تنها یک سایت مجازی بی‌نام و نشان است) که به ظاهر قصد مصادره جنبش تحول‌خواهی و اعتراضی مردم ایران را به نفع افراد بخصوصی دارد، برای این‌که از غافله عقب نماند و جنبش زنان را هم مدیریت کند به طور دیرهنگام اطلاعیه داد که در روز هشتم مارس (یکی از سه‌شنبه‌های اعتراض) مردم به خیابان بیایند. این شورا همچنین اعلام کرد که رهبران جنبش زنان، زهرا رهنورد و فاطمه کروبی هستند و از مردم خواست که در روز هشتم مارس خواهان آزادی این رهبران و همسران‌شان باشند که رهبران جنبش سبزند.

اتفاقا شاید لبیک نگفتن کنشگران جنبش زنان به این دعوت «شورای راه سبز امید» نشان آگاهی و هوشیاری بالای آنان در ملعبه دست عده‌ای فرصت‌طلب نشدن باشد. این امر ممکن است نشانه‌ای از این باشد که کنشگران ساکن ایران، جنبش زنان را مستقل دانسته است و بخشی از جنبش سبز نمی‌دانند. دوم این‌که شاید این کنش‌گران- خانم‌های رهنورد و کروبی- را رهبران جنبش‌های زنان نمی‌دانند. سوم این‌که همان‌قدر که آزادی این دو زن ممکن است برای آن‌ها مهم باشد آزادی همه زندانیان از جمله نسرین ستوده که به جای خانه‌شان در زندان‌ها محبوسند و به وطن برگشتن تبعیدیان مانند  شادی صدر و پروین اردلان برای آن‌ها مهم است. چهارم اینکه رد دعوت «شورای راه سبز امید» توسط جنبش زنان ممکن است نشانه این باشد که جنبش زنان زیر پرچم هیچ گروهی نمی‌رود و نمی‌گذارد از جنبش زنان بهره‌برداری سیاسی- ایدئولوژیک شود. پنجم این‌که عوض شدن تصمیم «شورای راه سبز امید» و دعوت برای برپایی مراسم روز جهانی زن نشان‌دهنده قوت جنبش زنان و مهم بودن آن به عنوان یک نیروی تعیین‌کننده سیاسی است. واضح است که سیاستمداران شورای راه سبز امید می‌خواهند این نیرو را پشت سر خود داشته باشند. شاید شرکت نکردن کنشگران زنان در سه‌شنبه‌های اعتراض نشان این باشد که اینان نمی‌خواهند هزینه زیاد جانی و روحی و مالی بپردازند و کنشگری‌شان پشتیبانی از موسوی و کروبی محسوب شود. همانطور که زهره اسدی (1389) می‌گوید جمعی از این کنشگران ابتکار خاص خود را نشان دادند و چراغ‌خانه‌هاشان را خاموش کردند.

یکی از اشتباهات کسانی مانند آقای افشاری تعبیر آن‌ها از عدالت جنسیتی است که بر مبنای آن «عدالت جنسیتی بلا موضوع کردن جنسیت در تعیین مصادیق کارگزاران سیاسی و اقتصادی است.»(پاراگراف ۵۳) بلاموضوع کردن جنس بیولوژیکی در تعیین ریاست جمهوری و ولی فقیه شاید امکاناتی برای زنان ایجاد کند ولی به طور مسلم به عدالت جنسیتی در جامعه ایران نمی‌انجامد. ابتدا مهم این است که زنان انتخاب شده چه گفتمان و ارزش‌هایی را پیش ببرند. دوم این‌که عدالت جنسیتی قابل تقلیل به زن بودن یا نبودن کارگزاران سیاسی و اقتصادی نیست.

آقای افشاری مدام روی مسائل انحرافی مانور می‌دهد: مانند این‌که رفتار افراد متاهل مذهبی یا غیر مذهبی با همسران‌شان چگونه است؟ کار مدیران زن بیشتر ارزش دارد یا فعالان کمپین؟ آیا تعداد عددی زنان در جنبش‌های اجتماعی بیشتر است یا نه؟ آیا نظریه‌پردازان جنبش‌های زنان زن هستند یا مرد؟ او در جریان بحث‌های خود نشان می‌دهد که از ساده‌ترین مفاهیم فمینیستی مانند تفاوت بین جنس و جنسیت آگاه نیست. وی نماینده عرف و فرهنگ غالب بوده و به تعبیر‌های عرفی همچون «کرامت زن» و «عفت و پاکدامنی» معتقد است. نظرات او همچون: «برخی تقاضاهایی که متعلق به برخی خرده فرهنگ‌ها است و استعداد بدفهمی دارد جا ندارد که با موضوعات عام مورد نظر جنبش زنان تداخل یابد» و یا «جنبش زنان زمانی به سر منزل مقصود می‌رسد که مردان ایرانی همراهی نشان دهند»، در جهت حذف و سرکوب دگرباشان و تایید فرهنگ مسلط و همچنین در جهت محدود کردن جنبش‌های زنان در حیطه بسیار تنگ

عرف و تفسیر‌های خاص مذهبی عمل می‌کند.

مشکل دیگر نظرات آقای افشاری خلط دو موضوع شرکت زنان در جنبش‌های اجتماعی ایران و جنبش‌های زنان است. این‌که زنان در جنبش‌های اجتماعی چون جنبش تنباکو و جنبش مشروطه شرکت کرده‌اند یک چیز است و این‌که جنبش‌های مستقل زنان وجود دارد چیز دیگر. برخلاف گفته آقای افشاری جنبش زنان جزوی از جنبش سبز نیست و جنبش زنان جنبش دموکراسی‌خواهی صرف نیست. همانطور که در بالا توضیح دادم جنبش‌های زنان و جنبش فمینیستی در کشورهایی با نظام دموکراسی همچنان ادامه دارد و دموکراسی غایت خواسته‌های زنان نیست.

مسئله شایسته‌سالاری هم در رابطه با جنبش‌های زنان ایران یک موضوع انحرافی است. حتی اگر امروزه مبناهای جدیدی برای شایستگی اتخاذ شود، نمی‌شود تاریخ مرد/ پدرسالارانه‌ و دگرجنس‌گرایی اجباری را که باعث شایسته‌تر شدن عده‌ای محدود در ایران امروز شده نادیده گرفت. آقای افشاری فکر می‌کنند بعد از روی کار آمدن دموکراسی در ایران همه چیز از صفحه سفید (بی‌تاریخ تبعیض) شروع می‌شود.

جنبش فمینیستی

جنبش فمینیستی یک جنبش جهانی است و مختص ایران نیست. این جنبش مانند فمینیسم اسلامی نیست که بومی باشد. همچنین تنها متون خاصی را با تفسیر‌های‌شان مورد نظر داشته و مختص زنان مسلمان باشد. جهانی بودن این جنبش به این علت است که مسئله مرد/ پدرسالاری و دگرجنس‌گرایی اجباری جهانی است و در طول تاریخ مذکر به اشکال مختلف درهمه جوامع انسانی وجود داشته و دارد. همانطور که زنان/ مردان/ دگرباشان سفید اروپایی و آمریکایی در مداخله فمینیستی نقش داشته‌اند، زنان/ مردان/ دگرباشان رنگین‌پوست و از کشورهای غیر آمریکایی و اروپایی نیز در رشد و پویایی این جنبش سهم عظیمی داشته‌اند. اینان باعث شده‌اند فمینیسم همواره هویت‌ها و تعریف‌ها و سلسله مراتب ساخته خود را به چالش بکشد، پس به یک ایدئولوژی تبدیل نشود و تاکنون پویا بمانند.

فمینیسم جنبش یکپارچه و یکدستی نیست که دارای یک وحدت تاریخی باشد. اختلاف‌ها و بحث‌های نظری و عملی کنشگران جنبش فمینیستی به آن غنا، گونه‌گونه‌گی و خصلت برجهندگی داده‌اند. جنبش فمینیستی تمرکز خود روی موضوع زن و جنسیت را گسترش داده و عواملی مانند طبقه اجتماعی، ‌نژاد، قومیت، زبان، لهجه، گویش، سن، توانایی/ معلولیت را در بررسی‌های خود مورد نظر قرار داده است و باور دارد تحلیل جنسیت بدون پرداختن به این شاخص‌ها امکان‌پذیر نیست.

جنبش فمینیستی استعمار و استثمار را با پدر/ مردسالاری و دگرجنس‌گرایی اجباری در هم تنیده می‌داند و به همین دلیل با جنبش‌های ضد استعماری/ استثماری و جنبش‌های همجنس‌گرایان و دگرباشان (کوئیر) پیوند خورده است. من ادعای خانم زیبا میرحسینی را که فمینیسم یک ایدئولوژی است که ساخته و پرداخته گفتمان استعماری است بی‌اساس می‌دانم (به برنامه تلویزیونی پرگار به نام فمینیسم اسلامی روی سایت بی‌بی‌سی فارسی مراجعه کنید). جنبش فمینیستی از گفتمان‌های اجتماعی- فلسفی و تجربیات متنوع اقلیت‌ها سود جسته‌و مفاهیم مختلف همچون جنس/ جنسیت،‌نژاد، مادری/ همسری، حق و برابری، عدالت، زبان و غیره را دوباره و دوباره بازتعریف کرده است. نظریات جنبش فمینیستی، برخلاف تصور بعضی‌ها مانند آقای افشاری ربطی به جنس بیولوژیکی (زن/ مرد) کنشگران و نظریه‌پردازان آن ندارد. اتفاقاً فمینیست‌ها بر این باورند که دوتایی (مرد/ زن) یا (خودی/ غیر) یک ساختار سرکوبگر است که در قالب آن نگاه پدر/ مردسالارانه و استعماری و دگرباش ستیز/ هراس بازتولید می‌شود.

جنبش فمینیستی را نمی‌شود با هیچ یک از نظریه‌های جنبش‌های اجتماعی (حداقل آن‌ها که من می‌شناسم) توضیح داد و طبقه‌بندی کرد. جنبش فمنیستی یک جنبش مدنی صرف مانند جنبش سیاهان در آمریکا یا جنبش نمک در هند به رهبری گاندی نیست. این جنبش همیشه خواسته‌های محدود ندارد و به دنبال تحقق هدف‌های خاص تعریف شده و قابل دسترس هم نیست. با آن‌که جنبش فمینیستی جنبش «اقلیت‌ها»ست، اما شکل منحصر به فردی از این جنبش است. جنبش فمینیستی جنبش «اقلیتی» است که به دنبال «اکثریت» شدن و مشروعیت طلبی مدنی نیست. اقلیت در اینجا وقتی اقلیت است که در پی سلطه و مالکیت سیاسی- فرهنگی نباشد- به تعبیر دیگر اقلیت نقشی انحصارطلب ندارد. جنبش فمینیستی تا زمانی که «اقلیت» وجود دارد (به نظر من همیشه) موضوعیت دارد.

فرق جنبش فمینیستی با جنبش‌های زنان در این است که جنبش‌های زنان نه تنها جنبش‌های مقاومتند بلکه تا حدودی قصد فتح و کسب قلمرو و عرصه‌های جدید را دارند. جنبش‌های زنان در بسیاری موارد خود را جنبش‌های رهایی بخش معرفی کرده‌اند به این معنا که رهایی کامل از مرد/ پدر سالاری را نوید داده‌اند. جنبش فمینیستی در جریان حرکت خود از ایده رهایی‌بخشی نیز ساختار/ گفتمان/ قلمروشکنی کرده است. این جنبش هم اکنون مغشوش‌کننده و برهم زن گفتمان مدرن قرار دارد که زیر ساخت‌های آن عقلانیت، خدایی علم، نهاد خودگردان، غایت‌گرایی و نوید همه مشکلات بشری است.

چیزی که در مورد جنبش فمینیستی عمومیت دارد، جنبش «اقلیت» بودن آن و مبارزه آن با همه اشکال و صور ذهنی و عینی مرد/ پدرسالاری، دگر جنس‌گرایی اجباری و استعمار است. درست است که فمینیسم موج اول روی تساوی صوری در حقوق (حق رای، تعلیم و تربیت و اشتغال برای زنان) یا به عبارتی رفع تبعیض در قانون تکیه کرده بود اما جنبش از این مرحله گذشت و به صرف این تساوی حقوقی رضایت نداد. جنبش فمینیستی در ادامه خود روی کاویدن لایه‌های فرهنگی و پیشفرض‌های جنسیتی تامل کرده است که آنها را ریشه ناعدالتی حقوقی می‌دانست. در ضمن موفق شد بین مفاهیم برابری حقوقی، عدالت حقوقی و عدالت به معنای عام آن تفکیک قائل شود. موج دوم جنبش فمینیستی به مسئله سرکوب زنان و ریشه‌های فرهنگی اجتماعی آن توجه کرد، تعریف‌های مادری و ازدواج را زیر سوال برد و به حق زن بر بدن و جنسیتش پرداخت که تنها در محدوده قوانین قابل تعریف نیست.

موج دوم همچنین به مسئله زنان و جایگاه و طبقه اجتماعی و نژادی و همینطور تقسیم کار بر اساس جنسیت توجه کرد. افزایش کنشگران و نظریه‌پردازان رنگین پوست و از کشورهای از سلطه استعمار درآمده و در نتیجه مطرح کردن پیوند استعمار و تبعیض نژادی با مرد/ پدرسالاری موجب شد جنبش فمینیستی با جنبش‌های ضد استعماری و ضد تبعیض نژادی گره بخورد. در این زمان فمینیست‌ها ربط دگر جنس‌گرایی اجباری و سرکوب مردسالارانه را نیز برملا کردند و جنبش فمینیستی به جنبش همجنس‌گرایان پیوند خورد.

موج سوم فمینیست‌ها هرچه بیشتر بر نظارت‌های اجتماعی و سلسله مراتب قدرت در خانواده، جامعه و در زبان شورید و ریشه‌های سرکوب رنگین پوستان و زنان جهان سوم را آشکار کرد. متفکران جدید نسل سوم مانند جودیت باتلر با نشان دادن این‌که گفتمان مرد/ پدر سالاری نرماتیو (گفتاری/ کرداری) است، روی نرم، عرف و سنت اجتماعی و نقش تعیین کننده آن‌ها در بازتولید مرد/ پدرسالاری و دگرباش ستیزی/ هراسی انگشت گذاشتند. آن‌ها به اهمیت مغشوش‌سازی زبان و سیستم نشانه‌شناختی مرد/ پدرسالارانه و آلوده کردن مسیر اعمال قدرت در این رابطه اشاره کردند تا از این طریق امکانات جدید زیست برای دگرباشان و زنان فراهم کنند. بعضی فمینیست‌های معاصر مثل خانم دانا هاراوی روی مسائل جدیدی که فن‌آوری‌های ارتباطی و انقلاب بیولوژیکی که در راه است کار می‌کنند. انقلاب بیولوژیکی مفهوم انسان و جنسیت را از پایه دگرگون خواهد ساخت.

نکته دیگر در مورد جنبش فمینیستی این است که این جنبش غایت‌گرا نیست. برای مثال غایت این جنبش رسیدن به دموکراسی، آزادی یا هیچ چیز دیگر نیست که دستیابی به آن نقطه پایانی بر جنبش بگذارد. جنبش فمنیستی عدالت‌گراست. عدالت به معنای عدالت اجتماعی نیست. عدالت در مفهوم دریدایی آن یک «بود» نیست و به تاریخ تعلق ندارد. عدالت تنها مفهومی است که قابل ساختار شکنی نیست. چرا که فرای حقوق، معادلات تجارتی و علم اخلاق (مورالیتی) است.

عدالت یک نوع برجهیدن است که به سمت «دیگری» میل می‌کند. عدالت تاریخمندی را به نوعی عدم قطعیت تبدیل می‌کند که نشانه صریح آینده است. عدالت یک نوع مژده در آینده است که امروز را هدایت می‌کند؛ مژده‌ای که خصلتش عدم قطعیت است. حرکت‌های عدالت گرا مانند جنبش فمینیستی خطی از پرواز ایجاد می‌کنند که ماتریکس تاریخ و گفتمان‌های غالب مانند مرد/ پدرسالاری و دگرجنس‌گرایی اجباری را تحت تاثیر قرار داده و وادار به انبساط می‌کنند. در اثر انبساط تاریخ و قلمروهای گفتمان‌ها و ضد گفتمان‌ها مناسبات بین اکثریت و اقلیت- مناسبات جنسیتی، نژادی، اقتصادی و غیره- تغییر می‌کند و امکانات زیست بیشتری برای اقلیت‌ها به وجود می‌آید. جنبش فمینیستی جنبشی برای زیست است. صحبت از الغای مرد/ پدرسالاری، دگر جنس‌گرایی اجباری، تبعیض نژادی، بی‌عدالتی اقتصادی، تخریب محیط زیست و صور عینی و ذهنی آن‌ها در رفتار و کردار و زبان، آرمانی دست نیافتنی است. چرا که هیچکس بیرون از ماتریکس قدرت نیستند تا دستور چنین الغایی را صادر و آن را عملی کنند یا مسائلی مانند جنسیت را آنطور که آقای افشاری می‌گوید بلاموضوع کند. به عبارت دیگر سوژه یا نهاد مدرن خودگردان افسانه‌ای بیش نیست. به جای مفهوم نهاد (سوژه) مفهوم کارگزاری یا کنشگری مطرح شده است. اگر چه قطعیتی در نتیجه کنشگری وجود ندارد.

جنبش فمینیستی در ایران

به احتمال زیاد جنبش فمینیستی حتی پیش از این‌که نامی برای خود پیدا کند در ایران وجود داشته ولی شواهد و ادبیات آن موجود نیست. جنبش فمینیستی در ایران ابتدا به شیوه تولید ادبیات و انجمن‌های زنان ظهور کرد. این ظهور شکل مقاومتی در برابر گفتمان مرد/ پدرسالار و مبارزه برای حقوق و آموزش و پرورش زنان داشت. از اولین نمونه‌های ادبیات فمینیستی شناخته شده در ایران معایب‌الرجال نوشته بی‌بی خانم استرآبادی است که کتاب طنزی در پاسخ به تادیب النسوان است. در دوره مشروطه برای اولین‌بار زنان تبدیل به یک مسئله شدند و روشنفکران مانند ملکم‌خان، طالبوف، تقی‌زاده و تاج السلطنه شروع به صحبت در مورد زنان و نقش آنان در جامعه کردند. اولین تشکل‌های فمینیستی (زنان) همچون کمیته نسوان ایرانی و انجمن سعادت در زمان مشروطه شکل می‌گیرد. اولین مدارس زنان مدرسه دوشیزگان توسط بی‌بی خانم وزیرف هم در این زمان شروع به کار می‌کند. از اولین کنشگران فمینیست هنجارشکنی که علیه حجاب عمل می‌کند طاهره قره‌العین است. جمعیت نسوان وطنخواه که در سال ۱۳۰۱ به همت محترم اسکندری شکل گرفت فعالیت‌های فمنیستی زیادی از جمله نشر روزنامه و مبارزه برای حقوق زنان انجام داد و میزبان دومین کنگره نسوان شرق در سال ۱۳۱۱ بود. از درخشان‌ترین کنشگری‌های این جمعیت راهپیمایی علیه جزوه‌های زن ستیز به نام مکر زن بود که تمام جزوه‌ها را خریدند و در میدان توپخانه به آتش کشیدند. درست است که عمل به آتش کشیدن امروزه حرکتی خشونت‌آمیز محسوب می‌شود اما این حرکت شکلی از مقاومت در برابر باورهای مسلط جامعه بود.

البته از زمان مشروطه تا زمان معاصر، کنشگران فمینیستی در ایران بیشترین تلاش‌شان را روی برابری حقوقی، مبارزه علیه زن‌ستیزی، مبارزه علیه حجاب اجباری و حق انتخاب زنان شامل حق لباس، کار، انتخاب همسر، مسافرت و آموزش و پرورش متمرکز کردند. متاسفانه به خاطر حیات 30 ساله رژیم جمهوری اسلامی، تلاش‌های جنبش فمینیستی در ایران هنوز روی این مسائل متمرکز است. گرچه نباید تغییر هنجارهای زنانگی و مردانگی و نگاه و باورهای عمومی به خیلی مسائل از جمله رابطه دختر و پسر و ازدواج و طلاق را نادیده گرفت. مسئله دگرجنس‌گرایی اجباری هم از طرف کنشگران فمینیست ایرانی در خارج از کشور مطرح شده است. در زمینه همجنس‌گرا‌های زن بیشترین کار را شادی امین، مترجم کتاب لذت و قدرت، کرده است. اختصاص دادن یک بخش به زنان و یک بخش به دگرباشان در سایت رادیو زمانه نیز درخور اهمیت فراوان است و نشانه ورود این بحث‌ها به حوزه گفتمان اجتماعی ایرانیان است. با این همه در ایران هنوز جنبش فمینیستی با جنبش‌های دیگر اقلیت‌ها ی جنسی و قومی و زبانی پیوند نخورده است.

چون درگیری اصلی جنبش فمینیستی ایران با گفتمان‌های مرد/ پدرسالاری و دگرجنس‌گرایی اجباری و همه صور عینی و ذهنی آن‌ها در زبان و کردار و رفتار و پندار است. لاجرم این جنبش با عرف و نرم‌های غالب اجتماعی که مناسبات و هویت‌های جنسیتی را تعیین می‌کنند درگیری دارد. بنابراین جنبش فمینیستی با مفاهیم حاکمی مانند «عفت و پاکدامنی و اصول اخلاقی» مسئله دارد چرا که این مفاهیم همیشه باعث سرکوب و حذف اقلیت‌ها شده‌اند و انسان‌ها را به مرگ اجتماعی محکوم کرده‌اند.(افشاری، پاراگراف ۴۲) همچنین جنبش فمینیستی راهی جز این ندارد تا آنجا‌ها که تفسیرهای خاص مذهبی امکان زیست را بر اقلیت‌ها می‌بندد، آن را نقد کند و به چالش بکشد. این جنبش نمی‌تواند تحت عنوان عملکرد استراتژیک با هنجار‌ها و ارزش‌های غالب متجلی در عرف و زبان سازش کند. جنبش فمینیستی به دنبال مشروعیت گرفتن از اکثریت و شیوه‌های تفکر و عملکرد آن‌ها نیست. تئوری‌پردازان/ کنشگران جنبش فمنیستی که بیشترشان ممکن است خارج از ایران باشند، می‌توانند تاثیر مهمی در انبساط چشم‌اندازهای جنبش‌های زنان ایران داشته باشند. بدون چشم‌اندازهای جدید، به علت فضای سیاسی، اجتماعی و مدنی جنبش‌های زنان ایران دچار رکود می‌شوند. پس تبادل اندیشه و گفت‌وگو بین جنبش فمینیستی و جنبش‌های زنان ضروری است.

در بیست ساله اخیر به خصوص در زمینه داستان و رمان‌نویسی و فیلمسازی زنان ایرانی بسیار کار کرده‌اند. البته جنس بیولوژیک نویسندگان ربطی به ادبیات فمینیستی ندارد. چنانچه اشعار هیلدا صادقی یا رمان‌های فهیمه رحیمی که ارزش‌های پدر/ مردسالارانه را تبلیغ می‌کنند ادبیات فمینیستی محسوب نمی‌شوند. از ده سال پیش به این طرف که محیط مجازی و دسترسی اینترنتی گسترش یافته است، رشد تولید ادبیات فمینیستی بسیار شدت گرفته است. اگرچه بسیاری از این ادبیات ترجمه‌های ضعیف و ناقص از متون نظریه‌پردازانی مانند پیر بوردو هستند، اما بسیار مهمند.

دیگر این‌که شمار محققان مسائل فمینیستی مانند فتانه فراهانی در دانشگاه‌های ایران و خارج از کشور هم افزایش پیدا کرده که به غنی کردن جنبش فمینیستی کمک می‌کند. از بزرگ‌ترین نشانه‌های رشد جنبش فمینیسمی تشکیل بنیاد مطالعات زنان ایران است که در کنفرانس‌های خود مسائل جدید نظری و عملی جنبش فمینیستی را مطرح می‌کند. تقسیم‌بندی خارج و داخل و بیرون مرزی/ درون مرزی در جنبش فمینیستی ایران موضوعیت ندارد. اتفاقاً خارج از کشوری‌ها چون نیازی به همدستی موقتی با سنت و عرف تحت عنوان مصلحت ندارند، می‌توانند نقش مهم‌تری روی کار تئوریک داشته باشند و در واقع هم داشته‌اند. با این همه در کل جنبش فمینیستی ایرانی از لحاظ تئوری‌پردازی ضعیف بوده و روی مفهوم‌های کلیدی زنانگی، مردانگی، جنسیت، حق و عدالت بسیار کم کار کرده است. حتی فمینیسم جهانی هم روی مسئله مردانگی و ساخت‌ها و شکل‌های بروز آن و رابطه‌اش با خشونت کمتر تمرکز کرده است. این مسئله در مورد کار روی هویت «سفید» هم صدق می‌کند.

البته فقر فمینیسم ایرانی، آنطور که آقای رحیمی می‌گوید، به دلیل یکی دو سخن شادی صدر نیست. شادی صدر با آن‌که یکی از کنشگران مهم جنبش زنان است اما نماینده کل جنبش فمینیستی ایران نیست. خانم صدر تئوری‌پرداز فمینیست نیست و نظرات شخصی خود از مفاهیمی مانند خشونت را ارائه داده است. تخصص او حقوق است که در این زمینه هم بسیار کار کرده است. پوشش زیاد رسانه‌ای گرفتن او هم به خاطر سیاستگذاری‌های رسانه‌هاست و ربطی به او ندارد.

دلیل فقرمعناسازی فمینیسم ایرانی، اگر بشود چنین ادعایی کرد، کمبود تلاش کنشگران ایرانی هم نیست بلکه دلیلش درگیری دائمی جنبش فمینیستی با مسائلی است که از زمان مشروطه تا امروز به عنوان معضل مانده‌اند. بزرگ‌ترین دستاورد برای جنبش فمینیستی ایران اما مطرح شدن مسئله‌ای به نام جنبش‌های مستقل زنان در جامعه بوده است. این جنبش‌ها با آن‌که دوره‌های آشکار بسیج اعتراض عمومی (مانند تظاهرات تاریخی زنان در سال ۵۷ علیه حجاب اجباری) و دوره‌های نهفتگی داشته است همچنان ادامه دارد.