مقدمه

زیرکانه‌ترین تمهید این نظام برای بقایش این بود که عاقبت توانست جایگاه منتقد و آپوزیسیون نظام را به اشغال خود درآورد؛ یعنی نه تنها توانست در نقش منتقد و مخالفِ خود ظاهر شود که هم‌چنین توانست این نقش دروغین را در نزد بخش بزرگی از مردم باور‌پذیر کند. این نظام با این تمهید هم نیروی پرسش‌گر و نقاد و مخالف را به ریشخند می‌گیرد و هم آن را کیش ‌‌مات (آچمز) می‌کند؛ از همین رو نه آن «هورا کشیدن»‌ها و نه این «صیحه‌زدن»‌ها هرگز نشانه‌ای به رهایی نیستند.

این روزها «نظام» به شدت مشغول واداشتن افراد جامعه به رأی دادن است. چرا که مسأله‌ی این نظام هرگز فردی که انتخاب می‌شود نیست. مسأله‌ی فرد در این نظام پیش‌تر از طریق شورای نگهبان حل می‌شود؛ و هیچ غریبه‌ای نمی‌تواند از سد این شورا عبور کند اگر چه افراد تأیید شده ناگزیرند برای جلب توجه و آرای مردم کمی هم خود را متفاوت و غریبه با نظام نمایش دهند و امکان چنین بازی‌ای را خود نظام (با فرصت‌هایی که ایجاد می‌کند) برای آنان فراهم می‌آورد اما اصلی‌ترین مسأله‌ی این نظام، کسب مشروعیت بین‌المللی و جهانی است که آن را باید از طریق نمایش با شکوه در پای صندوق‌های رأی تأمین کند.

بررسی صلاحیت نامزدهای انتخاباتی، اسد بیناخواهی

نیاز مبرم این نظام به این نمایش تا حدی است که در کنار تمهید سیاسی ظاهر شدن در مقام مخالف نظام، گاهی نیز به ضد تبلیغ (یعنی تبلیغی که در پی نتیجه‌ی معکوس است) روی می‌آورد.

به تازگی یکی از هزاران مبلغان و کارگزاران ولی‌فقیه گفته بود: «متأسفانه دشمنان به جای تحریم انتخابات دنبال تغییر ساختاری هستند. آن‌ها می‌خواهند با فراخوان‌های گسترده، جمعیتی را که با نظام عناد دارد پای صندوق‌های رأی کشانده و افرادی را انتخاب کنند که زمینه‌ی تغییرات ساختاری را خود به خود فراهم آورند». – و من می‌دیدم در فضای مجازی که همین استدلال بخش زیادی از افراد را به مشارکت در این نمایش انتخاباتی با توهم «تغییر ساختاری» ترغیب کرده است. آن افراد بدون آن که خود بدانند با یک تبلیغ پیچیده‌تر و مؤثرتر در تله‌ی برآوردن هدف نظام یعنی مشارکت در انتخابات افتاده‌ بودند. در همان حالی که یک عمل به راستی سیاسی که بتواند تغییر ساختاری ایجاد کند، به کلی عملی است متفاوت و دگرسان. عملی است افراطی و برانداز و ربطی به اعتدال و تعادل و میانه‌روی و بیش از همه اما ربطی به رأی، ندارد:

این اصطلاحات تو‌خالی را دستگاه‌های فرهنگی‌-امنیتی نظام برجسته می‌کنند و در ذهن‌ها به تقه‌های ظریفی جا می‌اندازند و همین کار هم فرادستی این نظام را تا‌کنون  تضمین کرده است: «رأی» چونان تمهیدی از پیش برنامه‌ریزی شده و نچسب بر پیکر نظامی که قدرت را از آن خدا می‌داند -و انسان را بنده‌ی خدا و خود را نماینده و کارگزار تشکیلات این خدا می‌داند- تنها سبب می‌شود که «نوزاد» موعود و منتظَر مُرده از زهدان خارج شود یعنی نتواند به مثابه یک کنش سیاسی افراطی و براندازانه زایایی و مانایی و رشد آن را تأمین کند.

  عمل سیاسی چونان عملی افراطی و براندازانه

مشکل آنانی که افراطی نامیده می‌شوند درست به دلیلِ افراطی نبودن‌شان است. یعنی گریز از افراط است که آن‌ها را به انتحار و عمل انتحاری می‌کشاند و به فداییان مرگ و نیستی بدل می‌کند. در همین راستا کلمه‌ی بدنام شده‌ی رادیکال را هم نباید از خاطر برد که چگونه در دهان حد وسط‌گرایان به ناسزا تقلیل می‌یابد در همان حال که شایسته‌تر آن بود که بدانیم هر آن‌چه رادیکال نباشد در راستای امتداد وضع موجود عمل می‌کند زیرا رادیکالیته همان نیرویی است که سبب کَندَن از یک وضعیت و انتقال به وضعیتی به کلی ناهم‌سان می‌شود. به زبان دیگر، این نیروی رادیکال یا افراطی است که براندازی یا گسست همه‌جانبه از یک نظام را امکان‌پذیر می‌کند و بدین‌وسیله هژمونی یا فرادستیِ بنده‌پرورِ آن را درهم می‌شکند!

محمود صباحی

راست این است که واژه‌ی براندازی در جامعه‌ی ایرانی نه تنها در گوش مأموران امنیتی که در گوش‌ مردم نیز هنوز طنینی سخت مجرمانه‌ دارد! اما این طنین مجرمانه با آن‌ها چه می‌کند؟ هیچ! تنها سبب می‌شود که به خود، به خواست خود، به میل‌ بی‌انتهای خود، به زندگی خود و به آزادی خود، تردید کنند و تن به وضعیتی بسپارند که هرباره برآوردن تام و ناپنهان امیال آن‌ها را به تأخیر می‌اندازد و از این خطرناک‌تر و نارواتر، امیال طبیعی آن‌ها را به غارها و پستوهای‌ روان‌شان می‌گریزاند و هم ‌آن‌جاست که نطفه‌ی خشونت‌‌‌ها و دهشت‌های آینده نیز بسته می‌شود.

ما چشم خود را بر این حقیقت اجتماعی و انسانی می‌بندیم که همین آزادی و احترام اندک خود را مرهون نیروهای افراطی‌ای هستیم که براندازانه زندگی کرده‌اند یعنی به هر آن شرع یا‌ عقلی که آن‌ها را از زندگی می‌هراساند و از لذت‌های زندگی نهی می‌‌کرد، قاطعانه نه گفته‌اند و حافظ، تنها یکی از عالی‌ترین نمونه‌های برانداز در زبان فارسی بوده است:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

می‌بینید! حافظ نه تنها خود بسیار افراطی و برانداز بوده که ما را نیز به این افراطی‌گری و براندازی دعوت و ترغیب می‌کند- و اگر پای این افراطی‌ها و برانداز‌ها را از فرهنگ ایرانی حذف کنیم دست‌آخر هیچ نمی‌ماند مگر مشتی متکلم و واعظ و محتسب که کاری ندارند مگر آن که در مقابل امیال و بی‌کرانگی آن‌ها سنگ‌اندازی کنند در همان حالی که ما باید تا آن‌جا که می‌توانیم در برآوردن امیال خود افراط کنیم و مرزهای آن را درنوردیم و این خواست زندگی است و خواست زندگی درست خلاف‌آمدِ خواست قدرت است که برای ما و امیال ما قید می‌گذارد و حدود تعیین می‌کند و خواست زندگی همیشه قاطعانه بر خواست قدرت چیره می‌شود و این تنها عمل سیاسی راستین در این جهان است: عملی براندازانه که راه به فراخی و وفور می‌برد.

در بیش‌تر اذهان این تصور نادرست سیاسی برساخته شده که کنش سیاسی نباید براندازانه باشد چرا که تن دادن به گونه‌ای دگرگونی تدریجی و اصلاحیِ امیدوارانه، به مرور زمان مسائل را حل می‌کند بدون آن که نیاز به عمل یا کنش براندازانه باشد. آنان عمل براندازانه را با عمل خشونت‌آمیز یکی می‌گیرند و همین کج‌فهمی آنان از عمل براندازانه است.

وقتی می‌گوییم اگر عملْ افراطی و براندازانه نباشد نمی‌تواند عملی سیاسی به شمار آید بدین معناست که عمل سیاسی، عملی‌ست که ارزش و کیفیت خود را نه از یک رفتار هیجانی و واکنشی برده‌سان در برابر ارباب که از کنش‌گرانگی خود به دست می‌آورد. به زبان دیگر، عمل سیاسیْ مستقل از واکنش ‌بردگانی‌ست که سر به شورش برمی‌دارند تا یک ارباب نرم‌خو‌تر را جایگزین ارباب خشن‌تر کنند بدون آن که به راستی نظامی ناانسانی و بنده‌پرور و برده‌ساز را براندازند.

عمل براندازانه، عمل افراطی‌ای است که از مطالبه‌ی حقوقش و از پی‌گیری خواست‌هایش کوتاه نمی‌آید تا به کام و مرادش دست یابد و این دستیابی مستلزم آن است که وضعیتی ناروا را دگرگون کند و نه تنها جابه‌جا؛ چنان که در سال ۵۷ در ایران رخ داد.

در این شورش انقلاب‌نما یک ساخت سیاسی با افرادی از طبقات پایین‌تر اجتماعی از نو باسازی شد و در واقع همان ساخت سیاسی سابق به شکلی ناشیانه‌تر و زمخت‌تر از نو پذیرفته آمد چرا که انقلاب ایران یک کنش خلاق سیاسی نبود بلکه واکنشی بردگانی و از این رو، تنها یک شورش بود؛ پرخاشی بود برآمده از کین و حسد و نفرت که بیش از آن که زمینه‌‌ی توسعه‌ی سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی ایران را فراهم آورد، به یک واپس‌گرایی و خود‌نابودگری جمعی بدل شد چرا که آن جمعیت هیچ نمی‌خواست مگر آن  که شاه بمیرد یا برود اما برای پس از رفتن یا مردن شاه هیچ برنامه‌ای نداشت، یعنی بیش از آن چیزی نمی‌خواست: تنها دچار گونه‌ای عناد و لجاج شده بود و از این رو اراده‌اش نه به براندازی که به جابه‌جایی بود یا دقیق‌تر بگویم اراده‌اش نه به گشایش و گشادگی زندگی که به انسداد و فروبستگیِ مرگ و نیستی بود. بنابراین، آن‌ همه بگیر و ببند و سوختار و کشتارِ کور و پرخاشِ بی‌هدفِ نابودگر که داعیه‌ی انقلاب و انقلابی‌گری داشت، خود در عمل ثابت می‌کرد که هرگز انقلابی رخ نداده و ما با وضعیتی به شدت واکنشی و ارتجاعی و غیر انقلابی رو‌به‌رو هستیم؛ وضعیت ناگشایش‌گری که با نفی شرق و غرب و شمال و جنوب و بستن دروازه‌ها خود را به مثابه یک مرض‌نشانه آشکار می‌کرد.

عمل براندازانه یا عمل کنش‌گرانه‌ی سیاسی را نباید با نعره‌ زدن و ناسزا گفتن به این و آن و به حکومت‌ها یکی گرفت؛ عمل سیاسی عملی‌ست در راستای زندگی و از این رو به شدت نابه‌هنگام و برون از مدار محاسبه و کنترل‌ناپذیر. برای مثال، آن لحظه‌ای که سهراب سپهری شاعر با بی‌اعتنایی از کنار مردمی که مرگ بر شاه می‌گفتند می‌گذشت، چه‌بسا سیاسی‌ترین عمل امکان‌پذیر را انجام می‌داد

ماركوس پورکيوس کاتو (Marcus Porcius Cato) مشهور به کاتوی بزرگ (مرگ ۱۴۹ پیش از میلاد)، فیلسوف و سیاست‌مدار رومی، در یکی از چند گفتارودهایی که از او باقی‌مانده، می‌گوید: «آدمی هیچ‌گاه به اندازه‌ی وقتی که عملی انجام نمی‌دهد اهل عمل نیست»! -زهرِ سکوت و بی‌اعتناییِ کنش‌گرانه از هر نیرویی رعب‌آورتر و کُشنده‌تر است (به ویژه برای دولت‌ها) چرا که وضع را برای آنان غیرقابل پیش‌بینی و سنجش‌ناپذیر می‌کند و بنابراین، مهار ناپذیر!

در آخرین صحنه‌ی فیلم کافکا (تولید ۱۹۹۱) به کارگردانی استیون سودربرگ (Steven Soderbergh)، پلیس در حالی که تظاهر کنندگان را در خیابان نشان می‌دهد، به کافکا می‌گوید: «ما با آن‌ها می‌دانیم که چه باید بکنیم. آن‌ها تحت کنترل کامل‌ مایند: آن‌ها می‌گویند آن‌چه را می‌خواهند یا نمی‌خواهند. بنابراین برای ما خطری ندارند اما با تو نمی‌دانیم که چه باید بکنیم: ما هیچ‌وقت نمی‌دانیم که در آن کله‌ی تو چه می‌گذرد و خطر همین‌جاست: این که تو همیشه چند گام از ما جلوتری، نه آن غوغا‌گران و غریوبرکشان در خیابان!»

آن‌چه در یک عملِ براندازانه هم‌چون نیرویی دگرگون‌ساز عمل می‌کند، همانا پیش‌بینی‌ و سنجش‌ناپذیری آن است و بنابراین، یک کنش خلاق سیاسی هرگز یک رفتارِ از پیش شناخته نمی‌تواند باشد و اگر کنش سیاسی به کم‌خطرترین کار و چه‌بسا به سرگرمی در جهان امروز بدل شده و هیچ وضعیتی را نمی‌تواند به طور جدی دگرگون کند، از همین روست که از سوی قوانین و نظام‌های سیاسی و اقتصادی، عمل سیاسی تا حد امر پیش‌بینی‌‌پذیر و قابل کنترل دولت‌ها افول کرده است.

این پیروزی بزرگ دولت‌های مدرن است که توانسته‌اند نیروی اعتراض و براندازی را از معنای رهایی‌بخش و دگرگون‌ساز خود تهی سازند و آن‌ها را به نمایش محض فروکاهند. چندان که رأی دادن و تظاهرات خیابانی دیگر نه به تغییر نظام‌ها که دست‌بالا به جابه‌جایی مهره‌ها می‌انجامد اما پیروزی‌ آنان هیچ‌گاه در برابر نیروهای حیاتی بنیان‌برانداز چندان دوامی نداشته است چرا که دست افراط‌کار زندگی، دست بالای همه‌ی آن دست‌هایی است که ممنوعیت و مرگ و میانگی را پیش روی قرار می‌دهند؛ دست بالای همه‌ی آن دست‌هایی که برای جبران ناکامی‌های خود به جای کامرانی -این انقلابی‌ترین و سیاسی‌ترین عمل انسانی- با چوب و چماق و تفنگ جهان را در خون و خوف و خستگی فرو می‌برند!

افسانه‌‌ی افراط و براندازی چونان اراده به ترور و خشونت

این که می‌گویند افراطی‌گری مقارنِ خشونت و خون‌ریزی و ایجاد فضای رعب و وحشت است، گونه‌ای کلاه‌برداری است. افراط و شورِ از خود فرا شدن و فرا رفتن هرگز معادل خشونت و خشونت‌ورزی نیست بلکه برکَندَن و مردنی طبیعی و زندگی‌بخش است که آن را نباید با زدن و کشتن یا کشته شدن اشتباه گرفت: برکَندَن و مردنی که در خاک آن اشتیاق‌های نو و شورهای تازه‌ می‌روید، نه کین‌ها و زخم‌ها و دردهای نو!

خشونت کار کسانی است که نه تنها خود ناتوان از فرا رَوی از ساحت خویش و زمانه‌ی خویش‌اند که چشم دیدن فرارفته‌گان و فراروندگان را نیز ندارند. این آنان‌اند که به خشونت می‌گرایند و بیش از همه، می‌خواهند بر نیروهای جنبنده‌ی زندگی با جبر و خون و خون‌ریزی چیره شوند: این خشونت‌گران اما خود هیچ نیستند مگر  مُشتی گیاه هرز که از خاک مسمومِ ممنوعیت‌ بررُسته‌اند؛ قربانیان ادیان و سیاست‌ها و اصول اخلاقی‌ای که آن‌ها را چون حشره‌ای در تار قوانین و حرام و حلال‌‌ها و تقیدهای خود به دام انداخته و به دوّار واداشته‌اند چندان که دست‌آخر به گزمه‌گانْ دگر شده‌اند؛ به آدمیانی فرو کاسته به گزمه‌گان: به گزمه‌‌‌ی خویش و از این رو به گزمه‌‌‌ی دیگران هم! -این انسان‌- گزمه‌ بر وفور میل خود و هستی مهار می‌زند و این همان لمحه‌یِ آغاز خشونت و خون‌ریزی است: قهری که هرگز سر چیره‌ آمدن را بر ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها ندارد بلکه برخلاف، می‌خواهد بانی و پایندانِ آن‌ها باشد چرا که دیگر تاب افراط و فرارفتن و فراشدن را ندارد و از همین روست که می‌گویم این گزمه‌انسان‌ها اگر هم به نام افراطی مزین شده باشند تنها از سر آشفتگی و پریشانی زبانی است که گرداگرد ما را فراگرفته و مدام از طریق رسانه‌ها به ذهن ما هجوم می‌آورد تا آن را در اختیار خود بگیرد.

آن‌ها بی‌تردید دروغ می‌گویند و چه‌بسا آگاهانه دروغ می‌گویند وقتی به ما کسانی را نشان می‌دهند که در حال کشتن و آتش زدن و اعدام کردنند و سپس آن‌ها را افراطی می‌نامند: نه! آن‌ها برآیند خست و تنگ‌نظری و بیش از همه، برآیند هراس از آزادی‌ و وفور و افراط‌اند. – آخر کسی که می‌خواهد کل فراخی زمین و زمان را به دنیای کوچک ذهنی خود محدود کند و دیگران را در برآوردن امیال‌شان به مضیقه و تنگی بکشاند، چگونه ممکن است یک افراطی باشد؟ ـ او تنها یک خسیسِ تنگ‌نظر است در حالی که افراط از فرط و از شدت‌ برمی‌آید: از پراپری و لبالبی و از این میل که می‌خواهد از خود فراز شود پس زور می‌آورد که ممنوعیت‌ها و مرزها و قلمروها و تقیدها را بشکند و خود را در رود زندگی جاری سازد و تنها چنین می‌توان یک افراطی‌-انقلابی راستین بود.

این که یک گروهی در جهان و به ویژه در جامعه‌ی ایرانی کلمه‌ی انقلاب را برای خود مصادره کرده‌‌اند و خشونت و خونریزی و میل به سرکوب را به قهر انقلابی خود تعبیر می‌کنند، هرگز  سبب آن نمی‌شود که دم فرو ببندیم و بپذیریم که آدم‌کشان و مرگ‌پرستان همان نیروهای انقلابی‌اند: انقلابِ آن‌ها بی‌تردید تقلبی است و چه‌بسا دقیق‌تر این باشد که بگویم هر انقلاب خشونت‌باری در ژرفایشْ رخ‌دادی غیرِ انقلابی است؛ گونه‌ای تقلب در مسیرِ دشوارِ انقلاب به مثابه دگر شدی آفرینش‌گر و کنش‌گر است که طربناک و زندگی‌بخش با گام‌های نرمِ کبوتر فرا می‌رسد.

به زبان دیگر، انقلابِ ضد انقلابیْ عربده و عراده‌یِ کین‌توزی است و از کین‌توزی جز واکنش، نفی، انهدام، مرگ و تباهی نمی‌تواند برآید و از این رو، گام‌هایش نه گام‌هایِ کبوتر، که چَلپاسِ هول‌آورترینْ اشباحی است که از عمقِ گورها و گمان‌هایِ خون‌‌بار برخاسته‌اند و چیزی نمی‌خواهند مگر آن که بر چهرِ نازنینِ زندگی لای و لجن پرتاب کنند.

قهرِ انقلابیِ زندگی در راستای بخشیدن و جاری ساختن است اما قهر انقلابی خشونت‌گرایان در استاندن و گرفتن است. پراپری زندگی آن‌هنگام که از خود سر می‌رود چون لحظه‌ی ارگاسم به لذت محض بدل می‌شود اما آن‌جایی که افراط و پراپری‌ در کار نیست اما خود را هم‌چون افراط می‌نماید درد و رنج زاده می‌شود؛ درد و رنجی که حاصل سرکوب این وفور و فزایندگی و فزونی است.

زندگی فروبسته و تحقق نایافته‌‌ای که ممنوعیت‌ها به مثابه نهان‌ترین و خزنده‌ترین خشونت‌ها راهش را بسته‌اند، چونان چنگار و کلنجار و تومور بدخیم به بی‌راهگی و سرگردانی و دوّار می‌افتد و ناخوش می‌شود و ناخوشی مادر همه‌ی مرض‌هاست؛ مادر همه‌ی آن انقلاب‌های جعلی‌ که هرباره انقلاب‌های آزادی‌بخش را به تأخیر می‌افکنند.

انقلابی بودن یعنی آن که امیال و شورهای حیاتی خود را تعقیب کنیم و بدان‌ها پاسخ بدهیم و از این حقوق بنیادین خود درنگذریم و این هم‌زمان بدین معنا نیز هست که باید در برابر خود (به مثابه میلی که برآورده شدن می‌خواهد) و اعمال خود پاسخ‌گو باشیم و مسئولیت آن‌ها را بپذیریم اما این کار بیش از هر چیز نیازمند گونه‌ای رادیکال بودن است که قاطعانه به هر آن‌چه که زندگی را نفی می‌کند و علیه وفور و افراط و شدن و شدّت است «نه» می‌گوید. «نه‌‌»ی براندازانه‌ای که با برداشتن موانع از سر راه رود خروشان زندگی همه‌ی نمودهای منفی و نابودگر و مرض‌ساز را از مدار زندگی انسانی می‌شورد و می‌برد.


در همین زمینه

نظرسنجی:

انتخابات: تحریم، رأی به کاندیداهای رد صلاحیت شده، ، یا رأی به کاندیدا‌های رسمی؟

این نظرسنجی‌ای است درباره شرکت یا عدم شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و در صورت شرکت، تمایل رأی‌دهنده.

بیشتر بخوانید، در صفحه ویژه انتخابات