نزدیک به چهار ماه از مرگ کیت میلت گذشت. در شبکه‌های اجتماعی شاید چهار پست هم درباره‌ی درگذشت او منتشر نشد. رسانه‌هایی که خبر مرگ حیوان دست‌آموز پادشاه جیبوتی را هم با آب ‌وتاب منتشر می‌کنند، یک خط هم از مرگ او ننوشتند. جز یکی دو سایت کهنه‌کار فمینیستی، تقریباً هیچ‌کس به مرگ او واکنشی نشان نداد.

اما کیت میلت که بود؟ کیت میلت مهم‌ترین چهره‌ی نسل دوم فمینیست‌های آنگلوآمریکن بود. کتاب “سیاست جنسی” او در کنار “جنس دوم” سیمون دوبووار، و “فرّ و  سرّ زنانه” اثر بتی فریدان، سه کتاب مقدس فمینیست‌های دهه‌ی هفتاد محسوب می‌شدند. در این کتاب، میلت بنیان‌های سیاسی کلیشه‌های جنسی را به معنای واقعی کلمه در هم می‌کوبد. در جایی از کتاب راجع به پدرسالاری می‌نویسد: “«در سالاری اصلاح‌شده یا اصلاح ناشده، همچنان پدرسالاری است: پالودن یا کنار گذاشتنِ بدترین سوء رفتارهایش، در عمل پایه‌هایش را باثبات‌تر و محکم‌تر می‌کند.» با خواندن همین دو سطر می‌توانیم بفهمیم چرا، به جز چند استثناء در میان فمینیست‌های اصیل و جدی، مرگش با سکوت کامل آن بخش بی‌خاصیت، قشری و ارتجاعی جامعه‌ی فمینیستی ایران روبه‌رو شد. نمی‌توان هم کیت میلت را خواند و فهمید و گرامی داشت و هم راه نجات زنان ایران را از طریق سیاستمدارانی چون حسن روحانی و شهیندخت مولاوردی جستجو کرد. کیت میلت دوستی در میان اصلاح‌طلبان نداشت. کیت میلت برای این دسته از فمینیست‌های ایرانی در سکوت محض مرد و فراموش شد، چون قابل تحریف نبود. چون به هیچ‌وجهی ممکن نبود که ایده‌های ارتجاعی و سطحی و گاه حقارت‌بار مبتنی بر تغییرات صوری و سطحی را با نظریات انقلابی او آشتی داد. برای او پدرسالاری، پدرسالاری بود. یا ریشه‌کن می‌شد یا باقی می‌ماند. اصلاحاتی در کار نبود. فرستادن نمایندگان زن به مجلسی که تار و پودش با پدرسالاری عجین شده، در نظر کیت میلت مضحک و رقت‌انگیز بود و نامش را هر چیزی می‌توان گذاشت جز فمینیسم. برای او پدرسالاری با آپارتاید هم‌ریشه بود. و مانند آپارتاید هر عملی، جز تلاش برای منزوی کردن و در نهایت سرنگونی‌اش، تلاشی برای ابقای آن است.

درست به همین دلیل است که شبه فمینیست‌های مدافع جمهوری اسلامی، این تولیدات نوین ارتجاع در بسته‌بندی‌های مدرن، که بایکوت رویدادهای ورزشی ایران از سوی ورزشکاران زن را ضد فمینیستی می‌دانند، یا کمپین‌های مردمی علیه حجاب اجباری را تحقیر می‌کنند، ترجیح می‌دهند هیچ‌کس در ایران نام کیت میلت را هم نشنیده باشد.

اما کیت میلت برای ما ایرانیان چیزی فراتر از یک نام، یک نویسنده و حتی یک فمینیست غربی بود. کیت میلت از نخستین روزهای انقلاب پنجاه‌ وهفت همراه انقلابیون ایرانی و به‌ویژه زنان بود. به عنوان یک نویسنده، یک ایرانی و عضوی از جنبش فمینیستی ایران، احساس وظیفه می‌کنم که به رسم قدرشناسی از او بنویسم.          

کیت میلت، نویسنده، نظریه‌پرداز، مجسمه‌ساز و از اعضای برجسته‌ی «جنبش رهایی‌بخش زنان»، فارغ از تأثیر شگرفش بر اندیشه‌ی فمینیستی، یکی از بنیان‌گذاران «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران (Caifi)» بود. از سال ۱۹۷۳، این کمیته مهم‌ترین کمپین برای آزادی زندانیان سیاسی، افشاگری درباره‌ی شکنجه در زندان‌های ساواک، و فشار برای تضمین آزادی‌های نویسندگان و روشنفکران در ایران بود. سال‌ها تلاش و افشاگری این کمیته در نهایت به تحقیقات وزارت خارجه‌ی ایالات متحده درباره‌ی فعالیت‌های ساواک علیه انقلابیون در خاک ایالات متحده و تحقیقات کنگره ی آمریکا درباره‌ی شکنجه در زندان‌های ایران منجر شد. ده‌ها نامه‌ی سرگشاده در مجلات معتبر جهان خطاب به مسئولان وقت دولت پهلوی، یا نهادهای بین‌المللی، یا دانشگاه‌های سراسر جهان، فشاری بی‌سابقه بر رژیم پهلوی آورد.  

کیت میلت، در کنار رضا براهنی، نعمت جزایری، بابک زهرایی و دیگران مجموعه‌ای از تأثیرگذارترین بیانیه‌ها علیه سرکوب و شکنجه در ایران را به امضای چهره‌های سرشناس هنر، ادبیات و روشنفکری جهان منتشر کردند. امضای چهره‌هایی چون نوام چامسکی، جورج نواک، آرتور میلر، آلن گینزبرگ، جوزف هلر، لارنس فرلینگتی، جرزی کازینسکی، جورج والد، دنیس لورتاف، جون بائز، جین فوندا، نورمن میلر و در ایران احمد شاملو، احمد کریمی حکاک و غلامحسین ساعدی پای بسیاری از این بیانیه‌ها دیده می‌شود.

در طول این سال‌ها، کیت میلت نه تنها به عنوان یک روشنفکر در کنار روشنفکران ایران ایستاده بود، بلکه به عنوان یک فمینیست با دقت و نگرانی روند حرکت جنبش فمینیستی ایران را دنبال می‌کرد. میلت از نخستین نظریه‌پردازان فمینیست بود که نظام سرکوب مذکر را در چارچوبی سیاسی تعریف می‌کرد و مسئله‌ی زنان را در پیوندی ناگسستنی با مبارزه‌ی طبقاتی و در مقابل، موفقیت مبارزه‌ی طبقاتی را در درک و تقویت مبارزه‌ی گروه‌های فرودست جنسیتی، نژادی و فرهنگی می‌دید. درست به همین دلیل، همواره از روند قدرت گیری نیروهای مذهبی در انقلاب ایران نگران بود.  

در نهایت پس از پیروزی انقلاب، میلت به دعوت اعضای کمیته‌ی آزادی هنر و اندیشه برای دیدار، سخنرانی و مستند کردن روند حرکت انقلاب به ایران سفر کرد. ورود میلت به ایران با تغییر چهره‌ی مردمی انقلاب به چهره‌ای مذهبی و افزایش فشار بر جنبش زنان ایران هم‌زمان شد. میلت در چندین دانشگاه ایران سخنرانی کرد و فیلم مستندی از راهپیمایی عظیم زنان علیه فرمان حجاب اجباری تهیه کرد. در نهایت همراه با فیلم‌بردار و عکاسش سوفی کی یر بازداشت و از ایران اخراج شد. او تجربه‌ی همکاری با کمیته‌ی کایفی و سفر خود به ایران را در کتابی با همین عنوان مستند کرد. در این کتاب نگرانی‌های میلت پیش از پیروزی انقلاب و پاسخ روشنفکران ایرانی به این نگرانی‌ها منعکس شده که نشانگر نوع نگاه و سطح خوش‌بینی روشنفکران ایرانی به حضور نیروها و نشانه‌های مذهبی در انقلاب ایران است. اما نکته‌ی مهم‌تر این گفتگوها شباهت عجیب آن‌ها به جدال‌های لفظی امروز برخی از حلقه‌های روشنفکری ایران با کمپین‌های مردمی جنبش زنان است. مهم‌ترین انتقاد میلت به ساختار و روند مبارزات انقلابی ایران، همچنان معتبر و هشداردهنده است. میلت چه در کتاب «سفر به ایران» و چه در کتاب مهم «سیاست جنسی» به این نکته تأکید کرده است که اولویت دادن به مبارزه‌ی طبقاتی و جانبی و ثانویه پنداشتن مبارزه برای برابری جنسی، قومی و نژادی، جز «جابه‌جایی دیکتاتورها و تولید ضدانقلاب ناگزیری که از پی چنین خیانتی سر بلند می‌کند»، پیامدی ندارد. در «سیاست جنسی» می‌نویسد:

«تعداد ما کافی است تا با تغییر ارزش‌های بنیادی و تغییر کامل آگاهی، مسیر تاریخ بشر را تغییر دهیم. نمی‌توانیم آگاهی را تغییر دهیم مگر از طریق بازسازی ارزش‌ها. نمی‌توانیم ارزش‌ها را بازسازی کنیم مگر آنکه شخصیت انسانی را از نو ساختاربندی کنیم. اما نمی‌توانیم هیچ‌کدام از این کارها را بکنیم یا به جنایات نژادی و اقتصادی پایان دهیم، مگر آنکه نخست به سرکوب همه‌ی گروه‌های انسانی پایان دهیم؛ به ایده‌ی خشونت، سلطه، و قدرت پایان دهیم؛ به ایده سرکوب پایان دهیم؛[نمی‌توانیم موفق شویم] مگر آنکه بفهمیم که انقلاب در سیاست جنسی نه فقط یک بخش، بلکه اساس هرگونه تغییر واقعی در کیفیت زندگی است.»

بدیهی است که چرا مواضع میلت با مواضع شبه فمینیستی طرفداران اصلاح و ترمیم پدرسالاری آشتی‌پذیر نیست. میلت معتقد است که پدرسالاری نوعی وضعیت نامساعد یا یک جور تعصب فرهنگی نیست، بلکه مجموعه‌ی پیچیده‌ای از ساختارهای سیاسی و اعتقادی است که با هدف انقیاد نیمی از توان و پتانسیل اعتراض در جامعه طراحی شده است. از نظر میلت، پدرسالاری تنها یک فشار بیرونی بر زنان نیست، بلکه فرایندی روان‌شناختی است که از طریق آن بخش بزرگی از زنان خود در انقیاد خود مشارکت می‌کنند و با کمترین عنایتی از سوی نظام پدرسالار خوشنود می‌شوند. برای میلت فرستادن زنان به ادارات و پست‌های مدیریت دولتی تنها زمانی معنا دارد که این زنان در نتیجه‌ی ریشه کن کردن ساختارهای پدرسالارانه سهمی برابر در مدیریت کلان اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داشته باشند؛ و یا لااقل به عنوان نماینده‌ی تمام زنان برای ریشه‌کن کردن ساختارهای پدرسالاری خود را تحمیل کرده باشند. اما ورود زنان به عرصه‌های مدیریتی که تام و تمام در خدمت نظام سرکوبگر مذکر است، جز بزک کردن چهره‌ی عبوس و ترسناک نظام مذکر، جز مهربان و بخشنده جلوه دادن نظام سرکوب، جز استحاله‌ی زنان به مباشرین نظم مذکر مستقر در شمایل بیولوژیک متفاوت، و جز فریفتن زنان با این امید واهی که موفقیتی به دست آورده‌اند، معنای دیگری ندارد. او می‌نویسد:

یکی دیگر از ابزارهای حفظ سیاست جنسی موجود این ادعاست که کل ماجرا خیلی وقت پیش حل و فصل شده است. نظام تمامیت‌خواه مذکر با تکبر مرعوب‌کننده‌ای می‌گوید: «ما به شما حق رأی دادیم.»

«این هم‌زمان از ریختن انداختن تاریخ و انکار واقعیت است. زنان سخت و تقریباً بدون هیچ امیدی مبارزه کردند، در قالب اعتراضات گسترده و مؤثری که به سرمشقی برای جنبش‌های کارگری و مبارزات سیاهان بدل شد. آن‌ها علیه نابرابری سرکوب‌کننده‌ی قدرت به مدت بیش از ۱۵۰ سال مبارزه کردند تا این ورق‌پاره‌ی بی‌ارزشی که نامش برگه‌ی رأی است را بدست آورند. اکنون ما حق رأی داریم  و پی برده‌ایم که چه سخت به ما خیانت شده است. ما سال‌های طولانی مبارزه کرده بودیم، به سختی تلاش کرده بودیم، آن‌قدر ناامیدی را از خود دور کرده بودیم که از پا افتاده بودیم. تنها گفته بودیم “این [حق رأی] را به ما بدهید و باقی‌اش را خودمان درست می‌کنیم”. ما نفهمیده بودیم، همچنان که بسیاری از سیاهان هم تا زمان جنبش حقوق مدنی به این موضوع پی نبرده بودند، که برگه‌ی رأی به معنای پذیرش واقعی به حیات مدنی در ایالات متحده نیست. این برگه‌ی رأی هیچ معنایی ندارد اگر شما هیچ نماینده‌ای نداشته باشید.»

در همین زمینه: سیاست جنسی

میراث کیت میلت برای جنبش زنان ایران و جهان، رادیکالیسم آشتی‌ناپذیر و نگاه تیزبین و دقیق به بنیادهای سیاسی نابرابری جنسی و افشای شعبده‌های نظام پدرسالار برای خوشنود کردن زنان با موفقیت‌های بی‌ارزش و کانالیزه کردن هویت آن‌ها از طریق الگوهای ساخته خود نظام سرکوب مذکر است. در عین حال، پیام دیگر فمینیسم میلت، درک مبارزه‌ی فرودستان در تمام اشکال خود به‌مثابه‌ی یک شبکه‌ی پیوسته است که پیروزی یکی در گروی پیروزی همه آن دیگران است. اینجاست که نمی‌توان جنبش‌های رهایی‌بخش زنان در ایران را، با هر مطالبه‌ی به حقی، یک جنبش صرفاً مدنی و اجتماعی در نظر گرفت. بلکه باید به ماهیت سیاسی مبارزه‌ی زنان در یک نظام پدرسالار باور داشته باشیم تا بتوانیم روابط سیاسی حاکم بر نابرابری جنسیتی را درک و ریشه‌کن کنیم.

در پایان این یادداشت پاره‌هایی از کتاب «سفر به ایران» میلت را ضمیمه می‌کنم که حاوی گفت‌وگوهای او با رفقای ایرانی‌اش در کمیته‌ی آزادی هنر و اندیشه و متضمن نگرانی‌ها و پیش‌بینی‌های او درباره‌ی جنبش زنان پس از پیروزی انقلاب ۵۷ است.‌

[…] اینجا خانه‌ی دیاناست، یک خانه‌ی قدیمی و دوست‌داشتنی اسپانیایی در یک محله‌ی آرام، با بالکن. و با اینکه من فقط گاراژ را به عنوان آتلیه اجاره کردم، دیانا اجازه داده در یکی از اتاق‌های اضافی بخوابم و اجاره‌ام را با تابلوهای نقاشی‌ام بپردازم. اسمش را گذاشته‌ام استودیو وست، جایی مناسب برای مجسمه‌سازی. عاشق آمدن به اینجا و کارکردن روی مجسمه‌ی بانوی پیر هستم. اما این چند روز اخیر به محضی که مردم فهمیده‌اند من اینجا هستم، تلفن مدام آرامشم را به هم میزند. مزاحمت‌های بی‌پایان، هماهنگی برای سفرهای آینده، مدام از دانشگاه پیتسبورگ تماس می‌گیرند، همین‌طور از اوهایو، هنوز نتوانسته‌اند بلیط هواپیما را رزرو کنند.

می‌توانم روی ماشین پیام‌گیر خانه‌ی دیانا صدای پشت تلفن را بشنوم. صدای غریبه شروع می‌کند. یک مرد است. با لهجه حرف میزند. «من خلیل هستم از کایفی نیویورک». خب وقتی از «کایفی» است باید گوشی را بردارم. رزین دارد سفت می‌شود باید یک سری دیگر را مخلوط کنم، اما اگر از کایفی است. پس مهم است. کایفی، کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران، یکی از مهم‌ترین کارهایی است که در این سال‌های اخیر انجام داده‌ام. [اعتراض] به زندانی شدن آنجلا [دیویس] تبدیل شدن اعتراض به مسئله زندانیان، بعد زندانیان سیاسی در شیلی و باقی آمریکای لاتین. اما یک جورهایی- هیچوقت درست یادم نیامد که چطور شروع شد- یک نفر با من راجع به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران صحبت کرد؛ به شکلی که نمی‌توانستم موضوع را نادیده بگیرم. این موضوع به همان اندازه درخواستی از حس تخیل آدمی است که درخواستی از حس اخلاقی او هم هست، به نحوی که آدم به چیزی متعهد شود، و محوریت توصیفات بر شیوه‌های شکنجه و خود شکنجه بود. با شنیدن این توصیفات خشمگین شدم جوری که خشم درون معده‌ی آدم شکل می‌گیرد، به همان شکلی که از مرگ سیلویا لینکن خشمگین شدم، آن جوری که خشم آدم را به فکر فرو می‌برد اگر هیچ کار دیگری نشود کرد، یا آن جوری که تو را به عمل وامی‌دارد اگر همه کاری بشود کرد.

الان سال‌هاست که هرکاری از ما برمی‌آید انجام می‌دهیم. زمانی بود که این کارها بیهوده به نظر می‌آمد. از این کالج به آن یکی می‌رفتیم درباره‌ی آنچه شاه انجام داده است حرف می‌زدیم. بی‌اعتمادی محض، سردرگمی، ناتوانی از برقراری ارتباط عاطفی، و بی‌تفاوتی روشنفکرانه‌ی محض. یا حرف‌های ما را باور نمی‌کردند یا اهمیتی نمی‌دادند.

ذهن‌هایشان گوسفندوار بر پایه باورهایشان استوار بود: همه باید از دولت اطاعت کنند. اگر حکومتی مستبد دارید، بد به حالتان. در آمریکا ما حقوق مدنی‌مان را داریم، یا لااقل اکثرش را؛ چون شایستگی‌اش را داریم. مردم دیگر کشورها لابد شایستگی این حقوق را ندارند.

[…] یادم می‌آید که با عده‌ای از اعضای کمیته، قدیمی‌ترین دوستانم در سازمان، ناهار می‌خوردیم و حرف می‌زدیم. […] “اما اگر آخوندها قدرت را بگیرند چی؟” “قدرت نمی‌گیرند، نگران نباش، مساجد فقط مراکز مخالفت و اعتراض‌اند. این صدای اعتراض مردمه. مردم عادی. مردم توی تظاهرات که مذهبی‌های افراطی نیستن. کارگر هستن. می دونستی که کارگران شرکت نفت الان درخواست آزادی زندانیان سیاسی رو به عنوان یکی از شرایط پایان اعتصابشون اعلام کردن؟” […]

می‌دانم، من هم این‌ها را خوانده‌ام، اما برایم جای سؤال دارد. الان زنان دارند حرف‌هایی می‌زنند. نگران بازگشت اسلامی گرایی هستند، عواقبش برای زنان چه خواهد بود؟ اگر قوانین صدر اسلام دوباره حاکم شوند چه؟

“بچه نشو هرگز چنین اتفاقی نمی‌افته. الان آخوندها رهبری می‌کنند، فقط به خاطر اینکه مساجد مراکز سازمان‌دهی هستند. وقتی کمیته تشکیل شد اینها همه عوض می‌شه. راجع به کمیته چیزی میدونی؟”

“توضیح بده.”

” همه از طریق محله‌ها سازمان‌دهی میشن، از طریق اصناف، بر اساس محل کارشون یا حرفه شون.”

“خب این برای زنان چه کار میکنه؟ با برای اونهایی که چنین وابستگی‌هایی ندارند”

“نگران نباش این یک جور دموکراسی از پایینه. جواب میده. همین الان هم داره جواب میده.”

مردی پس از مرد دیگر برای من توضیح می‌دهد. ” مردم خودشون به خودشون حکومت می‌کنن. این‌طوری میتونیم کارگزارهای بوروکراتیکی که شاه سرکارها گذاشته رو دور بزنیم. […]

“به هرحال الان کار ما این نیست. کار ما زندانیان سیاسیه. قربانیان اون جامعه. تا وقتی که زندانها باز بشه ما روی این موضوع تمرکز می‌کنیم. تا جنایت‌های شاه رو افشا کنیم. راه و روش قیام از کنترل ما خارجه.”

“اما اگر اشکال جدید ارتجاع مستقر بشه چی؟ زن‌ها همین حالا هم احساس نگرانی می‌کنند.”

“پیش‌بینی اینکه قدرت دست آخوندها میافته حقه‌ی رسانه‌های غربیه. دوست دارن بگن اگر شاه بره مملکت می‌افته دست یک مشت آخوند مرتجع.”

“یعنی تو فکر می‌کنی این اتفاق نمی‌افته؟”

“نه. این‌ها مردم عادی ان که تظاهرات می‌کنن. مگه عکسهاشون رو ندیدی؟”

“چرا دیدم. تصورم اینه که اینها دانشجو هستند یا چپ هستند یا لیبرال با کار و زندگی عادی که زندگی شون رو به خطر می‌اندازن و بعد از حکومت نظامی میان توی خیابون‌ها”

“دقیقاً”

“اما نگاه کن. هنوز هیچی نشده به نظر می‌رسه که داره مصادره می‌شه.”

“هزاران زن هم توی تظاهرات شرکت می‌کنند.”

“درسته. اما عکس‌هاشون رو زیاد توی روزنامه‌ها نمی‌بینم.”

” اما توی عکس‌هایی که ما چاپ می‌کنیم که می‌بینی.”

“آره. اما چادرها رو هم می‌بینم.”

“این به خاطر همبستگی با فرهنگ اسلامی علیه امپریالیسم غربیه.”

“میفهمم. اما اینکه چرا زن‌های تحصیل کرده باید داوطلبانه چادر سر کنن هنوز برای من عجیبه.”

“اینها نمادینه.”

“من می‌فهمم که نمادینه. اما می‌ترسم که یه تله باشه.”

“اما قبول کن که برای تظاهرات خیلی پوشش مناسبیه.” حمید می‌خندد، مثل کودکی که از هر دو معنای جدی و شوخی حرفش به وجد آمده. با خودم فکر می‌کنم که عالی است. غیرقابل‌شناسایی شدن، محافظت، و توی تصاویر هم یک حس و حال و جوی ایجاد می‌کند.

“این عکس رو نگاه کن کیت. زن‌ها در صف اول تظاهرات‌اند. عملاً دارند تظاهرات رو رهبری می‌کنن.”

“من به خاطر همین نگرانم.” ناممکن بود که دلیلش را توضیح بدهم. این مردان بیش از حد به وجد آمده‌اند، بیش از حد مطمئن هستند که همه چیز خوب پیش خواهد رفت. و من هم باید یک غربی خوب باشم و ایرادهای آزاردهنده نگیرم. باید زن خوبی باشم و با مبارزه‌ی مردم همراه شوم حتی اگر تردید دارم که نتیجه‌اش این است که “مردم” همان مردان خواهند بود و نه زنان.