شقایق زعفری – زندگی اجتماعی ایران با فضایی بسته، دیوارهایی بلند و ناشناخته به دور افراد همجنسگرا کشیده و این مسئله باعث شده است که لمس زندگی اجتماعی برای همجنسگرایان بسیار دشوار باشد.

جامعه مردسالار و همجنسگراستیز با تعریف‌های مشخص خود دایره‌های خانوادگی را محدود می‌کند و مطمئناً آشنایی افراد با آنهایی که در محدوده‌ اقلیت‌ قرار می‌گیرند، اندک است. هنوز در جامعه ایرانی به مسائل همجنسگرایان با دید بیماری یا انحراف و انحراف از نوع روشنفکری آن و به عنوان افرادی دارای تفاوت با دیگران نگاه می‌شود.
 
فرزندان همجنسگرا از خانواده‌های خود طرد می‌شوند و اگر با آنها برخورد بهتری در پیش گرفته شود، تنها بها ندادن و نادیده گرفتن‌شان است. آنها نه تنها مستقیم یا غیر مستقیم در فضای خانواده، بلکه در جمع‌های دوستانه، محیط‌های کاری، آموزشی و از همه مهمتر از طریق قوانین حقوقی سرکوب می‌شوند.
 
پویا دانشجوی یکی از دانشگاه‌های تهران و وبلاگ‌نویس است؛ وبلاگی که بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران مسدود شد. او اعتقاد دارد با حذف این وبلاگ، قسمتی از زندگی گذشته‌ او حذف شده است. نوشتن خاطرات روزانه، تجربیات و … در این وبلاگ فرصتی برای داشتن محدوده خصوصی او و آشنایی دیگران با تجربه‌های واقعی زندگی یک پسر همجنسگرا در ایران بود.
 
او شعر و داستان ‌ می‌نویسد و عاشق تئاتر است. هنر را خودش سرچشمه‌ای از عشق و زندگی می‌بیند. دوست دارد با زندگی‌اش، نوشته‌هایش و کارهای هنری‌اش زندگی واقعی افراد همجنسگرا را نشان دهد، چیزی که این روزها کمبودش را همه ما احساس می‌کنیم. او در حال حاضر در کشور آلمان به سر می‌برد و تقاضای پناهندگی داده است.
 
پویا درمورد گرایش جنسی خودش می‌گوید: “الان واقعاً خوشحالم از اینکه خیلی زود فهمیدم به همجنس خودم علاقه دارم. من افراد بی‌شماری رو دیدم که این مسئله رو خیلی دیر در خودشون پذیرفتن و ضربه‌های بزرگی خوردن و یا افرادی دیگه که اون رو در خودشون سرکوب کردن و به شکل‌های متفاوت عواقب وخیم روحی و روانی می‌بینند. من نه تنها نمی‌خواستم این میل رو سرکوب کنم، بلکه تمام تلاشم رو می‌کردم تا اطلاعات بیشتری در مورد تن‌ام و نوع گرایش جنسی‌ام به دست بیارم.”
 
همه ما انسان‌ها در زمان کودکی از طریق رسانه‌ای مثل تلویزیون به جامعه اطراف وصل می‌شویم. رسانه‌ای مثل تلویزیون در ایران کاملاً مبتنی بر هترو- مرکز- بینی است. برنامه‌ها، فیلم‌ها و کارتون‌ها معمولاً کانون خانوادگی تشکیل شده از پدر و مادر و بچه‌ها، یا عشق بین یک دختر و پسر را نشان می‌دهند. تو خودت را در ارتباط با این برنامه‌ها که در تضاد با روحیه‌ طبیعی تو بود، چطور می‌دیدی؟
 
پویا:خوب مطمئناً کمی سردرگم بودم. نمی‌تونستم این مسئله‌رو زیاد درونی کنم ولی بعد از اینکه می‌دیدم شاید با دور و بری‌هام و با همین برنامه‌ها تفاوت فکری و زندگی دارم خوشحال بودم. من سعی می‌کردم زندگی خودم رو بسازم با عقاید خودم. شاید همین باعث شد من بعدها آدمی سرسخت‌تر از بقیه بشم. خب این خیلی وحشتناکه که مدام درگیر چیزهایی می‌شی که از همه کس و همه چیز حرف بزنند به جز تو، توی واقعی، توی همجنسگرا و این باعث نوعی ازخود بیگانگی می‌شه.
 
هیچ وقت سعی کردی در مورد گرایش جنسی خودت با افراد خانواده‌ات صحبت کنی؟
 
سعی کردم ولی خیلی چیزها باعث می‌شد من در همون قدم اول سرکوب بشم. نه اینکه بگم خانواده من بد هستن و یا من رو دوست ندارن. تموم اینها به آموزش‌های غلط و سیستمی که جامعه رو به جلو می‌بره، برمی‌گرده. اصلاً تا چند سال پیش کسی به خودش اجازه نمی‌داد در مورد این مسئله در مجله‌های روشنفکری بنویسه چه برسه به اینکه با آدم‌ها وارد بحث بشه. من خودم از دوران راهنمایی شروع کردم در اینترنت جست و جو کردن و اطلاعات زیادی به‌دست آوردم و اون موقع بود که فهمیدم حس من اشتباه نیست و در خیلی موارد انسان‌ها عاشق همجنس خود می‌شن که مطمئناً قشنگ هم هست، اما در دنیای واقعی جدا از فضای زندگی اینترنتی واقعیت چیز دیگری بود. واقعیت این بود که تو اونجوری که هستی امکان وجود داشتن نداری؛ به خاطر موانع سیاسی، اجتماعی و همجنسگراستیزی در همه ابعادش.
 
فضای مدرسه برای تو به چه شکلی بود؟
 
فضای دوره راهنمایی بد نبود. من در خیلی موارد به همکلاسی‌هام می‌گفتم عاشق پسرها هستم و نمی‌خوام با دخترها ارتباطی داشته باشم. در مورد علت این مسئله که چرا در دوره راهنمایی راحت‌تر می‌تونستم حرف بزنم خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم دلیلش اینه که در اون سن هنوز بچه‌ها خودشون دنیای خودشون رو می‌سازن. سیستم و جامعه به اون اندازه نمی‌تونه در زندگی اون‌ها تاثیری داشته باشه. ولی وقتی سن بالاتر می‌ره مثلاً در دوران دبیرستان، به این راحتی نیست. من خودم هیچوقت نتونستم مثل دوره راهنمایی از تمایلات جنسی خودم صحبت کنم، چون همکلاسی‌های من در گرداب آموزشی سیستم فرو رفته بودن، سیستمی که تمام رابطه‌ها را به یک زن و مرد ختم می‌کند. افراد در جریان اجتماعی‌شدن‌شان یاد می‌گیرند تنها راه طبیعی و هنجار بودن، پذیرفتن نقش‌هایی است که جامعه همجنسگراستیز به آنها دیکته می‌کند.

هموفوبیای واقعی را در دانشگاه لمس کردم. در فضایی که فکر می‌کردم افراد تحصیل‌کرده در کنار هم کارهای فرهنگی و سیاسی می‌کنند. اونها در مورد همه چیز به‌روز و آگاه بودند. مطالعات زیادی داشتند. موزیک خوب گوش می‌کردند. فیلم‌های خوبی می‌دیدند و می‌شه گفت در بعضی موارد واقعاً باسواد بودند. اما ناآگاهی آنها نسبت به زندگی همجنسگرایان عجیب و غیر منطقی بود.
باید سعی می‌کردم مواظب مرزهای ارتباطی خودم با دیگران باشم. به هرحال من باید نه ماه در کنار همکلاسی‌هام درس می‌خوندم و زندگی می‌کردم و تمام تلاشم این بود که برای خودم مشکل به‌وجود نیارم.
 
چطور تصمیم به وبلاگ‌نویسی گرفتی؟
 
تفاوتی که با اطرافیان احساس می‌کردم و خلاء و تنهایی منجر به این شد که به دنیای کتاب‌ پرتاب شوم. سن‌ام خیلی کم بود وقتی کتاب “اتاقی از آن خود” نوشته ویرجینیا وولف رو خوندم. با این کتاب به شدت هم‌ذات‌پنداری می‌کردم. بعدها این کتاب چراغی برام شد که از دنیای بایدها فراروی کنم. خونه ما پر از کتاب بود و من خودم مدام در اینترنت مطالب جدید جست و جو می‌کردم.
 
اول دبیرستان من و یکی از همکلاسی‌هام عاشق هم شده بودیم. رابطه خوبی هم داشتیم. یه روز توی اتاق‌اش بودیم و همدیگه رو می‌بوسیدیم که پدرش ما رو دید و به هر دوی ما کشیده محکمی زد. مدرسه دوست من رو هم عوض کرد. اون کشیده اولین تماس واقعی و جدی من با نحوه زندگی‌ام در جامعه بود. من با واقعیت عریان همجنسگراستیزی مواجه شدم.
 
من ساعت‌ها و روزها به اون تصویر، به دست‌های پدر دوستم و چشم‌های دوستم فکر کردم و یه روز پیش خودم گفتم چقدر خوبه که من نوشته‌ها یا تجربیات زندگی خودم رو از طریق وبلاگ منتقل کنم. در واقع این راهی بود تا بتونم از چیزهایی که در زندگی واقعی امکان صحبت‌اش رو حتی با صمیمی‌ترین دوستانم نداشتم حرف بزنم.
 
وبلاگ‌نویسی تجربه خیلی خوبی بود و باعث شد من با همجنسگرایان وبلاگ‌نویس در ایران آشنا بشم. درواقع دریچه‌ای جدید به زندگی من باز کرد و نشون داد شاید آنقدرها که فکر می‌کردم تنها نیستم. حس اینکه آدم‌هایی من رو می‌خونن عالی بود. البته من کامنت‌های همجنسگرا‌ستیز هم داشتم، اما نتیجه کار برای من عالی بود.
 
با این وبلاگ‌نویس‌ها ارتباط هم گرفتی؟
 
متاسفانه بعد از یه مدت موجی از شک و بی‌اعتمادی بین وبلاگ‌نویس‌های همجنسگرا به‌وجود اومد و اون هم دلایل امنیتی و پلیسی و خیلی چیزهای دیگه بود. مثلاً آدم‌هایی تحت عنوان همجنسگرا می‌نوشتند و بعد از مدتی معلوم می‌شد اونها فقط به این دلیل که به افراد همجنسگرا نزدیک بشن و جاسوسی کنن می‌نوشتن و مطمئناً خطرهایی هم ایجاد کردن و می‌کنن. من در همین فضای وبلاگ‌نویسی دوست‌هایی پیدا کردم و تقریباً از این طریق با زندگی زیرزمینی پسرهای همجنسگرا در ایران آشنا شدم.
 
می‌تونی از اون فضا بیشتر بگی؟
 
زندگی زیرزمینی به معنای واقعی خودش. به سختی آدم‌ها به همدیگه اعتماد می‌کردن. چندین‌بار خواستیم کارهایی انجام بدیم، مثل داشتن یه نشریه یا سایت کوییر اما همه اینها بعد از یه مدت کوتاه فقط یه رویا بود و رسیدن بهش خیلی سخت. البته اینی که من می‌گم سخت، فقط یک کلمه است. ما در ایران روی لبه پرتگاه زندگی می‌کنیم. مثل آکروبات‌بازی. کوچکترین اشتباه زندگی خودمون و اطرافیان ما رو از بین می‌ره. نمی‌دونم چطور می‌شه در مورد این وحشت مدام صحبت کرد. برای من خیلی پیچیده است. نمی‌تونم در یکی دو جمله بخوام بگم ولی مطمئناً روزی این تجربه‌ها رو خواهم نوشت. تجربه‌ اینکه هی مجبوری نقاب عوض کنی.
 
دانشگاه رو دوست داشتی؟
 
پویا: من رشته تحصیلی خودم رو دوست نداشتم. دلم می‌خواست هنر بخونم ولی به‌خاطر فشارهای خانواده رشته دیگه‌ای رو انتخاب کردم. فکر کنم بیشترین آسیب‌های روحی برای من در دانشگاه به‌وجود اومد. فضای دانشگاه کاملاً هترومرکزبین است و همه برای تثبیت شخصیت خودشون باید پا در اون فضا بزارن؛ روابط دو نفره تعریف شده از یک زن و مرد.
 
هموفوبیای واقعی را در دانشگاه لمس کردم. در فضایی که فکر می‌کردم افراد تحصیل‌کرده در کنار هم کارهای فرهنگی و سیاسی می‌کنند. من با همسن و سال‌های خودم آشنا شدم. اونها در مورد همه چیز به‌روز و آگاه بودند. مطالعات زیادی داشتند. موزیک خوب گوش می‌کردند. فیلم‌های خوبی می‌دیدند و می‌شه گفت در بعضی موارد واقعاً باسواد بودند. اما ناآگاهی آنها نسبت به زندگی همجنسگرایان عجیب و غیر منطقی بود.
 
من هیچوقت نتونستم بین دوست‌های جدیدم خود واقعی‌ام باشم. باید مدام تظاهر می‌کردم. بعد از مدت کوتاهی دچار افسردگی شدید شدم. همه‌چیز دست به دست هم داد تا من رو از زندگی واقعی خودم دور کنه و بعد مشکلات بعدی پیش آمد که ترجیح میدم یک زمان دیگه در موردش صجبت کنم که الان به‌خاطر همون مشکلات من اینجا هستم.
 
دلم می‌خواد مصاحبه را خودت تمام کنی. هر چی دوست داری بگو.
 
چند ماهی هست که در آلمان زندگی می‌کنم و مطمئنم همه فکر می‌کنند که اینجا اوضاع عالیه و دیگه تمام مشکلات من تموم شده ولی خب، من هنوز خودم رو در اقلیت می‌بینم. اینجا علاوه بر اینکه در اقلیت‌ام، در اقلیت مهاجرین ایرانی هم در اقلیت‌ام. مبارزه من تموم نشده انگار! هنوز انگار تا اتاقی از آن خود فرسنگ‌ها دورم!
 
اینجا هم اگر روزی اتاقی داشته باشم باز هم در این اتاق یه پناهنده‌ام. اتاقی که به قیمت از دست‌دادن خیلی از تعلقات‌ام بهش پناه آورده‌ام. ولی مبارزه ادامه داره.