جامِ جهانیِ فوتبال در روسیه چندی ما را سرگرم می‌کند و شاید توجهِ بسیاری از ما ایرانیان را از گرفتاری‌های اساسیِ‌مان منحرف کند، درست زمانی که این گرفتاری‌ها به اوج رسیده‌اند و نشانه‌هایشان هرچه آشکارتر شده است. بی‌گمان عاملان اصلیِ این گرفتاری‌ها − حکومتیان − از این همزمانی بسیار خشنود هستند.

اما فوتبال − پدیده‌ای پرسویه که گویی علاقه‌ی انسان‌ها به تبیین‌اش را به ریشخند می‌گیرد − همچنین می‌تواند چون دریچه‌ای باشد که برخی از گیر و گرفتاری‌هایمان را به ما نشان می‌دهد. یکی از این گرفتاری‌ها مسأله‌ی زبانِ فارسی در جهانِ معاصر است. فوتبال با خود بسی واژه‌ها را از دروازه‌ی زبانِ فارسی به ذهن و زبانِ ما وارد می‌کند و گویا اینجا نه هیچ دروازه‌بانی هست که این دروازه را پاسبانی کند و نه هیچ دفاعی در برابرِ آن مهاجمان انجام می‌شود و نه داوری هست که شکست‌ها را داوری کند.

از خودِ واژه‌ی «فوتبال» بیاغازیم. این واژه یکی از «گُل»‌هایی است که زبانِ فارسی خورده است و شاید راه را بر بسی گل‌های دیگر باز کرده باشد. ما این واژه را در زبانِ فارسی برای آن ورزشِ خاص پذیرفته‌ایم در حالی که در بسیاری از زبان‌ها − از جمله ایتالیایی، چینی، کره‌ای، و حتا عربی − برای آن واژه‌ای بومی وضع کرده‌اند.[1] روشن است که در اینجا مشکل فقط یک نام نیست بلکه ایراد در روشی است که در زبانِ فارسی الگو شده و سیلی از نام‌های ورزشی − والیبال، بسکتبال، هندبال، … − و نیز نام‌های قواعد و ویژگی‌ها و ابزارهای مربوط به آنها را با خود به درونِ زبان آورده است. اگر با نگاهی زبان‌شناختی و معناشناختی در جا افتادنِ واژه‌ای چون «فوتبال» در زبانِ فارسی باریک شویم بینشِ‌ ارزشمندی درباره‌ی نسبتِ ذهن‌هایمان با زبان و جهان به دست خواهیم آورد. واژه‌ی فوتبال در انگلیسی از ترکیبِ دو واژه‌ی «foot» (به معنای «پا») و «ball» (به معنای «توپ») ساخته شده است. پس انگلیسی‌زبان، حتا اگر به هیچ وجه ورزشی به نامِ فوتبال را نشناسد، با شنیدنِ واژه‌ی «فوتبال» معنایی در ذهن خواهد داشت که با آن ورزش ارتباط دارد. اما فارسی‌زبان که انگلیسی نمی‌داند اگر به هیچ وجه ورزشی به نامِ فوتبال را نشناسد با شنیدنِ واژه‌ی «فوتبال» هیچ چیزِ مربوطی در ذهن‌اش نقش نخواهد بست. دقت کنید که این تفاوت از نظرِ آموزش و یادگیری بسیار اهمیت دارد. انگلیسی‌زبان برای اینکه بداند ورزشِ فوتبال چیست از معناشناسی هم بهره می‌برد، اما فارسی‌زبان در این زمینه بهره‌ای از معنای واژه نمی‌گیرد. بسیاری از ما ایرانیان زمانی ورزشِ فوتبال را شناخته‌ایم که هیچ درکی از معنای واژه‌ی «فوتبال» در انگلیسی نداشته‌ایم و معنای این واژه هیچ کمکی به ما نکرده است. پس در حالی که انگلیسی‌زبان با واژه‌ی «فوتبال» ارتباطِ معنا‌شناختی هم دارد، فارسی‌زبان فقط می‌تواند این واژه را از طریقِ شناختنِ مصداقِ آن بفهمد. اگر ما برای آن ورزشِ خاص به جای واژه‌ی «فوتبال» برای مثال واژه‌ی «پا-توپ» را به کار می‌بردیم آنگاه فارسی‌زبان هم از امتیاز معناشناختی بهره می‌بُرد.

اکنون به ارتباطِ میانِ واژه‌ها در زبان بیندیشیم. در زبانِ انگلیسی واژه‌ی «football» با دیگر واژه‌ها مرتبط است − از دو واژه‌ی دیگر که پیشاپیش در زبان بوده‌اند ساخته شده است. اما در زبانِ فارسی این واژه هیچ ارتباطی با دیگر واژه‌های فارسی ندارد. باز در پی‌آمدهای این مسأله در آموزش و یادگیری باریک شویم. کودکِ ایرانی که برای نخستین بار واژه‌ی «فوتبال»‌ را یاد می‌گیرد در واقع چیزی سراپا تازه را می‌آموزد که پیشاپیش چیزی درباره‌ی آن نمی‌داند، اما کودکِ انگلیسی وقتی برای نخستین بار واژه‌ی «football» را یاد می‌گیرد کارش آسان‌تر است چون پیشاپیش واژه‌های «foot» و «ball» را می‌شناسد.[2]

نکته‌ای که هم‌اینک گفتیم برای گروهِ بسیار پرشماری از واژه‌های ورزشی در زبان فارسی صدق می‌کند. برای مثال واژه‌ی «کُرنر» (corner) را انگلیسی‌زبان به معنای گوشه می‌داند اما این واژه برای فارسی‌زبان هیچ معنایی ندارد و در حقیقت فقط در شکلِ نام خاص عمل می‌کند، صرفاً چون برچسبی است که بر کنشی خاص زده‌ باشند. یا واژه‌ی آفساید را انگلیسی‌زبان ترکیبی از «off» و «side»‌ و به معنای «off one’s side» می‌فهمد اما برای فارسی‌زبان هیچ معنایی جز همان قاعده‌ی خاص ندارد.

پژوهشی جداگانه نیاز داریم تا دریابیم با افزایش چنان واژه‌هایی − که صرفاً در نقشِ نامِ خاص عمل می‌کنند و نه به‌ خودیِ خود معنایی برای کاربرِ زبان دارند و نه پیوندی با دیگر واژه‌‌ها − چه بر سرِ زبان و دانش و فهم می‌آید. بی‌تردید یکی از پی‌آمدهای این رخداد برای کاربرانِ زبان سرگردانیِ زبانی و دشوارتر شدنِ بیان و ارتباط است. روشن است که فوتبال و ورزش در اینجا فقط یک نمونه است. در پهنه‌های دانش و فناوری هم در بر همین پاشنه می‌چرخد. شاید در این انفعالِ زبانِ فارسی نشانه‌هایی از فرهنگِ مغلوب را ببنیم و یا نشانه‌هایی از آن جهانی‌شدنی که زبان و فرهنگ را درمی‌نوردد. اما به‌ هر حال به نظر می‌رسد هرآنچه روزگاری از سویِ زبانِ عربی بر زبانِ فارسی رفته است اکنون از سویِ زبانِ انگلیسی می‌رود و آیندگانِ ما با انبوهی از واژه‌ها دست به گریبان خواهند بود که چفت و بستِ درستی در زبانِ فارسی ندارند و این زبان را هرچه بی‌قاعده‌تر گردانیده‌اند.

در این زمینه پیکانِ نقد را باید بیش از همه به‌سوی رسانه‌ها و به‌ویژه گزارشگرانِ ورزشی نشانه رفت که به واژه‌های جاافتاده بسنده نمی‌کنند و حتا گاهی واژه‌هایی را به انگلیسی می‌گویند که در زبان فارسی معادل دارند. اوج انگلیسی‌زدگی را در گزارش‌های عادل فردوسی‌پور می‌بینیم، کسی که از قضا انگلیسی‌بلد است و کتاب‌هایی که از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است، شاید به‌دلیلِ آوازه‌ای که با فوتبال به هم زده است، خوب فروش می‌کنند. در کشوری که آمارهای رسمی خبر از میلیون‌ها نفر مطلقاً بی‌سواد می‌دهد، نمی‌دانیم وقتی فردوسی‌پور واژه‌هایی چون «شوآف» و «سیو» و «کلین‌شیت» و «کام‌بک» را به کار می‌برد چه تعدادی از ایرانیان واقعاً می‌فهمند او چه می‌گوید.[3]


پانویس‌ها

[1] حمیدرضا صدر، تحلیل‌گرِ بنامِ فوتبال، در اینجا روایتی از تاریخچه‌ی گزارشگریِ فوتبال به زبانِ فارسی ارائه می‌دهد.

[2] من در اینجا به اختلاف‌نظرهای فلسفی درباه‌ی چیستیِ معنا و ارتباطِ آن با مصداق کار ندارم.

[3] نقدی در این زمینه بر صداوسیما و گزارش‌گرانِ ورزشی را در اینجا ببینید.

از همین نویسنده