در ایران در دوره سلطه رژیم ولایی، آدم‌کشی دولتی در شکل مجازات اعدام، فاجعه‌‌ای روزمره است. اعدام به عنوان مجازات از همان روزهای نخست آغاز شده است. به عنوان‌های خبردهنده از اعدام در روزنامه اطلاعات تنها در آخر بهمن و اسفند ۱۳۵۷ بنگرید:

– جمعه ۲۷بهمن۵۷: مقامات عالی‌رتبه امنیتی و نظامی، نصیری، خسروداد، رحیمی، ناجی نیمه شب گذشته اعدام شدند». «۲۰نفردیگرمحکوم به اعدام شده‌اند».

– شنبه ۲۸بهمن: «امشب ۲۲خائن دیگراعدام یامجازات می‌شوند».

– سه شنبه اول اسفند: «تیرباران چهارژنرال دیگربه اتهام کشتارمردم بیگناه».

– شنبه ۵اسفند: «اعدام یک عامل فاجعه سینما رکس آبادان».

– پنجشنبه ۱۰اسفند: «در دادگاه‌های انقلابی ۳شهر، ۲پاسبان و یک دژبان اعدام شدند.»

– دوشنبه ۱۴اسفند: «تیرباران ۷تن دیگر از عاملان کشتار مردم درتهران. اعدام یک نفر در آبادان. ۲رئیس سابق کلانتری شیرازمحکوم به اعدام شدند».

– سه شنبه ۱۵اسفند: «۷ نفر به جرم لواط تیرباران شدند. اسمعیل کیجا، شعبان بی مخ رشت، اعدام شد. پاسبانی هم که یک سرباز و یک مجاهد را کشته بود تیرباران گردید. یک افسر شهربانی در قم  تیرباران شد».

– چهارشنبه ۱۶اسفند: «تیرباران ۶اغفال کننده اطفال».

– شنبه۱۹اسفند: «سه جنایتکار رژیم سابق در برابر جوخه اعدام در تهران». «یک عامل ساواک در مشهد تیرباران شد».

– یکشنبه۲۰اسفند: «۵ نفرتیرباران شدند. ۳ تن از این عده از دژخیمان رژیم سابق بودند و۲ نفر به جرم فساد معدوم شدند. ۶ نفر در دزفول محکوم به اعدام شدند».

– دوشنبه۲۱اسفند: «یک استوار در قم محکوم به اعدام شد».

– سه شنبه۲۲اسفند: «تیرباران ۱۲دژخیم و عمال خائن رژیم سابق».

– چهارشنبه۲۳اسفند: «در شهرستان‌ها ۵ دژخیم رژیم سابق تیرباران شدند».

– پنجشنبه۲۴اسفند۵۷: «در کیفرخواست دادگاه انقلاب اسلامی تقاضا شد: اعدام برای هویدا».

و این سیاهه در سال بعد و سال‌های بعد ادامه یافت. در همه جای ایران. دامنگیر هزاران  دگراندیش ودگرباش و منتقد و مخالف شد. از هر فکر و مذهب و ملیت و جنسیت. چوبه‌های دار در کوچه و خیابان برپا شد، جوخه‌های تیرباران در تهران و شهرستان‌ها به راه افتاد و سنگسار زنان آغاز گردید.

درهمان دوسالۀ نخستین حکومت اسلامی، اعدام وکشتار نشانه‌ای از قدرت و ارادۀ جمهوری اسلامی در برخورد با مخالفان خوانده شد.

اعدام فقط پاسخ حکومت به مخالفان سیاسی نیست. حکومتگران می‌پندارند مشکلات عمده اجتماعی و اقتصادی را هم می‌توانند با اعدام حل کنند. تا درمی‌مانند که چه باید کرد، شعار می‌دهند که: اعدام باید گردد!

تماشای صحنه اعدام
تماشای صحنه اعدام

جامعه نظاره گر

بنابه گزارش کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد، ایران به لحاظ کثرت اعدام، در جهان رتبه دوم را دارد. در دو سال اخیر ۵۷ درصد کل آمار اعدام در جهان، به ایران تعلق داشته است. و این درحالی است که از تعداد اعدام‌های مخفیانه، کشته شدگان در زندان‌های سیاسی ایران، ترورها و قتل‌های مشکوک اینجا و آنجای کشور، آمار موثقی در دست نیست.

مشکل جنبه دیگری هم دارد وقتی به خود جامعه بنگریم: جامعۀ ایران در برابر اینهمه اعدام – سیاسی و غیرسیاسی- چه واکنشی داشته است؟ تقریبا هیچ! اگر نگوئیم که حتی بخشی از جامعه در پاره‌ای موارد براین سیاهۀ خونبار صحه گذاشته است.

مردم پرعطوفت ایران چرا نسبت به اعدام هممیهنان خود چنین بی کنش هستند؟ اگر محکومان به اعدام به راستی بزهکار هستند، جامعه چرا نمی‌پرسد که مسئولیت همگانی در برابر جنایتکار شدن آنان چیست؟

چرا مردم عموما در برابر این بدترین شیوۀ مرگ و انسان‌کشی، خموش و لب بسته‌اند؟ چرا رنج عاطفی، اندوه بیکران، نابودی روانی و از هم گسستن شیرازۀ زندگی بسیاری از بازماندگان اعدام شدگان را نادیده می‌گیرند؟

چرا از کنار گورهای دسته جمعی خاوران و ده‌ها گور دسته جمعی دیگر در تهران و شهرستان‌ها بی‌اعتنا عبور می‌کنند؟ چرا مادران خاوران و دیگر دادخواهان در کارزار دادخواهی عزیزان به خون خفتۀ خود چنین بی پشت و پناه مانده‌اند؟

گروهی از مردم چگونه توانسته‌اند بر سر و روی زنان در گودا‌لهای مرگ سنگ ببارانند؟ چگونه است که پاره‌ای از شهروندان نظاره بر دست و پازدن جوانان به دار آویخته را بر دیگر سرگرمی‌های خود ترجیح می‌دهند؟ چرا در برابر کشتار هم‌میهنان کُرد و ترکمن و عرب و بلوچ خود به دست حاکمان اسلامی سکوت کرده‌اند؟ چرا عموماً در برابر قتل عام جوانان این کشوردرخرداد۶۰ و کشتار بزرگ هزاران زن ومرد اسیر در زندان‌های جمهوری اسلامی در تابستان ۶۷ بی‌تفاوت بوده‌اند؟ اگر پاسخ این است که آن‌ها از آنچه در زندان‌ها و پهنۀ کشور می‌گذشت و می‌گذرد، بی‌خبر نگه داشته شده‌اند، پرسیدنی است که امروز دیگر چرا؟ − امروز که رازها توسط خودی و غیرخودی برملا شده است؛ امروز که رسانه‌های پرشماری  قتل دولتی در ایران را افشا می‌کنند. چرا جامعه بر این دشت خون نظاره‌گر بوده و هست، با وجود اینکه جنبش اعتراض به محرومیت و تبعیض فراگیر شده است.

آیا این درست است که به گفتۀ هانا آرنت فیلسوف و روزنامه‌نگار یهودی‌تبار آلمانی «شخصیت اقتدارگرا درنظام توتالیتر به گونه‌ای مسری و ناخودآگاه در میان افراد معمولی نیز گسترش می‌یابد»؟ آیا دلیل آن یک فروپاشی اخلاقی است از جنس آنچه هانا آرنت در میان مردم آلمان در سال‌های جنگ و سلطۀ فاشیسم بر آلمان دیده است؟ آیا به همان گونه که آرنت دیده در میان ما نیز جنگ و فقر و ادبار در طول حاکمیت چهل سالۀ جمهوری اسلامی به فروپاشی اخلاق راه برده است؟ یا در واقع این سلطۀ ترس ناشی از سرکوب و استبداد ولایی است که مردم ایران را به سکوت واداشته است؟ شاید علت تعبیر نادرستی از اخلاق باشد که در میان گروه‌هایی از مردم رایج است؟ یا عادت به مرگ و اعدام و بی‌قدر شدن زندگی، یا عادت به خشونت‌های متکی بر باورهای مذهبی مانند قمه زنی، سینه زنی، زنجیرکوبی بر سر و رو و مانند آن علت بلند نکردن فریاد اعتراض علیه رویه قتل دولتی است؟ یا ناآشنایی با حقوق بشر و رویه مدرن قضایی است که در ایران به جنبش فراگیری برای لغو اعدام و به رسمیت شناختن حق زندگی راه نبرده است؟

یافتن پاسخ  به این پرسش‌ها چالشی بزرگ است که در برابر جامعه‌شناسان و روان‌شناسان اجتماعی، تاریخ‌نگاران و فرهنگ‌پژوهان کشور قرار دارد. شاید با شناخت علت‌ها وشناساندن آن به جامعه، گامی بلند در جهت کاهش دامنه بی کنشی در برابر چرخۀ تعطیل ناپذیر اعدام در ایران، برداشته شود.

واکنش جامعه روشنفکری ایران

درسال‌های نخستین قتل‌ها و اعدام ها، جامعۀ روشنفکری ایران، واکنش درخوری در مخالفت با اعدام‌های سیاسی نداشت. اعدام سران رژیم سلطنتی در نخستین روزهای پس از قیام ۲۲ بهمن ۵۷ حساسیتی در میان آنها بر نمی‌انگیخت. سازمان‌های سیاسی، ازملی گرا و چپ‌گرا و مذهبی و غیرمذهبی یا موافق آن اعدام‌ها بودند و یا در بهترین حالت سکوت اختیار کرده بودند. اگر هم مخالفتی بود، تنها زمانی آشکار می‌شد که فرد یا افرادی از میان سازمان‌های خودشان به جوخۀ اعدام سپرده می‌شد. اندیشۀ لغو احکام اعدام و قید حذف آن در قانون اساسی کشور هنوز در میان نبود. و فراموش نکرده‌ایم که فعالان بخش بزرگی از سازمان‌های سیاسی ایران خود به اعدام از گونۀ انقلابی آن و پس از محاکمه در دادگاه‌های خلق باور داشتیم. تک‌صداهای ضعیفی نیز که به مخالفت با اعدام وجود داشت، شنیده نمی‌شد. از آن جمله است صدای عبدالکریم لاهیجی از مدافعان ثابت‌قدم حقوق بشر در ایران و جهان. او در طرح تاریخی خود به نام “میثاق ملی لغواعدام” که در بهار سال ۱۳۶۵ تدوین کرده است، با نقد خشونت‌گرایی حکومت و نیز گروه‌های سیاسی و رد مجازات اعدام، از مردم ایران خواسته بود که: «به میثاق ملی لغو اعدام در ایران بپیوندند».

اما آن دورۀ سکوت و سردرگمی و خطا در میان جامعۀ روشنفکری ایران به نسبت کوتاه بود. اینک بیش ازسه دهه است که ب سازمان‌ها و شخصیت‌های دموکرات در افشای جنایات رژیم در زندان‌ها و گسترۀ کشور چالشی شبانه‌روزی دارند. بر اثر چنین تلاش بی وقفه‌ای است که مجامع بین‌المللی حقوق بشر و رسانه‌های همگانی برون مرزی، به اسناد و شواهد لازم پیرامون اعدام‌های زندانیان سیاسی، ترورها  و قتل‌های  زنجیره‌ای توسط عاملان و آمران  کشتار در ایران و خارج از ایران، دست یافته‌اند.

کارزار افشای جنایات همه‌سویۀ رژیم اسلامی در حق شهروندان ایران و اعتراض به جنگ و شکنجه و اعدام و کشتار مردمان به دست آدم‌کشان جمهوری اسلامی توسط این چالشگران، اینک وارد مرحلۀ نوینی شده است. این کارزار درادامۀ خود به کارزار دادخواهی و لغواعدام فراروئیده است. آن را ارج بگذاریم و باجان و دل از این کارزار بشردوستانه پشتیبانی کنیم.

 لغواعدام، یک اندیشۀ مدرن

باور و پایبندی به حقوق بشر، احترام به حقوق فردی و زیستی تک‌تک انسان‌ها، به رسمیت شناختن حق زندگی، پرهیز از تحمیل درد به موجودات زنده به شمول انسان و دیگر جانداران، و به تبع آن محکوم شمردن شکنجه و اعدام و کشتار، اندیشه‌ای است مدرن. پیش ازعصر کنونی با چنین شیوه‌های زجر دادن و قتل به فرمان حاکمان مواجه بودیم:

«دامی ین [به جرم سوء قصد به جان شاه] در دوم مارس۱۷۵۷محکوم شد که “دربرابردراصلی کلیسای پاریس به جرم خوداعتراف وطلب مغفرت کند” وازآنجا “با یک تا پیراهن و مشعلی از موم مشتعل به وزن نزدیک به یک کیلو در دست، دریک گاری به میدان گرو (Gerw) برده شود و بر قاپوقی که درآنجا برپاشده، با انبری گداخته و سرخ سینه، بازوها، ران‌ها وماهیچه‌های ساق‌هایش شکافته شود، ودست راست‌اش درحالی که درآن چاقویی را گرفته که ب اآن به جان شاه سوء قصد کرده، با آتش گوگرد سوزانده شود و روی شکاف‌های ایجاد شده در بدن‌اش سرب مذاب، روغن جوشان، صمغ گداخته و موم گوگرد مذاب ریخته شود، و سپس بدن‌اش با چهار اسب کشیده و چهارشقه شود و اندام‌ها و بدن‌اش سوزانده شود، خاکستر شود و خاکسترهایش به بادسپرده شود.” گازت د آمستردام در اول آوریل ۱۷۵۷می نویسد: “سرانجام او را چهارشقه کردند و این کار بسیار طول کشید چون اسب‌هایی که برای این منظور استفاده شده بودند، عادت به کشیدن نداشتند. به جای چهاراسب، ازشش اسب استفاده شد و چون بازهم کافی نبود، مجبور شدند برای شقه کردن، ران‌های آن سیه روز و رگ وپی‌اش را قطع کنند و مفصل‌هایش را از هم جدا کنند… “»  (میشل فوکو: مراقبت و تنبیه. تولد زندان. مترجمان: نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران ۱۳۷۸، ص. ۱۱)

گونه‌هایی از این دهشت دو قرن پیش را تاریخ زندان‌های سیاسی ایران، اززمان پهلوی اول ودوم تاکنون شاهد بوده است.

از اوایل قرن ۱۹نظام کیفری مدرن دراروپا پدید آمد که برطبق آن «رنج جسمی و درد بدن دیگرعنصر تشکیل‌دهندۀ کیفر» نبود. براین پایه گونه‌هایی ازشکنجه درانگلستان وفرانسه ممنوع شد. و درموردمحکومین به اعدام نیز، اقدامات ضرور برای پیشگیری ازدردووحشت، قانونی شد: «… امروزه پزشک موظف است تا آخرین لحظه ازمحکومان به مرگ پرستاری ومراقبت کند… هنگامی که لحظۀ اعدام نزدیک است، به محکومان داروهای آرام بخش تزریق می‌شود…. آیین‌های مدرن اعدام گواهی است براین فرایند دوگانۀ محو نمایش و حذف درد… » (فوکو، همان منبع). درقرن بیست ویکم اما درایران، اعدام در ملاء عام، شکنجه روحی محکومان به اعدام، امری است عادی و پیش پاافتاده.

مطابق آیین کیفری مدرن همچنین تقلیل «مرگ هزارباره به اعدام صرف معرف یک اخلاق تمام عیار و نوین تنبیه است.» (میشل فوکو، همانجا) در جمهوری اسلامی نه تنها شکنجه‌های جسمی که شکنجۀ روانی ناشی از انتظار مرگ محکومان به اعدام، آنها را به “مرگی هزارباره” محکوم می‌کند. تازه‌ترین نمونۀ این “مرگ هزارباره” اعدام سه تن از جوانان مبارز کرد، زانیار و لقمان مرادی و رامین حسین‌پناهی است. زانیار و لقمان ده سال و رامین بیش از دو سال در حالت روانی میان مرگ و زندگی زیستند − بدترین شکنجه روانی در حق یک انسان. بگذریم از این که محکوم کردن یک انسان به اعدام، خود مرگ تدریجی جان و روان آدمی است. هیچ خبری دهشتناک تر از آن نیست که حکم مرگ انسانی را به دستش بدهی و او را روانۀ انفرادی‌های مرگ کنی. هرگز به عوالم یک محکوم به اعدام در شب پیش از مرگ او اندیشه کرده‌اید؟ تجسم کنید انسانی را – از زن و مرد و پیر و جوان – که او را به چوبۀ دار می بندند و یا با پای خود به میدان تیر می‌برند. و او باید ثانیه‌ها را بشمرد تا جلاد طناب را بالا بکشد و یا گلنگدن تفنگش را به صدا درآورد. این انسان از همان دقایق نخستین محکومیت به اعدام تا اجرای حکم، جنگ روانی عظیمی را در اعماق جان خود تحمل می‌کند. و این فاجعۀ انسانی در جمهوری اسلامی نه یک بار که صدها بار در سال تکرار می‌شود. به راستی که باید بساط جبر و آدم کشی در کشور ما برچیده شود.

اکنون جوامع بشری از آن آیین کیفری قرون ۱۹و۲۰نیزگذرکرده‌اند و به لغو هرگونه شکنجه و اعدام باور دارند. این اندیشه‌ای است منطبق بر روح دنیای مدرن کنونی. دنیای ارتباطات و اطلاعات، دنیای الکترونیک و کامپیوتر هوشمند. دنیای دفاع از محیط زیست و حیوان و نبات. دنیای ارزشمند دانستن جان و کرامت انسان.

پیروزی این اندیشه در دنیای کنونی قطعی است. تازه‌ترین نمونۀ این پیروزی در کشور مالزی اتفاق افتاده است. دولت مالزی در اکتبر ۲۰۱۸ اعلام کرد که لایحه‌ای را برای لغو مجازات اعدام به مجلس می‌برد، و تا زمانی که این لایحه تصویب نشده اعمال این مجازات را متوقف می‌کند.

با لغومجازات اعدام در مالزی، تعداد کشورهایی که مجازات اعدام را لغو کرده‌اند به ۱۴۳ کشور از میان ۲۰۵ کشور در دنیا خواهد رسید.

با آن که مجلس جمهوری اسلامی درمرداد۱۳۹۶با لغومجازات اعدام برای برخی از مجرمان مواد مخدر موافقت کرد، اما مجازات اعدام برای مخالفان سیاسی رژیم ونیز گروه بزرگی از بزهکاران اجتماعی جزو جدایی‌ناپذیر احکام جزائی باقی ماند.

ضرورت اتحادعمل

برای پیشبرد اندیشه و کارزار لغواعدام در ایران، اراده و عمل مشترک و درخوری لازم است. هرآن کس که لغو اعدام و شکنجه را در ایران آرزومند است، باید دست در دست دیگر گروندگان به این آرمان بگذارد. فرقه گرایی، تعصب‌ورزی، تنگ‌نظری، بدخواهی، ترور اندیشه و شخصیت فردی و گروهی، انحصارگرایی درچارچوب تشکیلات، و… خلاف اندیشۀ مدرن دفاع از حق زندگی است. حق زندگی، حقی است گسترده. میان انسان و حیوان و همۀ جانداران. برای دفاع از آن نمی‌توان محدود به ایدئولوژی، سیاست و تشکیلات معینی شد. نمی‌توان از حق زندگی و لغو اعدام دفاع کرد، اما تخم نفرت از دگراندیش و دگرباش را در دلها کاشت. دفاع از زندگی و نفرت از مرگ و کشتار اندیشه‌ای فراخ، قلبی پر مهر و دستی یاریگر و آمادۀ دوستی می‌خواهد.

رقیه دانشگری – با تجربه طولانی مبارزه سیاسی، اسارت، تبعید و مواجهه پیاپی با خبر اعدام بستگان و همرزمان
رقیه دانشگری – با تجربه طولانی مبارزه سیاسی، اسارت، تبعید و مواجهه پیاپی با خبر اعدام بستگان و همرزمان

علی صمد اززمرۀ چنین کنشگرانی است که درمقالۀ خوب خود “کارزار لغو مجازات اعدام در ایران را با هم پیش ببریم” دراین باب حق مطلب را ادا کرده است.

امسال درسی‌امین سالگرد کشتار بزرگ زندانیان سیاسی ایران درتابستان۱۳۶۷، جلسات و گردهمایی‌های خوب و پرباری برگزار شد. شعار بیشتراین گردهمایی‌ها، “نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم” بود. بیشتر سخنرانان این اجتماعات هدف آتی کارزار حقوق بشر در ایران را، سازمان دهی و پیشبرد جنبش دادخواهی اعلام کردند. کثرت مراسم و پراکندگی آن در شهرها و کشورهای مختلف اروپا وآمریکا اما حکایت از آن داشت که هنوز برای یکی شدن و اتحاد عمل کنشگران چپ در تبعید بر سر این موضوع فراتشکیلاتی و فراایدئولوژیک، کاری سترگ لازم است.

موفقیت کارزارهایی مشابه در اکثر کشورهای درگیر با حکومت‌های توتالیتر و استبدادی در گرو همبستگی این جنبش‌ها بوده است. برای پیشرفت و پیروزی در کارزار دفاع از حق زندگی، لغو اعدام و شکنجه، و جنبش دادخواهی جاری، اتحاد عمل باورمندان به این جنبش بشردوستانه، ضروری است. در این راه با هم متحد شویم.


در همین زمینه

حق زندگی – مجموعه‌ای از مطالب