آدمی در مهاجرت و با فاصله گرفتن از جامعه‌ای که در آن بزرگ شده است، اغلب ارزش‌های فرهنگی خود و هنجارهای معمول در جامعه جدید را مقایسه می‌کند. این بازنگری هم فردی و هم جمعی است. در چنین شرایطی فرد می‌تواند آگاهانه‌تر و بهتر به خویشتن و هم جامعه‌ای که در آن بزرگ شده‌ است نگاه کند و به تعمق در ویژگی‌های فرهنگی و رسم و رسومی بپردازد که با آنها بزرگ شده‌ است.

یکی از این عرصه‌ها، به برخورد ما با ملیت‌های گوناگون برمی‌گردد. امروزه برخورد مستقیم با مقوله‌ای مانند نژادپرستی، بیش از پیش مورد توجه شماری از پناهندگان و مهاجران از جمله ایرانیان خارج از کشور قرارگرفته است. زندگی درجوامعی با تنوع نژادی، قومی، فرهنگی و برخورد روزمره با مردمانی از چهارگوشه جهان، یکی از دلایل بازنگری انتقادی ما در چگونگی برخورد خودمان با مسائلی از قبیل رنگ پوست، ملیت، مذهب و … اطرافیان‌مان است. به نظر می‌رسد این بازنگری انتقادی ازجمله درادبیات نویسندگان برون‌مرز نیز بازتاب یافته است.

هدف از نوشتن این یادداشت نیز تنها طرح چند پرسش است: آیا در زمینه بررسی مسائل نژادپرستانه در مطالعات جامعه شناختی ایرانیان تحقیقات همه جانبه‌ای صورت گرفته است؟ آیا برخورد ما با رنگ پوست یعنی درجه سیاهی و سفیدی آن و هم ملیت و مذهب و مواردی اینچنین، برخوردی متعارف و منطبق بر ارزش‌های انسانی و دموکراتیک است؟ آیا به عنوان نمونه سیاهی پوست نمادی از زشتی و هم فرودستی اجتماعی است؟ آیا زبان ما هیچ از حیث مسائل نژادپرستانه مورد بازنگری قرار گرفته است؟ آیا به عنوان نمونه استفاده رایج و روزمره از واژه “سیاه سوخته” در توصیف افراد سیاهپوست، برخوردی نژادپرستانه نیست؟ آیا این که هزاران سال پیش اعراب به ایران حمله کرده‌اند و اسلام را به ما تحمیل کرده‌اند توجیه خوبی برای دشمنی شمار زیادی از ایرانیان با عرب‌تباران است؟ و صدها پرسش دیگر.

داستانی طنزآلود

در ایران هم انواع تبعیض‌های قومی و مذهبی نسبت به هم‌میهنان ما درچهارگوشه کشوررایج بوده است و هست. بارها شاهد بوده‌ایم که هموطنان آذری، کرد، عرب، ارمنی و بهایی ما چه صدماتی را به خاطر این تبعیض‌ها متحمل شده‌اند و می‌شوند.

بد نیست بدانید چرا پرسش‌های یادشده در ذهنم شکل گرفتند: چند روز پیش داستانی خواندم در یک مجله قدیمی به نام “شکوفه ذغال”. داستانی نوشته علی شفیعی که حدود یک دهه پیش در شماره ۲۶ و ۲۷ ماهنامه “کارنامه” چاپ شده بود: مردی به فرودگاه می‌رود تا مادرش را که از ایران به استکهلم آمده است به خانه ببرد، اما همسر سیاهپوست‌اش را از ترس واکنش غیر منتظره مادرش به استقبال او نبرده است. او برای مادر بهانه می‌آورد که “کریستینا” در خانه مانده است تا غذا بپزد. به خانه که می‌رسند “کریستینا” در را باز می‌کند و با خوشرویی مادرشوهرش را درآغوش می‌کشد و به زبان فارسی به او خوشامد می‌گوید. مادرشوهر اما مدام درخانه چشم می‌گرداند و از پسرش می‌پرسد: “پس زنت کجاست؟”

مرد به او می‌گوید که همسرش همین خانمی بوده که به او خوشامد گفته است. مادرشوهر جواب می‌دهد: “پس بگو چرا زنت را نیاوردی فرودگاه. آخه زن قحطی بود، رفتی یه سیاه سوتکی گرفتی؟ به خدا اول فکر کردم کلفتته.”

مرد جواب می‌دهد: “این حرف‌ها چیه می‌زنی؟ اتفاقا سبزه با مهریه.”

مادرپوزخندی می‌زند: «سبزه با مهریه یا شکوفه ذغاله؟ با شو (شب) هیچ مو نمی‌زنه.”

دراین داستان کوتاه که فقط به فرازی از آن اکتفا شد، به زبان طنز به ذهنیت ایرانی دربرخورد با مسئله رنگ پوست و رابطه آن با‌ ارزش‌های فرهنگی نژادپرستانه اشاره شده است؛ ازجمله اینکه برای آن مادر ایرانی خیلی عادی است که فرض کند: زن سیاهپوست خدمتکار خانه است. سیاه بودن رنگ پوست برای او به منزله پایین بودن منزلت اجتماعی هم هست.

پیشداوری‌های رایج درمورد ملت‌ها و اقوام گوناگون زمینه‌ساز افکار نژاد پرستانه‌اند. افراد اغلب این پیشداوری‌ها را در تربیت دوران کودکی و جوانی درونی کرده‌اند. ترس از بیگانه و نفی او در افکار نژادپرستانه به عبارت دیگر لازمه مشروعیت و مقبول بودن خودی و رد و طرد غیر خودی است.

برای بازاندیشی در این زمینه باید ازخود شروع کرد. بد نیست که بعضی از برخوردهای خودمان را با ملیت‌های مختلف مرور کنیم:

داستان امیر

بسیاری ازایرانیان ساکن دنیای غرب که اغلب با پیشداوری‌های کلیشه‌ای رایج در مورد ایران، خاورمیانه و مسلمانان در جوامع جدید مواجه‌اند، هم به نوبه خود در برخورد با نظریات “غرب‌ محور” یا “اروپا محور” با تکیه بر تاریخ، شکوه و جلال ایران باستان درصدد پاسخگویی و دفاع فرهنگی هستند.

امیر به تازگی با هزارامید راهی خارج شده است و ظاهراً می‌خواهد یکشبه دنیا را فتح کند. به‌ نظر باهوش می‌رسد و کلی طرح و نقشه دارد. بارها از پدر و مادرش برایم گفته است که چقدر برایش زحمت کشیده‌اند.

امیر یکبار که برایم درد دل می‌کرد، گفت که شاگرد اول رشته فیزیک بوده، عکاسی‌اش بی نظیر است و کلی حرف‌های دیگر، اما هنوز به فرنگ نیامده خیلی توی ذوقش خورده است. چند هفته‌ای نیز خانه خاله‌اش در آمستردام میهمان بوده. خاله‌اش سال‌ها پیش از همسر هلندی‌اش جدا می‌شود و با دودخترش زندگی می کند. وقتی امیر ایران بوده اغلب ساعت‌ها به عکس‌هایی که خاله جانش می‌فرستاد خیره می‌شده. دخترخاله‌های موبور و چشم آبی هم سن و سالش بودند. امیر با این عکس‌ها کلی جلوی دوستاش پز می‌داده. به نظر او هردوشان خیلی خوشگل هستند مثل ستاره‌های هالیوود. او آنها را فقط توی عکس‌ها دیده بوده و چیز زیادی در موردشان نمی‌دانسته. هنوز از راه نرسیده اما تمام رویاهای رمانتیک‌اش نقش بر آب می‌شود. هر دودختر دوست پسر داشتند که خوب قبلاً حدسش را می‌زد، اما امیر وقتی خیلی شوکه می‌شود که می‌بیند یکی ازدخترخاله‌ها با یک سیاهپوست و دیگری با یک پسرمراکشی دوست است.
او بیشتر جا می‌خورد وقتی می‌فهمد “دخترخاله جان” می‌خواهد با این به قول خودش “سیاهه” ازدواج کند و خاله هم مخالفتی ندارد.
او خاله‌اش را مقصر می‌داند که درتربیت دخترانش کوتاهی کرده است: “این دو نفر هیچ چیز در مورد ایران، خون و نژاد آریایی و فرهنگ باستانی ما نمی‌دونن. باورتون می‌شه؟ یک سیاه و یک عرب… برای خانواده ما خیلی باعث سرشکستگیه. ولی خدا را شکر خاله‌ام سال‌هاست اینجاست و ارتباطی با قوم و خویش‌ها توی ایران نداره و درضمن من هنوز به پدر و مادرم هم حرفی نزدم.”
من مانده بودم که در جواب او چه بگویم. ذهنم مغشوش شده بود. یاد یک روشنفکر هموطن افتادم که کلی ادعا داشت، اما او هم ترجیح می‌داد که دخترش هرگز با یک سیاهپوست به خانه نیاید. بارها از چند خانم مسن ایرانی شنیده بودم که “وای! دختربه این زیبایی چطور با مردی به این سیاهی می‌خوابد؟”
حتماً امیر هم به این قسمت قضیه فکر کرده بود. با خودم گفتم: خب! پس یک جوان تحصیلکرده نژادپرست رو‌به‌‌رویم نشسته است. بعد مستقیم و بدون رودربایستی به او گفتم: “من نمی‌دانستم که تو نژادپرستی.”

تحقیر نژادی می‌تواند با دلسوزی به ظاهرانسان دوستانه همراه باشد. باورکردنی نیست که یک زن تحصیلکرده و مهربان ایرانی بگوید: “چرا خدا اینهمه به این آفریقایی‌ها ظلم کرده و آنها را سیاه آفریده است؟ خداکنه این دارویی که باعث سفیدی مایکل جکسون شد ارزان و در دسترس همه بشه.”

از حرف من یکه خورد و گفت: “نخیر، براتون سوءتفاهم نشه. برای من همه آدم‌ها باهم برابرند. این که تبعیض نژادی نیست. مسئله فرهنگ، آداب و اینجورچیزهاست. خاله من چطوری می‌خواد با آدم‌هایی که هیچ ربط فرهنگی به او ندارن فامیل بشه؟ تازه یک دختر به این خوشگلی چطوری دلش می‌آید تمام عمربا یک سیاه سوخته سورینامی باشه؟”

امیر اصلاً متوجه نبود که سرتا پای افکارش نژادپرستانه است و آن را مدام توجیه هم می‌کرد.

داستان امیر برای من جدید نبود. اینکه تیرگی پوست، زبان و لهجه، قومیت و مذهب درهمه دنیا به راحتی می‌تواند مبنای قضاوت و تبعیض باشد که تازگی ندارد. میلیون‌ها نفر در جنگ‌ها و لشکرکشی‌های قرن گذشته به همین دلایل نابود شده‌اند. در ایران هم انواع تبعیض‌های قومی و مذهبی نسبت به هم‌میهنان ما درچهارگوشه کشوررایج بوده است و هست. بارها شاهد بوده‌ایم که هموطنان آذری، کرد، عرب، ارمنی و بهایی ما چه صدماتی را به خاطر این تبعیض‌ها متحمل شده‌اند و می‌شوند.

گروهی دیگر اما به نوبه خود هرجا که فرصتی پیدا کنند با خوارشمردن آفریقایی‌ها، عرب‌ها، ترک‌ها و یا افغان‌ها آنها را تحقیرمی‌کنند. این مسئله هم البته قابل تعمیم به همه مهاجران ایرانی نیست، اما واقعیتی غیر قابل انکار است.

بسیاری ازایرانیان ساکن دنیای غرب که اغلب با پیشداوری‌های کلیشه‌ای رایج در مورد ایران، خاورمیانه و مسلمانان در جوامع جدید مواجه‌اند، هم به نوبه خود در برخورد با نظریات “غرب‌ محور” یا “اروپا محور” با تکیه بر تاریخ، شکوه و جلال ایران باستان درصدد پاسخگویی و دفاع فرهنگی هستند. البته این موضوع قابل تعمیم به همه نیست، اما واقعیتی از رفتار شماری زیادی از ایرانیان است. بحث‌های اغراق‌آمیز دراین زمینه بسیار است که به قول احسان یارشاطر، پژوهشگر و بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا، ایرانیان گاه ابداع همه چیزرا در تاریخ باستان و به خود نسبت می ‌دهند. مصداق آن هم این ضرب‌المثل معروف است: هنرنزد ایرانیان است و بس.

چند خاطره دیگر
تبعیض و نژادپرستی درمیان ایرانیان گاه شکلی خشن و آشکار به خود می‌گیرد و گاه با تردستی و ظرافت، در لفافه بیان می‌شود. این موضوع نیاز به بررسی پژوهشگران دارد و در اینجا تنها اشاره‌ای به خاطرات و تجربه‌های شخصی می‌شود.

دریک پیک نیک، یکی ازآشنایان که مربی تنیس است، با خنده رو کرد به من و با اشاره به پسر جوان سیاهپوستی که درنزدیکی ما روی چمن‌ها دراز کشیده بود، گفت: “این تئوری داروین که می‌گه ما از نسل میمونیم حداقل درمورد این آفریقایی‌ها درسته. خدایی‌اش کپی هم هستند.”

یکی دو شب پیش در تماس تلفنی به دوستم گفتم می‌خواهم درباره نژادپرستی ایرانیان بنویسم. او بلافاصله به وضعیت افغان‌ها درایران اشاره کرد و گفت: ” در ایران بارها شنیده‌ام وقتی خیلی ازدست کسی عصبانی می‌شوند، به قصد اهانت به او می‌گویند: هو! افغانی.”

درهمین آمستردام، در یک میهمانی شنیدم پدری برای ملامت پسرکوچک و شیطانش که لباسش را کثیف کرده بود، گفت: “چرا مثل سومالیایی‌ها شدی؟ برو لباستو عوض کن.”

تحقیر نژادی می‌تواند با دلسوزی به ظاهرانسان دوستانه همراه باشد. باورکردنی نیست که یک زن تحصیلکرده و مهربان ایرانی بگوید: “چرا خدا اینهمه به این آفریقایی‌ها ظلم کرده و آنها را سیاه آفریده است؟ خداکنه این دارویی که باعث سفیدی مایکل جکسون شد ارزان و در دسترس همه بشه. آن وقت دیگه مسئله رنگ و مشکلات مربوط به آن حل می‌شه وهمه سیاه‌ها هم سفید می‌شن. فکرش را بکن چه دنیای خوبی می‌شه. نه؟”

در هلند

در هلند نژادپرستی و تبعیض قومی و مذهبی درقانون ممنوع است، اما البته نمی‌توان ادعا کرد که نژادپرستی در این کشور که مردمش با ویژگی Dutch Tolerance به معنی مداراگری هلندی، به آزاداندیشی و تحمل تفاوت‌ها در دنیا معروف هستند، ازبین رفته است. به خصوص در ده سال اخیر که جو هم مخالفت با مهاجران مسلمان و هم اسلام ستیزی درهلند گسترش یافته است. بسیاری از شهروندان این کشوراز برپایی مساجد و مدارس اسلامی درهلند ناراضی هستند. در این میان حزب دست راستی آزادی و رهبرش خیرت ویلدرس با درپیش گرفتن سیاست‌های خشن علیه مسلمانان در تشدید احساسات نژادپرستانه و ضد خارجی رل مهمی را برعهده داشته است، اما نکته تاسف‌آور، محبوبیت ویلدرس درمیان بخشی از ایرانیان ساکن هلند است. گاه دیده می‌شود دربحث‌ها با اشتیاق او را ستایش می‌کنند: “این فرد حق دارد. این ترک‌ها و مراکشی‌های عقب‌افتاده جایی در این مملکت ندارند.” بعضی ازهموطنان درپیشداوری های خود با کوبیدن برطبل عرب‌ستیزی از هلندی‌های مرکشی تبار با صفاتی تحقیرآمیز مانند “ملخ خور و بربر” یاد می کنند.

ایرانیان هوادار ویلدرس با طرفداری ازاو بیزاری تاریخی و نهادینه شده عجم ازعرب را بازتولید می‌کنند. بسیاری‌ از آنان شاید نمی‌خواهند به یاد بیاورند که هویت اسلامی بخشی از هویت تاریخی ایرانیان نیزهست. نفی و انکارهویت اسلامی در این گروه داستان پیچیده دیگری است که در فرصتی دیگرباید به آن پرداخت.

پالایش زبان ازادبیات نژادپرستانه، برخورد آگاهانه با رسوم‌ها و قضاوت‌های نهادینه شده در برتری رنگ سفیدپوست‌ها برسیاهپوست‌ها، و به تبع آن برتری سفیدها بر سیاه‌ها و مبارزه علیه تبعیض‌های قومی و مذهبی یکشبه اتفاق نمی‌افتد. باید با جدیت روی آن کار کرد. به همین خاطر شاید بد نباشد از خود بپرسیم: چرا حاجی فیروز باید صورتش سیاه باشد و چرا هیچکس اعتراضی به این مسئله ندارد؟