واقعیت این است که به شکل‌های مختلف می‌توان سفر کرد، ولی سفرهایی از آن نوع که ابن بطوطه یا مارکوپولو انجام داده‌اند خرج و مخارج دارد، همت، نیرو و اسباب و آذوقه می‌خواهد و وابسته به شرایط بیرونی است. سفرهای دیگری هم هست به سبک قهرمانان کتاب‌های “دور دنیا در هشتاد روز” اثر ژول ورن و یا “دن کیشوت” رمان دو جلدی میگل سروانتس.

اگزویه دو مستر، نویسنده داستان “سفر به دور اتاقم” به حبس خانگی محکوم شده. او در قرنطینه جهانی را به دست می‌آورد.

فردینان سلین در ابتدای رمان “سفر تا انتهای شب” می‌نویسد: “این سفر مطلقا ذهنی است. و نقطه قوتش هم در همین است. ” او به خوبی می‌دانست که در این سفر او و تنها خود اوست که تعیین می‌کند از کجا شروع کند، به کجا برود، در کجا به استراحت بپردازد و کی برگردد. چنین سفری به چیزی جز ذهن مسافر احتیاج ندارد و از همه وابستگی‌ها رهاست. مسافر در اتاق خودش نشسته است و در همان اتاق هم به گردش می‌رود. او تنهاست و در عین حال با آدم‌هایی‌ست که در ذهن اویند. در اتاق خودش نشسته است و با وجود این می‌تواند به اقصی نقاط عالم سفر کند.

“اگزویه دو مستر”، نویسنده داستان “سفر به دور اتاقم” دوئل کرده و رقیبش را کشته است. و حالا در اتاقی زیر شیروانی، در شهر ایتالیایی تورین، به مدت ۴۲ روز محبوس است. نوعی حصر خانگی. این نیز یکی از کتاب‌هایی است که دست کم می‌بایست در این روزهای کرونایی خواند. ولی شباهت در کجاست و چه ارتباطی با زندگی ما دارد؟

هر کدام از ما مثل نویسنده رمان “سفر به دور اتاقم” گویا به شکلی دوئل کرده‌ایم. البته به جای دوئلی که خودمان یا دیگران را مثلا یک‌باره بکشد، شکل‌های دیگری از آن را به راه انداخته‌ایم. دوئل‌هایی کوچک، یواشکی، پنهانی و ناپیدا. گاهی خنجری زده‌ایم و پا به فرار گذاشته‌ایم. گاهی ضربه‌ای خورده‌ایم و به پشت سرمان نگاه کرده‌ایم و کسی را ندیده‌ایم. در تاریکی زده‌ایم و در تاریکی خورده‌ایم. دشمن‌مان مثل طاعون، مثل کرونا ناپیداست. او در درون ماست. ما با دشمنی که یک‌باره لت و پار نکند، بلکه در طول عمر، آرام آرام بزند، راحت تا می‌کنیم. حتی می‌شود گفت برای چیرگی بر ملال زندگی به او نیاز داریم، بسیار بیشتر از یک دوست. و خود نیز برای دیگران چنین‌ایم. ما دشمن را در خود می‌پرورانیم و اگر نیست اختراعش می‌کنیم؛ اگر در بیرون است، به درون خودمان منتقلش می‌کنیم و اگر در درون است سعی بر آن داریم که به بیرون نیز سرایتش دهیم. طوری که هم از بیرون و هم از درون، با دشمنانی مثل طاعون و کرونا احاطه می‌شویم.

تارو، یکی از اشخاص “طاعون” نوشته آلبر کامو به دکتر ریو می‌گوید: “من اطمینان واثق دارم که هر کدا از ما طاعون را در خودمان حمل می‌کند، چرا که هیچ آدمی، هیچ آدمی‌ ‌در هیچ کجای دنیا از آن مبرا نیست و هر شخصی خودش را باید قرنطینه کند که مبادا در یک لحظه حواس‌پرتی نفس‌اش را در چهره کس دیگری بدمد و بیماری را به جان او بیندازد. “

گویا سال‌های سال چنین بوده‌ایم. و بعد که مثل نویسنده و راوی “سفر به دور اتاقم” گذارمان به قرنطینه افتاده، ناگهان به یادمان آمده که ما کسی یا کسانی را احتمالا در دوئلی سخت و طولانی کشته‌ایم. یا اینکه در نبردی جانکاه خودمان هم بی‌خبر کشته شده شده‌ایم و حال، آن‌که در درون ما ادای زنده‌ها را در می‌آورد، مرده‌ای بیش نیست که در پی کشتن دیگران است.

برای سفر در اتاق خود، در درون خود، معمولا نیازی به چیزی نیست و گاهی تنها به یک کتاب راهنمای سفر احتیاج داریم. همان‌طور که توریست‌ها کتابی را در مورد شهر یا منطقه خاصی به دست می‌گیرند و نقطه به نقطه و سطر به سطر نگاه می‌کنند و مقایسه می‌کنند، ما هم گاهی برای رفتن به سفر درونی احتیاج به یک نقشه داریم. در این حالت راه‌ها و خیابان‌ها را از طریق نقشه‌ای که یک کتاب به ما نشان می‌دهد پیدا می‌کنیم. و جغرافیایی که کتاب‌ها نقشه‌اش را به ما نشان می‌دهند در درون ماست. بسیاری از کتابها و از جمله “سفر به دور اتاقم” راهنمای سفر به درون‌اند، به همان جغرافیای درونی.

ولی چه کسانی در خانه‌اشان، در اتاقشان سفر می‌کنند؟ معمولا می‌شود از سه گروه نام برد. دسته اول آنهایی هستند که نمی‌توانند بیرون بروند. دسته دوم چشم دیدن بیرون را ندارند. گروه سوم آنهایی که به هر دلیلی معتقدند تا آنجایی که ممکن است نباید بیرون رفت.

و حالا قضیه این است که هیچ کدام از ما نمی‌تواند به جایی برود، حتی اگر بخواهد. پاسپورت‌هایمان را ـ خوب یا بد ـ برای روزهایی که معلوم نیست کی باشد، در کشوهایمان گذاشته‌ایم. و از این نظر همه با هم یکسان و برابر شده‌ایم. ولی برای اینکه بتوانیم سفردر اتاقمان را شروع کنیم باید قدرت و جرأتش را داشته باشیم. و این تنها چیزی است که وابسته به خود ماست. و از آنجایی که وابسته به ما و به جرأت و قدرت ماست، معمولا تنها چیزی است که از عهده انجام آن برنمی‌آییم. چنین سفری گاهی برای ما از سفر بیرونی هم مشکل‌تر است، دلیلش ظاهرا این است که مقدمات آن یکی را معمولا دیگران و یا شرایط اجتماعی مهیا می‌سازند. ما که خودمان را سالیان سال به بیرون از خودمان و به بیرون خانه پرتاب کرده‌ایم، حالا مجبور شده‌ایم روزها و شبهای طولانی را به درون خانه‌هامان و به درون خودمان برگردیم و هر کدام از ما یک شهرزاد قصه‌گو باشیم که در سکوت، برای خودش، داستانی تعریف می‌کند. آیا می‌توانیم؟ چه می‌توان کرد؟ “گراند”، یکی ا ز شخصیت‌های رمان “طاعون” که در بحبوحه قرنطینه در شهر “اوران” یا “وهران” الجزایر سعی می‌کند رمانی بنویسد، حتی از عهده اولین جمله‌اش هم برنمی‌آید. او در همان جمله اول سعی می‌کند خود را به جای دیگری، به خیابانی در پاریس منتقل کند و داستانش را حول و و حوش آنجا بنویسد ولی برایش ناممکن است. و تا آخر داستان همان جمله را پس و پیش می‌کند و به جایی نمی‌رسد.

عده‌ای ممکن است بگویند که تک و تنها سفر کردن محال است. و مشکل دقیقا در همینجاست. چون در سفرهای این‌چنینی همسفرمان را خودمان انتخاب می‌کنیم، نه فقط از آدم‌های زنده پیرامون بلکه همچنین از آنهایی که رفته‌اند ولی یک جایی در افق دیدِ ما مانده‌اند. قلمرو این سفر حد و مرز نمی‌شناسد. اگزویه دو مستر می‌نویسد: “اگر (خواننده) روزی بیاموزد چگونه روح خود را تک و تنها راهی سفر کند، آن‌گاه جز خشنودی نصیبش نخواهد شد. لذت‌هایی که از این توانایی برمی‌آیند دردسرهای احتمالی ناشی از آن را خنثی می‌کنند و تعاد ل را برقرار می‌سازند. مگر حظی گواراتر از این هم هست که آدمی هستی خویش را چنین بگستراند و زمین و آسمان را به تسخیر خود در آورد و کم و بیش وجود خویشتن را مضاعف کند؟ مگر آرزوی ابدی و همواره ناکام مانده‌ی بشر چیزی جز این بوده که بر قدرت و توانمندی‌های خویش بیفزاید و در جایی که واقعا حضو ندارد حاضر شود و گذشته را در یاد زنده سازد و در آینده زندگی کند؟ “

و البته باید مراقب باشیم. راوی “سفر به دور اتاقم” همزمان یک دن کیشوت هست. اگر دن کیشوت بین واقعیت از یک سو و کتاب‌های که خوانده و نیز تخیلاتش از سویی دیگر گرفتار مانده، این یکی بین “حیوان” و روح در نوسان است. و گاهی این دو چنان از هم دور می‌شوند که وی یک پایش در آسمان است و پای دیگرش بر زمین و در همان اتاق، کنار رختخواب.

و اگر دن کیشوت با اسب مردنی‌اش رُزینانته به “کشورگشایی” می‌رود، این یکی با سگش رُزی سر می‌کند. او نیز همچون دن کیشوت پیشخدمتی دارد که مثل سانچو پانسا خوش قلب و مهربان است. البته اگر دن کیشوت در دنیای بیرون با حادثه‌ای از پی حادثه‌ای روبه‌رو می‌شود، از راوی “سفردر اتاق خودم” نباید توقع حوادث آنچنانی داشت. سفر در همان چهاردیواری اتاق است (او حتی پنجره‌ای هم ندارد که از آن به بیرون بنگرد) و با وجود این “از عزیمت آرکونات‌ها تا تشکیل مجمع نخبگان، از آن ژرفنای دوزخ تا واپسین اختر میخکوب بر دامان راه شیری، تا مرزهای کیهان، تا دروازه‌ای آشوب ازلی… این است گستره‌ی فراخی که من در طول و عرض آن گام می‌زنم، یکسره نیز به تفریح و تفنن، زیرا نه دچار فقدان زمانم و نه گرفتار در تنگنای زمان. ” و “همه رویدادهایی که در فاصله‌ی میان این دو دوران رخ داده‌اند، همه‌ی سرزمین‌ها، همه‌ی جهان‌ها و همه‌ی موجوداتی که در میان این دو حد زیسته‌اند، جملگی از آن من‌اند، تمام و کمال از آن من… ” ص۹۲.

او از رختخوابش تا میز کارش می‌رود، تا قفسه کتاب و برعکس. عرصه جولان “حیوان” او همین چند متر است به مدت چهل و دو روز. ولی “روح” که همان ذهن او باشد مرزهای مکانی یا زمانی نمی‌شناسد. نویسنده داستان “سفر در اتاق خودم” بعد از ۴۲ روز به راستی آزاد می‌شود. او این را به خوبی می‌داند. حساب دو دوتا چهارتاست. ولی آیا به راستی آزاد می‌شود؟ وی در آخرین روز می‌نویسد: “امروز روز موعود است. برخی اشخاص که من در ید قدرتشان هستم، مدعی شده‌اند در این روز آزادی‌ام را به من باز می‌گردانند، انگار پیش‌تر آن را از من گرفته باشند! پنداری این توانایی را داشته‌اند که آزادی‌ام را حتی برای لحظه‌ای از چنگم بربایند و نگذارند تا هر وقت که دلم می‌خواهد پهنه‌ای را بپیمایم که درهایش همواره رو به من باز بوده است. آنان قدم‌گذاشتن در شهر را، در یک نقطه‌ی کوچک را، بر من ممنوع کردند، اما سراسر گیتی را به من وانهادند: بی‌کرانگی و جاودانگی به فرمان من است. “

از همین نویسنده: