و من مردمی را می‌شناسم که هنوز می‌گویند،

آرش باز خواهد گشت.[1]

قصه‌ گفتن، داستان خواندن و فیلم دیدن به چشم عموم مردم شاید نوعی تفریح بیاید. اما آیا داستان‌ها می‌توانند نقشی در گذار جامعه‌ی ایرانی از تنگنای کنونی بازی کنند؟ چگونه داستان‌های بومی و خارجی و دینی و عرفی بر مسیر آینده‌ی جامعه‌ی سردرگم و متفرق ما اثرگذار خواهند بود؟ دل‌زدگی بخش بزرگی از هنرمندان از جریان هنر رسمی در ایران بر این ماجرا چه تاثیری خواهد داشت؟ خلائی را که در ناخودآگاه جمعی جامعه‌ی ایران از قطع رابطه‌ی آن با اسطوره‌ها و داستان‌های سنتی‌اش ایجاد شده، چه چیزی پر خواهد کرد؟

خلاء اسطوره‌ها در جامعه‌ی ایران

رهبران فکری شاخص در جنبشی که به انقلاب ایران منجر شد، از جمله با استفاده‌ی نو از همین سازوکار دیرینه و ترکیب آن با رسانه‌های مدرن بود که توانستند مردم را در ابتدای انقلاب در سطح وسیعی بسیج کنند. نگاهی به گفتمان آنان نشان می‌دهد که استفاده از داستان‌ها چگونه در ایجاد یک هویت متنوع و منسجم در بخش بزرگی از جمعیت ایران موثر بوده است.[2] تمام بدنه‌ی روشن‌فکری ایران برای تحقق امید خود به تحول، به توان بسیج‌گری همین رهبران فکری اتکاء کردند.

این روند در ادامه‌ی تاریخ انقلاب در نوحه‌خوانی‌های جنگ و سپس در گسترش بسیج و سپاه ادامه پیدا کرد. در مرحله‌ای دیگر از حیات همین انقلاب استفاده از اسطوره‌های شیعه و نیز ابداع اسطوره حول جنگ‌آوران، بسیج نظامی بخشی از شیعیان منطقه‌ی خاورمیانه را امکان پذیر ساخت.[3] کسانی که هنوز در انتظار جامعه‌ای هستند که صرفا با عقل و علم به جهان می‌نگرد، از میزان اثرگذار بودن کلام اسطوره‌وار و سمبل‌سازی‌های حکومت ایران پیرامون شخصیتی چون قاسم سلیمانی در حیرت ماندند.

بهرام بیضایی، سه برخوانی، نشر روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۹۸ − بیضایی احتمالا شناخته‌شده‌ترین فردی است که کوشیده نسخه‌ای مدرن و متفاوت از اسطوره‌های کهن ایران ارائه کند.
بهرام بیضایی، سه برخوانی، نشر روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۹۸ − بیضایی احتمالا شناخته‌شده‌ترین فردی است که کوشیده نسخه‌ای مدرن و متفاوت از اسطوره‌های کهن ایران ارائه کند.

گستره‌ی اثرگذاری کوشش‌ها برای اسطوره‌سازی از ائمه‌ی شیعه و یا از شخصیت‌های زنده‌‌ی مرتبط رو به کاستی است، چرا که سرچشمه‌ی این داستان‌ها که قبلا در چشم مردم ایران طبقه‌ی اجتماعی پاک، مظلوم، تارک‌دنیا و نماینده‌ی خواسته‌های مردم بود، اکنون از دید اکثریتی وسیع سرکوب‌گر شناخته می‌شود و توان مقبول‌سازی اسطوره‌های خود را به طور فزاینده از دست داده‌ است. به نظر می‌رسد که این روند با رویکرد عمدتا نظامی-امنیتی حکومت ایران رو به اوج خواهد بود.[4] در مورد سلیمانی، سازمان مخدوم او یعنی سپاه پاسداران مجبور شد رسماً از نقش داشتن او در سرکوب‌های ایران، یعنی یکی از کنش‌های رسمی و مورد دفاع این نهاد، عقب‌نشینی کند تا نام او را از وقایع آبان امسال دور نگه دارد.[5] چنین واکنشی نشان می‌دهد که بعد از تکیه بر جایگاه قدرت، مزیت به دست آمده برای القای اسطوره‌ها به جامعه، یعنی تسلط بر نظام آموزشی و رسانه‌ای رسمی، عملا نقطه‌ی ضعف نیز هست، زیرا با پیوند خوردن سرچشمه‌ی این اسطوره‌ها با شیوه‌ی اداره‌ی مملکت، این اسطوره‌ها میان بخش بزرگی از مردم بی‌اعتماد به حکومت دیگر از مقوله‌ی «خودی» محسوب نمی‌شوند. در نتیجه نفوذ این قبیل شخصیت‌سازی‌ها دیگر از گروه کوچک حامیان مجیز‌گو فراتر نمی‌رود.

از دید نگارنده تضعیف سرچشمه‌های سنتی/مذهبی اسطوره‌ها به معنای آن است که خلائی در فرهنگ ایرانیان ایجاد شده است. در همین زمان زندگی جریان دارد، مردم با همه‌ی مشکلات خود همچنان از یک داستان خوب و مرتبط با زندگی لذت خواهند برد و هر داستانی که خوانندگانش فراگیر باشند می‌تواند به ذهن و زبان ایشان شکل دهد. قهر فزاینده‌ی هنرمندان با نهادهای رسمی دولتی بر سرعت این روند خواهد افزود. دیر یا زود داستان‌سرایانی دیگر خلاء اسطوره‌ها را پر خواهند کرد. آثار هزاران رمان‌نویس و داستان‌سرا و فیلم‌ساز امروزی را می‌توان با دقت کاوید[6] و به دنبال روایت‌هایی گشت که پیش‌قراولان تحول اجتماعی امروزند و آینده را رقم خواهند زد.

نقش اسطوره‌ها در ساختن جوامع مدرن

پیام دوران روشن‌گری اروپا را هنوز از دور می‌شنویم: انسان‌ها را خرد از خرافات و اسطوره‌ها نجات خواهد داد و عصری جدید آغاز خواهد شد، عصر انسان خردمند که همه‌چیز را به سنجه‌ی عقل خواهد سنجید و عاقبت نیکی را خواهد یافت.[7] قهرمان این فراروایت فیلسوفان و دانشمندان بودند که قرار بود خرافات را تمام کنند. در روایت‌های افراطی از علم‌گرایی، علم در مقابل دین، عرفان، ادبیات و حتی بعضا فلسفه قرار می‌گیرد. در فرهنگ معاصر آمریکایی شخصیت‌های کاریکاتور‌مانندی چون کاپیتان اسپاک (از مجموعه فیلم‌های جنگ ستارگان) و شلدون کوپر (از سریال نظریهی بیگبنگ) مرثیه‌ای بر این آرزوها هستند، هر چند هنوز امید بسیاری از مردمان دوران ما یافتن راهی برای تحقق آنهاست.

از دید نگارنده تضعیف سرچشمه‌های سنتی/مذهبی اسطوره‌ها به معنای آن است که خلائی در فرهنگ ایرانیان ایجاد شده است. اما دیر یا زود داستان‌سرایانی دیگر خلاء اسطوره‌ها را پر خواهند کرد. آثار هزاران رمان‌نویس و داستان‌سرا و فیلم‌ساز امروزی را می‌توان با دقت کاوید و به دنبال روایت‌هایی گشت که پیش‌قراولان تحول اجتماعی امروزند و آینده را رقم خواهند زد.

اگر دنیای مصرف‌گرای پسامدرن یک چیز را واضح کرده باشد، آن این است که اغلب انسان‌ها بر مبنای حساب‌گری عقل محض و صرفا برای کسب بیشترین نفع شخصی تصمیم نمی‌گیرند. سیل تبلیغات اغراق‌آمیز و نابخردانه که ناخودآگاهِ ما را برای فروش کالا هدف می‌گیرند شاهد این ادعاست. نظام‌های معنایی (همچون علم، دین، ایدئولوژی، هنر، مُد، و…) میان ما و جهان حائل هستند، درک ما را از آن شکل می‌دهند و بر فهم و تصمیمات ما تاثیری انکارناپذیر دارند. این تصور مشهور آگوست کنت که علم سایر نظام‌های معنایی را کنار خواهد زد، با شواهد واقعی در جهان دین‌زده‌ی امروز بسیار فاصله دارد. برعکس، بر اساس یافته‌های علوم شناختی درک فردی ما بسیار بیش از آنچه تصور می‌شد تحت تاثیر ادراک جمعی جامعه‌ی ماست[8] و مقاومت در برابر واقعیت خود یک گرایش واقعی و گسترده و قابل بررسی است.[9] این موضوع یادآور ادعای کارل یونگ است که معتقد بود نظام‌های معنایی انعکاس ناخودآگاه جمعی ما هستند و بر تصمیمات جمعی ما اثر گذارند.[10]

ارنست کاسیرر، یکی از دیگر از فیلسوفانی که در جستجوی جایگاه اسطوره‌ها در فکر و رفتار انسان‌ بود، اعتقاد داشت همان‌قدر که «واقعیت‌های علم» بدیهیات اصلی در دانشِ نظام‌مندِ کنونیِ بشر را تشکیل می‌دهد، «واقعیت‌های فرهنگ» بدیهیات دانش جدیدی را شکل خواهند داد که به فهم عمیق‌تری از فرهنگ‌های خاص انسانی منجر خواهد شد. کاسیرر مانند یونگ معتقد بود که اسطوره‌ها و داستان‌های همه‌پسند در یک جامعه انعکاس ساختارهای عمیق آن هستند و بنابراین با فهم قوانین بنیادین حاکم بر اسطوره‌های یک ملت می‌توان جهان فرهنگی آن را درک کرد.[11]

باید افزود که به ادعای متفکران مکتب فرانکفورت فرهنگ اصلا ثابت و دست‌کاری‌ناپذیر نیست. آنها با استفاده از تطبیق مفهوم «ناخودآگاه» فروید بر جامعه، سعی داشتند توضیح دهند که آنچه نهایتا طبقه‌ی فرودست را از پیمودن مسیر انقلاب مارکس منصرف کرد، «صنعت فرهنگ» بود که می‌توانست جهان را برای این طبقه بازتعریف و آن را از تغییر وضعیت منصرف کند.[12] به این ترتیب اسطوره‌های فرهنگی از چیزی که از گذشته به ما رسیده‌، به چیزی تبدیل می‌شوند که می‌توان تولید کرد و فروخت. چنین صنعت فرهنگی بخشی جدایی‌ناپذیر از هر نظام اجتماعی مدرن بوده است، اما صنعت فرهنگ خود از دوران مدرن بسیار قدیمی‌تر است.

آفرینش اسطوره‌های نو و بازآفرینی اسطوره‌های کهن

گاهی وقتی به دوستانم در هند می‌گویم که اسطوره‌هایی مانند اسپایدرمن و بت‌من برای جوانان امروز هندوستان تا حدی کارکرد مهابهاراتا و قرآن برای جوانان قدیم هندوستان را دارند، به گفته‌ی من با تردید می‌نگرند. هر چند در میان هندوهای دوآتشه داستان‌های رام یا کریشنا (یا شخصیت‌هایی خیالی‌تر مثل گانش، انسان فیل‌سان) ممکن است واقعی تلقی شوند، اما برای اکثریت کسانی که من می‌شناسم، اهمیت این داستان‌ها (و زندگی‌های اسطوره‌شده‌ای مثل داستان گاندی)‌ در این است که به خودی خود فرهنگی مخصوص را در کودکان و نوجوانان پایه‌گذاری می‌کنند. اینکه آیا این داستان‌ها واقعی هستند یا نه در ذهن اغلب این افراد نهایتا موضوعی کم‌اهمیت است. هندی‌هایی که بعضا برای استفاده از مزایای مادی در مدارس مسیحی تحصیل کرده‌اند و مدت زیادی با شرکت در مراسم اجباری مدرسه با داستان تصلیب مسیح خو گرفته‌اند، حتی اگر هندو باشند، فرهنگی کاملا متمایز از دیگران از خود نشان می‌دهند. در هندوستان به چنین کسانی مسیحی عُرفی می‌گویند. پس چرا نباید تاثیر داستان‌های اسطوره‌ای پرطرفداری مانند ارباب حلقه‌ها یا حتی نسخه‌های سبک‌تر آنها مانند هری پاتر یا بت‌من را (که نوجوانان و جوانان جامعه‌های مدرن در همه جا سالها با آنها مانوس هستند) همان‌قدر جدی گرفت که کتاب‌های مقدس را جدی می‌گرفتیم؟ در ذهن جوانان کشورهای جهان سوم مثل هند دین قدرت اثرگذاری خود را حفظ کرده است، اما اسطوره‌هایی مثل رام و کریشنا در جلب توجه و شکل دادن به ذهن و روان کودکان باید با شخصیت‌هایی چون اسپایدرمن و بت‌من و فرودو رقابت کنند.

اسطوره‌های همه‌پسند و قدیمی ایرانیان انعکاس ساختار اجتماعی آنان بوده است، اما اسطوره‌ها را می‌توان بازآفرینی کرد. یک مثال مهم داستان کاوه است. اگر ساده‌سازی بیش‌ از حد مرا نادیده بگیرید، در قدیم در جامعه‌ی ایرانی نظمی حاکم بوده که در آن پادشاه توازن قدرت را میان نظامیان و اشراف و روحانیون برقرار می‌کرده است. اگر نظریه‌ی قربانی رنه ژیرار را مبنا قرار دهیم، می‌توان گفت که هر بار تعادل این جامعه بر هم می‌خورْد، جامعه کسی را به عنوان مقصر قربانی می‌کرد تا نارضایتی‌ها تخلیه شود و نهاد پادشاهی یعنی محور تعادل از ملامت بی‌کفایتی نجات یابد و کاستی‌های ساختار قدرت پنهان شود (مثلا، در دو سده‌ی اخیر، عمدتا این قربانی بهاییان بودند). اگر فاجعه بزرگ بود (مثل شکست قاجار در مواجهه با مدرنیته‌ی اروپا) جامعه خود پادشاه یا حتی سلسله‌ی او را قربانی می‌کرد تا نهاد پادشاهی استمرار یابد. همین الگو است که در شاهنامه در داستان کاوه‌ی آهنگر انعکاس پیدا کرده. در روان جامعه‌ی ایرانی کاوه‌ای هست که معتقد است هرگاه ناتوانی حکومت از هدایت جامعه در عبور از بحران‌ها فاش شد، ضحاکی بر جای شاه نشسته است و هر کاستی و کژی که هست باید بر گردن او پیچید و در کوهی به زنجیر کشید تا فریدون یعنی مستبد بعدی به حکومت رسد. و تا ابلیس بار دیگر بر شانه‌ی چه کسی بوسه زده باشد!

بهرام بیضایی کوشش کرده که نسخه‌ای دیگر (یا مدرن‌تر) از این داستان ارائه کند. در «اژدهاک» که بخشی از «سه برخوانی» است، ضحاک خود به سخن می‌آید و روایتی متفاوت از زندگی خود بیان می‌کند، روایتی که فهم سنتی ایرانی را به چالش می‌گیرد. برای مثال، مارها از بوسه‌ی ابلیس بر شانه‌ی او نمی‌رویند، بلکه از رنج درون او می‌رویند. به این ترتیب بیضایی امکان فرافکنی مشکلات ساختاری جامعه را به شانه‌بوسیده‌ی ابلیس (به سبک مراسم قربانی در آثار رنه ژیرار) از جامعه می‌گیرد: ضحاک برساخته‌ی خود ماست و نتیجه‌ی تبعیض و ظلم در جامعه و بی‌تفاوتی تک تک ما نسبت به آن است.[13]

بیضایی احتمالا شناخته‌شده‌ترین فردی است که کوشیده نسخه‌ای مدرن و متفاوت از اسطوره‌های کهن ایران ارائه کند. «کارنامه‌ی بندار بیدخش» او (از همان مجموعه‌ی سه بازخوانی) با دشمنی قدرت حکومتی علیه بخشی از دانشگاهیان ایرانی، به ویژه آنها که به تحکیم آن یاری رسانده‌اند، قرابتی کنایه‌وار دارد. او در مصاحبه‌ای می‌گوید: «من فکر می‌کنم که حیات فرهنگی ما متوقف نشده. حیات فرهنگی ما ادامه دارد و ما اسطوره‌ها را نمی‌توانیم در یک جایی متوقف کنیم. در حقیقت اسطوره‌ها شکل جامد ندارد. اسطوره‌ها در واقع با تحولات اجتماعی تجدیدنظر می‌شوند و می‌شود گفت که زندگی می‌کنند، مثل بشر.»[14]

اقتباس اسطوره‌های نو و کهن از ملت‌های دیگر

ساختار و شکل جامعه‌ی ایرانی امروز خود بیشتر انعکاسی کج و معوج از دولت-ملت‌های مدرن است و کمترهم‌شکل جامعه‌ی سنتی ایرانی. این نزدیکی ماهوی جامعه‌ی ایران با سایر کشورهای جهان، خوب یا بد، سبب شده که در کنار علم و فلسفه، داستان‌ها و اسطوره‌های مدرن جهان برای ایرانیان نیز قابل درک شود. ایران دیگر جامعه‌ای در انزوا نیست که تنها اسطوره‌های خود را داشته باشد. اسطوره‌هایی که در سراسر جهان برای کمک به جوامع در عبور از لحظاتی خاص از زندگی جمعی‌شان آفریده شده‌اند (جوامعی که بعضا در جهان مدرن از جامعه‌ی ایران چند قدم پیش‌تر رفته‌اند)، می‌تواند برای ایرانیان معنادار و درخور و همه‌پسند باشد. داستان مزرعه‌ی حیوانات جورج اورول بی‌شک با داستان انقلاب ایران از هر اسطوره‌ی ساخته‌ی ایرانیان قرابت بیشتری دارد و سایه‌ی آن از دیرباز بر گفتمان آزادی‌خواهانه‌ی ایران افتاده است.[15] داستان دیگری که ظرافت‌های آن کمتر شناخته شده اما بالقوه می‌توانست بلندپروازی‌های جنون‌آمیز دهه‌های بعد از انقلاب برای احیای سنت را قابل فهم کند، دون کیشوت است، اما متاسفانه جزییات و معنای این داستان برای ایرانیان کمتر آشناست. ترویج بعضی از این داستان‌ها می‌تواند کاری هم‌سنگ بازآفرینی اسطوره‌های وطنی باشد.

تاثیر تکنولوژی بر این روند بسیار عمیق است. تردیدی ندارم که تعداد دوستان ایرانی من که فیلم‌های سه‌گانه‌ی «بت‌من» کریستوفر نولان را دیده‌اند به مراتب بیش از کسانی است که داستان رستم و سهراب را از شاهنامه، سلیمان و بلقیس از قرآن یا «اژدهاک» بیضایی را با جزییات شنیده‌اند. این اسطوره‌های مدرن غربی ارزش‌ها و اندیشگی متفاوتی را در جمعیت ایران جایگزین می‌کند. این تاثیر به ویژه بر نسل هزاره (متولدان هزاره‌ی سوم میلادی) آشکارتر است.

شاید یک جریان نقد و شرح قدرت‌مندتر برای کمک به مخاطبان به منظور تطبیق مستقیم محتوای این اسطوره‌ها با شرایط کشور خود و نقد آنها از دیدگاهی ایرانی و عمیق بتواند به این تحول جهت بخشد. برای مثال مجموعهفیلمهای «بورن» که درباره‌ی بیدار شدن وجدان یک قاتل حکومتی است در ایران وسیعا مورد استقبال بوده، اما چقدر از ایرانیان در ذهن خود این داستان را با قتل‌های زنجیره‌ای ارتباط می‌دهند و تضاد شدید وضعیت اغراق‌آمیز و آرمانی جیسون بورن، قهرمان فیلم، را با شخصیت افرادی مانند سعید امامی (که به اعتراف خودشان قتل روشنفکران را در صورت‌حساب اضافه‌کاری ماهانه‌ی خود داشتند) مد نظر قرار می‌دهند؟ برای آنکه چنین چیزی ممکن شود، از دید نگارنده، تنها راه این است که روشن‌فکران ایرانی به شرح و نقد اینگونه آثار همه‌پسند نیز اهتمام ورزند.

ضرورت اسطوره‌های گذار

جامعه‌ی ایران نیازمند اسطوره‌های گذار است. در چند دهه‌ی گذشته، بسیاری از اسطوره‌های وطنی سخن روشن‌فکران بومی و خارجی را برای عموم مردم تفسیر کرده‌اند. در این بستر، و در کنار بیضایی، نام دیگری که بلافاصله به ذهن می‌آید صادق هدایت است. بی‌دلیل نیست که آثار هدایت با وجود دهه‌ها ممنوعیت همچنان محبوبند، زیرا شخصیت‌هایی که او خلق کرده، از جمله حاجی آقا، علویه خانم و داش آکل و… به نسلی از ایرانیان کمک کرد تا در مورد ساختارها‌ی عمیق جامعه و ریشه‌های وضعیت خراب وطن خود تفکر کنند. آثار هدایت و آثار مشابه آن بی‌شک مایه‌ی غنای فرهنگ ما هستند.

بر خلاف آثار پرامید بیضایی (مثل «آرش» از مجموعه‌ی «سه برخوانی»)، داستان‌های هدایت بیشتر داستان حال و نقد حال هستند تا داستان امید و گذار، و مثل خود او ناامیدانه بی‌ سخن از آینده‌ای دگرگون خاموش می‌شوند. حتی «گل‌محمد» کلیدر نیز که شخصیتی انقلابی را به تصویر کشیده، روایت بیهودگی قهرمان بودن در فرهنگ نخبه‌کش ایران است.

اما جامعه‌ی ایرانی در این لحظه‌ی تاریخی که ناچار باید قدم‌هایی ضروری بردارد و با امید و کوشش‌ و سرسختی از بحران کنونی خود عبور کند، علاوه بر نقد ساختارهای عمیق جمعی، نیازمند تخیل درباره‌ی آینده‌ای متفاوت است و اسطوره‌هایی لازم دارد که بر مبنای خلاقیت بومی و شناخت عمیق بحران‌ها در جامعه‌های مدرن چگونگی گذر از موانع کنونی را برای مردم تفسیر کنند. اینکه چنین داستان‌هایی چه نقشی در تجهیز نیروهای تحول در ایران دارند؛ اینکه آیا این نیروهای تحول ایران را از گلوگاه فعلی خواهند گذراند، یا آنکه کار از کار گذشته است و ایده‌ی درخطرِ «ایران» به ورای مرزهای امیدواری رفته است؛ پرسش‌هایی است که سالهای آینده بدان پاسخ خواهند داد.

چند پرسش دیگر

آیا گفتمان روشن‌فکری ایران می‌تواند با تحلیل اسطوره‌هایی مانند داستان کاوه تشخیص دهد که چقدر آنها بیانگر پویایی موجود در جامعه‌ی ایران هستند و یا جامعه‌ی ایران از چرخه‌ی تکرار آن‌ها خارج شده است؟ آیا روایت‌های این مرز و بوم (چه شیعی و چه ایرانی) که در ذهن و زبان ایرانیان ریشه دارند، به فهم وقایع مدرن روز کمک می‌کنند یا همچون تشبیه جنگ‌های بی‌معنای خاورمیانه به اسطوره‌های صدر اسلام نسخه‌ای کج و معوج از واقعیت از خلال لنز این اسطوره‌ها دیده می‌شود؟ آیا برای بیان الگوهای نوی جامعه‌ی ما اسطوره‌هایی وجود دارد که به جمعیت ایران در فهم جریان اجتماعی خود یاری رساند و آیا این داستان‌ها می‌تواند خود بخشی از گفتمان وسیع ایرانیان برای شکل دادن به آینده‌ی خود باشد؟ برای مثال، آیا آمیزش بخشی از روحانیت ایران با شکلی مدرن از «اراده‌ی معطوف به قدرت» و استفاده‌ی موثر آن از دین و مسجد همچون یک ابزار پروپاگاند قدرت‌مند و مقهور کردن نهاد پادشاهی و بنیان‌گذاری تدریجی یک دیکتاتوری مدرن در هیچ اسطوره‌ی وطنی یا خارجی انعکاس دارد، و اگر چنین است، آیا این اسطوره‌ها برای مردم ایران شناخته شده هستند؟

در چه مدت‌زمان، چه درصدی از ایرانیانی که هنوز توان و زبان مشارکت در گفتگوی روشن‌فکرانه‌ و تحلیل‌های علوم اجتماعی را نیافته‌اند و جهان را عمدتا از دید فرهنگ آشنای قدیم خود می‌بینند، می‌توانند بی‌کمک داستان‌های قابل دسترس ماهیت وقایع روز را عمیقا درک کنند؛ به عبارت دیگر چقدر می‌توان زبانی واقع‌گرا و دقیق اما پرنفوذ برای درک شرایط اجتماعی ترویج داد؟ هنرمندانی همچون بیضایی با آفرینش یا بازآفرینی چنین اسطوره‌هایی چه تاثیری بر روند تکرارهای پرهزینه‌ی این الگوها در دوران مدرن خواهند داشت؟ چگونه این قبیل داستان‌های وطنی می‌توانند به ویژه با استفاده از ابزارهایی چون مصورسازی، کوتاه‌نویسی و طنز مخاطبان وسیع‌تری به ویژه در میان نسل هزاره که عادت به خواندن متون طولانی را از دست داده‌اند، بیابند؟


پانویس‌ها

[1] جمله‌ی واپسین از برخوانی «آرش». از : بهرام بیضایی، سه برخوانی، نشر روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۹۸.

[2] مثلا می‌توان به آثار کسانی چون علی شریعتی (نویسنده‌ی کتاب‌هایی مانند «علی حقیقتی بر گونه‌ی اساطیر») و مرتضی مطهری (نویسنده‌ی کتاب مشهور «داستان راستان» درباره‌ی زندگی ائمه‌ی شیعه) نظری انداخت.

[3] نگاه کنید به مقاله‌ی «صدر اسلام و جهان شبیه‌سازی شده‌ی حاج قاسم» در اینجا (آخرین تاریخ دسترسی به این نشانی: ۱ اسفند ۱۳۹۸)،

و نیز نگاه کنید به مصاحبه‌ی امید شمس با شبکه‌ی خبری ایران اینترنشنال که در آن می‌گوید «قاسم سلیمانی محصول یکی از تکنیک‌های پروپاگاندی جمهوری اسلامی بود.» (آخرین تاریخ دسترسی به این سایت: ۱ اسفند ۱۳۹۸)

[4] یک مورد جالب در این زمینه طلبه‌ی خوش‌نیت ایرانی به نام ابراهیم آذری‌نژاد است. او در روستاهای محروم برای پیشرفت فکری کودکان برای آنها داستان می‌گوید. او در مصاحبه‌ی خود با نشریه‌ی گاردین اظهار داشته بود که در انتخاب‌ داستان‌ها تعصبی ندارد و از داستان‌های مذهبی و غیر مذهبی و ایرانی و خارجی استفاده می‌کند و تنها در فکر رشد فکری کودکان است. کارهای آذری‌نژاد برای نگارنده یادآور دوستی او با چندین نفر از معممین پاک‌نیت ایران است، از جمله یک معلم پرورشی که به نگارنده کمک‌های بسیاری کرده است. حساب «مدرسه‌ی وتر» (مرتبط با دیدگاه‌های تندرو در قم) در توییتر، احتمالا درباره‌ی او بود که چیزی به این مضمون نوشت، که کار آخوند قصه گفتن نیست بلکه قال الصادق و قال الباقر گفتن است، توییتی که بعد از اعتراض بسیاری از کاربران از حساب حذف شد.

[5] نگاه کنید به مطلب خبری زیر: «سخنگوی سپاه: قاسم سلیمانی در سرکوب اعتراضات ۷۸ و ۸۸ نقش نداشت» (آخرین تاریخ دسترسی به مطلب: ۱ اسفند ۱۳۹۸)

[6] چندی پیش مراسم انتخاب بهترین رمان عاشقانه «لیلی» از سوی «انجمن نویسندگان عامه‌پسند» برگزار شد که در آن بیش از ۲۰۰ رمان بررسی شده بود. رجبعلی اعتمادی، نویسنده‌ی آثار عامه‌پسند (که طی سالهای گذشته بارها تحت عنوان «مبتذل‌نویس» مورد انتقاد بوده)، اظهار داشت که «نویسندگان این ژانر به نوعی رهبران فکری بخشی از جامعه به شمار می‌آیند. ادبیات عامه‌پسند فقط سرگرم‌کننده نیست». تمایز آثار عامه‌پسند و مبتذل مفهوم مهمی بود اما نگارنده برای حفظ اختصار از ورود به آن اجتناب کرد.

[7] مثلا نگاه کنید به: آرامش دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ دینی، انتشارات خاوران، پاریس، ۱۳۸۳.

[8] در این مورد نگاه کنید به آثار محقق علوم شناختی، فرانک کایل (Frank Keil). نسخه‌ای از نظریه‌ی کایل درباره‌ی رابطه‌ی عقل فردی و جمعی در کتاب زیر با زبانی ساده ارائه شده است:

Steven Slowman and Philip Fernbach, The Knowledge Illusion: The myth of individual thought and the power of collective wisdom, Macmillan, 2017.

[9] نگاه کنید به:

Mikael Klintman, Knowledge resistance, how we avoid insight from others, Manchester University Press, 2019.

[10] برای ملاحظه‌ی رابطه‌ی فرد با الگوهای آرمانی (Archetypes) در آثار یونگ، نگاه کنید به:

Edward F. Edinger, Ego and Archetype, Shambala, 1992.

[11] Friedman, Michael, “Ernst Cassirer”, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2018 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL.

[12] نگاه کنید به:

 Theodore W. Adorno, The Culture Industry: Selected Essays on Mass Culture, Routledge, 2001.

[13] همین درون‌مایه امسال در فیلم جوکر به تصویر کشیده شده بود: شخصیت جوکر (که آغازگر یک جنبش مخرب اجتماعی است) ساخته‌ی ضعف فردی، خیانت خانواده و جامعه و تبعیض و ظلم و بی‌اعتنایی به فرودستان است نه حاصل جنون یا جنایت. جامعه‌ی شهر گوتام (محل زندگی جوکر و بت‌من) اسیر اشباحی است که خودش ساخته است. نگاه کنید به اینجا.

[14] ماهنامه‌ی کارنامه، شماره‌ی ۱۳، سال دوم، ص ۴۲

[15] کتاب اورول بیش از نه ترجمه‌ی متفاوت دارد که بعضی از آنها بیش از ۲۰ بار تجدید چاپ شده‌اند. نگاه کنید به اینجا. (آخرین تاریخ دسترسی به این نشانی: ۱ اسفند ۱۳۹۸)

بیشتر بخوانید