درحالی‌که همه‌گیری کووید-۱۹ وابستگی ما به نهادهای دولتی را در زمینه سلامت عمومی آشکار ساخته و هم‌اکنون شاهد به‌روزرسانیِ فرضیه‌های کینزیِ بازسازی سرمایه‌داری هستیم، آلبرتو توسکانو ابهامات موجود در رابطه با این احیای «میل به دولت» را به‌پرسش می‌کشد. او با گریز به فلسفه کلاسیک غربی، فرضیه‌ای را پیشنهاد می‌کند که براساس آن تنها نوعی ‌زیست‌قدرت دوگانه است که می‌تواند امروز جایگزین مناسبی برای پیوند هابزیِ بین سلامت، قانون و دولت باشد و فرضیه انقلابی را دوباره محقق کند. 

تصویر لویاتان در کتاب توماس هابز
تصویر لویاتان در کتاب توماس هابز

هنگام اظهارنظر درخصوص بحران‌های گوناگون، معمولاً به این اشاره می‌کنیم که این بحران‌ها چطور قادرند به‌یک‌باره چیزی را آشکار کنند که بازتولیدِ ظاهراً نرم و روانِ وضع موجود آن را نامحسوس و پنهان باقی می‌گذارد، چطور می‌توانند پشت‌صحنه را به جلوی صحنه بیاورند، و چشم‌بندها را از روی چشم‌هایمان بردارند. خصلت، مدت و وسعتِ عالم‌گیری کووید-۱۹ به‌طور کامل این حقیقت دیرینه آخرالزمانی را به‌تصویر می‌کشد. از سرمایه‌داریِ نژادی –که به‌شکل و میزان متفاوتی افراد را در معرض مرگ قرار می‌دهد—تا برجسته‌شدنِ کارِ مراقبتی، از افزایش توجهات به شرایط مهلک زندان‌ها تا کاهش چشم‌گیرِ آلودگی‌های محیطی، همه حقایقی که به‌میانجی این عالم‌گیری آشکار شده‌اند همان‌قدر نامحدود و بی‌کران به‌نظر می‌رسند که تأثیر این ویروس بر مناسبت‌های اجتماعیِ تولیدی و بازتولیدی‌مان. 

اشتیاق همه‌گیر به دولت: سلامت به مثابه بالاترین قانون

در این میان، بُعد سیاسی زیست جمعی‌مان نیز از این قاعده مستثنا نیست. وضعیت‌های اضطراری و آماده‌باش مدام بیشتر می‌شوند، دیکتاتوری‌های بهداشتی واقعی‌ای متولد شده‌اند (خصوصاً در مجارستان)، اضطرار بهداشتی و سلامتی شکل و شمایلی نظامی پیدا کرده است، و چیزی که مجله اکونومیست آن را «کرونابین» [coronopticon] نام نهاده، دارد به‌طرق گوناگون روی جمعیت مردمان هراسان و وحشت‌زده آزمایش می‌شود[i]. با این حال، خیلی ساده است که بنشینیم و فقط از انواع و اقسام استبداد پزشکی که اکنون بر صحنه سیاست معاصر ظاهر شده انتقاد کنیم. به‌خصوص برای آنان که در جهت حفظ آینده‌ای رهایی‌بخش برای فردای عالم‌گیری تلاش می‌کنند، اندیشیدن به ابهامات و تردیدهای عمیقی که در رابطه با دولت وجود دارد و این بحران آنها را آشکار کرده ضروری است.

ما شاهد میل و اشتیاقی همه‌گیر نسبت به دولت هستیم: تقاضا برای آنکه مقامات دولتی سریع و مؤثر عمل کنند، که به «خط مقدم» همه‌گیرشناسی بودجه مناسبی بدهند، که امنیت شغلی و دسترس‌پذیریِ وسایل معیشتی و بهداشتی در مواجهه با این اختلال بی‌سابقه زندگی «عادی» تضمین گردد. و همچنین این تقاضای فراگیر وجود دارد که مقامات دولتی کسانی را که رفتار پرخطر یا بی‌احتیاطانه‌ای دارند مجازات کنند؛ چنین تقاضایی درواقع آن مفهوم‌پردازیِ مترقی و آرزومندانه‌ را تصحیح می‌کند که می‌گوید هر سرکوبی عمودی و از بالا به پایین است.

«سلامت مردم باید بالاترین قانون باشد.» در این شعار سیسرون که سادگی گول‌زننده‌ای دارد، می‌توان بخش زیادی از ابهامی را که در گرایش و میل ما به دولت وجود دارد شناسایی کرد. این شعار را هم می‌توان همچون ضرورتِ پیرویِ سیاست‌ورزی از خیر جمعی تفسیر کرد، و هم می‌توان گفت که به تمرکزِ مطلق قدرت در دستانِ حاکمی مشروعیت می‌دهد که این توانایی را منحصر به خود می‌داند که تعیین کند سلامت چیست و مردم کیستند.

با توجه به محدودبودن تخیل و زبان بیان سیاسی‌مان —و البته، به‌نظر من، همچنین به‌خاطر خودِ ماهیت دولت— این میل تا حد زیادی با اصطلاحات و تعابیر جنگی خود را بروز می‌دهد. گوش‌های ما از شنیدن اعلان جنگ بر کرونا خسته شده است: «ناقل بزرگ» آمریکا (لقبی که فینتان اوتول به ترامپ داده[ii]) توییت می‌کند که «دشمن نامرئی به‌زودی کاملاً عقب‌شینی خواهد کرد»، و نخست‌وزیر بریتانیا که دوران نقاهتش را سپری می‌کند، از «جنگ بادشمنی که هنوز کاملاً نمی‌شناسیمش» حرف می‌زند. گفتارها و گفتمان‌های ملی‌گرایانه وضعیت امروز انگلستان را با روح حاکم بر این کشور در دوران بمباران هوایی بلیتس قیاس می‌کنند، و از طرف دیگر اختیارات قانونی زمان جنگ موقتاً فعال شده‌اند تا صنایع انگلستان برای تولید ونتیلاتور و تجهیزات محافظت شخصی ملی شوند.

البته، جنگیدن با یک ویروس به‌هرحال منطقی تر و قانع‌کننده‌تر از جنگ به‌راه‌انداختن علیه یک اسم (مثلاً تروریسم) نیست، اما این استعاره‌ای است که عمیقاً هم در نحوه فکرکردنِ ما به ایمنی و عفونت، و هم در گنجینه واژگان سیاسی‌مان ریشه دارد. همان‌طور که تاریخ دولت و ادراک ما از آن گواهی می‌دهد، تمایزقائل شدن بین گفتار پزشکی و گفتار نظامی اغلب به‌شدت دشوار است، چه در سطح ایدئولوژیک و چه در سطح عملی. با وجود این، درست همان‌طور که ردیابی کانون‌های سرمایه‌داریِ پشت این بحران[iii] ما را از مواجه شدن با همدستی‌های خودمان با آن معاف نمی‌کند، انتقاد از ناکارآمدی و سوءنیت سیاسی‌ای که در واکنش‌ها به کووید-۱۹ وجود دارد نیز ما را از مواجه شدن با میلِ تناقض‌آمیز خودمان نسبت به دولت مصون نمی‌دارد.

تاریخ فلسفه سیاسی شاید بتواند نوری نسبی به این وضعیت بغرنج بتاباند. به‌ هر روی، تقاطع میان ازخودبیگانگیِ اراده سیاسی ما به‌نفع یک حاکم، و توانایی او برای حفظ جان و سلامت سوژه‌هایش، خصوصاً در مقابل همه‌گیری‌ها و طاعون‌ها، در قلب و خاستگاه تفکر سیاسیِ مدرن غربی قرار دارد، که خوب یا بد، همچنان عقل سلیم ما را شکل می‌دهد. بهترین مثال آن شعار یا قاعده‌ کلی‌ای است که دولت‌مرد و فیلسوف رومی، سیسرون، آن را ابداع کرد و سپس در آغاز دوره مدرن، یعنی در دوران تکوینِ دولت سرمایه‌دارانه مدرن، از سوی توماس هابز، باروخ اسپینوزا، جان لاک و مساوات‌طلبِ شورشی، ویلیام رینزبورو، مطرح شد: سلامت مردم باید بالاترین قانون باشد (Salus populi suprema lex). در این شعار که سادگی گول‌زننده‌ای دارد، می‌توان بخش زیادی از ابهامی را که در گرایش و میل ما به دولت وجود دارد شناسایی کرد. این قاعده را هم می‌توان همچون ضرورتِ پیرویِ سیاست‌ورزی از خیر جمعی تفسیر کرد، و هم می‌توان گفت که به تمرکزِ مطلق قدرت در دستانِ حاکمی مشروعیت می‌دهد که این توانایی را منحصر به خود می‌داند که تعیین کند سلامت چیست و مردم کیستند (این مردم می‌تواند به‌سادگی به یک قوم یا یک نژاد تبدیل شود).

لویاتان و پزشکان طاعون

بازنگری در تاریخ سیاسی و تخیل سیاسی‌مان به‌واسطه شعار سیسرون، به‌جای مثلاً تمرکز بر جنگ به‌مثابه قابله دولت مدرن، خصوصاً در دورانِ عالم‌گیری کنونی آموزنده است. نسخه‌ای از لویاتان توماس هابز را بردارید و به تصویر معروفی نگاه کنید که احتمالاً روی جلد آن خودنمایی می‌کند (در نسخه اصلی، این تصویر در صفحه اول و مقابل صفحه عنوان کتاب قرار داشت). احتمالاً شگفت‌زده خواهید شد از اینکه چطور هابز به چاپ‌کننده کتاب سفارش داده که حاکم را همچون سری به تصویر بکشد که از بالای بدن سیاسی‌ای متشکل از سوژه‌هابش (که هم به سمت داخل یا به بالا، به پادشاه نگاه می‌کند) به جلو نگاه می‌کند. یا می‌توانید در چشم‌انداز پیرامون گشتی بزنید تا متوجه نبود کار یدی در زمین‌های اطراف و نشانه‌هایی از جنگ در دوردست‌ها (راه‌بندها، کشتی‌های جنگی، دود ناشی از توپ‌های جنگی) شوید. یا بازهم می‌توانید به شمایل‌های مربوط به قدرت سکولار و مذهبی که در سمت چپ و راست تصویر چیده شده‌اند بنگرید. چیزی که ممکن است از نظرتان دور بماند، اما این است است: شهری که انسان مصنوعی هابز روی آن قامت افراشته تقریباً کاملاً خالی است، به استثنای چند سرباز در حال گشت‌زنی و چند چهره هراس‌آوری که نقاب منقاردار بر صورت دارند و بدون بزرگ‌نمایی تصویر دشوار می‌توان تشخیصشان داد. اینها پزشکان طاعون‌اند. جنگ و همه‌گیری‌ها بافت و زمینه‌ای است برای ادغامِ سوژه‌های ازاین‌پس  ناتوان درون حاکم، و همچنین منزوی‌ساختنِ آنها در خانه‌هایشان در زمان نبردها و بیماری‌های واگیردار. سلامت مردم باید بالاترین قانون باشد.

تصویر روی جلد لویاتان هابز-بخش پایینی

در شرح تازه‌ای بر فلسفه هابز، فیلسوف ایتالیایی، جورجو آگامبن (که مداخله‌هایش در مورد کووید-۱۹ و تفسیر آن همچون فرصت نابی برای تشدید وضعیت استثنایی مورد انتقادهای گسترده قرار گرفت)، به‌خوبی متذکر شده است که تصویر روی جلد لویتان نشانگر یکی از جنبه‌های تعیین‌کننده این دولت مدرن است که اندیشه هابز نقش فراوانی در شکل‌دادن و مشروعیت‌دادن به آن داشته است: غیاب مردم یا، به یونانی، ادِمیا (ademia). پزشکان طاعون هابز حکایت از نوعی پیوند مخفی دارند بینِ از یک سو، غیاب مردم یا دموس (به‌مثابه هرچیزی جز انبوهه‌ای که در حاکم دولت سرکوب و ازخودبیگانه شود)، و از سوی دیگر، بحران‌های دوره‌ایِ ایجادشده توسط اپیدمی‌ها (که معنای تحت‌الفظی‌اش می‌شود «بر مردم»: اپی + دموس) و پاندمی‌ها (که معنای تحت‌الفظی‌اش می‌شود «همه مردم»: پان + دموس). دولت مدرن که قدرت را به انحصار خود درمی‌آورد، یک دولت طاعونی است.

از دولت جذام تا دولت طاعون

میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، هم استدلال مشابهی را طرح کرده که به کار زمانه ما می‌آید، زمانه‌ای که دوران انزوا، حفاظت و فاصله‌گیری اجتماعی است. فوکو در درسگفتارهایش درمورد ظهور فیگور اجتماعیِ «آنرمال» [anormal یا ناهنجارمند] در دوران مدرن این پرسش را مطرح کرد که اروپا تحت چه شرایطی شاهد گذار از اشکال قدرتِ حذف‌کننده، منع‌کننده، و طردکننده به تکنیک‌های قدرتی بود که درصدد مشاهده، تحلیل و کنترل انسان‌ها، و فردیت‌بخشی به آنها و نرمال‌سازی‌شان هستند. پیشنهاد او آن بود که بازگردیم و به دو نوع شیوه درمان بیماری‌های عفونی نگاه کنیم که به‌مرور یکی از آنها جایگزین دیگری شد: از سیاست جذام به سیاست طاعون. به‌زعم فوکو، گذار از تفکیک دو گروه، یعنی گروه افراد جذامی و افراد سالم –تفکیکی که در کلونی‌های جذامیان یا لازارتوها انجام می‌شد— به حکومت دقیق و خانه به خانه بر شهر در دورتن طاعون نشانگرِ تغییر عظیمی در شیوه اداره و حکمرانی بر رفتار ما بوده است و در نهایت به‌عنوان پیش‌شرطی برای درک ما از قانون و نمایندگی قانون، و شهروندی و دولت عمل کرده است. توصیف فوکو از استقرار قدرت در شهری طاعون‌زده به‌طرز عجیبی بر این ایده گواهی می‌دهد که ما همچنان تا حد زیادی در فضای سیاسی‌ای زیست می‌کنیم که در اروپای قرن هجده پدیدار شده است، در چیزی که او آن را «رؤیای سیاسی» طاعون می‌نامد («رؤیای ادبی» طاعون رؤیای آنارشی و انحلال مرزهای اجتماعی و فردی بود):

«نگهبانان باید همواره در انتهای خیابان‌ها حاضر می‌بودند، بازرسان محلات و مناطق باید دو مرتبه در روز به‌نحوی وظیفه بازرسی خود را انجام می‌دادند که هیچ چیزی از آنچه در شهر رخ می‌دهد تنواند از چشمشان دور بماند. و هر چیزی که به این شکل مشاهده می‌شد می‌بایست به‌طور دائمی از طریق این قسم معاینه بصری، و همچنین با رونویسی از تمام اطلاعات به‌دست‌آمده در دفاتر بزرگ ثبت شود. (…) در اینجا نه با حذف، که با قرنطینه سروکار داریم. مسئله نه دورکردن، بلکه برعکس مقررکردن، تثبیت و مشخص‌کردن مکان فرد، تعیین جایگاه، تعریف چگونگی حضورداشتن، و نظارت بر این حضور است. نه طرد، بلکه ادغام. متوجه هستید که مسئله نوعی تقسیم‌بندیِ کلی بین دو نوع، یا دو گروه از جمعیت مردم هم نیست: آن که پاک است و آن که ناپاک، آن که جذام دارد و آن که ندارد. برعکس، با نوعی تفاوت‌های ریز بین افراد بیمار و غیربیمار سروکار داریم، تفاوت‌هایی که پیوسته تحت‌نظر قرار دارند. مسئله فردیت‌بخشی است، و متعاقباً تقسیم و تقسیم‌ِ مجدد قدرت که تا ریزدانه فردیت امتداد می‌یابد.»

پزشکان طاعون هابز حکایت از نوعی پیوند مخفی دارند بینِ از یک سو، غیاب مردم یا دموس (به‌مثابه هرچیزی جز انبوهه‌ای که در حاکم دولت سرکوب و ازخودبیگانه شود)، و از سوی دیگر، بحران‌های دوره‌ایِ ایجادشده توسط اپیدمی‌ها (که معنای تحت‌الفظی‌اش می‌شود «بر مردم»: اپی + دموس) و پاندمی‌ها (که معنای تحت‌الفظی‌اش می‌شود «همه مردم»: پان + دموس). دولت مدرن که قدرت را به انحصار خود درمی‌آورد، یک دولت طاعونی است.

درحالی‌که محصورسازیِ جذامیان بر اساس تفکیک سختگیرانه وتقسیم جمعیت به گروه بیماران (یعنی بیماران واگیردار) و گروه سالم‌ها بود، پلیس طاعون روی درجه‌بندی ریسک‌ها کار می‌کند و شهرها را بر اساس رفتار و آسیب‌پذیری فردی کارتوگرافی یا نقشه‌برداری می‌کند. به این ترتیب هرکس به حامل یک تهدید بالقوه تبدیل می‌شود که تنها از طریق جمع‌آوری داده (دفاتر بزرگی که نگهبانان حمل می‌کنند) می‌توان آن را پیش‌بینی کرد.بنابراین، حکومت طاعون یکی از پیشگامان در زمینه وسواس سیاسی نسبت به «فرد خطرناک» بوده است، فردی که پدیده‌های سرایت، جرم، و تعارض را گرد هم می‌آورد (و در هم می‌آمیزد). در عصر سرمایه‌داری نظارتی و قدرت الگوریتمی، رویه‌های نرمال‌سازی‌ای که فرد خطرناک را هدف قرار می‌دهند نیروی محاسباتی عظیمی را جمع‌ و ذخیره می‌کنند که مدام و بیش از پیش دقیق‌تر می‌شود. این رویه‌ها نیز مانند حکایت‌های دانیل دفو از خودقرنطینگی در یادداشت‌های سال طاعون، ارادی و داوطلبانه هستند، اما ادامه‌یافتن عالم‌گیری و تهدید آن برای سلامت فردی و جمعی می‌تواند کارکرد استدلال قانع‌کننده‌ای را داشته باشد نه فقط برای توجیه تشدید اختیارات دولت، بلکه همچنین برای بازرسی، ثبت و نسبی‌سازیِ «زندگی خصوصی»، چیزی که شهر طاعون فوکو پیشگام دراماتیک آن بود.

زیست‌سیاست دوگانه

با نظر به این تاریخ دورودراز و ریشه‌دارِ قدرت طاعون و دولت طاعون، آیا تصور اشکالی از سلامت عمومی که صرفاً مترداف با سلامت دولت نباشد ممکن است؟ یعنی تصور واکنش‌هایی به عالم‌گیری که میل ما به انحصار قدرت در دستان حاکمیت و سازش با آن را ریشه‌دارتر نکند؟ آیا ما خواهیم توانست از این گرایش ظاهراً سمج بپرهیزیم که ما را مجاب می‌سازد با بحران‌ها همچون فرصت‌هایی برای گسترش بیش از پیشِ اختیارات دولت، آن هم در غیاب و انزوای مردم، برخورد کنیم؟ تاریخ متأخر همه‌گیری‌ها در غرب آفریقا اهمیت حیاتی همه‌گیرشناسانی را نشان داد که همچون اجتماع‌ها فکر می‌کنند و اجتماع‌هایی که همچون همه‌گیرشناسان فکر می‌کنند[iv] —و البته با تکیه بر اقتصادهای اخلاقی و مشاهدات محلی برای شکل‌دهی مجدد به رفتار اجتماعی و بدنی در مسیری پیشگیرانه. این در حالی است که تفکر انتقادی در باب حدومرزهای سیاست‌های اعمال «قرنطینه» بدون وضعِ «سپرهای حفاظتی جوامع» نیز در همین مسیر حرکت می‌کند.[v]

شعاری که پلنگ‌های سیاه برای برنامه‌هایشان انتخاب کرده‌اند شاید وزنه تعادل و جایگزین مناسبی برای پیوند هابزیِ بین سلامت، قانون و دولت باشد: بقا تا زمان انقلاب.

عالم‌گیری‌ها را نباید با مقایسه آنها با جنگ همچون توجیهات و استدلال‌های زیست‌شناسانه‌ای در دفاع از متمرکزساختن قدرت درنظرگرفت. اگر مشخصه دوران پس از جنگ، که همچنان ابژه ازدست‌رفته مالیخولیای بزرگ چپ باقی مانده است، دولت رفاه بود، راه‌حل وضعیت دشوار ما نباید پذیرش دولت رفاه به‌عنوان تنها افق پیش‌رو باشد؛ خصوصاً وقتی که به تناقض‌های عمیقی فکر می‌کنیم که امروز درزها و  بخیه‌های را از نو شکافته‌ و پاره  کرده‌اند که به میانجی آنها دولت  اولویت‌های همه‌گیرشناسانه و سلامت عمومی، از یک سو، و الزامات سرمایه‌داری از سوی دیگر به هم‌ پیوند داده و دوخته بود. به‌ عبارت دیگر، وقتی سلامت مردم و بازتولید اجتماعی آنها عمیقاً با الزامات انباشت سرمایه در هم گره خورده باشد —همان الزاماتی که نقش کشاورزی تجاری در بروز بحران فعلی و قصور شرکت‌های داروسازی بزرگ در تخفیف این بحران را تعیین می‌کند— دولت ممکن است به‌طور غریزی از تفکر در قالب یک همه‌گیرشناس ناتوان باشد.

یک مسیر نظرورزانه برای آنکه بتوانیم میان میلمان به دولت و نیازمان به سلامت جمعی تفکیک قائل شویم این است که به سنت‌هایی توجه کنیم که می‌توانیم آنها را «زیست‌سیاستِ دوگانه» بنامیم [در نسبت با قدرت دوگانه لنینی]، و عبارت اند از تلاش جمعی برای تصرف سیاسیِ وجوهی از بازتولید اجتماعی، از مسکن گرفته تا پزشکی، که دولت و سرمایه آنها را رها کرده یا در قالب نوعی «همه‌گیریِ مصنوعیِ ناامنی» به‌شکل تحمل‌ناپذیری انحصاری ساخته‌اند[vi]. بهداشت عمومی (یا مردمی یا جمعی) فقط وسیله قدرت‌گیریِ مکرر دولت نبوده است، بلکه به‌عنوان نقطه‌اتکایی نیزعمل کرده برای تصور نابودی اشکال و مناسبات اجتماعیِ سرمایه‌دارانه، و آنهم بدون تکیه بر فرض وجود گسستی سیاسی در سازوکار قدرت، و بدون انتظارکشیدن برای فرداهای انقلابی. تجربه‌های به‌شدت سرکوب‌شده پلنگ‌های سیاه در رابطه با برنامه‌های تهیه صبحانه رایگان برای دانش‌آموزان، آزمایش و پایشِ کم‌خونی داسی‌شکل و ارائه خدمات بهداشتی آلترناتیو، فقط یک نمونه از چنین اقدامات و ابتکارهای ضدسیستمِ مردمی‌ هستند. بزرگ‌ترین چالش حال حاضر آن است که نه فقط بیاندیشیم به اینکه چنین تجربه‌هایی چگونه می‌توانند در شرایط گوناگون اجتماعی و همه‌گیرشناسانه بازتولید شوند، بلکه همچنین به این فکر کنیم که آنها چگونه می‌توانند —بدون رها کردنِ دولت به‌مثابه عرصه مبارزه و مطالبه— گسترش یافته و با یکدیگرهماهنگ شوند. شعاری که پلنگ‌های سیاه برای برنامه‌هایشان انتخاب کرده‌اند شاید وزنه تعادل و جایگزین مناسبی برای پیوند هابزیِ بین سلامت، قانون و دولت باشد: بقا تا زمان انقلاب.


[i] « Creating the Coronopticon », The Economist, 26 mars 2020 : www.economist.com

[ii] « Fintan O’Toole, « Vector in Chief », New York Review of Books, 14 mai 2020 : www.nybooks.com.

[iii] Rob Wallace, « Capitalism Is a Disease Hotspot », Monthly Review Online, March 12, 2020, https://mronline.org.

[مصاحبه‌ای از راب والاس: کشاورزی سرمایه‌دارانه و کووید ۱۹: یک ترکیب مرگبار]

[iv] « Alex de Waal, « New Pathogen, Old Politics », Boston Review, 3 avril 2020, https://bostonreview.net.

و همچنین کتاب پل ریکارد که برمبنای پژوهش‌هایش در مورد سیرالئون نوشته شده است:

Paul Richard, Ebola: How a People’s Science Helped End an Epidemic (Zed Books, 2016)

[v] Anthony Costello, « Despite What Matt Hancock Says, the Government’s Policy Is Still Herd Immunity », The Guardian, 3 avril 2020 : www.theguardian.co

[vi] « Interview: Dr. Abdul El-Sayed on the Politics of COVID-19 », Current Affairs, 7 avril 2020 : www.currentaffairs.or


بیشتر بخوانید: