باخت ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امسال شبیه مسابقه‌ی فوتبالی بود که دو طرف هرچند دقیقه یکبار به یکدیگر گُل می‌زنند و مساوی می‌کنند و فقط در لحظه‌ی آخر است که یک پنالتیِ اتفاقی سرنوشت بازی را به نفع یکی تغییر می‌دهد. از میان ۱۵۰ میلیون رأی مستقیم، رقیب ترامپ جوزف بایدن فقط چهار پنج میلیون رأی جلوتر بود. به هنگام ترک کاخ سفید، دانالد ترامپ هنوز ذهن و قلب نیمی از مردم آمریکا را با خود دارد. تعداد زنان سفیدپوست که به ترامپ رأی دادند از تعداد زنان سفید پوست که به بایدن رأی دادند بیشتر بود!

آیا تیم جدید در کاخ سفید برنامه‌ی نوینی برای دوران پساگلوبالیسم دارد؟ نمی‌دانیم!
کارزارِ ضد ترامپ یک مبارزه‌ی سلبی بود: کارزار علیه یک «خطر وجودی» (مرگ و زندگی) که محیط زیست، برابری نژادی، علم و دانش، بهداشت عمومی، و حقوق مدنی را در داخل آمریکا تهدید می‌کرد.

اگر به یاد بیاوریم که در دور مقدماتی، سناتور برنی سندرزــ با مترقی‌ترین و دموکراتیک‌ترین پلاتفورم و برنامه ــ در وهله‌ی نخست علیه جو بایدن مبارزه می‌کرد، یعنی علیه محافظه‌کارترین و ضعیف‌ترین نامزد حزب دموکرتیک، متوجه خواهیم شد که بایدن نماینده‌ و نماد دستگاه حاکم ایالات متحده به معنیِ متداول آن است، همان دستگاهی که چهار سال پیش اوباما و نئولیبرال‌های والستریت آنرا نمایندگی می‌کردند و جنبش برنی سندرز از چپ، و ترامپ از راست، علیه آن قیام کرده‌بودند. آیا جو بایدن و کاملا هریس معاونش، می‌خواهند ما را به سال ۲۰۱۵ بازگردانند؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا تیم جدید در کاخ سفید برنامه‌ی نوینی برای دوران پساگلوبالیسم دارد؟ نمی‌دانیم!

کارزارِ ضد ترامپ یک مبارزه‌ی سلبی بود: کارزار علیه یک «خطر وجودی» (مرگ و زندگی) که محیط زیست، برابری نژادی، علم و دانش، بهداشت عمومی، و حقوق مدنی را در داخل آمریکا تهدید می‌کرد. کارزاری علیه پوپولیسمِ کور، تعصبات نژادی ودینی، روشنفکر ستیزی، وطن‌پرستی افراطی، مهاجرستیزی و دشمنی با خارجی‌ها. ویروس کرونا از راه رسید و این خطر وجودی را دوچندان کرد.

اما فراموش نکنیم که بخشی از «طبقه‌ی حاکم» نیز علیه ترامپ مبارزه کرد و صدها میلیون دلار به کارزارِ رقیبش بایدن مدد رساند، که برجسته‌ترینِ‌شان مایکل بلومبرگ میلیاردر نیویورکی از سلاطین والستریت، و سران شرکت‌های فنآوری اطلاعات بودند، مردانی که ثروتمندترین افراد روی کره زمین‌ را تشکیل می‌دهند. بیل گیتز و همسرش ملیندا، رهبرانِ امپراتوری مایکروسافت، هرگز به طور علنی از یک نامزد حمایت نکرده‌اند اما بیل گیتز بارها نارضایتی‌اش را از عملکرد کابینه‌ی ترامپ بیان کرده بود. او و همسرش از نزدیکان هیلاری و بیل کلینتون هستند. جف بزوس، رئیس شرکت آمازون و از بزرگ‌ترین سوپرمیلیاردرهای جهان، صاحب روزنامه‌ی «واشنگتن پست» است، روزنامه‌ای که از دشمنان دیرینه‌ی ترامپ محسوب می‌شود. رید هافمن (رئیس لینکدین)، اریک اشمیت (رئیس سابق گوگل)، داستین مسکوویتز (از بنیانگذاران فیسبوک)، لاری پیچ و سرگئی برین (گوگل) و تعداد زیادی از فرمانروایان «سیلیکون وَلی» به حزب دموکراتیک نزدیک‌ترند. این جماعت را در ایالات متحده با عنوان «میلیاردرهای لیبرال» می‌شناسند.

بنابراین، شکست ترامپ پایانی است بر تنش یا تلاطمی که جنبش او در میان طبقات حاکم آمریکا موجب شد. حزب جمهوری‌خواه اکنون باید تصمیم بگیرد که این جنبش را همچون «تی‌پارتی» که نماینده‌ی پوپولیسمِ مذهبی و انزواطلبِ آمریکایی است به مثابه بخشی از پلاتفورمِ اصلی خود بپذیرد یا اینکه بازگشت کند به سمت محافظه‌کاری سنتیِ کسانی چون بوش، رامنی، مک‌کین، و ریگان. در صورت اخیر، بخش‌های افراطی در میان «توده مردم» دوباره گرایش‌های ضدسیستمی پیدا خواهند کرد. برخی از هم‌اکنون توصیه می‌کنند که ترامپ باید حزب جدیدی تأسیس کند، چیزی معادل حزب‌های افراطیِ راستگرا در اروپا.

و جنبش سندرز؟ این جنبشِ سوسیال دموکراتیک و جوان طی چهار سال آینده باید همزمان در دو جبهه برزمد: با جنبش «خلقی» و پوپولیستِ راست افراطی از پایین، و با کابینه‌ی نئولیبرال/والستریتیِ حزب دموکراتیک در بالا، و هشیار باشد که به دام معاملات و چانه‌زنی‌های بی‌حاصلِ شبه‌اصلاح‌طلبانه به منظور «آشتی طبقاتی» با والستریت به سبک اوباما نیفتد. این جنبش کماکان در مسیر عدالت اقتصادی برای طبقات محروم و کم‌درآمد، برابری نژادی و جنسی و جنسیتی، آموزش و بهداشت رایگان، مسکن ارزان، و بازسازیِ زیرساخت‌های اقتصادی حرکت خواهد کرد.

در مورد انتخابات آمریکا