درآیند

در ایران امروزین، با ویژگی‌هایی که از نظر مدنی و سیاسی دارد، قدرت‌ سیاسی به شیوه‌های گوناگون نمود و بروز می‌یابد و نیروی حاکم به شکل‌های گوناگون قدرت‌نمایی و زورگویی می‌کند. در این نوشته به یکی از شکل‌های قدرت‌نمایی و خودکامگی در ایران می‌پردازم که از راه ستیز آشکار با عقل سلیم و افکار عمومی انجام می‌شود.

فیلسوف-‌شاه

در دیدگاهی بسیار کهن، حق فرمان‌روایی با فرزانگی و خردمندی پیوند می‌خورد—تنها فیلسوف (حکیم) مشروعیت دارد که بر دیگران فرمان‌ براند. گرچه برخی خاستگاه این دیدگاه را با انگاره‌ی شاه آرمانی در ایران باستان و اندیشه‌ی ایرانشهری مرتبط دانسته‌اند (برای مثال بنگرید به این مقاله)، افلاتون بود که در رساله‌ی «جمهوری» برای نخستین بار این ایده را چونان دیدگاهی فلسفی تدوین کرد. در این رساله افلاتون (از زبان سقرات) در گفتاری پرپیچ‌وخم—که بسی اندیشه‌ها در تاریخ فلسفه را به یاد می‌آورد—از مسیری به ایده‌ی فیلسوف‌شاه می‌رسد که شگفتیِ خواننده را برمی‌انگیزد. چنین می‌نماید که پرسش اصلی در این رساله درباره‌ی عدالت است. بحث در آغاز بر سر این است که عدالت چیست، و انسان عدالت‌مند چه صفتی دارد. با پاسخ به این پرسش قرار است «سعادت»، یعنی زندگی انسان عادل و دادگر، تعریف شود. در اینجا کاری شگفت‌ از افلاتون می‌بینیم: او روح یا نفس انسان را با دولت‌شهر یونانی (polis) مقایسه می‌کند چرا که معتقد است دولت‌شهر روحِ جملگیِ شهروندانِ آن است و در نتیجه اگر بتوان دانست که عدالت در دولت‌شهر چه جایگاهی دارد آنگاه ‌توان دانست که عدالت در زندگی فردی انسان چه جایگاهی دارد و از اینجاست که افلاتون لازم می‌بیند آرمان‌شهر عدالت‌مدار را ترسیم کند.

برای ما ایرانیان تصویری که افلاتون از فیلسوف‌شاه و جامعه‌ی آرمانی ترسیم می‌کند چندان ناآشنا نیست. در واقع برخی پژوهشگران نظام سیاسی در ایران و به‌طور خاص نظام ولایت فقیه را برگرفته از چنان انگاره‌ی افلاتونی می‌دانند.

یکی و شاید مهم‌ترین ویژگیِ دولت‌شهری که کاملاً عدالت‌مدار است این است که چنان دولت‌شهری را کسی اداره می‌کند که کاملاً دادگر و عادل است. گفتیم که دولت‌شهر چون روح جملگیِ شهروندان است؛ پس فرمان‌روا را هم می‌توان ذهنی دانست که روح از طریق آن عمل می‌کند. در نظر افلاتون، کسی که کاملاً عادل و دادگر است کسی است دانش کامل (حکمت) دارد.

افلاتون می‌کوشد فیلسوف‌شاه را از شاه مستبد متمایز کند اما در نهایت تصویری از جامعه‌ی آرمانی ارائه می‌دهد که فرقی با استبداد ندارد. پاره‌ی زیر از جمهوری در این زمینه بس شگفت‌انگیز است:

  «گفتم: می‌دانی چرا پول درآوردن از راه پیشه‌وری و مزدوری دون شأن آزادمردان است؟ کسی که باین گونه کارها می‌پردازد شریف‌ترین جزء روحش چنان ناتوان است که نمی‌تواند به جانورانی که در درونش نهفته‌اند تسلط یابد، بلکه مقهور و مغلوب آنهاست و چاره‌ ای ندارد جز اینکه به دلخواه آنها رفتار کند. … برای اینکه این‌گونه کسان نیز مانند آزادمردان تابع خرد شوند راهی نیست جز اینکه آنان را مجبور کنیم زیردست مردان خردمند قرار گیرند و از آنان فرمانبرداری کنند. ولی مراد ما این نیست که پیروی از دیگران، چنانکه ترازیماخوس ادعا کرد، به زیان زیردستان تمام شود بلکه اصلی که ما را وادار می‌کند چنین تصمیمی بگیریم این‌است که معتقدیم سعادت هر انسانی در این است که از روحی الهی و خردمند پیروی نماید:‌ اگر چنین روحی در درون خود او باشد چه بهتر. در غیر اینصورت باید چنین روحی از بیرون بر او گماشت تا همهٔ آدمیان تابع اصلی الهی باشند و تاآنجا که میسر است همانند و دوست یکدیگر شوند.»[1]

فیلسوفشاه و ولی فقیه

برای ما ایرانیان تصویری که افلاتون از فیلسوف‌شاه و جامعه‌ی آرمانی ترسیم می‌کند چندان ناآشنا نیست. در واقع برخی پژوهشگران نظام سیاسی در ایران و به‌طور خاص نظام ولایت فقیه را برگرفته از چنان انگاره‌ی افلاتونی می‌دانند (در این زمینه این پژوهش خواندنی‌ست). پس طبیعی است که برخی از ما علاقه‌ داشته باشیم نظام ولایت فقیه را از همان منظری نقد کنیم که دیدگاه افلاتون درباره‌ی فلسفه و حکومت را نقد می‌کنیم.

مهم‌ترین نقد این است که قدرت در هر صورت فسادانگیز است و فرقی نمی‌کند در دست چه کسی باشد، فیلسوف و حکیم یا بی‌سواد و عامی. جالب است که ایران معاصر هر دو شکل را به خود دیده است. در یک سو رضاشاه بود که معروف است چندان سوادی نداشته، و در دیگر سو آیت‌الله خمینی که عبدالکریم سروش او را (به درست یا غلط یا مغالطه) باسوادترین رهبر ایران از زمان هخامنشیان و حتا در سراسر جهان می‌خواند.[2] می‌دانیم که در هر دو مورد استبداد و زورگویی اساس حکومت‌داری بود و، به نظر بسیاری، شاید در دومی حتا بیش‌تر چنین بود، تفاوتی که طبیعتاً میان استبداد منوّر و استبداد مذهبی هست.

می‌توان استدلال کرد که سپردنِ قدرت به کسی که فیلسوف یا حکیم خوانده شده ممکن است حتا استبدادی دوچندان به‌همراه داشته باشد چراکه او خود را نه‌فقط در زور بلکه در دانش نیز برتر از دیگران می‌بیند و زین‌رو نیازی به اتکا به رأی متخصصان و کارشناسان نخواهد دید. گذشته از این، وقتی نظام ولایت فقیه را با انگاره‌ی حکیم حاکم مقایسه می‌کنیم، باید آن ویژگی‌هایی را هم که مختص نظام ولایی است از نظر دور نداریم. افلاتون معترف است که حاکمیت سراسر عدل و دادی که از آن سخن می‌گوید آرمانی دست‌نیافتنی است و فیلسوف‌شاهی هم که کاملاً عادل باشد وجود ندارد. در نتیجه می‌گوید «به همین‌قدر خرسند خواهیم بود که او به‌حد امکان به عدالت نزدیک و از قابلیت عدالت بیش از دیگران بهره‌مند باشد»[3] از همین جا روشن می‌شود که آن دستگاه سیاسی که پس از انقلاب اسلامی در ایران حاکم شد چیزی فراتر از فیلسوف‌شاه افلاتونی است؛ ولی فقیه در نظر هوادارانش درحقیقت ایده‌آلی است که جامعه‌ی واقعیت پوشیده است چراکه او در نظر آنان به جایگاهی فرابشری پیوند دارد.

خردستیزی برای قدرتنمایی

به هر روی اما برای فهم استبداد در ایران امروزین نیاز داریم تحلیل کنیم که استبداد ولایت فقیه چه نسبتی با دانش و عقلانیت دارد. محمدرضا نیکفر اخیراً در یادداشتی از نسبت استبداد و توهمِ همه‌چیزدانی و علّامگی در ایران سخن گفته است و پیش از آن هم اکبر گنجی در نوشته‌ای به برخی نمودهای علّامگی و همه‌چیزدانی در سی ‌سال زمامداری آیت‌الله خامنه‌ای اشاره کرده بود. اما به نظر من یک شیوه از استبداد ولایت فقیه در ایران اغلب نادیده گرفته می‌شود و آن قدرت‌نمایی از راه خردستیزی است. از برخی دستورها و فرموده‌های آیت‌الله خامنه‌ای چنین برمی‌آید که او درحقیقت آگاهانه تمایل دارد آشکارا با خرد جمعی و عقل سلیم پادوَرزی و ستیز ‌کند. می‌دانیم که او با قدرت مطلقی که دارد می‌تواند در پشت پرده نظر خود را هرچند خلاف خرد جمعی باشد اعمال کند اما با این حال او شخصاً و علناً نظر خلاف عقل خود را اظهار می‌کند. یک نمونه‌ی جالب ‌اظهارنظر یا بهتر است بگوییم دستور او درباره‌ی خرید واکسن کرونا است. او در اظهارنظری که در حقیقت چیزی جز توطئه‌اندیشی نیست شخصاً اظهار می‌کند که نباید از کشورهای آمریکا و انگلیس و فرانسه واکسن بخریم. البته ما نمی‌دانیم درون پرده چه بازیِ قدرتی در کار است؛ شاید هدف این بوده که راه بر واکسن روسی باز شود. اما پشت پرده هرچه باشد طبیعتاً این پرسش برای ما پیش می‌آید که چرا او خود آشکار چنین نظرهایی را اظهار می‌کند وقتی با قدرتی که دارد می‌تواند نظرش را بدون علنی کردن اعمال کند. می‌پرسیم چرا او خود را چنین آشکارا در مقابل عقل سلیم و خرد جمعی و افکار عمومی قرار می‌دهد؟ بگذارید نمونه‌ی دیگری هم بیفزایم. درست پس از آنکه کاظم صدیقی امام جمعه‌ی تهران درباره‌ی جسد مصباح یزدی اظهارنظری کرد که آشکارا دروغ و خرافی بود دیدیم که همو در مراسم رهبری سخنران اول بود. می‌پرسیم چرا آیت‌الله خامنه‌ای با افکار عمومی لج‌بازی می‌کند؟ او علاقه دارد در همه جا آشکارا دخالت کند. به نظر می‌رسد نباید خردستیزی‌ها و لج‌بازی‌های او را به حساب بی‌خردیِ او گذاشت بلکه برعکس او به‌عمد و آگاهانه از راه پادورزی با افکار عمومی و خرد جمعی می‌خواهد قدرت خود را نشان دهد؛ او می‌خواهد از این راه نشان دهد که همه‌کاره است. پای‌بندی به عقلانیت و منطق با قدرت مطلقه نمی‌خواند و این هم‌هنگام نقدی است بر فیلسوف‌شاه افلاتونی.

گفتارپردازی (رتوریک) در شیوه‌ی ضدیت با عقل سلیم یکی از راه‌های کسب شهرت و از این راه کسب قدرت است. این گونه گفتارپردازی را در چند سال گذشته از رییس ‌جمهوری آمریکا دنالد ترامپ بارها دیده‌ایم. به نظر می‌رسد آیت‌الله خامنه‌ای هم آگاهانه این گونه گفتارپردازی را برای قدرت‌نمایی به کار می‌گیرد.  

برآیند

در ایران خودکامگی و قدرت‌نمایی به بسی شیوه‌ها و گونه‌ها و در شکل‌های ریز و درشت در کار است. بسیاری از این شیوه‌ها و گونه‌ها را ممکن است حتا نتوانیم تشخیص دهیم و فقط وقتی برای چندی در جامعه‌ای آزاد بزییم ممکن است بتوانیم تشخیص دهیم که وضعی که در ایران داشته‌ایم وضعی غیرطبیعی و در حقیقت نوعی اعمال قدرت یا قدرت‌نمایی بوده است. برای همین برای ما ایرانیان بایسته است که بدانیم خودکامگی چه چهره‌هایی ممکن است به خود بگیرید و به چه شیوه‌هایی ممکن است کار خود را پیش بَرَد. در این نوشته کوشیدم نشان دهم که یکی از این شیوه‌های قدرت‌نمایی در ایران (که معمولاً نادیده گرفته‌ می‌شود) ضدیت و پادورزیِ آشکار با خرد و عقلانیت است. این نکته بسیاری از رفتارهای زمامداران را که آشکارا خلاف خرد جمعی و عقل سلیم است توضیح می‌دهد.

پانویس‌ها


[1] جمهوری، افلاتون، ترجمه‌ی محمدحسن لطفی، چاپ اول شهریور ۱۳۵۳. چاپخانهٔ خوشه. صص۵۹۱-۵۹۰

[2] تجلیل عبدالکریم سروش از آیت‌الله خمینی؛ واکنش‌ها و انتقادها

[3] همان، ص۲۷۰