جنگ اوکراین دیگر نزدیک است که دوماهه شود. هرچند هنوز همه جا پر از دود و خاک و خُل است، اما به تدریج از لابلای این کوه بزرگ ویرانی، خردک اشعه‌های آفتابی گذر کرده و صحنه‌ی جنگ را تا حدودی روشن تر کرده است، آن قدر که دیگر می‌توان دید این جنگ دو جبهه‌ی بزرگ دارد: یکی ارتش پوتین، و دیگری امریکا و متحدانش؛ و نیز یک قربانی که مردم و شهرهای بی دفاع اوکراین‌اند.

جنایت و توجیه‌های تکراری

تکلیف روشن اندیشان جهان با پوتین معلوم است. چرا که او چهره‌ای تازه به قدرت رسیده نیست: از قتل عام چچن‌ها گرفته تا جنگ گرجستان و جنگ سوریه و حالا جنگ اوکراین و قتل عام و تجاوز گسترده به زنان و دختران همه چیز عیان و آشکار جلوی دیدگان ماست.

گاهی مفسران با لفاظی‌هایی مثل «سپر انسانی» و مقولاتی از این قبیل، سعی در رفع و رجوع این فجایع عظیم می‌کنند. انگار که این فجایع عملی منفرد یا استثنایی در منطق جنگ بوده باشد. حال آنکه هدف اصلی جنگ در طول تاریخ نه نظامیانِ طرف مقابل که خود مردم عادی و شهروندان بوده و هست. فقط کافی است به روزهای پایانی جنگ دوم جهانی برگردیم، ببینیم چطور از روز اعلام پایان جنگ به مدت یک هفته نیروی هوایی انگلیس و امریکا، شهرهای آلمان را بمباران کردند: بمب‌هایی که در این چند روز بر سر مردم آلمان ریخت چندین برابر بمب‌هایی بود که در طول همان جنگ به کار رفته بود. از طرف دیگر سربازان ارتش سرخ پس از فتح برلین به بیش از دو میلیون زن و دختر آلمانی از هفت ساله تا هفتاد ساله تجاوز کردند و به این «فتوحات» خود تا سال ۱۹۴۸ همچنان ادامه دادند. ببینیم برتولت برشت در دفترچه یادداشت‌های روزانه اش به تاریخ ۲۳ اکتبر ۱۹۴۸ چه نوشته است:

«هنوز بعد از گذشت سه سال، کارگران می‌لرزند؛ همه چیز را می‌شنوم، وحشت ناشی از غارت و پس از تجاوز گسترده که به دنبال تصرف برلین، در محله‌های کارگری در انتظار مردم بود.
مردم با شادی نومیدانه‌ای در انتظار رهایی بخشان شان بودند، اما با یورشی روبرو شدند که به دختران هفده‌ساله و دوازده‌ساله رحم نکرد و همه چیزکاملا در فضای باز صورت گرفت. گزارش شده است که سربازان روسی هنوز در حالی که خانه به خانه می‌جنگیدند، خونین، خسته، تلخ، از سلاح خود دست کشیدند تا زنان بتوانند آب بیاورند، بعد گرسنگان را از زیرزمین‌ها به نانوایی‌ها بردند، به بیرون آوردن کسانی که زیر آوار مانده بودند، کمک کردند، اما نبرد که واگذاشت، انبوهی مست در آپارتمان‌ها رژه رفتند، زنان را گرفتند، به مردان و زنانی که سعی در مقاومت داشتند تیراندازی کردند، در مقابل چشمان کودکان به زنان تجاوز کردند… یک دختر هفده ساله را پس از تجاوز با تیر کشتند…»

 با اینکه برشت به درستی کوچک‌ترین کوششی برای تحلیل این وضعیت نمی‌کند، مفسران وقت خواستند این همه را با ربط دادن به حسّ انتقامجویی موجه کنند، و همان قماش مفسران امروز همین فجایع را با واژگانی مشابه مانند «احساسات جمعی، نفرت، خشم، و یأس» می‌خواهند برای ما فهمیدنی کنند، اما جوهر این اعمال -مثلا تجاوز به دختر ده ساله جلوی چشم والدینِ دست بسته اش- چیزی نیست که بتوان در زبان به دنبال نهادن نامی بر آن برآمد و یا با استفاده از روانشناسی فروید قابل درکش کرد.

جنگ و سرمایه

 رفتار امریکا و متحدانش در جنگ بوسنی هنوز آنقدرها به دوریِ جنگ دوم نیست که از یادمان رفته باشد. قتل عام با شدّت تمام همچنان در جریان بود که دیپلمات‌های امریکا هر روز با میلوشویچ و همکارانش در مراوده بودند. استراتژی اصلی امریکا و متحدانش در جنگ بوسنی این بود، و امروز هم در جنگ اوکراین این است: بسیار خوب، ما با متجاوزان به روش خودمان می‌جنگیم، درست، اما فراموش نکنید: همیشه به خاطر «چیزی» می‌جنگیم. و این ما را یک راست می‌بَرد به صفحه‌ی ۸۲۸ جلد اول کاپیتال: مارکس با نگاهی ژرف و همه‌جانبه، چنین می‌نویسد:

« به گفته‌ی اوژیه: اگر پول با لکه‌ی خون مادرزاد روی گونه اش به دنیا می‌آید، سرمایه از سر تا پا، از هر منفذش، خون بر خاک می‌چکد… سرمایه از سود صفر یا سود کم خوشش نمی‌آید، مثل طبیعت که گفته می‌شود از خلاء بیزار است. با سود کافی، منشِ سرمایه جسورانه می‌شود. با سود ۱۰ درصد اشتغال به هر کاری را پذیرا می‌شود، با ۲۰ درصد مطمئنا شور و شوقش زیاد می‌شود؛ ۵۰ درصد، جسارت می‌آفریند؛ ۱۰۰ درصد سود آماده اش می‌کند که تمام قوانین انسانی را زیر پا گذارد؛ سود، ۳۰۰ درصد که باشد، دیگر هیچ جنایتی نیست که از آن فروگذار نکند، و هر خطری را حاضر است به جان بخرد، حتا به احتمال زیاد اگر لازم باشد، صاحبش را به دار می‌آویزد. اگر آشفتگی و جنگ سودی به همراه داشته باشد، با کمال میل مقدماتش را فراهم می‌کند. برای پی بردن به این همه کافی است تنها به تاریخ قاچاقچیگری و تجارت برده نظری انداخت.»

امریکا به کنار، در اتحادیه اروپا نیز همچنان همین سرمایه حرف آخر را می‌زند، و هر آنچه که بر زبان می‌آید، لاپوشانی همین واقعیت است. فعلا باید اسلحه را به اوکراین برسانند و جنگ را تا می‌شود طولانی تر کنند. فقط آلمان صد میلیارد یورو برای بودجه‌ی نظامی امسالش جدا کرده است. و انگلستان به بهانه‌ی تحریم نفت روسیه میادین سوخت فسیلی را که تعهد داده بود در مسیر محدود کردن انتشار کربن دیگر نگشاید، دوباره باز کرده است.

بیاموزیم

امیلی دیکنسون شعری دارد که برای این روزهاست:

«آب را با تشنگی می‌توان آموخت-
خشکی را با اقیانوس‌هایی که از آن گذشته ایم-
سفر را با تیرکشیدنِ درد-
صلح را با مرور جنگ ها-
عشق را با آنچه در یاد مانده است-
پرنده را با برف»

و ایکاش اروپا -و نه «اتحادیه» اش- امروز با رنج بردن در اوکراین بتواند بیاموزد.