از ابراهیم قنبری‌مهر متولد ۱۳۰۷ تهران، به عنوان پدر سازسازی ایران نام برده می‌شود. او در ۲۱ مرداد ۱۴۰۱ در تهران درگذشت.

ابراهیم قنبری‌مهر در شش‌سالگی پدرش را از دست داد. پس از تحصیل تا پنجم ابتدایی برای امرار معاش به کارهای مختلفی از جمله نجاری روی آورد. او که به موسیقی علاقمند بود ویلن را نزد ابوالحسن صبا آموخت و سپس با تشویق صبا از سورن آراکلیان ساخت ویلن را آموخت. او در سال ۱۳۳۴ کارگاه سازسازی وزارت فرهنگ و هنر را تاُسیس کرد.

 از ابداعات او تزئین سازها با بهره‌گیری از تلفیق ورق برنج و چوب‌های زینتی معروف به «مِهرکاری» است که استادان سازندهٔ ساز، نام آن را از پسوند فامیل قنبری‌مهر گرفته‌اند. قنبری‌مهر در اوایل سال‌های دهه ۱۳۷۰، با اندازه‌گیری نسبت نوازنده به ساز در نقاشی‌های ظروف به‌جای مانده از دورهٔ ساسانی، بربط‌هایی را مشابه بربط‌های آن دوره، به دو صورت متفاوت، یکی با صفحه پوستی و دیگری با صفحهٔ چوبی ساخت.

اسفندیار کوشه با این نوازنده فقید گفت‌وگویی انجام داده که اکنون می‌خوانید.

گفت‌وگو با ابراهیم قنبری مهر:

اسفندیار کوشه – بسیاری از موسیقی‌دانانی که نغمه‌ی شبانه‌شان نواختن سازهای شماست،  با شما ارتباط عاطفی عمیقی دارند و  معتقدند شما انسان مثبت‌اندیشی هستید. آیا این‌طور است؟

بله. فکر می‌کنم در این هشتاد وچند سالی که از خداوند عمر گرفته‌ام، بیش از هرچیزی شاگردی بزرگان برایم تعیین‌کننده بوده که چه نگرشی به زندگی داشته باشم. خط زندگی ما را این بزرگان تعیین کرده‌اند. البته من هم پذیرش داشته‌ام. من در موسیقی شاگرد استاد ابوالحسن صبا بودم. و هم او بود که مرا به سمت سازسازی هدایت کرد. یادم می‌آید مرحوم صبا روزی از من پرسید: چه طور این کارهای عجیب وغریب را در سازسازی انجام می‌دهی؟

گفتم: استاد من دست ورزیده‌یی در سازسازی دارم. اضافه بر این، محیط و ارتباط با شما مجالی را برایم فراهم آورده که سخت در این زمینه کار کنم. چرا بایستم؟

گفت: در جایی که می‌ایستی سعی کن به اطرافت خوب نگاه کنی چون خطر تهدیدت می‌کند. الان کسی با تو کاری ندارد اما وقتی مشهور شدی و همه تو را شناختند، مراقب باش که خودت را نبازی. اگر متوجه نباشی، سقوط می‌کنی. به ادب سرم را پایین انداختم و گفتم: چشم.

توضیح داد: هنرمندی را در نظر بگیر که در یک محفل در صدر نشسته و همه به او  می‌گویند استاد، در محفل دوم وسوم خودش را گم می‌کند و توقع دارد وقتی می‌رود نانوایی نان بگیرد: شاطرآقا به او بگوید: چند تا نان تقدیم کنم استاد؟

باید بهش گفت: پدرسوخته ساز می‌زنی پولش را می‌گیری! چه‌قدر آدم هستی؟ این‌جا نمره بیار.

الان حدود ۵۰ سال از آن ماجرا گذشته ولی هیچ‌وقت کلام استاد صبا را فراموش نکرده‌ام. هراتفاقی برایم می‌افتد، یاد کلام استاد می‌افتم. من با خیلی از موسیقی‌دانان بنا به حرفه‌ام ارتباط داشته‌ام. دلم می‌سوزد برای پاره‌یی از هنرمندان که خودشان را گم کرده‌اند.

تمام زندگی من درخت است. من اخیرا عصا به دست می‌گیرم چون نمی‌توانم بی‌عصا قامتم را راست کنم. پیش‌تر اگر بیرون می‌رفتم، همیشه تکیه‌گاه من درخت بود. یکی از دوستانم یک‌بار به من گفت من هروقت تو را می‌بینم، به درخت تکیه داده‌ای مثل کسی که از آن معجزه‌یی بخواهد. گفتم درخت زندگی من است. من وقتی چوب را می‌بینم، صدایش را می‌شنوم. این واقعا غلو نیست. این عصا هم که به دست می‌گیرم روزی جزیی از یک درخت بوده. هم‌چنان که سازهایی که می‌سازم بخشی از طبیعت بوده‌اند. من تخصص ویلون‌سازی دارم و این ساز خیلی ظریف وحساس است. بارها امتحان کرده‌ام رابطه‌یی میان من وچوب برقرار است.

شما جزو پیش‌کسوتان ساز سازی در ایران هستید و شاگردان زیادی را در این عرصه تربیت کرده‌اید، نظرتان در مورد نوآوری در ساخت ساز چیست؟

به نظرم هر نوآوری در ساخت ساز قابل تامل و ارزشمند است. وقتی صدای سلانه را که آقای علیزاده وآقای افشاری ساخته‌اند شنیدم، خیلی خوشحال شدم. به نظرم  کسانی باعث پیش‌رفت جامعه می‌شوند که اولین قدم در راه نوآوری را آن‌ها برداشته باشند. در مورد همه‌چیز این مصداق دارد و فقط مختص هنر سازسازی نیست. خیلی‌ها آن موقع جبهه گرفتند که سلانه فلان است و بهمان. به نظرم آینده مشخص می‌کند که یک نوآوری چه‌قدر می‌تواند جای خودش را در جامعه باز کند.

در جامعه‌ی بشری نقطه‌ی ایست وجود ندارد که مثلا من بگویم صد سال پیش فلان جا فلان اتفاق افتاده ودیگر قرار نیست چیزی به آن اضافه شود و تغییری صورت بگیرد. الان هم آقای علیزاده وآقای آیتی دارند روی ساز شورانگیز کار می‌کنند.

و چند کنسرت خیلی خوب با این ساز انجام شده و الان به عنوان یک ساز با شخصیت به جامعه معرفی شده.

بله درست است. شورانگیز سازی‌ست که ترکیب چوب و پوست است. یک روز من منزل استاد تجویدی بودم. استاد ذوقی درشان بود که نوآوری در سازسازی هم از آن سرچشمه می‌گیرد. به من گفت: بیا یک سه‌تار پوستی بساز.

گفتم: سه‌تار پوستی را عشقیِ سازنده‌ی ساز ساخته، خوب صدا نمی‌دهد.

 گفت: شاید باید چوب و پوست با هم باشند.

یک‌دفعه جرقه‌ی یک الهام در ذهن من درخشید و مثل برق مرا گرفت. بلند شدم و اجازه خواستم که بروم.

پرسید: چی شد؟ گفتم : باید بروم همین الان یک سه‌تار بسازم. گفت: اگر می‌خواهی من یک کاسه‌ی تراشیده شده برای سه‌تار دارم. آن را گرفتم و سه روز بعد شورانگیز ساخته شد.

با همان کاسه؟

بله.

مگر سه تار را معمولا ترکه‌یی نمی‌سازند؟

بله قدیم‌ها سازندگان تار وقتی برای این ساز چوب را می‌تراشیدند، سره‌هایی اضافه می‌آمد که با همان تکنیک تار برای ساخت یک سه‌تار استفاده‌اش می‌کردند. البته از لحاظ فنی ساخت ترکه‌یی سه‌تار بهتر است چون صدا در کاسه‌ی یک‌تکه افت می‌کند. خلاصه ما ساز را ساختیم ودر منزل استاد تجویدی چند بار این ساز نواخته شد و هنوز هم فکر می‌کنم این ساز در خانواده‌شان باشد. اسمش را هم خود استاد تجویدی گذاشت: شورانگیز. یک‌هفته دو هفته بعد تلفن زد و گفت: این ساز چه صدایی دارد.

یادش به خیر یک‌شب که عده‌یی از هنرمندان بودند استاد تجویدی شورانگیز نواخت. استاد شهناز با همان لهجه‌ی اصفهانی پرسید این سازی چی‌اِست؟

گفتم: شور انگیز. گفت: خوب صدا می دِدا! نیمی‌شِد یه مهرانگیز هم برا من بسازی؟

شورانگیز را آقای علیزاده خیلی استفاده کرد و حتا تنبور شورانگیز را هم سفارش داد که آقای احدی برایش ساخت و بعدها بربت شورانگیز هم ساخته شد و حتا یکی از عزیزانم که با وزیر فرهنگ عمان ارتباط داشت یک ساز بربت پوستی را که همان بربت شورانگیز بود، برای پادشاه عمان سفارش داد و بعدها گفت که پادشاه عمان هروقت دست می‌برد که ساز بزند، همان بربت را می‌نوازد.

نظرتان در مورد سازهایی که استاد شجریان ساخته‌اند چیست؟ ایشان اعتقاد دارند که ما در زمینه‌ی سازهایی که در دامنه‌ی بم صدا می‌دهند، ضعف داریم.

 به نظرم بله درست است نه این‌که چون آقای شجریان گفته درست است! من عمیقا اعتقاد داردم ما در این زمینه دچار ضعف هستیم. برای همین مثلا در ساز کمانچه ما آلتو ، سوپرانو باس و کنترباسش را هم ساخته‌ایم که صدای بم هم داشته باشیم. ما در آن دامنه هم صدا و ساز نیاز داریم، همچنان که در طبیعت هم انواع صداها شنیده می‌شود.

از طبیعت گفتید، شما به عنوان یک هنرمند سازنده‌ی ساز روح لطیفی هم دارید. حستان نسبت به درختان چیست؟ چون هر درختی بالقوه یک ساز است.

تمام زندگی من درخت است. من اخیرا عصا به دست می‌گیرم چون نمی‌توانم بی‌عصا قامتم را راست کنم. پیش‌تر اگر بیرون می‌رفتم، همیشه تکیه‌گاه من درخت بود. یکی از دوستانم یک‌بار به من گفت من هروقت تو را می‌بینم، به درخت تکیه داده‌ای مثل کسی که از آن معجزه‌یی بخواهد. گفتم درخت زندگی من است. من وقتی چوب را می‌بینم، صدایش را می‌شنوم. این واقعا غلو نیست. این عصا هم که به دست می‌گیرم روزی جزیی از یک درخت بوده. هم‌چنان که سازهایی که می‌سازم بخشی از طبیعت بوده‌اند. من تخصص ویلون‌سازی دارم و این ساز خیلی ظریف وحساس است.  بارها امتحان کرده‌ام رابطه‌یی میان من وچوب برقرار است. یادم است برای یکی از دوستان قرار بود یک ویلنسل بسازم. به یکی از کسانی که با من کار می‌کردند (شاگردان) گفتم از کمپانی هاوفنر یک چوب مخصوص ویلنسل برایم بخرد واز خارج بیاورد. بالاخره چوب را فرستادند. رگه‌های چوب را نگاه کردم و گفتم چوب را پس بفرستند با این پیغام که بگویید یک چوب صدادار برایم بفرستند چون این چوب صدا نمی‌دهد. چوب دیگری فرستادند و ما ویلنسل را ساختیم وفرستادیم آمریکا. آن عزیز گفت که ساز را بردم در یک کارگاه و گفتم که این ساز در ایران ساخته شده. غش غش خندیدند که مگر ممکن است؟ باور نمی‌کردند تا امضایم را داخل ساز دیده بودند.  من حس یحیای تار ساز را می‌فهمم. بعد از مدتی آدم با چوب رابطه پیدا می‌کند. من گاهی برای عزیزانی که با من کار می‌کنند دست‌خطی می‌نویسم و معمولا مضمون آن این است که فلان عزیز کارش در ساز سازی خوب است امیدوارم کارش از صنعت به هنر تبدیل شود. هنر یعنی همین که با طبیعت و اشیا ارتباط برقرار کنی. حس انسان وقتی دید هنری داشته باشد، با چوب یکی می‌شود و در نتیجه صدای ساز دل‌نشین می‌شود. انگار بازتاب شخصیت سازنده است که در صدای ساز منعکس می‌شود.