آهنگی از اسپانیا، همچنان در گوشم طنین‌انداز است
که هر زمان در لوح ضمیرم آن را به خاطر می‌آورم
ضربان قلبم تندتر می‌شود و خونم به جوش می‌آید

آهنگی را به خاطر دارم، شبیه نجوای دریاهای آزاد،
شبیه فریاد پرندگان مهاجر،
صدایی که در سکوت انباشته می‌شود،
هق‌هق خفه‌ی دریاهای شور بر فاتحین خود
آهنگی را به خاطر دارم که در شبانگاهان صفیرزنان بود،
در روزگاران بی‌آفتاب و در دوران خالی از شوالیه‌ها که شب را پاس دارند،
زمانی که کودکان از مهابت بمب‌ها می‌گریستند، و
در شبستان‌ها و سردابه‌ها و مغاک‌های زیرزمینی
یک مشت مردم خوب،
رؤیای نابودی استبداد را در سر داشتند…

از زمانی که لویی آراگون، شاعر آزادی‌خواه فرانسه این سطرها را سرود، شاعران بسیاری گام در راه استبدادستیزی برداشته‌اند. حتا پیش از آراگون نیز شاعرانی را به یاد می‌آوریم که در این جایگاه فریاد برآورده‌اند. اما آراگون در دنیای مدرن، شاعر پیش‌رویی به شمار می‌آید. او در یادگار خون شهیدان (شعر) هفته‌ی مقدس (رمان) و نامه‌های تیرباران‌شده‌ها به شکل آشکاری لحن معترضانه‌یی خطاب به ستم‌کاران دارد که یک روی آن حاکمان مستبدند.

پس از او شاعران دیگری از جمله پابلو نرودا (در مجموعه‌ی اسپانیا در قلب ما) و یانیس ریتسوس (به ویژه در تقویم تبعید) و نیز ناظم حکمت در مجموعه‌های شعرش سروده‌هایی اعتراضی واصطلاحاً سیاسی را به مخاطبان خود عرضه کرده‌اند.

واژگان تبعیدی، فواد العروی، به ترجمه کوشیار پارسی، نشر آفتاب

در دنیای شعر عرب نیز نزار قبانی، محمود درویش، علی احمد سعید معروف به آدونیس، غـــادة الســمان و شاعرانی دیگر شعرهایی با مضمون سیاسی سروده‌اند تا جنگ میان دولت‌مردان را تقبیح کنند و ستم به زیردستان را مزمت.

مجموعه‌ی واژگان تبعیدی از فواد العروی به ترجمه کوشیار پارسی که به تازگی نشر آفتاب منتشر کرده است مجموعه شعری از همان دست است. اما آیا شعر می‌تواند زبان غامض اعتراض به ناراستی‌های دنیا باشد؟

به سختی می‌توان به این پرسش پاسخ داد چرا که مرز میان شعر و شعار بسیار باریک است. گاهی آن‌چنان باریک که هر لحظه احتمال گسستن آن رشته‌ی نازک می‌رود.

فواد العروی (لارویی) زاده‌ی ۱۲ اوت ۱۹۵۸یک اقتصاددان و نویسنده‌ی مراکشی‌ست که در وجده‌ی مراکش متولد شده و در فرانسه و بلژیک و کمبریج درس خوانده و دکترای اقتصاد گرفته است. او حدود بیست کتاب رمان، مجموعه داستان کوتاه و مقاله و دو مجموعه شعر به زبان هلندی منتشر کرده است که تازه‌ترینشان همین مجموعه‌ی واژگان تبعیدی‌ست.

زبان العروی زبانی کاملا صریح و بدون پیچش است. هرچند برای مخاطب پارسی زبان، برخی تداعی‌های او نامفهوم و حتا ممکن است بی‌معنا و گمراه کننده به نظر برسد. بر همین اساس شعر او مصداق همان شعرهایی‌ست که مرز باریکی میان شاعرانگی و شعار دارند.

سپیدخوانی مخاطب

العروی علاوه بر نویسندگی همچنین به عنوان وقایع نگار ادبی برای مجله هفتگی Jeune Afrique و مجله اکونومیا و رادیو فرانسه-مراکش (1 Médi ) فعالیت می‌کند و بر این اساس دید گسترده‌تری نسبت به رویدادهای سیاسی دارد.

این مجموعه شعر نوعی وقایع‌نگاری به زبانی غامض نیز به شمار می‌آید چون شاعر برخی حقایق را بر گرده‌ی سپیدخوانی مخاطب می‌گذارد. هم‌چنان که شعرهایی از این دست چندان واضح سخن نمی‌گویند.

واژگان تبعیدی شامل سی‌وسه شعر است که در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ سروده شده‌اند و به طبع به نظر می‌رسد شاعر با دیدی امروزی آن‌ها را ویرایش کرده باشد.

هم‌چون یانیس ریتسوس که به حکومت سرهنگان در یونان می‌تازد و از یونانیان و مبارزان حرف می‌زند واز یونانیت دفاع می‌کند و پابلو نرودا که ژنرال فرانکو را به باد انتقاد می‌گیرد، العروی نیز یک شاعر عرب معترض به تبعیض است. شاعر  عربی که بنیادگرایی اسلامی را نیز تقبیح و تکفیر می‌کند و همزمان لحن ناسزاهای اروپاییان را نسبت به مهاجران به خوبی می‌فهمد و خشمش هم‌چون یک بمب ساعتی هر لحظه در حال انفجار است.

در همان ابتدای مجموعه شعرش، شاعر به ساختار خرافی جامعه‌ی بسته اشاره می‌کند:

کسانی بودند حتا که جادو باطل می‌کردند

 می‌گفتند، لکنت از تب

 واژگانِ پس رانده‌ واژگان تبعیدی…

این شعر که با عنوان امید در سرآغاز مجموعه خودنمایی می‌کند، اشاره‌یی دارد به هسته‌های زیرزمینی مراکشیان و شور حماسه و سوگ‌سروده‌ها. او در قامت یک روشنفکر فرنگ رفته‌ای است که در کشور خود بیگانه‌ است و در کشوری که ساکن است، خارجی به شمار می‌آید؛ دوپارگی شخصیتی.

العروی از انقلاب‌های خونین هم سخن به میان می‌آورد از غرش تانک‌ها در چهارراه‌ها و چاله‌ها‌یی که سرشار خون قربانیان است و دیوارهایی که با شعار سیاه شده‌اند.

نشانه‌های شعر این شاعر مراکشی – فرانسوی- هلندی، نشانه‌هایی آشکار و در عین حال کلیشه‌یی از جنبش‌ها و شورش‌های خیابانی‌ست و به نظر می‌رسد لابه‌لای سطرهای شاعر تنها به برخی ناراستی‌ها اشاره شده است.

بازار کهنه فروشان

فرم در برخی شعرها بسان توضیح صحنه‌ی نمایش‌نامه جلوه‌گر شده. مثلا در شعر چهارم این مجموعه که عنوان فاصله ‌گرفتن دارد، سطر ششم یک روایت را به مخاطب عرضه می‌کند:

«در بازار کهنه فروشی لباس‌های رنگین خریدم. لباس‌های ارتش آمریکا. پیراهن‌های رنگی. دیگر سیاه نه. Nevermore دیگر خاکستری نه. صاحب برخی لباس‌ها عوض می‌شود، این اما از من است. تولدی ناگوار. در پیراهن گل‌رنگ دیگر با هیچ فاجعه‌یی همبستگی ندارم.»

در این سطرها بلبشوی سیاسی به بازار کهنه‌فروشان تشبیه شده است. شاعر خود را در یک فضای سرشار از رنگ و تنوع می‌بیند که دیگر خبری از سیاه وسفید و خاکستری نیست برخلاف برخی کشورها از جمله کشورهای آفریقایی که هم‌چنان به خاطر رنگ پوست، کودکان فقیر «شکم‌های بادکنکی» دارند. او حالا که در بازار کهنه فروشان پاریس قدم می‌زند از نوعی عذاب وجدان برخوردار است. تصویرها را می‌بیند و ثبت می‌کند و تظاهر می‌کند که تنها نگرانی‌اش بارش باران است.

راوی این شعر دور از کشور خود در دانشگاه درس می‌خواند و تنها دغدغه‌اش حل کردن قضیه‌ی براور است در حالی‌که در کشورش عده‌ای از مردمان زیر شکنجه جان می‌بازند. نگاه تیزبینانه‌ی او به بی‌تفاوتی برخی آدم‌های از وطن گریخته که خود نیز یکی از آنان است، مخاطب را به ورطه‌ی یک دوگانگی می‌اندازد که در واقعیت شاعر نیز همواره با آن درگیر است.

او از طرفی دیگر به بنیادگرایی و تعصب مذهبی می‌تازد و از دخترکانی سخن می‌گوید که دین‌داران متعصب فروخته می‌شوند؛ ولوله‌یی که زادگاه او نیز با آن دست به گریبان است:

«جایی دیگر نیز (هستند هنوز) بسیاز زندگی‌ها نابود می‌شد در پنجه‌ها (ی بسته بندی) دخترکان خردسال می‌فروشند به پیران نفرت‌انگیز به زیر شعار الله اکبر و ماهمه‌ی قدرت به دست داریم، / وامروز می‌زیند بی‌هدف پشت دیوارها.»

نقاب را بردار

تمام شعرهای فواد العروی سویه‌ی سیاسی ندارند. برخی نیز به رفتارهای اجتماعی مردم اشاره دارند. از جمله شعر پنجم که هزارچهره بودن آدم‌ها را در دنیای مدرن به تصویر می‌کشد:

بازی ترسناکی‌ست

 نقاب را بردار

برنقابی چسبیده به پوست

 نقابی دیگر نشسته ‌است

 برش دار- به آن یکی بنگر

 و بعدی – انتها ندارد…

در این شعر نیز لحن صریح شعر به شاعرانگی لطمه وارد کرده است. گزاره‌یی که می‌خواهد به مخاطبش ارائه کند همان است که در جمله‌یی ساده بیان می‌شود بی آن‌که از امکانات هنری زبان برای بیان آن بهره‌یی بجوید.

العروی با این‌حال نگاهی نوستالژی‌محور نیز دارد تا با آن جای خالی شاعرانگی را پر کند. اما به نظر می‌آید نوستالژی هم نمی‌تواند این خلاء را جبران کند. او در دو شعر شهر ۱ و۲ سعی دارد به خاطرات کودکی‌اش اشاره کند اما این خاطرات خاطراتی عام به شمار می‌آیند نه خاطرات خاص! مثلا به فیلم کازابلانکا اشاره می‌کند و به بلوار سن میشل. درحالی‌که تجربه‌ی منحصربه‌فرد شاعر می‌توانست به یاری او بیاید تا روح شاعرانگی را به سطرهای خنثای او بدمد.

از طرفی تنها تاریخ نمی‌تواند محملی برای بیان شعر باشد. همچنان که شاعران پیش از او، تاریخ و رویدادهای آن را به عنوان بهانه‌یی برای شعر گفتن برگزیده‌اند:

به رایود می‌گویم خوب‌ام

 به گنجشک می‌گویم اگر رفتی بگو من خوب‌ام

هنوز چشمانم سو دارد

 هنوز آسمان ماه دارد

 لباس کهنه‌ام را رفو می‌کنم

جوانی بیست ساله شده‌ام مادر!

 در رستورانی ظرف‌ها را می‌شویم

 و قهوه برای مشتریان آماده می‌کنم….

کسی غمگین نیست.

 اما من غمگین‌ام مادر!

رادیو هیچ خبری از شما نیاورد…

محمود درویش

وطن من چمدان است

 ترجمه‌ی یداله گودرزی/ نشر گویا

بر خلاف شاعرانی چون درویش، العروی در برخی شعرها صراحت را به قوانین شاعرانه ترجیح داده است. او مضامینی چون بیچارگی وطن، کودکی از دست رفته‌ی آدم‌ها، بدبختی و ادبار تحمیل شده، قصد برخی روشن‌فکران به انحراف از حقایق، غارت و چپاول، اخوان‌ المسلمین و… را به عنوان محمل‌هایی برای سرودن برگزیده.

تا آخرین نفس تراژدی هزارپهلو بازی کرده‌ایم. ما، خلق‌های غارت شده که همه‌ی این جان‌ها بوده‌ایم،…. واداده‌ایم در برابر فراخوان خودکامگان آینده و به زمانی که هر ارزشی از یاد برده‌ایم….

اگرچه کوشش آقای کوشیار پارسی برای ترجمه‌ی این مجموعه شعر ستودنی‌ست اما نباید از برخی لغزش‌های زبانی در این اثر چشم‌پوشی کرد که مهم‌تریشان حذف را (نشانه‌ی مفعولی) از برخی سطرهاست که بر خلاف باور رایج نه تنها موسیقی را به سطرها نمی‌بخشد، بلکه کمبودش توی ذوق می‌زند:

«که پریشانی و پژواک حیوان در برمی‌گیرد»

«جسم خود کشاندم»

هردو در شعر ۱۳

«ناب‌ترین خشم خود/ پرتاب می‌کنند سوی این واژگان»

در شعر ۱۵

«بگذار اندوه آن زن داشته باشیم»

«و آنان که خود می‌پوشانند در چادر»

هردو در شعر ۱۷

و…

کوشیار پارسی در آخر کتاب یادداشتی با عنوان خانم می‌ترسانمتان نوشته که در تفسیر شعر فواد العروی می‌تواند راه‌گشا باشد.