Ad placeholder

اِعمال خشونت برای عموم آدمیان، دست کم در وهله نخست، امری بد به نظر می‌آید. اِعمال خشونت فیزیکی مثل چاقو زدن، کتک زدن، کشتن و.. در نظر عموم افراد ناپسند است و اِعمال خشونت روانی مثل تهدید، تحقیر، اهانت و.. برای اغلب افراد ناروا تلقی می‌شود. با این وجود، افراد بسیاری هستند که دست به خشونت می‌زنند. برای مثال، تروریستی که افراد بی‌گناهی را برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود به قتل می‌رساند؛ نیروی سرکوبگری که برای حفظ نظام سیاسی مطلوب خود افراد معترض را مجروح می‌کند و به قتل می‌رساند یا حتی شهروندی که در حین استفاده از حق نافرمانی مدنی خود به نیروی‌های حکومتی آسیب می‌رساند و…

چرا ما دست به خشونت می‌زنیم؟ چه انگیزه‌ای در ما اِعمال خشونت را موجه می‌کند؟ اگر مطلوب است که میزان خشونت را در جامعه کاهش دهیم چرا که جامعه‌ی خشن در دراز‌مدت آسیب‌زا خواهد بود، آنگاه معقول است که ماهیت خشونت و انگیزه عمل به آن را بشناسیم تا بتوانیم بهتر آن را مدیریت کنیم. اگر جامعه ایران کم و بیش خشن شده است و توسل به خشونت را موجه می‌داند، گفتگو درباره خشونت وظیفه عقلانی ماست. در این مقاله تلاش می‌کنم با نگاهی اخلاقی-معرفتی خشونت را تحلیل کنم تا نشان دهم این تلقی که خشونت را به خشم تقلیل می‌دهد ساده‌انگارانه و خطاست.

شهود اولیه بسیاری از افراد در پاسخ به اینکه چرا ما دست به خشونت می‌زنیم محتملاً این است که چون ما تسلط کافی بر خود نداریم. خشم خود را فرو نمی‌نشانیم و خشم و کینه انباشته شده در ما محرکی برای اِعمال خشونت می‌شود. در این تحلیل روانشناختی، ماهیت خشم ذیل عدم خویشتن‌داری و نداشتن همدلی معنا و فهم می‌شود. و اگر چنین تحلیلی روا باشد، برای کاهش میزان خشم باید خویشتن‌داری کرد و نسبت به عواطف خود مثل کینه آگاه شویم تا بهتر بتوانیم مدیریت عواطف را به دست بگیریم.

چرا ما دست به خشونت می‌زنیم؟ چه انگیزه‌ای در ما اِعمال خشونت را موجه می‌کند؟ اگر مطلوب است که میزان خشونت را در جامعه کاهش دهیم چرا که جامعه‌ی خشن در دراز‌مدت آسیب‌زا خواهد بود، آنگاه معقول است که ماهیت خشونت و انگیزه عمل به آن را بشناسیم تا بتوانیم بهتر آن را مدیریت کنیم.

این تحلیل از ماهیت خشم می‌تواند تا حدی معقول باشد. اما حتی اگر معقول به نظر می‌آید تحلیل جامعی از چرایی عدم خویشتن‌داری افراد به دست نمی‌دهد. اینکه نبود تسلط بر نفس می‌تواند به خشونت بیانجامد درست است اما روشن نیست که چرا و به چه دلیل آدمیان “ترجیح” می‌دهند که کف نفس نکنند. چه تحلیلی می‌توان برای این رجحان داشت؟

اجازه دهید از یک تلقی اخلاقی و معرفت شناسانه استفاده کنم تا توضیح دهم چرا افرادی که دست به خشونت می‌زنند خشم خود را فرو نمی‌خورند و خویشتن‌داری نمی‌کنند. استدلال من این است که افرادی که متوسل به خشونت می‌شوند باور اخلاقی (آشکارا یا پنهانی) دارند که به کار بستن خشونت، دست کم برخی مواقع، روا، موجه و درست است. گمان این افراد بر این است که اصول و باورهای اخلاقی‌شان خشونت ورزی را موجه می‌کند پس توسل به خشونت رواست. وجود باورها و اصول اخلاقی انگیزه‌ای است برای اینکه این افراد خشم خود را فرو نخورند. در حقیقت دلیلی ندارند که به مثابه یک انگیزه محرک خویشتن‌داری آنان شود. از قضا، درست برعکس، دلیل اخلاقی‌ای دارند که چون برحق و موجه هستند می‌توانند (و حتی باید) از خشونت استفاده کنند.

مطابق این تلقی، علاوه بر تفسیر روانشناسانه، دلیل اخلاقی-معرفتی این آدمیان نقش مهمی برای خشونت ورزی آنان فراهم می‌کند. بسیار محتمل است که اگر چنین دلایل اخلاقی-معرفتی وجود نداشته باشد آدمیان دست از خشونت ورزی بردارند. تروریستی که برای اهداف سیاسی خود جان افراد بیگناه را می‌گیرد لاجرم گمان می‌کند که اخلاقا دلیلی در دست دارد که بر حق بودن او را نشان می‌دهد. این دلیل اخلاقی انگیزه‌ای برای او فراهم می‌کند که اِعمال خشونت کند. مثال‌های تجربی گوناگونی می‌توان له این ادعا عنوان کرد. برای نمونه، اسامه بن لادن در نامه سرگشاده معروف خودش به مردم آمریکا جایی استدلال می‌کند که کشتن افراد گناهکار اخلاقاً بد نیست و از آنجا که مردم آمریکا به دولتی فاسد، استعمارگر و آدمکش رای داده‌اند گناهکارند پس گرفتن جان آنان ناروا نیست. همچنین نیروی سرکوبگری که برای حفظ نظام سیاسی مطلوب خود افراد معترض را مجروح می‌کند یا می‌کشد محتمل بر این باور است که اخلاقا محق و موجه است که چنین کند چون حفظ نظام سیاسی مطلوب او واجب‌تر از جان معترضین است. حتی شهروندان معترضی که در اعتراض به حکومتی فاسد متوسل به خشونت می‌شوند محتمل باوری اخلاقی در ذهن دارند که خشونت آنان موجه است چون حکومت فاسد راه دیگری برای گفتگو باقی نگذاشته است و در مواردی حتی به کار بستن خشونت راهی است برای حفظ جان.

اگر این تحلیل درست باشد که باورها و اصول اخلاقی آدمیان دلیل یا انگیزه‌ای معرفتی برای آنان فراهم می‌کند تا متوسل به خشونت شوند، آنگاه می‌توان نتیجه گرفت که این اصول اخلاقی افراد است که خشونت را موجه می‌کند. این نتیجه برای بسیاری شاید غریب باشد اگر بر این باور باشند که خشونت اخلاقاً امر بد و ناموجهی است. چطور ممکن است که خشونت با اینکه به نظر اخلاقاً بد می‌آید برخاسته از اخلاقیات ما باشد و از اصول اخلاقی ما نشات گرفته شده باشد؟ اما باید پذیرفت که این نگاه ساده‌انگارانه است که گمان کنیم خشونت بخاطر نبود اخلاق رخ می‌دهد؛ به نظر می‌آید اتفاقاً برعکس این نگاه اخلاقی ماست که خشونت را موجه می‌کند. اگر به کار بستن خشونت نسبت تام و تمامی با نگاه اخلاقی ما دارد آنگاه سوال مهمی که باید به بحث گذاشته شود این است که کدام استدلال اخلاقی می‌تواند به شکل معتبری از خشونت دفاع کند یا مقابل خشونت قد علم کند. آیا به‌محض اینکه کسی متوسل به باور اخلاقی‌اش شد تا اِعمال خشونت کند، او موجه است که چنین کند؟ اگر پاسخ منفی است، پس باید روشن کرد چه وقت اِعمال خشونت موجه خواهد بود و چه وقت ناموجه؟

اگر این تحلیل درست باشد که باورها و اصول اخلاقی آدمیان دلیل یا انگیزه‌ای معرفتی برای آنان فراهم می‌کند تا متوسل به خشونت شوند، آنگاه می‌توان نتیجه گرفت که این اصول اخلاقی افراد است که خشونت را موجه می‌کند.

فرض کنید کسی بر این باور است که اصل فایده گرایی اخلاقی او را محق می‌کند که برای فایده بسیاری که از پی اِعمال خشونت بدست می‌آید، او موجه است که خشونت را اِعمال کند. برای مثال، سرکوبگری که فایده‌ی حفظ یک نظام مقدس را در ذهن می‌پروراند، گمان می‌کند که اِعمال “هر‌گونه” خشونت با اینکه هزینه جانی و مالی دارد به فایده‌اش می‌ارزد. به همین دلیل، دست کم مطابق اصل فایده‌گرایی، او موجه است که از خشونت بهره بگیرد. یا تصور کنید فردی که برای براندازی یک نظام فاسد معتقد به استفاده از “هر گونه” خشونت است استدلال کند که مطابق اصل فایده گرایی فایده‌ی بر انداختن یک نظام فاسد بر هزینه‌هایی که خشونت روی دست او می‌گذارد می‌چربد.

هر دو استدلال از یک جنس هستند و به باور من خطا. مثال‌های گوناگون می‌توان زد برای اینکه نشان داد “همواره” برای رسیدن به هدف نمی‌توان از “هر وسیله‌ای” استفاده کرد بالاخص اگر به کارگیری آن وسیله فی نفسه اخلاقاً ناروا باشد. برای مثال، برای اطمینان خاطر از اینکه هیچ تهدیدی در جهان حکومت ما را بر نمی‌اندازد می‌توان تقریباً تمام افراد کره خاکی را به قتل رساند! به گمانم واضح است که چنین توسلی به خشونت نه اخلاقاً رواست و نه شدنی. اگر اِعمال خشونت به هر طریقی روا نباشد، باید پرسید آیا طریقی هست که بتوان از اِعمال خشونت به شکل اخلاقی دفاع کرد؟ یا اِعمال خشونت همواره اخلاقاً نارواست؟

به نظر می‌آید بتوان از اِعمال خشونت دست کم در برخی مواقع دفاع کرد. فرض کنید در مواجهه با یک دیکتاتور ستمگر روشنفکران جامعه به نقد تند و تیز او می‌پردازند و بعضا از خشونت کلامی (مثل اهانت و تمسخر) استفاده می‌کنند. به نظر می‌رسد چنین خشونتی برای نقد صریح ظلم موجه و عادلانه باشد. همچنین تصور کنید سارقی به خانه کسی هجوم می‌برد و در حین سرقت با صاحبخانه وارد نزاع فیزیکی می‌شود. اگر صاحبخانه برای دفاع از خودش متوسل به خشونت شود تا جان خود و خانواده‌اش را حفظ کند محتمل این توسل به خشونت رواست. به این دلیل که وقتی سارق به حریم شخصی کسی تجاوز می‌کند از حق طبیعی احترام محروم می‌شود و صاحبخانه می‌تواند با خشونت با او رفتار کند. با این‌حال می‌توان پرسید که آیا صاحبخانه حق دارد هر طور می‌خواهد با سارق برخورد کند حتی اگر سارق حق احترام را از دست داده است؟ پاسخ منفی است. دلیل آنجاست که حتی اگر صاحبخانه حق استفاده از خشونت را دارد میزان استفاده خشونت او باید “متناسب” با رفتار سارق باشد. برای مثال اگر کسی به شکل ناروا به ما سیلی می‌زند، عادلانه نیست که در پاسخ و در دفاع از خودمان به روی او اسلحه بکشیم و او را بکشیم. توسل ما به خشونت باید متناسب با خشونتی باشد که علیه ما رفته است در غیر این صورت روش ما در استفاده از خشونت اخلاقاً قابل دفاع نیست.

Ad placeholder

آیا برای استفاده از حق اعتراض و نافرمانی مدنی می‌توان متوسل به خشونت شد؟

مورد بالا (یعنی تناسب) یکی از مؤلفه‌هایی است که باید اخلاقاً حینِ اِعمال خشونت از آن استفاده کرد. اما قبل از اِعمال خشونت باید اطمینان حاصل کنیم که توسل به خشونت آخرین گزینه روی میز ماست. معقول آن است که تمام راه‌هایی که خشونت‌بار نیست را آزمون کنیم و اگر چاره دیگری غیر از خشونت نیست آنگاه متوسل به خشونت شویم. مولفه بعدی این است که تا جایی که ممکن است نباید شروع کننده خشونت بود. برای شروع امری که با خشونت همراه است باید دلایل محکم و موجهی در دست داشت. اگر دلیل موجهی برای اعمال خشونت در دست نیست عادلانه نیست که دست به خشونت بزنیم. اما اگر راه دیگری جز اِعمال خشونت در دست نیست قبل از به کار بستن خشونت باید امید معقولی داشته باشیم که استفاده از خشونت می‌تواند اثربخش باشد. اگر ظن قوی داریم که به کار بستن خشونت وضعیت موجود را وخیم‌تر می‌کند اِعمال خشونت معقول نیست. آخر اینکه اگر چاره‌ای جز استفاده از خشونت نیست در هنگامه اِعمال خشونت باید میان سرکوبگر و غیرسرکوبگر تفاوت جدی گذاشت. برای مثال، خانواده و فرزندان یک سرکوبگر موقعیت اخلاقی مشابهی با فرد سرکوبگر ندارند و نباید از آنان به عنوان “سپر انسانی” استفاده کرد.

بالمرّه مردود دانستن خشونت بمثابه امری همواره اخلاقاً بد (از آنجاکه مساوق با عدم خویشتن‌داری و نداشتن همدلی است) نه معقول می‌نماید و نه مطلوب. آنچه خشونت را در اذهان ما مجاز می‌کند محضاً خشم و عصبانیت ما نیست بلکه باورهای اخلاقی-معرفتی ماست.

آیا برای استفاده از حق اعتراض و نافرمانی مدنی می‌توان متوسل به خشونت شد؟ ذیل حکومتی دموکراتیک که حق اعتراض شهروندان به رسمیت شناخته شده است و راههای ارتباطی مختلفی برای رساندن صدای اعتراض به گوش حاکمان وجود دارد، توسل به خشونت ناموجه است. اما اگر با حکومتی غیر‌دموکراتیک و توتالیتر مواجه هستیم که تمام راه‌های گفتگو را بسته است و با توسل به خشونت و سرکوب بر زبان‌ها قفل زده است، به نظر می‌رسد توسل به خشونت علیه حکومت سرکوبگر می‌تواند اخلاقاً روا و عادلانه باشد اگر اولاً متناسب باشد، ثانیاً تنها راه برون رفت از شرایط سرکوب باشد، ثالثاً آخرین گزینه پیش روی ما باشد، رابعاً امید معقولی به اثربخشی آن باشد و خامساً هنگام استفاده از خشونت میان افراد سرکوبگر و غیرسرکوبگر محتاطانه اخلاقاً فرق بگذاریم.

اما ممکن است اعتراض شود با تجویز اِعمال خشونت با چرخه‌ای مواجه خواهیم شد که پایان ندارد و این برای جامعه خطرخیز است. آیا وجود چرخه خشونت فی نفسه همواره امر بدی است؟ چرخه خشونت زمانی بد است که ما فرض گرفته باشیم اِعمال خشونت همواره و به هر طریقی بد است. اما اگر خشونت را با نگاهی اخلاقی و معرفتی تحلیل کنیم چنین نتیجه‌ای لزوماً بدست نمی‌آید. برای مثال، اگر نقد تند و تیز ظالمان و ستمگران نوعی از خشونت موجه و عادلانه تلقی شود ما با چرخه معیوبی از خشونت مواجه نیستیم. بنابراین، نفس وجود چرخه خشونت همواره امر ناروایی نیست؛ آنچه نارواست تکرار خشونت‌های ناموجه و ناعادلانه‌ای است که قابل پیشگیری است و دلایل محکمی علیه اِعمال آن وجود دارد. درست به همین دلیل است که محتاج گفتگو درباره خشونت هستیم تا استدلال کنیم کدام شکل از خشونت اخلاقاً موجه (عادلانه) است و کدام ناموجه (ناعادلانه).

خلاصه کنم: بالمرّه مردود دانستن خشونت بمثابه امری همواره اخلاقاً بد (از آنجاکه مساوق با عدم خویشتن‌داری و نداشتن همدلی است) نه معقول می‌نماید و نه مطلوب. آنچه خشونت را در اذهان ما مجاز می‌کند محضاً خشم و عصبانیت ما نیست بلکه باورهای اخلاقی-معرفتی ماست. با گفتگو درباره خشونت موجه و ناموجه (عادلانه و غیرعادلانه) می‌توانیم به شکل معقولی این باورها را اصلاح و ترمیم کنیم.

* در نوشتن این مقاله از پیشنهادهای دوست عزیزم جواد حیدری بهره بودم؛ از او سپاسگزارم.

Ad placeholder