زبان مادری زبان صلح و سازش است (۱)
با آن که “رنج به زبان مادری” (۲) است و رنج به زبان مادری یک واقعیت انکارناپذیر است؛ اما از این نقطه و اطراف آن (در هر کجا که ایستاده باشید) به آسانی و با آسودگی نمی‌توان به آن‌جا رسید که در ایران آینده دشواری‌ها‌ی زبان برطرف شود، زیرا دشواری‌ها هرچه که هستند و از هر کجا آمده‌اند، در جایی به نادانی‌ها‌ی ما گره می‌خورند، و تا آن نادانی‌ها هستند، (با زبان مادری یا بی‌زبان مادری) این رنج‌ها هم خواهند بود. مگر و تنها مگر، پا پیش بگذاریم و سهم خود را از آن بارها‌ی گران بر دوش کشیم.

سرنویس

دیدگاه

من از ترک‌ها‌ی فارس‌شده‌‌ی ایران هستم (۱۳۴۶)، و هنوز زخم‌ها‌ی تحقیر “زبان مادری” و رنج آن را در جان ام حمل می‌کنم. هنوز در من کودکی ۵-۶ ساله خانه دارد، که از قفقاز رنگارنگ ایران (فریدن اصفهان) به شهر کوچک قم (۱۳۵۲) کوچید و در آن کالبد کوچک و تنگ هم‌زمان بار سنگین مهاجرت، حاشیه‌نشینی، تغییر زبان از ترکی به فارسی، آموزش به زبان نامادری، فقر و هزارویک محرومیت دیگر را با خود می‌کشد. کودکی که می‌رفت در لابه‌لای نادانی‌ها‌ی انبوه بزرگ‌ترها و این بارها‌ی سهمگین از پا‌ی درآید و ناپدید شود. کودکی که با خوش‌شانسی ماند تا روایت این نادانی‌ها باشد، شاید کودکان دیگر گرفتار این جابه‌جایی‌ها و گذار‌ (Transition)ها‌ی نالازم و نامهربانانه نباشند؛ و نشوند.

با این همه نادانی بسیار می‌طلبد اگر بخواهم از این رنج‌ها به تولید و توزیع رنج‌ها‌ی بزرگ‌تری در میان ایرانیان (که یا با من هم‌زبان هستند یا هم دل) خطر کنم. شوربختانه این درست همان کاری است که برخی از اطراف دعوا بر سر “آموزش زبان مادری” و “آموزش به زبان مادری” می‌کنند! مخالفان دردها را انکار می‌کنند، و اهمیت راه‌بردی زبان مادری را؛ و هواداران هم نه تنها دردها را بزرگ‌تر از آن‌چه هست نشان می‌دهند، که گاهی با ناراستی و شهیدبازی دردها را چنان ناشیانه داستان می‌کنند که دردها‌ی بزرگ‌تر فراموش می‌شود.

درد بزرگ چیست؟

در چشم‌انداز مطالعات تاریخ معاصر ایران و در داوری من درد بزرگ ایران توسعه‌نایافتگی است؛ و نام‌ها‌ی گوناگونی همانند انحطاط، استبداد، جباریت، مرکزگرایی و ملت‌سازی‌ها‌ی تحمیلی نام دیگر توسعه‌نایافتگی هستند؛ و “رنج به زبان مادری” و رنج محرومیت از زبان مادری، تنها بخش کوچکی از این نکبت را عریان می‌کند. با این همه، دشواری‌ها‌ی زبان اگر در بگومگوها‌ی سیاسی (Politic) و کارشناسایی‌ها بر سر امکانات زبان‌ها‌ی گوناگون فشرده و محدود شود، و سر آسیب‌شناسی عمیق و دقیق این نکبت‌ها را نداشته باشد، نه تنها ره به جایی نمی‌برد که ممکن است کار را خراب‌تر هم بکند.

دشواری‌ها‌ی زبان در ایران همان دعوا بر سر “زبان ایران” است. هسته‌ی سخت این کشمکش اما کشمکش بر سر ایران (یا ایرانیان) و منافع آن‌ها نیست؛ کشمکش بر سر توزیع قدرت، آزادی، شان و منابع دیگر است.

فروکاهیدن توسعه‌نایافتگی به زبان و دشواری‌ها‌ی آن می‌تواند ایرانیان را در برابر یک‌دیگر بگذارد و ما را و ایران را اگر نه به پیش از سیاست (وضعیت طبیعی)، دست‌کم به پیش از ملت‌دولت ‌ایران بازگرداند. حقوق مربوط به زبان مادری و بسیاری دیگر از حقوق‌ها‌ی فراموش‌شده در این خاک، یک آسیب‌ فرهنگی و سنتی است و همانند هر آسیب دیگری در ایران به توسعه‌نایافتگی و اجتماع پریشان ایرانیان و ناکامی آنان در گذار از اجتماع/فرهنگ به جامعه/سیاست مربوط می‌شود. (۳) اجتماعی که از مدنیت ناتمام رنج می‌برد؛ و به جا‌ی یافتن راه‌حل‌ها‌ی مناسب برای کم کردن این رنج‌ها و زخم‌ها، تنها بارها و شانه‌ها و زخم‌ها را جابه‌جا می‌کند.

Ad placeholder

دشواری‌ها‌ی زبان و جاشناسی سیاسی

درک مناسب و دقیق زبان و دشواری‌ها‌ی آن در ایران به درک جغرافیای سیاسی و جاشناسی (Topology) ایران هم مربوط می‌شود؛ چه، اطراف این بگومگو تنها در توضیح نسبت خود با زبان مادری نیست که به رودررویی می‌رسند؛ آن‌ها هنگامی که به زبان و دشواری‌ها‌ی آن می‌پردازند، در حال بیان رویا‌ی خود از ایران آینده و چه‌گونگی توزیع قدرت، آزادی و شان در آن هم هستند؛ و این دشواری بنیادین هر اجتماعی است که در حال جامعه شدن است؛ یعنی همه‌ی رودررویی‌ها سرانجام به سیاست و مناسبات توزیع قدرت و داوری می‌رسد.

در اجتماعات (Community) انسانی، همانندی‌ها‌ی بسیاری هست که جمعیت‌ها را بسیار همگن و همگون می‌کند. در نتیجه عجیب نیست اگر در این جمعیت‌ها همه‌ی کشمکش‌ها پوست‌کننده و شفاف به قدرت و داروی و چه‌گونگی توزیع آن مربوط باشد.

با این همه به جهت همانندی‌ها‌ی بسیار دعواها آسان‌تر حل می‌شوند. زیرا افراد در این اجتماعات از نظام‌ها‌ی قدرت و داوری همانندی سیراب می‌شوند. با پیچیده‌تر شدن اجتماعات و افزایش رنگارنگی، آرام آرام اجتماعات ناهم‌گن‌تر شده و به جامعه (Society) دگردیسی می‌یابند. گذار از اجتماع به جامعه اما آسان و آرام صورت نمی‌گیرد؛ چنین گذاری همانند هر گذار دیگری دشواری‌ها‌ی ویژه‌ای دارد. در فرآیند گذار از آن‌جا که رنگارنگی‌ها و فاصله‌ها میان جمعیت‌ها‌ی انسانی و افراد بسیار شده است، هم با رژیم‌ها‌ی قدرت و داوری گوناگونی روبه‌رو هستیم؛ و هم بسیاری از دعواها (که در پایه به توزیع قدرت و آزادی و شان و… مربوط هستند، به جهت ناهمانندی‌ها) زیر نام‌ها و ادعاها‌ی دیگری صورت‎بندی می‌شوند.

به زبان دیگر کشمکش بر سر ادیان و زبان‌ها را باید بخشی از آسیب‌شناسی فرآیندها‌ی گذار از اجتماع به جامعه دید که کشمکش بر سر توزیع قدرت، آزادی، شان و… در ریختی تازه صورت‎بندی شده است.

بگویید در جغرافیا‌ی سیاسی ایران کجا ایستاده‌اید؟ تا بگویم چه نگاهی به زبان‌ها (یا ادیان) و دشواری‌ها‌ی آن در ایران دارید.

دشواری زبان‌ها در ایران

دشواری‌ها‌ی زبان در ایران همان دعوا بر سر “زبان ایران” است. هسته‌ی سخت این کشمکش اما کشمکش بر سر ایران (یا ایرانیان) و منافع آن‌ها نیست؛ کشمکش بر سر توزیع قدرت، آزادی، شان و منابع دیگر است.

اطراف چنین کشمکش‌هایی از آن‌جا که یا توسعه‌نایافته‌اند (یعنی دریافتی عمیق از دعواها و هسته‌ی سخت آن ندارند.) یا به زور و توشه‌گیری از جریان‌ها و جمعیت‌ها‌ی کم‌تر توسعه‌یافته چشم دوخته‌اند، ترجیح می‌دهند صورت‌بندی جدیدی از این دعواها‌ی قدیمی را به نمایش بگذارند. و این چنین است که ملی‌گراها (مرکزگراها) در برابر قوم‌گراها (حاشیه‌‌گراها) در پهنه‌ی زبان ایران صف‌آرایی می‌کنند.

ماشین قدرت از هر چیز که بتواند پوششی برای محافظت از خود می‌تراشد؛ و خواهد تراشید. ماشین قدرت گاهی دین، گاهی زبان، گاهی تاریخ و هر چیز کوچک یا بزرگ دیگر را به کار می‌گیرد تا خود را سرپا‌ نگه‌دارد. حتا علوم، حقوق‌ها، حقوق بشرها و قانون‌ها هم از این آسیب‌ها در امان نمی‌مانند.

ملی‌گراها با تاکید بر دریافت‌ها‌ی ویژه‌ای از تاریخ و منافع ملی زبان فارسی را فراتر از موضوعی که می‌توان بر سر آن چون و چرا کرد، می‌نشانند و قوم‌گراها در برابر با تاکید بر نابرابری‌ها‌ی بسیاری که میان مرکز و حاشیه هست، زبان فارسی و چیرگی آن را تا مرتبه‌ی آسیب اساسی این نابرابری‌ها بالا می‌آورند.

Ad placeholder

مرکز‌گراها و دشواری زبان

ملی‌گراها که جریان‌ها‌ی اصلی مرکزگرا هستند، را می‌توان به ایران‌گرا‌ها و ایرانی‌گراها بخش کرد. ایران‌گراها بیش از توزیع قدرت، آزادی و شان میان ایرانیان به حفظ ایران و یک‌پارچگی سرزمینی ایران می‌اندیشند. آن‌ها به نوعی گرفتار شکلی از اضطراب فروپاشی‌اند؛ اضطراب و هراس تجزیه‌ی ایران به واحدها‌ی کوچک‌تر چنان در آن‌ها بزرگ شده است، که بزرگی دشواری‌ها زبان و بحران‌ها‌ی توزیع نابرابر قدرت، آزادی و شان چندان به چشم آن‌ها نمی‌آید. عجیب نیست اگر آن‌ها در آخر کار گرفتار هراس از آزادی می‌شوند و توزیع قدرت، آزادی و شان را در پا‌ی حفظ یک‌پارچگی سرزمینی قربانی می‌کنند.

ایرانی‌گراها اما خوش‌بختانه دشواری‌ها‌ی بنیادین و فربودی (واقعی) ایران امروز را می‌شناسند؛ و آماده‌اند که بر سر شکلی از توزیع قدرت، آزادی، شان و حتا منابع دیگر قدرت (همانند زبان) سازش کنند.

حاشیه‌گراها و دشواری زبان

قوم‌گراها (هرچند خود آن‌ها این نام را نمی‌پسندند و آن را شکلی از کوچک کردن مشکل ارزیابی می‌کنند.) هم بخش پذیرند. قوم‌گراها‌ی مسئله محور، در برابر قوم‌گراها‌ی زبان‌محور.

دسته‌ی نخست دشواری‌ نابرابری میان مرکز و حاشیه را برجسته و زبان و دشواری‌ها‌ی آن را کانون آن ارزیابی می‌کنند. به باور این بخش مرکززدایی اگر جدی باشد، باید با پایان دادن به چیرگی زبان فارسی در ایران و در میان اقوام غیرفارس‌زبان آغاز شود. در برابر اما قوم‌گراها‌ی زبان‌محور کسانی هستند که زبان را به کانون کشمکش آورده‌اند و از آن هم‌چون اسم رمزی برای بازگشت به پیشاسیاست و گاهی تجزیه‌ی ایران بهره می‌برند.

من متناسب با درک ویژه‌ای که از اعلامیه‌‌ی جهانی حقوق بشر دارم، در بنیادها جداسری و حتا تجزیه‌طلبی را بخشی از حق تعیین سرنوشت می‌دانم؛ در نتیجه چنین حقی را در بستر تعادلات دمکراتیک برای این جریان‌ها محفوظ می‌دانم. اما هم خودم با تجزیه‌ی ایران مخالف هستم و آن را در جهت منافع ملی ایرانیان نمی‌دانم و هم با رفتارها و ادعاها‌ی ناشفاف مخالف هستم. به زبان دیگر این جریان‌ها اگر تجزیه‌طلب هستند باید آشکارا و با صدایی بلند آماج خود را روی میز بگذارند و به یک وزن‌کشی دمکراتیک تن دهند.

 اگر مردم‌سالاری می‌خواهیم، و اگر در چنین خواهشی جدیت و ژرفا وجود دارد، نباید از گفت‌وگو بر سر این دشواری‌ها و حقوق زبانی و حق زبان مادری برای آموزش و حتا رسمی شدن آن‌ها در مناطق خود، در چهارچوب تعادلات دمکراتیک و مناسبات حقوق بشری ترسید! دفاع از این حقوق همانند دفاع از حقوق زنان و دفاع از حقوق دیگر گروه‌ها‌ی آسیب‌پذیر دفاع از دمکراسی است. برای پرهیز از بازگشت به حرکت‌ها‌ی پیشاملی (که می‌خواهند ملت ایران را به وضعیت طبیعی و پیش از ملت/دولت بازگرداند) و عصبیت‌ها‌ی قومی (که می‌خواهند عصبیت را به جا‌ی سیاست و سیاست‌ورزی بنشاند) باید برای گفت‌وگو و سازش آماده بود.

زبان‌ها و انگاره‌ها‌ی نیرنگ

بسیاری از جریان‌های ملی و مرکزگرا در اساس دشواری‌ها‌ی زبان‌ها و زبانی را در ایران انکار و برآمد نادانی‌ها‌ی جریان‌ها‌ی پیشاملی می‌دانند. آن‌ها حتا گاهی به صورت فله‌ای همه چیز را به خیانت ‌و انگاره‌ها‌ی نیرنگ (Conspiracy Theories) رنگارنگ مربوط می‌کنند!

شواهدی از دخالت نیروها‌ی منطقه‌ای در این دعواها هست، اما نادانی همیشه بردار و برادری بزرگ‌تر هرگونه نیرنگی است؛ که شوربختانه در هر دو طرف این دست دعواها به فراوانی یافت می‌شود. اهمیت این موضوع آن‌جاست که آویزان شدن به انگاره‌ها‌ی نیرنگ برای توضیح و آسیب‌شناسی این رفتارها هم نادرست است و هم خطرناک. نادرست است، زیرا فربود (واقعیت)ها‌ی رنج به زبان مادری را پنهان می‌کند؛ و خطرناک است، زیرا رنج‌ها و کوتاهی‌ها و شکاف‌ها را به بحران و گسل و زلزله تبدیل می‌کند. یعنی کرکره‌ی گفت‌وگوها را پایین می‌آورد و امکان همدلی و سازش را در شالوده‌ها از میان برمی‌دارد؛ و چه چیز می‌تواند از این خطرناک‌تر باشد؟

دشواری زبان و کشمکش‌هایی که بر سر آن وجود دارد، باوجود همه‌ی کژتابی‌ها که برآمد توسعه‌نایافتگی است، در بنیادها بخشی از جنبش دمکراسی‌خواهی است. کنش‌گران آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری و حتا کنش‌گران مرکزگریزی که ساز ناخوش جدایی می‌نوازند، همه و همه بخشی از بردارها‌ی ایستادگی در برابر استبداد و جباریت هستند و سهم خود را از قدرت، داوری، آزادی، شان و منابع دیگر می‌خواهند.

جریان‌ها‌ی منطقه‌ای و اتنیکی هم از انگاره‌ها‌ی نیرنگ خالی و در امان نیستند! آن‌ها هم گاه‌وبی‌گاه به جا‌ی آسیب‌شناسی توسعه‌نایافتگی (و پی‌آمدها‌ی گونه‌گونه‌ی آن) که کار بسیار دشواری است، به طور چیره به گزینش آسان نیرنگ‌تحلیلی و اراده‌گرایی تسلیم می‌شوند؛ و چنان از فارس‌ها و نیرنگ‌ها‌ی رنگارنگ آنان حرف می‌زنند، که من هم که قربانی مدرنیسم مرکزگرا و توسعه‌ی اقتدارگرا و ملت‌سازی زورمند (زورکی) هستم، در درک ادعاها‌ی آنان ناتوان می‌مانم و نمی‌فهمم که این فارس‌ها (شاخ‌دار و دم‌دار) چه کسانی هستند؟

انگاره‌ها‌ی رنگارنگ نیرنگ، بخشی از بسته‌ی بزرگ‌تر توسعه‌نایافتگی هستند و ایرانیان را به دشمنان هم تبدیل می‌کند، در حالی که آسیب‌شناسی نادانی، تکاپویی برای توسعه، گفت‌گوی بیش‌تر و امکانی برای هم‌دلی ژرف‌تر فراهم خواهد کرد.

ماشین قدرت زبان ندارد

بخشی از نادانی توسعه‌نایافتگی نادانی یا بددانی سیاست، امر سیاسی و ماشین قدرت است. با آن که زبان هم می‌تواند همانند دین یا هر چیز دیگری پوششی نرم برای ماشین سخت قدرت باشد، با این همه، ماشین قدرت نه دین دارد و نه زبان.

ماشین قدرت از هر چیز که بتواند پوششی برای محافظت از خود می‌تراشد؛ و خواهد تراشید. ماشین قدرت گاهی دین، گاهی زبان، گاهی تاریخ و هر چیز کوچک یا بزرگ دیگر را به کار می‌گیرد تا خود را سرپا‌ نگه‌دارد. حتا علوم، حقوق‌ها، حقوق بشرها و قانون‌ها هم از این آسیب‌ها در امان نمی‌مانند.

کلید درک این دشواری‌ها آن‌جاست که این دست دعواها (دینی، زبانی و…) در پهنه‌ی سیاسی دعواها‌ی فربودی (واقعی) و بنادین نیستند؛ کسانی که در این دعواها درگیرند (دانسته یا نادانسته، خواسته یا ناخواسته) بخشی از پوششی هستند که دعواها‌ی اصلی را در پهنه‌ی سیاست پنهان می‌کند. گم‌راه کردن (Distraction) و پرچم دروغین زدن (False Flag Operation) ازشگردها‌ی شناخته شده‌ی سیاسی هستند که همیشه به کار سیاست‌مدارها‌ی کلاش آمده‌اند! ایستادگی هنایا و کارآمد در برابر سخت‌افزار قدرت، درک پوست‌کنده‌ی آن، توزیع و سامانیدن آن‌ها است. ایستادگی در برابر ماشین قدرت سخت و ویران‌گری آن، اگر به درگیرشدن در دعواها‌ی دینی، زبانی و… که غیرسیاسی هستند، بینجامد، در عمل به ماشین قدرت، زور می‌دهد و به بازی کردن در زمین دل‌خواه قدرت حاکم می‌ماند! قدرت وحشی، نامدنی، ناآرام و توزیع نشده در بنیادها از این دست دعواها‌ی ساختگی و نالازم انرژی و روامندی کسب می‌کند و ریشه‌ها‌ی ننگین خود را محکم‌تر می‌کند. ایستادگی هنایا و کارآمد در برابر این شگردها گوارش نرام‌افرازها‌ی سیاسی و سامانیدن سخت‌افزارها‌ی آن است و نه افتادن در دام آن‌ها.

دعواها‌ی غیرسیاسی وقتی به پهنه‌ی سیاست کشیده می‌شوند، در به‌ترین حالت به کاهش فشارها به قدرت حاکم می‌رسد. حتا جریان‌ها پیشانوین و عصبیت‌ها‌ی قومی هم، هرچند گاهی از این دست دعواها و کشمکش‌ها تاحدی نیرو وانرژی می‌گیرند، و برای خود کلاهی می‌بافند، اما در جریان کار و در بلندمدت، آن‌ها تنها مشکل را جابه‌جا کرده‌اند، و راهی به توسعه و گشودگی سیاسی نمی‌گشایند! یعنی آن‌ها هم حتا اگر بتوانند از میدان جاذبه‌ی مرکز خارج شوند، تازه همه چیز از نو شروع می‌شود و همه‌ی کشمکش‌ها‌ی فربودی (واقعی) و بنیادین دوباره سر باز می‌کند.

زبان مادری زبان سازش است

زبان مادری زبان صلح و سازش است؛ من در دعواهایی که بر سر زبان مادری هر از گاهی بالا می‌گیرد، هیچ نشانی از مادری که در پی‌اش سال‌ها در زباله‌ها‌ی مردسالاری (۴) کاویده‌ام، نمی‌بینم. رنج به زبان مادری است، اما توسعه‌نایافتگی و شهربندی هیچ زبانی و حدی نمی‌شناسد؛ و مادران شوربختانه خود قربانیان نخستین آن هستند.

دشواری زبان و کشمکش‌هایی که بر سر آن وجود دارد، باوجود همه‌ی کژتابی‌ها که برآمد توسعه‌نایافتگی است، در بنیادها بخشی از جنبش دمکراسی‌خواهی است. کنش‌گران آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری و حتا کنش‌گران مرکزگریزی که ساز ناخوش جدایی می‌نوازند، همه و همه بخشی از بردارها‌ی ایستادگی در برابر استبداد و جباریت هستند و سهم خود را از قدرت، داوری، آزادی، شان و منابع دیگر می‌خواهند. حتا اگر برخی از این ادعاها، داوها و خواست‌ها به دهان برخی از دمکراسی‌خواهان ننشیند، در پدیدارشناسی دمکراتیک آنان نباید تردید کرد. چنین تردیدهایی است که به جای هنر سازش (که هنر سیاست‌ورزی در جهان‌ها‌ی جدید است) و دیدن دیگری، نکبت ارشاد و بی‌هنری هدایت و خوارداشت و انکار دیگری را برجسته می‌کند؛ و به کشمکش‌ها دامن می‌زند.

سیاست‌ورزی و سازش هنر بزرگان است و ارشاد (که ادامه‌ی سانسور و سرکوب است) بی‌هنری کسانی است که خود درجایی قربانی سیاست‌ها‌ی زهرآگین (Toxic Politics) بود‌ه‌اند! سیاست زهرآگین همانند رابطه‌ی زهرآگین (Toxic relationship) از هراس از آزادی زهرآب می‌خورد. این بی‌هنران به جهت بی‌اعتمادی عمیق به خود، چنان از شهر نور کذایی و آرمانی خود ناامید و ویران هستند، که راهی مگر ساختن یک شهر زور و ویرانیدن و هامونیدن (خراب کردن) دیگران برای شان نمانده است.

 زبان، زمان و مکان راه‌بردی برای چیرگی

مردم‌سالاری در پایان توزیع قدرت، آزادی، داروی و منابع دیگر است؛ مردم‌سالاری توزیع حقوق و حکومت قانون است؛ اما هم‌چنان که توزیع قدرت به توازن قوا بازمی‌گردد، (و نه اراده و حکم برادران بزرگ‌تر) توزیع حقوق (به طور عام) و حقوق زبانی (به طور ویژه) هم به توازن و تعادل قوا مربوط است. درک کشمکش‌ها‌ی موجود بر سر زبان‌ها در ایران (حتا فدرالیسم) هم همین‌ جا است. این گزینش‌ها بسیار استراتژیک و راه‌بردی اند؛ یعنی راه رسیدن به قدرت، آزادی، شان و حتا ثروت را برای گروهی کوتاه و برای گروهی دیگر دراز می‌کنند.

کسانی که گرفتار “نشانه‌گان اکثریت نادان” (۳) هستند، ممکن است برای دفاع از سرکردگی زبان فارسی در ایران و مرکزگرایی پادفدرال (که به نفی انجمن‌ها‌ی ولایتی و ایالتی که در متون تاریخی و حقوقی ما می‌رسد) و فارس‌گرا دلایلی پیش بگذارند، اما این استدلال‌ها (حتا اگر درست و راست باشند.) در نهایت چیزی بیش از تکاپو‌ی پوشش (استتار)ی بر اراده‌ی اکثریت نیست! درک این نکته بسیار مهم است. زیرا اهمیت این گزینش به اراده‌ی اکثریت بازمی‌گردد و نه استدلال‌ها‌ی آنان! به زبان دیگر اکثریت، اگر اراده به حذف اقلیت‌ها و نادیده گرفتن حقوق آن‌ها داشته باشد، همیشه استدلال مناسب هم پیدا خواهد شد. چه، این “قدرت” (سیاست) است که در پایان استدلال و داوری را روامند و زبان‌دار می‌کند. هر گزینشی پیش از هر چیز گزینشی سیاسی و معطوف به قدرت است.

از این ادعاها نباید در دام خام این ادعا افتاد که همه‌ی مخالفان حقوق زبانی (یا فدرالیسم) فارس هستند، به قدرت چشم دوخته‌اند و ناانسان‌هایی هستند که رنج را به زبان مادری نمی‌فهمند! چنین نگاهی در بنیادها توسعه‌نایافته است و درک مناسبی هم از نکبت توسعه‌نایافتگی ندارد. در جمعیت‌ها و گروه‌‌ها‌ی انسانی (به طور عام) و در جوامع توسعه‌نایافته‌تر همانند ایران (به طور ویژه) آدم‌ها از “است‌ها” به “بایدها” می‌رسند! و طبیعی است که بسیاری از آدم‌ها در چیرگی رژیم‌ها‌ی قدرت و داوری سنتی به آسانی در چاه ویل چنین خطا و غلت‌اندازی می‌افتند؛ با آسودگی در نقش جاودانه‌ی سیاهی‌لشگر یک دیگری بزرگ بازی می‌کنند؛ بازی می‌خورند؛ و به دشمنان خود و گروه‌ها‌ی آسیب‌پذیر دگرمی‌دیسند.

امر سیاسی فرازبان است

گزینش‌ها‌ی ما برای آینده‌ی ایران و نیز امر سیاسی در بنیادها از جنس “است‌ها” نیستند و با استدلال و دلیل‌تراشی حل‌وفصل نمی‌شوند. (۶) آینده و امر سیاسی از جنس “بایدها” است و به پسند و خواست و اراده‌ی ما (هرچند اگر خطا باشد) برمی‌گردد.

به زبان دیگر تصمیم‌گیری برای آینده و در پهنه‌ی همگانی از جنس توزیع قدرت و داوری است (و نه از جنس توزیع دانش)؛ یعنی توزیع قدرت پیش‌نیاز هرگونه استدلالی است. شما نمی‌توانید برای گرفتن حق داوری از گروهی از شهروندان (که مخالف شما هستند) استدلال کنید و نشان دهید منافع آن‌ها در پیش‌نهادها‌ی شما رعایت شده است! یا حتا مناسب‌تر رعایت شده است! هم‌چنان که نمی‌توانید برای گرفتن آزادی و قدرت و خودگردانی از کسی استدلال پیش بگذارید؛ و مثلن همانند خمینی بگویید: «ما می‏‌خواهیم شما را آدم کنیم، شما آدم نمی‏خواهید بشوید.» (۷) دمکراسی و مناسبات آن در نهایت رعایت حق “خطا کردن” و حق “ناحق بودن” برای دیگری است.

شوندها، فرنودها و استدلال‌ها (اگر استدلال باشند) سازوکارها‌ی پیش از سازش هستند؛ و در جای‌گاه تصمیم‌سازی و گزینش اهمیت دارند. در هنگام سازش حق خطا کردن بنیاد قدرت و شالوده‌ی آزادی است؛ یعنی هیچ سازشی پیش از توزیع قدرت و آزادی و حق خطا کردن، سازش (یا دست‌کم سازشی پایدار و دمکراتیک) نیست. یعنی هیچ استدلالی پیش از توزیع حق داوری و حق خطا کردن از جنس استدلال نیست، از جنس حکم است! در سایه‌ی سلطه‌ی دیگری بزرگ، استدلال ادامه سرکوب و سرب است. وقتی فرازبان قدرت درکار است، هیچ زبانی به‌کار نمی‌آید.

زبان ملی همانند دین رسمی یک آسیب ملی است

من ضرورت داشتن زبانی سازش‌شده برای نوشتن قانون، و قرارد اجتماعی و… را در یک کشور (حتا اگر فدرال باشد) می‌فهمم، اما تفاوت معناداری هم میان دین رسمی و زبان رسمی نمی‌یابم.

در بنیادها طرح زبان ملی و رسمی همانند دین رسمی و مذهب ملی شکلی از نشانه‌گان اکثریت نادان است و می‌تواند آسیب‌آفرین باشد و همه‌ی آسیب‌ها‌ی موجود و ممکن برای یک جامعه‌ی دینی (با دین رسمی) را در یک جامعه‌ی زبانی (با زبان رسمی) بالا بیاورد؛ همان قدر که دین امری راه‌بردی و استراتژیک است، زبان، زمان و مکان هم اموری راه‌بردی هستند؛ و به‌طور پیشینی و بیرون از پهنه‌ی سیاست و سازش‌ها‌ی سیاسی‌ی پویا نمی‌توان در مورد آن‌ها داوری کرد.

مخالفان و منتقدان چنین ادعاهایی حتمن برای نقد و حتا رد آن‌ها، دلایل و استدلال‌هایی دارند. اما حتا اگر همه‌ی آن دلایل را (نادیده و نابررسیده) درست و راست بدانیم، هنوز نمی‌توان به زبان ملی و رسمی رسید. زیرا هم این دلایل و استدلال‌ها در درازا‌ی زمان تغییر خواهند کرد؛ هم گوینده‌گان و شنونده‌گان و منافع آنان در آینده چیز دیگری خواهد بود؛ و هم در بنیادها سیاست ادامه‌ی تاریخ و گذشته نیست؛ و قرار نیست باشد. سیاست و سیاست‌ورزی “آفریدن” آینده است؛ و آفرینش در هر معنایی بریدن از گذشته و تنفس در هوا‌ی تازه است. سیاست اوراق کردن رویاها‌ی درگذشته و درگذشته‌گان و هست‌ها و برساختن رویاها و پسندها‌ی نوین است.

سازش‌ها‌ی سیاسی، موقتی و بازبینی‌پذیر

جامعه امری همگانی و رنگارنگ است، و چنان‌چه زبانی در آن بیرون از سازش‌ها‌ی سیاسی مشروط و موقتی قرار بگیرد؛ یا زمانی به طور بنیادین از زمان‌ها‌ی دیگر متفاوت گردد؛ یا حتا جایی مرکز و پایتخت شود، در بنیادها تعادلات و پویایی (داینامیک) دمکراتیک را بر هم خواهد زد، و دیر یا زود دردسرآفرین خواهد شد؛ و به چیرگی گروهی بر دیگران خواهد انجامید.

 الف) در ایران آینده و در متون حقوقی آن به داوری من طرح زبان رسمی همانند دین رسمی باید به‌کلی از دستور کار جریان‌ها‌ی دمکراسی‌خواه بیرون گذاشته شود. هرگونه تخصیص مالی از طرف حکومت برای رشد و‌ گسترش یک زبان ویژه با اصل بی‌طرفی حکومت با مردمان خود بی‌گانه است و می‌تواند دشواری‌زا باشد.

سرمایه‌گذاری در مورد زبان‌ها‌ی گوناگون در اساس باید از عهده دولت ملی و حتا دولت‌ها‌ی محلی خارج شود و بر عهده‌ی جامعه‌ی مدنی گذارده شود. دولت‌ها، مجالس و حکومت‌ها می‌توانند در مورد ارتباطات خود به‌طور موقت تصمیم‌گیری کنند، اما نمی‌توانند یک‌بار برای همیشه در مورد زبان‌ها قانون‌گذاری کنند. تصمیم‌گیری در مورد زبان‌ها هم امری دمکراتیک است و باید به تعادلات دمکراتیک و آینده باز باشد. نباید حکومت با درگیر شدن در گوناگونی‌ها‌ی زبانی راه عصبیت‌ها‌ی قومی را به درون جامعه و پهنه‌ی همگانی بازکند. حتا این که بگویم: «آموزش زبان مادری آری، اما آموزش به زبان مادری نه! » مسخره است. زیرا زبان‌ها‌ی دیگر با پذیرش این تصمیم در عمل به انقراض و ناپدیدن زبان مادری خود در درازمدت رضایت داده‌اند.

برخی از ملی‌گرایان ممکن است به‌ درستی و با راستی استدلال کنند که منابع و امکانات حکومت برای آموزس به زبان مادری بسیار محدود است. اما حتا از این استدلال راست و فربودانه (واقع‌گرایانه) نمی‌توان به این نتیجه رسید که آموزش به زبان مادری باید ممنوع شود؛ یا ناممکن است! راه‌ها و سازوکارها‌ی بسیار دیگری هستند، که می‌توانند به برون‌شد از این دشواری‌ها کمک کنند. (۸)

ب) در ایران آینده و در متون حقوقی امر زمان و مناسبت‌ها و مناسبات زمانی هم نباید یک‌بار برای همیشه تصمیم‌گیری شود؛ و راه تصمیم‌سازی‌ها‌ی دیگر و متفاوت به روی آینده‌گان بسته شود. در این موارد اگر از جنس ضرورت‌ها‌ی تصمیم‌گیری هستند، تصمیم‌ها همانند همه‌ی تصمیم‌ها‌ی دمکراتیک باید بهداشتی، باز و بازبینی‌پذیر باشند.

ج) در دمکراسی‌ها مکان هم امری استراتژیک است؛ یعنی فاصله‌ی شهروندان از کانون‌ها‌ی قدرت و نیز مرزها و ساختارها‌ی جغرافیایی، بسیار در بخت کسب قدرت (و ثروت، شان و منابع دیگر) تعیین‌کننده است. مرکززدایی و تن دادن به شکلی از فدرالیسم، و امکان تغییر مرزها در سازش‌ها‌ی دمکراتیک ضروری است. ضرورتی که هم از مبانی دمکراتیک ریشه می‌گیرد و هم در نبود احزاب قدرت‌مند می‌تواند پشتی‌بانی برای دمکراسی و مناسبات آن در آینده باشد.

پیش‌گذاشتن این استدلال که فدرالیسم و ادعاهایی از این دست ممکن است به تجزیه‌ی ایران بینجامد، هر چند چندان بی‌مبنا نیستند، اما چنان مبنایی نیستند که به تعطیل آزادی و حق گزینش برسند. اگر اکثریتی به گاه تصمیم‌گیری در برابر این دست استدلال‌ها‌ی خام و نامردم‌سالارانه تسلیم شود، در برابر استدلال‌ها‌ی دیگر آزادی‌کش هم تسلیم خواهد شد. هراس از آزادی اهمیت ندارد به کجا می‌رسد و بر چه استدلالی سوار است؛ هراس از آزادی با مردم‌سالاری در بنیادها ناهماهنگ و ناسازگار است. هوادران دمکراسی در ایران باید در برابر هراس از آزادی با هر زبانی که آمده باشد، بایستند. هراس از آزادی در سنت ایرانی هر نام و هر نامه‌ای که داشته باشد، در پایان به آدرس استبداد ایرانی و باززایی آن در ریختی تازه خواهد رسید.

د) به داوری من باید رعایت حقوق بشر برای مهاجران و پناهند‌ه‌گان به ایران هم در متون حقوقی آینده به‌گونه‌ای انسانی تنظیم شود و امکان اعطا‌ی شهروندی ایران برای آنان فراهم باشد. محدود کردن حق شهروندی به خون و حتا خاک انسانی و دمکراتیک نیست! باید راهی انسانی برای شهروندی مهاجران در ایران فراهم گردد. (۹) اقلیت‌ها‌ی مهاجر، دگرباشان جنسی و زندانیان پس از حیوانات و طبیعت از آسیب‌پذیرترین گروه‌ها و منابع در هر اجتماع و جامعه‌ای هستند. جامعه‌ای که در دفاع از حقوق آنان جدی نیست، امکانی برای خودپایی جمعی و دفاع از حقوق خود هم نخواهد داشت.

Ad placeholder

نابرابری و سیاست زهرآگین

بی‌آن‌که بخواهم وارد بسیاری از دعواها‌ی پر از هیچ ملی‌گراها و قوم‌گراها شوم، که در بن‌مایه‌ها چیزی بیش از توسعه‌نایافتگی و برآمد آن یعنی عصبیت قومی نیست؛ و به طور چیره از دعواها‌ی نعمتی و حیدری هم بالاتر نمی‌رود؛ و بی‌آن که بخواهم نادانی‌ها‌ی طرف دیگر را دست‌کم بگیرم باید آشکارا بگویم که ملی‌گرایی به‌طور عام در جهان و در سنت چیزی بیش از نوعی سیاست زهرآگین نیست! ملی‌گرایی برآمد و برآورنده‌ی قدرتی “فره‌مند” است و در پایان با دمکراسی و مبانی آن ناسازگار است. ملی‌گرایی شکلی زرکوب از اکثریت نادان است. (۱۰) آن‌چه نمی‌گذارد بسیاری از ملی‌گراها زهرابه‌ی چنین شکلی از سیاست‌ورزی را که با گشاده‌دستی در جان جامعه ریخته می‌شود، ببینند، در تاریخ و خود رابطه‌ی زهرآگین نهفته است. رابطه‌ی زهرآگین تنها در گسترش خشونت (از راه دگردیسی سرکوب‌شده‌ها به سرکوب‌گر) فشرده نمی‌شود؛ رابطه‌ی زهرآگین رابطه‌ی ما را با امر خشونت و دریافت آن و واکنش مناسب به آن هم تغییر می‌دهد! رابطه‌ی زهرآگین رابطه‌ی ما با قدرت و آزادی را تغییر می‌دهد. (۱۱)

آیا جریان‌ها‌ی مرکز‌گرا و کسانی که طمع سرکردگی زبان فارسی را در فردا می‌پزند، حاضر هستند، زبان را از پهنه‌ی منازعات عمومی بیرون بگذارند؟ و به سنگ‌دلی تکرار تاریخ تن ندهند؟ چنین پرسشی آشکارا پرسش فردا است. با این همه پرسش‌ها‌ی هستند بسیار همانند که امروز پیش گذاشته شده ‌است؛ و پاسخ آن‌ها می‌تواند پاسخی برای پرسش‌ بالا هم فراهم آورد. آیا جمهوری اسلامی ایران و هوادران اسلام سیاسی در ایران حاضر می‌شوند اسلام (و امتیازها و ممتازیت‌ها‌ی برآمده از آن) را از پهنه‌ی همگانی بیرون بگذارند؟

همه می‎دانیم پاسخ “نه” است. جمهوری اسلامی ایران تا توازن قوا در ایران تغییر نکند، به بیرون گذاشتن دین و اسلام و امتیازها و ممتازیت‌ها‌ی از پهنه‌ی همگانی تن نمی‌دهد. چه، اسلام و دروغ بزرگ “حکومت اسلامی” همه‌ی آن چیزی است که به قدرت حاکم روامندی و چیرگی بخشیده است. چگونه می‌توان از ساختاری انتظار داشت شالوده‌ی روامندی خود را از دست بدهد؟ در چنین شوندی است که می‌توان دریافت مرکزگراها، ملی‌گراها و هواداران زبان فارسی هم به آسانی و آسودگی حاضر نمی‌شوند از امتیازها و ممتازیت‌ها‌ی برآمده از سرکردگی خود و زبان دل‌خواه خود بگذرند؟ تهران حالا چنان بزرگ شده است که به آسانی از هیچ معادله‌ای بیرون نمی‌رود. همه چیز به قدرت و توازن قوا بازمی‌گردد. هر استدلال دیگری کشک است. (۱۲)

بگویید به چه زبانی رنج می‌کشید، تا بگویم چه حکومتی و ساختاری را برای ایران آینده می‌پسندید. بگویید فاصله‌ی شما با تهران چند کیلومتر است، تا بگویم چه فاصله‌ای با قدرت و آزادی دارید. بگویید چگونه می‌خواهید از مردم‌سالاری در ایران آینده دفاع کنید، و چه سازوکاری برای خودپایی ملی فراهم آورده‌اید، تا بگویم قدرت، آزادی و داوری را چگونه دریافت می‌کنید. بگویید چه کسی هستید، تا بگویم چه تصوری از زبان و دشواری‌ها‌ی آن در ایران آینده دارید.

حرف‌ها‌ی اضافه را بشناسید و رها کنید؛ زبان همیشه زبان قدرت است.

پانویس‌ها:

۱- این نوشته پاسخ به دوست عزیز ترک‌زبانی است که از من خواسته بود در مورد حقوق اقوام ایرانی هم چیزی بنویسم؛ دفاع از حقوق زبانی و حتا دفاع از شکلی از فدرالیسم برای ایران فردا چیزی نیست که از دریافت‌ها‌ی من از آزادی، حقوق بشر و دمکراسی بیرون بوده باشد. این متن پیش‌کش به اوست. (Yine Sözümüz)

مهربانانه برایم نوشته بود: «آقای اکبر کرمی، امیدوارم یک روز هم مطلبی در باره‌ی مسائل تورک‌ها در ایران و یا اقلا نوشته‌ای کوتاه به تورکی بنویسید. وقت کم است و کم‌تر (هم) می‌شود.» احتمالن او می‌داند که من ترک هستم. از آن‌جا که به عنوان یک ترک ‌در جریان ملت‌سازی تحمیلی فارس‌شده‌ام، و شوربختانه نمی‌توانم به ترکی بنویسم و بخوانم این نوشته را برای اش به فارسی اما هم‌دلانه می‌نویسم. هرچند پیش‌تر هم در مورد حقوق اقلیت‌ها نوشته بودم. از جمله در این گفت‌وگو با خبرنگاری از حزب کومله‌ی ایران.

کرمی، اکبر، مسئله‌ی اقلیت‌ها، تارنما‌ی اخبار روز، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰.

۲- اشاره به کمپینی است به همین نام که در توئیتر و در دفاع از زبان مادری به راه افتاده بود.

۳- اجتماع/فرهنگ در عالی‌ترین شکل خود برآمد سنت است؛ که اجتماع و فرهنگ را در مرکز جمعیت‌ها‌ی (کم‌وبیش) هم‌گن انسانی می‌گذارد؛ اجتماع و فرهنگ در شالوده‌ها بخشی از سرانه‌ی سرکوب و راندگی نرم است و به تعبیر گرامشی چیرگی اجتماعی ایجاد می‌کند که هم برآمد رژیم‌ها‌ی قدرت و داوری حاکم است و هم آن‌ها را روامند و استوار می‌کند. اجتماع/فرهنگ نامدنیت و وضعیت طبیعی نیست، مدنیتی ویژه و ریختی از سنت است. در جامعه/سیاست است که رنگارنگی و ناهم‌گنی اجتماع به حدی رسیده است که سرکوب، راندگی و چیرگی اجتماعی دیگر نمی‌تواند جمعیت‌ها‌ی انسانی را کنار هم نگهدارد! در چنین شرایطی است که فرآیند گذار از اجتماع و سرکوب به جامعه و سازش راه می‌افتد و سیاست را هم‌چون راهی و سازوکاری تازه برای هم‌بستگی و هم‌پارچگی جمعیت‌ها‌ی انسانی گوناگون پیش می‌گذارد. گذار از اجتماع (Community) به جامعه (Society) مدنیتی نوین است. (وضعیت مدنی). وضعیت سیاسی را باید راهی میانه دید که وضعیت طبیعی را به وضعیت مدنی می‌رساند.

۴- این برساخته را پیش‌تر کاویده‌ام.

کرمی، اکبر، سندرم اکثریت نادان و سیاست زهرآگین، تارنما‌ی رادیو زمانه، ۱۲ فوریه ۲۰۲۳.

۵- کرمی، اکبر، بازیابی مادر در زباله‌ها‌ی مردسالاری، تارنما‌ی اخبار روز، ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱.

۶- در شناخت‌شناسی حتا گزاره‌ها‌ی علمی و “است‌بنیاد” هم در بنیادها برآمد سازش‌ها‌ی پیشینی بر سر برخی از پیش‌آوردها (اصول موضوعه) هستند. یعنی است‌ها هم در ریشه‌ها “باید‌بنیاد” هستند و به سازش‌هایی میان آدمیان بازمی‌گردند. در این چشم‌انداز دمکراسی مقدم و پیشین بر فلسفه است.

۷- مثلن می‌توان گزینش زبان آموزشی را به خانواده‌ها و امکانات بخش خصوصی واگذارد. یا حتا می‌توان برای آموزش به زبان مادری معیارها و استانداردهایی را پیش گذاشت که هر زبانی قادر به رسیدن به آن استانداردها شد، بتواند از امکاناتی برای آموزش به زبان مادری هم برخوردار گردد؛ حتا می‌توان برخی از دوره‌ها‌ی تحصیلی را به گزینش خانواده‌ها از حق آموزش به زبان مادری برخوردار کرد.

۸- الف) به دعواهایی که بسیاری از ملی‌گراها‌ی ایرانی بر سر نام خلیج فارس دارند، نگاه کنید تا از زخم‌ها‌ی بسیاری که ملت‌سازی تحمیلی (مرکز‌گرایی، فارسی‌سازی، یک‌سان‌سازی) در یک‌سده‌ی گذشته بر جان و جهان اقلیت‌ها‌ی زبانی دیگر گذاشته است خبر بگیرد. فرآیند انبوه تغییر نام‌ها و نیز انقراض زبان‌ها و گویش‌ها بخشی از این داستان است. ب) اگر به دعواها‌ی زبانی که میان گویش‌وران اردو و فارسی در افغانستان جاری است، سرک بکشید از درک اهمیت راه‌بردی امر زبان سراغ خواهید یافت.

۹- چنین دریافتی تنها به دریافت‌ها‌ی من از حقوق بشر محدود نمی‌شود.

یکم. در همه‌ی کشورها‌ی توسعه‌یافته سازوکاری انسانی و حقوقی مناسبی برای شهروندی مهاجران تعبیه شده است. دوم. گشودگی به جمعیت‌ها و شهروندان تازه وجهی از توسعه و ضرورت‌ها‌ی جهان جدید است. در جهانی که هر روز بیش‌تر از دی‌روز رشد جمعیت کند می‌شود، بستن آغوش خود به روی شهروندان تازه، کمال بی‌خردی و بی‌خبری است. سوم. جمعیت‌ها و شهروندان تازه وجهی از دگرپذیری است که می‌تواند دگرپذیری و احترام به دیگری را همانند یک ارزش و روش مدرن و نوین در کشور پایدار و استوار کند.

۱۰- «در نقلی است که پیغمبر اکرم -صلی‏اللّه‏ علیه و آله و سلم- دیدند که عده‌‏ای از این کفار را دارند می‏‌آورند، اسیر کردند می‌‏آورند و عبور می‏‌دهند؛ فرمودند که این‌ها را ما -قریب به این معنا- می‏‌خواهیم به بهشت ببریم، و این‌ها را با زنجیر می‏کشند طرف بهشت. انبیا -علیهم السلام- برای سعادت بشر مبعوث شده‏‌اند؛ یعنی سعادت همه جانبه‌ی بشر: سعادت دنیای بشر، سعادت حیات دیگر بشر. آنها می‌‏خواستند که انسان‌ها را به کمال لایق به انسانیت برسانند. بشر زیر این بار -بسیاری‏شان- نمی‌‏روند و نرفتند. ما هم به تبع نبی اکرم ـ صلی‏اللّه‏ علیه و آله و سلم ـ قیام کردیم برای اینکه این ملت محروم را به کمال لایق خودش برسانیم…

ما می‏‌خواهیم شما آقا باشید، شما می‏‌گویید می‏‌خواهیم نوکر باشیم! ما می‏‌گوییم شما باید خودتان کشور خودتان را اداره بکنید، خودتان لشکر خودتان را اداره بکنید، منافع مملکت مال خودتان باشد، ذخایر مملکت برای این بیچاره‏‌هایی باشد که در زاغه‏‌ها نشسته‏‌اند، شماها راضی نمی‌‏شوید. راضی نیستید که خودتان هم آدم بشوید! ما می‏‌خواهیم شما را آدم کنیم، شما آدم نمی‏خواهید بشوید.»

خمینی، روح‌الله، بخشی از آخرین سخن‌رانی خمینی در نوفل لوشاتو، ۸ بهمن ۱۳۵۷.

۱۱- سیاست زهرآگین را پیش‌تر کاویده‌ام.

کرمی، اکبر، فرهنگ و فرآیند غضنفرسازی، تارنما‌ی زیتون، ۱۴ آذر ۱۴۰۱. ۱۲- اگر تنها یک روز و تنها به یکی از مذاکرات مثلن مجلس نماینده‌گان یا سنا در آمریکا گوش کنید، خواهید دید که همه‌ی آن‌چه در استدلال‌ها و بگومگوها ردوبدل می‌شود، در نهایت کشک است! زیرا هیچ نماینده‌ای به استدلال‌ها اهمیت نمی‌دهد؛ گزینش‌ها پیش‌تر انجام شده است. این گفت‌وگوها چیزی بیش از یک ارتباط عمومی (Public Relation) ساده نیست. همه‌ی دشواری‌ها‌ی سیاسی از این دست است؛ رای مردم ممکن است با این استدلال‌ها جابه‌جا شود، اما منافع گروه‌ها و منابع قدرت فربود (واقعیت) سختی است که به این حرف‌ها میدان نمی‌دهد. بگویید چه اندازه برای توزیع قدرت و آزادی مایه می‌گذارید، تا بگویم استدلال شما چیست.