موعظه و نوید دادن آینده‌ای پر از فرشته‌های کوچک با کپل‌های صورتی‌رنگ، بی‌فایده است چرا که بچه‌ای که پدر یا پایش را بر اثر بمب‌های هوشمند از دست داده است نمی‌تواند و نباید فراموش کند؛ تخم نفرت که پاشیده شد، خواهد رویید.

بهمن محصص

هنر نوگرا

دیدگاه

افلاطون در کتاب “جمهور” می‌نویسد:

آیا هنر نقاشی ذات و ماهیت راستین چیزها را مجسم می‌سازد، یا نمود و صورت ظاهر آن‌ها را؟ به عبارتی نقاشی تقلید حقیقت است یا تقلید ظاهر؟ تقلید ظاهر است.

این بیان روشن می‌سازد که افلاطون عمل هنرمندان را تقلید از آن چیزی که به نظر می‌آید می‌دانست، نه از آن چیزی که واقعا هست. آنچه از آثار افلاطون برمی‌آید این است که او عمیقا معتقد بود که نقاشی کردن، شبیه گرفتن آینه در مقابل شی است. زیرا که تصویر آینه، به آنچه که ما می‌بینیم، بسیار شبیه است.

هنر نوگرا [مدرن] خط بطلانی است بر نظریه افلاطون. از حدود دهه ۱۸۹۰ به بعد، حرکات و سبک‌های متنوعی در هنرهای زیبا بوجود آمد که هسته‌ی اصلی هنر مدرن است. در این دوران، هنرمندان با استفاده از بیان رنگی، مواد غیر سنتی و تکنیک‌ها و رسانه‌های جدید، به چالش کشیدن این تصویر را که هنرمند باید واقع‌بینانه جهان را به تصویر بکشد، آزمایش کردند.

اکسپرسیونیسم یکی از مکتب‌های هنر نوگراست. هدف هنرمند در اکسپرسیونیسم نمایش درونی عواطف انسانی مانند ترس، نفرت، عشق و اضطراب است که در آن هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگ‌های تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت استفاده می‌کند. در دهه‌ی اول سده‌ی بیستم هنرمندان پیرو این سبک، کارشان را بر بازنمایی حالات تند عاطفی و عصیان‌گری علیه قوانین ستمگرانه‌ی حکومت‌ها، مقررات غیر انسانی کارخانه‌ها، عفونت زدگی شهرها و اجتماعات انسانی نهادند.

بهمن محصص
بهمن محصص

هنر نوگرا در ایران نیز طرفدارانی پیدا کرد و هنرمندان بسیاری پیرو این سبک شدند. بهمن محصص از نخستین هنرمندانی بود که آثاری در این سبک ارائه کرد. محصص (۱۰ اسفند ۱۳۰۹ در رشت − ۶ مرداد ۱۳۸۹ در رم) نقاش، مجسمه‌ساز و مترجم پیشرو ایرانی بود. او شیوه‌ای بیانگر، توأم با نگاهی ویژه و تلخ اجتماعی داشت. هم‌فکری نزدیک با شماری از جریان‌های معاصر ادبی و اجتماعی ایران و همین‌طور سال‌ها اقامت در ایتالیا در طول سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، سبب شدند که مجذوب افکار روشنفکری ایتالیایی و اروپایی شود. سبک اکسپرسیونیستی او به همراه محتوای هولناک و گزنده‌ی نقاشی‌هایش، بیشتر شرایط فاجعه‌بار انسان معاصر را ترسیم می‌کند. اجرای خشن موجودات محسور جداافتاده در ناکجاآباد از اصلی‌ترین ویژگی‌های نقاشی‌های محصص است، که او را شخصیتی بی‌نظیر در هنر ایران تبدیل می‌کند.

آنچه در این آثار محصص مشهود است، پایین‌مرتبه نشان دادن بدن انسان ناتوان [معلول] به نسبت انسان توانمند [سالم] است. این نگاه بازتولید همان نگاه ارتجاعی جامعه است: انسان توانمند [سالم] انسانی‌ست که می‌تواند کارهای خودش را انجام دهد و با سایرین در ارتباط باشد اما انسان ناتوان [معلول] انسانی‌ست که توانایی انجام کارهای خود و برقراری ارتباط با سایرین را ندارد.

Ad placeholder

انسانِ معاصرِ محصص

سوژه‌ها‌ی اصلی اثار محصص انسان و پرنده هستند. انسان محصص، انسانی‌ست معلول، فاقد دست و پا. پیکره‌ای با عضلاتی سترگ، سری کوچک، فاقد بینی، تنها دارای دو چشم نظاره‌گر که در جهان بی‌دست و پا درتقلا برای زندگانی است. هیولاهایی با چشمانی فروخفته. پرندگان محصص نیز معلول‌اند. نه چشمی برای دیدن دارند و نه پرهایی برای پرواز کردن. حجم عظیم بدن‌شان را توان پرواز نیست. آنان اسیران بوم محصص‌اند.

از منظر محصص این تصویر انسان معاصر است؛ انسانی منزوی و در خود فرو رفته با حجم عضلانی درهم‌ تنیده و آلت جنسی نمایان، بدون دست و پا، و در تصویری باند پیچ شده، که توانایی انجام عمل از او گرفته شده است. این انسان تنها دو چشم نظاره‌گر دارد و آلتی جهت تولید مثل.

او می‌تواند بسیاری مانند خود را تولید کند. بسیاری انسان معلول. انسانی که هر روزه مورد هجوم رسانه، اخبار، جنگ، مد و… است بی‌آنکه قادر به کنشی باشد. اضطراب و تنهایی حاکم بر انسان محصص ناشی از جهانی‌ست که روز به روز صنعتی‌تر می‌شود و انسان از خودبیگانه می‌آفریند. محصص با خلق این تصاویر جهان‌بینی خود را نسبت به بشر و جهان نشان می‌دهد. جهان بینی او تحت تأثیر موج روشنفکری فرانسه در دهه هشتاد و رویکرد اگزیستانسیالیسم و هیچ انگاری است. او انسان را موجودی محکوم به درد و انزوا می‌داند که هیچ راه خلاصی از مرگ ندارد.

در این نقاشی‌ها نگاه محصص به تن معلول نگاهی استعاری و متحجرانه است. او برای نشان دادن ناتوانی انسان معاصر آنرا موجودی بی دست و پا کشیده که این بی‌دست و پایی بازتولید همان نگاه سنتی به انسان معلول است؛ نگاهی با این مفهوم که انسان سالم می‌تواند با مشکلات مواجه شود و از پس آن‌ها برآید اما انسان معلول محکوم به انزوا و سرخوردگی‌ست.

در سری نقاشی‌های “مینوتور” هم همین مفهوم واپس‌گرایانه وجود دارد. یکی از این آثار”مینوتور مردم خوب را می‌ترساند” نام دارد. تمامی سوژه‌ها، همان ویژگی بارز آثار محصص، یعنی بی دستی و بی پایی، را در خود دارند. اندام‌هایی عضلانی با سرهایی کوچک که از تفاوت گریزان‌اند.

مینوتور، هیولایی است که پیکرش شبیه انسان و سرش مانند گاو است. مینوتور محصص چهره‌ایی از ریخت افتاده و شکل هندسی دارد، به همین دلیل است که پیچ‌اش به دور خود توازن ایجاد می‌کند. با اینکه پیکره‌ای‌ خشن و غضبناک است اما به خاطر عاری بودن از هر گونه احساس و عقلی ترحم بیننده را برمی انگیزد.

همان گونه که بیان شد، در این نقاشی انسانی با تن سالم وجود ندارد چراکه انسان سالم توانایی ارتباط با جهان اطراف خود و پذیرش یا رد تفاوت‌ها را داراست. از همین روی محصص مجددا از مفهوم سنتی انسان ناتوان [معلول] استفاده می‌کند و از این طریق مینوتور و انسان‌های اطراف را در فضایی مغشوش و پراضطراب نشان می‌دهد. فضایی که باید از آن گریخت.

 شاید مینوتور، بازنمایی خود محصص باشد. هنرمندی منزوی و مردم گریز که با وجود متفاوت بودن، در ناتوانی مانند دیگران است. محصص باور داشت در زمانه‌ی خود درک نخواهد شد. مردم خوب از او می‌ترسند و می‌گریزند اما همگی در ناتوانی با یکدیگر سهیم‌اند. تمامی این مفاهیم نیز با نگاه سنتی به تن ناتوان انسان معلول همخوان است.

"مینوتور مردم خوب را می‌ترساند" (بهمن محصص)
“مینوتور مردم خوب را می‌ترساند” (بهمن محصص)

Ad placeholder

سقوط به معلولیت

آنچه در این آثار محصص مشهود است، پایین مرتبه نشان دادن بدن انسان ناتوان [معلول] به نسبت انسان توانمند [سالم] است. این نگاه بازتولید همان نگاه ارتجاعی جامعه است: انسان توانمند [سالم] انسانی‌ست که می‌تواند کارهای خودش را انجام دهد و با سایرین در ارتباط باشد اما انسان ناتوان [معلول] انسانی‌ست که توانایی انجام کارهای خود و برقراری ارتباط با سایرین را ندارد. هنرمند این آثار با وجود آوانگارد بودنش نتوانسته‌ است از این نگاه کلیشه‌ای به تن معلول خارج شود و خود نیز، هرچند به شکلی استعاری، همان کلیشه را بازتولید کرده است.

مسئله تکنیک، رنگ‌گذاری و ساخت زمینه اثر، از ویژگی‌های مهم در آثار محصص محسوب می‌شود. رنگ‌های محصص، ماهیتی جسمانی و سنگین دارند؛ به طوری که این سنگینی، گویی عناصر تصویر شده را با جاذبه‌ای شدید بر سطح بوم ثابت کرده است.

اگر چه محصص خود را یک پرسوناژ تاریخی می‌دانست و در مورد کارهایش می‌گفت «در کارهای من یک چیز مطرح است: محکومیت وجود. آدم که یک موجود چند بعدی بود امروزه نیست شده. و من این نیست شدگی را با بی‌دست و پا بودن‌شان، بی‌چشم بودن‌شان نشان می‌دهم. حتم دارم که هیچ زندگی ندارند و من این را نشان می‌دهم: یک آدمی که هیچ است»، اما نتوانست معنی چنین هیچ‌شدگی را در جایی به جز تن و بدن دنبال کند.

محصص هیچ شدگی انسان معاصر را تنها در هیچ شدگی اراده و هیچ‌شدگی اراده را تنها با بریدن دست و پایی برای فعلیت بخشیدن به اراده تصویر می‌کرد. این همان نگاهی است که نه تنها محصص را از یک پرسوناژ تاریخی از ریخت می‌اندازد بلکه بر سبیل نقاشی‌های قرون وسطایی که معصیت، بدن انسان عاصی را دفرمه می‌کند، سرنوشت و سرانجام انسان معاصر را در بی بدنی یا کم بدنی جست و جو می‌کند و چندان پای خود را فراتر نمی‌گذارد. محصص گرچه در زیست و مرگ همچون یک هنرمند مدرن بود ولی در پرداخت سوژه‌های معاصر خود نتوانست قدمی از دوران خود فراتر رود و به حضیض تکرار و کلیشه سقوط نکند.