مقدمه‌ی مترجم:
یکی از سویه‌های بحث درباره‌ی رابطه‌ی علم و دین به جایگاه الاهیات در دانشگاه برمی‌گردد. الاهیات در میان‌سده‌ها در اروپا جایگاهی فرازین داشت و گاهی ملکه‌ی علوم خوانده می‌شد، گرچه در دوران مدرن که دانشگاه‌ها سکولار شدند هرچه کم‌ارج‌تر شد. مقاله‌ی حاضر جایگاه الاهیات در میان‌سده‌ها را به بوته‌ی بررسی و واکاوی گرفته است. این پرسش که الاهیات و آموزشِ دین چه تاریخی را طی کرده است برای ما ایرانیان نیز شایسته‌ی پژوهش است چراکه حکومت دینی در ایران به الاهیات شیعی و آنچه معارف اسلامی می‌خوانَد جایگاهی ویژه‌ در دانشگاه‌ها داده است و هرچه بیش‌تر پایِ حوزویان را به دانشگاه باز می‌کند؛ درحقیقت می‌شود در آنچه در ایران با عنوانِ علم اسلامی و علم دینی طرح و تبلیغ می‌شود همانندی‌های مهمی با نگاه رایج در میان‌سده‌ها یافت.[1]

اینکه الاهیات را روزگاری در میان‌سده‌ها (قرون ‌وسطی) ملکه‌ی علوم می‌خواندند معمولاً به اندازه‌ی کافی روشن نیست. راستش ما نمی‌دانیم که این استعاره‌ — تشبیه الاهیات به ملکه — از کجا آمده است. بازبردها به منابعِ پیشامدرن همه مبهم و کلی هستند. برای نمونه، آویهو زاکای می‌گوید «زین‌رو در طیِ میان‌سده‌ها به الاهیات لقب ملکه‌ی علوم (Regina scientiarum) داده شد»، اما تنها منبعی که ذکر می‌کند اثری از دزیدروس تراسمون متکلم سده‌ششمی است.[2] تشبیه الاهیات به ملکه‌ی علوم را معمولاً به توماس آکوییناس نسبت می‌دهند، و معمولاً وقتی بازبردی هست به نخستین پرسش در «مدخلِ الاهیات» است. آکویناس استدلال می‌کند که الاهیات — یا به بیانِ او «آموزه‌ی مقدس» — نه‌تنها علم است بلکه «از هر نظرگاهی… برتر از دیگر علوم است».[3] اما او آموزه‌ی مقدس را به ملکه تشبیه نمی‌کند. او در مقدمه‌ای که بر رسالاهی متافیزیکِ ارسطو نوشته است، الاهیات (scientia divina sive theologia) و متافیزیک و فلسفه‌ی اولی را یکی می‌گیرد و این علم را «فرمان‌روا» یا «بانو»‌ی همه‌ی دیگر دانش‌ها می‌داند زیراکه این علم علل اولی و چیزهای غیرمادی را به بوته‌ی بررسی می‌گیرد.[4] پس او هم در اینجا نمی‌گوید «ملکه» (regina)، گرچه مفهومی نزدیک به آن را به کار می‌گیرد.[5] تا وقتی که دلیلی دیگر پیدا نکرده‌ایم، به نظر می‌رسد این نظر که در میان‌سده‌ها الاهیات را ملکه‌ی علوم می‌خواندند نمونه‌ی شایان‌توجه‌ای از «سنتِ اختراع‌شده» (invented tradition) است.[6]

با این روی اما چیزی که می‌دانیم این است که در آغازین دوره‌ی کلیسا (برای نمونه در دوره‌ی کلمنت اسکندرانی) گفته می‌شد که دانشِ بشری در آنچه امروزه می‌توان تأملِ الاهیاتی نامید به اوج می‌رسد. این تأمل از انسان سرچشمه نمی‌گرفت چراکه یکسره بر وحیِ الاهی متکی بود، اما شکلِ «جدلِ درست» (true dialectic)، یعنی تفکری که به‌طورعقلانی ساختارمند شده بود، به خود می‌گرفت.[7] تأثیرِ فلسفه‌ی یونانی در اینجا به‌خوبی دیده می‌شود. افلاطون واژه‌ی «الاهیات» (theologia) را به‌معنای تأملِ انتقادی درباره‌ی ماهیتِ آن الوهیت‌هایی که در تبارنامه‌های خدایان و جنگ‌های خدایان (theomachies) در آثارِ هومر و هزیود هست به کار بُرد.[8] پس از آن، ارسطو نیز واژه‌ی «الاهیاتی» (theologikē) را به‌معنای اوجِ دانشِ نظری، یعنی دانشِ متافیزیکی (دانش به امرِ الوهی، چیزهای غیرعادی، و سرچشمه‌های وجود) که از ریاضیات و فیزیک فراتر می‌رود به کار بُرد.[9] گرچه معنای دقیقِ اصطلاحِ theologia در نظرِ ارسطو را نمی‌توان به‌آسانی بازسازی کرد (او وقتی نظریه‌اش درباره‌ی محرکِ لایتحرک را توضیح می‌دهد به این اصطلاح برنمی‌گردد)، جایگاهِ فرازینی که الاهیات (به‌عنوانِ فلسفه‌ی اولی) در نوشته‌های ارسطو دارد در دورانِ باستانِ متأخر در مسیحیت به چالش گرفته نشد.[10] بدین‌سان ما می‌توانیم محتاطانه نتیجه بگیریم که این دیدگاه که الاهیات ملکه‌ی علوم است (و نه خودِ این عبارت) به ارسطو برمی‌گردد.

در طیِ دورانِ میان‌سده‌ها نیز تأمل بر امورِ الوهی این جایگاهِ فرازین را حفظ کرد. از سده‌ی دوازدهم به بعد و با پیتر آبلارد و حلقه‌های پیرامونش بود که چنان تأملی theologia نامیده شد — نامی که پیش‌تر یا (در افلاطون) به ‌مطالعه‌ی تبارنامه‌های رازآمیزی که نویسندگانِ غیرمسیحی نوشته بودند اطلاق می‌شد، یا (در کلیسای شرقی) به آموزه‌ی خدا در تمایز از امور مربوط به تدبیر و هدایت دنیوی. این نام در سده‌ی سیزدهم رایج‌تر شد و در ۱۲۵۲ وقتی در قوانینِ دانشگاهِ پاریس نامِ «دانشکده‌ی الاهیات» (facultas theologica) به‌عنوان بخشی از دانشگاه ذکر شد این نام رسمیت یافت. پیش از آن، نویسندگان مسیحی برای ارجاع به چارچوبِ تفکرِ مسیحی عنوان‌هایی چون آموزه‌ی مقدس (sacra doctrina)، متنِ مقدس (sacra pagina)، پژوهشِ مقدس (sacrum studium)، و مانند این‌ها را به کار می‌بردند.[11] اما به‌کارگیریِ مهارت‌های علوم انسانی، به‌ویژه منطق، در مطالعه‌ی انجیل، که در اندیشه‌ی مَدرِسی بسیار رایج بود، نامی دیگر می‌طلبید. الاهیات نیز در همین بافتارِ پیدایشِ دانشگاه اروپایی بود که جایگاهی رسمی یافت. آوازه‌ی این دانشکده به‌عنوانِ دانشکده‌ی اعلی به‌علتِ مغلق‌بودن و ناشناخته‌بودنِ ماهیتِ آن نبود بلکه به این علت بود که تصور می‌شد:

+سیرِ درست در آموزش از امور مادی و متغیر (فلسفه‌ی طبیعی) آغاز می‌شود و به چیزهای نامتغیری که به امور مادی نسبت می‌دهیم (ریاضیات) می‌رسد و سپس به امور الاهی که نامتغیر و کاملاً جدا از ماده‌اند فرا می‌رود.[12]

درحقیقت هدف از آموزش دانشگاهی این نبود که متخصصانی در رشته‌‌هایی از دانش تربیت شوند، بلکه این بود که شخص در بافتی معنوی عمیقاً پرورش یابد. حتا مطالعه‌ی طبیعت نیز به‌هدفِ چنان پرورشی بود، از این راه که ذهنِ شخص چنان نیرو بگیرد که بتواند زیباییِ الوهی را نظاره کند.[13] مطالعه‌ی الاهیات شخص را قادر می‌کرد که بی‌میانجی با واقعیت‌های الوهی ارتباط بیابد. با این روی اما بسیاری از دانش‌جویان هرگز به سه دانشکده‌ی عالی راه نمی‌یافتند. دانشکده‌ی الاهیات نوعاً از دانشکده‌های حقوق و پزشکی کوچک‌تر بود، و فقط برای تحصیل در این دانشکده‌ بود که لازم بود دانشجویان نخست مدرکی در علوم انسانی بگیرند.[14] بدین‌سان بود که الاهیات را به‌آسانی می‌شد چونان نوکِ هرمِ مطالعات دانشگاهی تصور کرد.

با این همه اما نمی‌شود گفت الاهیات را ملکه‌ی علوم به شمار می‌آوردند. چراکه الاهیات ضرورتاً علم به شمار نمی‌آمد. آگوستین با تأکید بسیار اظهار می‌کرد که الاهیات چنان جایگاهی ندارد، و استدلال می‌کرد که علم با امور زمانی سروکار دارد، و حکمت (sapientia) است که موضوعش قلمرو چیزهای ازلی-ابدی است. از همین رو، گرچه علوم می‌توانند نقشی در آماده‌سازی ایفا کنند، الاهیات فلسفه‌ی راستین است (برخلاف افلاطون که حکمت را از «دوستداریِ حکمت» متمایز می‌کرد، در دیدگاه آگوستین حکمت و فلسفه ممکن بود یکی باشند). هدفِ الاهیات این بود که انسان‌ها را به زندگی نیک رهنمایی کند و نه اینکه آنان دانش را صرفاً برای خودِ دانش فراگیرند.[15] به‌علت تأثیرگذاریِ آگوستین، این نظر که تأمل الاهیاتی باید مقوله‌ای جداگانه (حکمت) و نه مرتبط با علوم به شمار آید تا دیرزمانی در میان‌سده‌ها دوام آورد.[16] اما حتا زمانی که، در دانشگاه‌هایی که تأسیس شد، الاهیات کم‌کم علم به شمار آمد، کسانی هنوز چنین نمی‌اندیشیدند. چنان‌که پیش‌تر اشاره کردیم، بی‌تردید آکویناس قاطعانه الاهیات را در میان علوم نظری و عملی از همه برتر می‌دانست. در دیدگاه او، الاهیات بی‌هیچ چون و چرایی علم به شمار می‌آمد چراکه مطابق با تعریفی که ارسطو از علم ارائه می‌دهد، الاهیات سامانه‌ای بود از گزاره‌هایی که از اصول اولیه — یعنی همان اصول ایمان — برآمده بود.[17]

دیگر متفکران در میان‌سده‌ها اما چنین نمی‌اندیشیدند. آنان بی‌آنکه درباره‌ی جایگاه برجسته‌ی الاهیات چون و چرایی بکنند نمی‌پذیرفتند که اصولی که مبنای دانش علمی است باید همیشه برای «خرد طبیعی» بداهت داشته باشد و از پی‌آوردهایش شناخته‌تر باشد. از آنجا که می‌توان در اصول الاهیات — یعنی اصول ایمان — شک کرد، در نظر آنان الاهیات شرایط علم بودن را نداشت. روبرت گروستست (درگذشت به سال ۱۲۵۳) پیش از آن اظهار کرده بود که ریاضیات برای ما میرایان قطعیتی بیش از الاهیات دارد.[18] ویلیام اکام از این بس فراتر رفت؛ او استدلال کرد که اصول ایمان معمولاً «در نظر اکثر مردم یا در نظر خردمندترینان نادرست می‌نماید» (او «خردمندترینان» را کسانی می‌داند که «خرد طبیعی را به کار می‌گیرند»).[19] بنابراین در دیدگاه او الاهیات را نمی‌توان علم به شمار آورد. دیگران دیدگاهی میانه داشتند یعنی تأکید می‌کردند که در دیدگاه ارسطویی الاهیات را باید دانشی عملی (کاربردی) دانست و نه دانشی نظری — یعنی دانشی که در جهت عمل است و نه در جهت دستیابی به حقیقت. برای نمونه، دانس اسکوتوس استدلال می‌کرد که هدف از «آموزه‌ی مقدس» این نیست که دانشِ صرف به دست آید بلکه این است که زندگیِ ما جهت یابد به‌سمت خدا که برترین خیر و هدف نهایی است. علم الاهیات ترس از خدا و عشق به خدا را می‌پروراند و ما را برمی‌انگیزاند که همراستا با این هدف عمل کنیم: «عقل وقتی از طریق الاهیات به کمال برسد خدا را چونان چیزی که باید دوست داشته شود درک خواهد کرد… بنابراین، الاهیات دانشی عملی است.»[20]

در اوایلِ سده‌ی سیزدهم، الاهی‌دانانی چون ویلیام اوکسر، اسکندر اهل هالز، ریچارد مدیاویلا، و بوناونتورا نیز روشی مشابه در پیش گرفته‌اند. برای نمونه، بر طبقِ نظر بوناونتورا، اصلی‌ترین هدفِ الاهیات این است که «ما نیکو گردیم».[21] زین‌سان، در میان‌سده‌ها نیز سنتی می‌توان یافت که به‌طورجدی الاهیات را دارای شرایط علم به‌معنای ویژه و نظری نمی‌شمارد. اگر اصلاً الاهیات علم باشد (دونس اسکاتوس این را تأیید می‌کرد ولی اکام رد می‌کرد)، علمی کاربردی است و هدفش اخلاقی است و نه نظری.[22] الاهیات بیش از آنکه درباره‌ی خودِ خدا باشد درباره‌ی انسان‌ها و زندگیِ انسان‌ها است. این سنت را پساتر الاهیدانان پروتستان، برای نمونه ویلیام ایمز، و یوهانس کوکیوس، برگرفتند.[23]

–––––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[1] این مقاله ترجمه‌ی بخشی از مقاله‌ی زیر است:

van den Brink, G. (2019). How Theology Stopped Being Regina Scientiarum – and How Its Story Continues. Studies in Christian Ethics, 32(4), 442-454.

[2] Avihu Zakai, ‘The Rise of Modern Science and the Decline of Theology as the “Queen of the Sciences” in the Early Modern Era’, Reformation & Renaissance Review 9 (2007), p. 126, with reference to Jean Leclerc (ed.), Desiderii Erasmi Roterodami opera omnia (Leiden, 1703–1706), vol. 2, 1053F.

[3] Thomas Aquinas, Summa Theologiae I 1, 5.

[4] Thomas Aquinas, In Duodecim Libros Metaphysicorum Expositio, Prooemium (the Latin

terms are rectrix, regulatrix, princeps and domina); cf. John P. Rowan (trans.), Commentary on the Metaphysics by Thomas Aquinas (Chicago, IL: H. Regnery, 1961) as edited by Joseph Kenny: https://dhspriory.org/thomas/Metaphysics.htm.

لازم است توجه کنیم که آکویناس در به‌ترین حالت در اینجا نه درباره‌ی الهیاتِ وحی-بنیاد بلکه درباره‌ی چیزی صحبت می‌کند که پساتر الهیاتِ طبیعی خوانده شد. جنسیت مؤنث در استعاره‌هایی چون «ملکه‌ی علوم» از جنسیت مؤنثِ واژه‌ی «scientia» الهام گرفته است.

[5] This is also the case in medieval allegorical images of the liberal arts and sciences; cf. http:// www.ubs.sbg.ac.at/sosa/handschriften/MIII36(8r).jpg and http://www.ubs.sbg.ac.at/sosa/ handschriften/MIII36artes.htm.

[6] E.J. Hobsbawn and T.O. Ranger (eds), The Invention of Tradition (Cambridge: Cambridge University Press, 1983).

[7] Clement of Alexandria, Stromateis 1.28, 176–77; cf. Wolfhart Pannenberg, Systematic Theology, vol. 1 (Edinburgh: T&T Clark, 1991), pp. 1–2.

[8] تا جایی که می‌دانیم، واژه‌ی الاهیات (theologia) نخستین بار در رساله‌ی جمهوری اثر افلاطون آمده که حدود سالِ ۳۷۵ پیش از میلاد نوشته شده است.

[9] Aristotle, Metaphysica F 1026a, 19; K 1064b, 3.

[10] Christoph Schwöbel, ‘Theology. I Terminology’, in Hans Dieter Betz et al. (eds), Religion Past

and Present (Leiden: Brill, 2009–2013), http://dx.doi.org.vu-nl.idm.oclc.org/10.1163/1877- 5888_rpp_COM_025101 (accessed 21 May 2019).

[11] G.R. Evans, Old Arts and New Theology: The Beginnings of Theology as an Academic Discipline (Oxford: Clarendon Press, 1980), p. 29.

[12] Peter Harrison, The Territories of Science and Religion (Chicago, IL: University of Chicago Press, 2015), p. 31.

[13] Harrison, Territories, pp. 26–34, 67–71 and passim.

[14] Hilde de Ridder-Symoens et al. (eds), A History of the University in Europe (Cambridge:

Cambridge University Press, 1992), vol. I, p. 308.

[15] See e.g. Augustine, De Trinitate XIII, 19; XIV, 1.

[16] Cf. e.g. Wolfhart Pannenberg, Theology and the Philosophy of Science (Philadelphia, PA:

Westminster Press, 1976), pp. 10–11.

واژه‌ی «الاهیات» (theology) یا بر دانشی رازآلود/رهایی‌بخش دلالت دارد یا بر یک رشته‌ی دانشگاهی. و این دو معنا به ابهامی درباره‌ی این واژه دامن زده است. این ابهام را ادوارد فارلی در کتاب زیر که اثری استادانه در تبارشناسیِ این مفهوم است به‌روشنی نشان داده است:

 Theologia: The Fragmentation and Unity of Theological Education (Eugene, OR: Wipf & Stock, 2001 [Philadelphia: Fortress Press, 1983]), pp. 29– 39.

فارلی در این اثر حتا می‌گوید «این اصطلاح دو معنای پیشامدرن دارد که از اساس با هم متفاوت اند» (ص۳۱).

[17] Aquinas, Summa Theologiae I i, 2; cf. Aristotle, Posterior Analytics 78a22–79a33.

[18] Michael H. Shank, ‘Myth 2: The Medieval Church’s Suppression of Science’, in Ronald L. Numbers (ed.), Galileo Goes to Jail, and Other Myths about Science and Religion

(Cambridge, MA: Harvard University Press, 2009), p. 23.

[19] William of Ockham, Summa totius logicae (Paris 1488, Oxford 1675), III, I, cap.1; cf. Ernest

A. Moody, The Logic of William of Ockham (New York: Russell and Russell, 1965), p. 211.

[20] John Duns Scotus, Ordinatio prol. 5, qq. 1-2; cf. Richard Cross, Duns Scotus (Oxford: Oxford

University Press, 1999), p. 9.

[21] Bonaventure, Commentaria in Quatuor Libris Sententiarium, in Opera omnia (Quaracchi:

Ad Claras Aquas, 1882), I, 13, as quoted by Harrison, Territories, pp. 18, 208. See also

Pannenberg, Theology and the Philosophy of Science, pp. 231–32.

[22] این نظر مسلماً رد نمی‌کند که، چنان‌که پاننبرگ (در کتابش الهیات و فلسفه‌ی علم، ص۲۳۳) در بحث درباره‌ی دونس اسکاتوس می‌گوید، برای اینکه چیزی را هدف بگیریم و در عمل به‌سویش گام‌ برداریم باید دست‌کم تا اندازه‌ای آن را بشناسیم.

[23] Cf. Gijsbert van den Brink, Philosophy of Science for Theologians (Frankfurt: Peter Lang,  2009), pp. 258–59.