۲۵ آبان‌ ١۴۰۱ ویدیویی در فضای مجازی از بوکان منتشر شد که احساسات همه را برانگیخت. این ویدیو شهریار محمدی را در کنار پیکر دوست و رفیق تازه جانباخته‌اش محمد حسن‌زاده نشان می‌داد. شهریار نیز تنها دو روز بعد در شامگاه ٢٧ آبان‌، در خروجی شهر بوکان به رگبار بسته شد و او نیز جان خود را از دست داد.

یکی از تراژدی‌های جنبش ژینا در بوکان رقم خورد. شهری که سرکوب و کشتار در آن بسیار سنگین و عریان‌تر انجام می‌شد و سرکوبگران آمده بودند تا بکشند. محمود عبدی یکی از حاضران و مجروحان خیزش زن، زندگی، آزادی در بوکان، که خود نیز تا پای مرگ رفته، تحت فشار نیروهای امنیتی و سرکوبگر رژیم، به تازگی از ایران خارج شده و از حال و هوای آن روزهای بوکان می‌گوید:

او روز اول شروع اعتراضات مردمی در بوکان را این‌گونه توصیف می‌کند:

پس از خاکسپاری ژینا امینی، شهر کاملا حکومت نظامی بود. شوک بزرگی به همه مردم وارد شده بود. من آن‌روز در حوالی میدان فرمانداری بودم. بسیاری از مغازه‌ها تعطیل بودند و تجمع اولیه در حال شکل گرفتن بود. اولین جرقه شروع اعتراضات در نزدیکی مجسمه مادر زده شد و  بسیار سریع دامنه آن به میدان فرمانداری رسید. مردم به صورت کاملا خودجوش به اعتراضات پیوستند و سرکوب معترضان در همان لحظات اولیه شروع شد. ماموران اقدام به تیراندازی و ضرب و شتم معترضان با باتون کردند. معترضان اعتراض و نبرد را از خیابان به داخل کوچه‌ها بردند. تجمع در روز اول زیاد طول نکشید، اما این تازه اول راه بود، این تجمع آغازی بود برای فردا و روزهای آینده.

عبدی همچنین به گسترش دامنه اعتراض‌ها به باقی منطقه‌ها و محله‌های شهر از جمله جاده حصار، عشایر، مجبور آباد (اسلام‌آباد)، سه‌راه شهامت، امیرآباد، مسکن مهر و تپه کلهرآباد در روزهای بعد اشاره می‌کند. او در مورد میزان و شیوه سرکوب اعتراض‌ها در شهر بوکان می‌گوید: 

در همان اوایل شروع انقلاب و جنبش، برخورد مأمورین با مردم خشونت‌آمیز بود و بیشتر ماموران قصد داشتند با خشونت و تهدید مانع اجتماع مردم شوند. تیراندازی، ضرب و شتم، استفاده از گاز اشک‌آور و حتاکی و بی‌حرمتی به معترضان، بسیار مشهود بود. آن‌ها بدون هیچ استثنا و ملاحظه‌ای به سمت مردم تیراندازی می‌کردند. کودک، پیر و جوان برایشان اهمیتی نداشت. در آبان‌ماه میزان خشونت سرکوبگران بیشتر شد. اما چیزی که برای من عجیب بود، نوع گاز اشک‌آوری بود که علیه مردم به‌کار می‌گرفتند. از آبان‌ماه به بعد گازهای اشک‌آور غلیظ‌تری استفاده می‌کردند، به طوری که تعداد زیادی از مردم را با آن زمین‌گیر می‌کردند. در همین ماه بود که تعدادی از همشهریانم با شلیک نیروهای سرکوبگر جان خود را از دست دادند.

Ad placeholder

او معتقد است در آن روزها یکی از عواملی که مردم را در صحنه نگه‌داشته بود، همین همدلی و اتحاد بود. عبدی این روزها را اینگونه شرح می‌دهد:

ما جمعی بودیم که خودجوش و داوطلبانه به یاری مردم مجروح می‌رفتیم. اوایل فکر می‌کردیم که ما تنها گروه خودجوش در بوکان هستیم. اما بعدتر دیدیم که بسیاری از مردم داوطلبانه گروه‌هایی را برای یاری به مردم تشکیل داده‌اند و خود را در آنجا سازماندهی کرده‌اند. ما هر روز قبل از شروع تجمع مردم، سعی می‌کردیم در محله‌هایی که انتظار می‌رفت در آنجا تظاهرات صورت می‌گیرد، منازلی را پیدا کنیم که بتوانیم مجروحان را به آنجا منتقل کنیم. در هنگام انتقال مجروحان به این منازل، افراد مختلفی که ما آن‌ها را نمی‌شناختیم ما را یاری می‌دادند. و این از حسن نیت و همان همدلی و اتحاد مردم در آن روزها نشأت می‌گرفت.

عبدی درباره روزی که خود او نیز در حمله نیروهای سرکوب‌گر مجروح شد می‌گوید «اگر کمک و یاری مردم نبود، اکنون جانش را از دست داده بود». او آن روز را این‌گونه به خاطر دارد:

بعد از تیراندازی از فاصله کمتر از نیم‌متر، در حالت نیمه‌هوشیار قرار داشتم. دوستم [….] که او نیز داوطلبانه به کمک مردم آمده بود، اولین نفری بود که سراغ من آمد. بلافاصله مردم کنار من حاضر شدند و من را به جایی امن برای درمان منتقل کردند.

او که هنوز آثار شلیک مرگبار ماموران سرکوب را بر تن دارد، معتقد است «رژیم از مراسم‌های تشییع پیکر جانباختگان در شهر بوکان هراس داشت» و این مراسم‌ها «راهی برای اتحاد و همدردی و تاکتیکی برای مبارزه بر علیه رژیم بود».

عبدی می‌گوید:

انقلاب زن، زندگی، آزادی برای حفظ کرامت، برابری و آزادی آغاز شد و همین مسئله‌ی مهم بود که انسان را در برابر وحوش سرکوبگر رژیم، شجاع و یاغی می‌کرد. وقتی جانی را از ما می‌گرفتند، ما هزاران جان بودیم که چون یک جان واحد می‌خروشیدیم. مراسم‌های تشییع پیکر جانباختگان را در اوج فضای سرکوب نیروهای دشمن باشکوه برگزار می‌کردیم. هرچند رژیم بارها با تهدید خانواده جانباختگان و یا ربودن پیکر آن‌ها، سعی می‌کرد مانع برگزاری این تجمعات شود، اما نیروی عظیم‌تری ما را به برگزاری این مراسم‌ها سوق می‌داد، و آن جنگ برای آزادی و برابری بود.

او مراسم سالار مجاور یکی از جان‌باختگان شهر بوکان در روستای آختتر را به خوبی به یاد دارد:

مردم زیادی از بوکان و شهرهای اطراف به مراسم تشییع سالار مجاور آمده بودند. پس از تشییع مردم شعار «ژن، ژیان. ئازادی» و شعارهایی را علیه رژیم سردادند. مردم پس از پایان مراسم جهت رسیدن به مراسم تشییع محمد حسن‌زاده به سرعت به سمت شهر حرکت کردند. برخلاف تصور ما جاده خالی از مأمور بود. و این ما را مشکوک کرده بود. از تمام خودروها صدای موزیک و سرود انقلابی شنیده می‌شد. به نزدیکی روستای شیخلر که رسیدیم ترافیک آغاز شد. ناگهان دیدیم که نیروهای سپاه پاسداران، تا دندان مسلح روی تپه‌های مسلط بر جاده کمین کرده‌اند. روی هر تپه و بلندی چند مامور مسلح مستقر شده بود. راه برگشت هم مسدود شده بود و چاره‌ای جز پیاده شدن و جا گذاشتن خودروها نمانده بود.

Ad placeholder

در آن روز، ۲۶ آبان ۱۴۰۱ درگیری نیروهای سرکوبگر با مردمانی که از مزار کشته‌شدگان باز می‌گشتند شدت گرفت. نیروهای امنیتی مردم را هدف قرار دادند. به گفته عبدی «سرکوبگران تیراندازی را شروع کردند و همه مردم خودروهای خود را ترک کردند و به داخل روستا رفتند. سرکوبگران با باتوم و شلیک گلوله به جان خودروی مردم افتادند و خسارات زیادی به آنان وارد کردند. داخل روستا نیز اقدام به شلیک گاز اشک‌آور کردند و جوانان روستا به آتش زدن لاستیک و پناه دادن مردم اقدام کردند. تقابل مردم و ماموران در روستای شیخلر یک رویداد حماسی و بی‌نظیر بود.»

او این رفتار سرکوبگران را «کمین‌گذاری» و «حمله نیروهای سپاه» به مردم توصیف می‌کند و می‌گوید همه این‌ها برای این بود که مردم به مراسم تشییع محمد حسن‌زاده نرسند.

گزارش‌های منتشر شده از سوی سازمان‌های حقوق بشری شمار کشته‌شدگان در شهر بوکان را ۳۷ تن گزارش کرده‌اند. این آمار ممکن است دقیق نباشد.