علومِ طبیعی بودند که پرده از فجایعِ زیست‌محیطی برداشتند. این علوم هستند که آمارها و مقیاس‌ها را — درباره‌ی گرمایشِ زمین باشد یا درباره‌ی تنوعِ زیستی یا جز اینها — در اختیارمان می‌گذارند تا به ما ‌بگویند اوضاع چگونه بوده و چگونه شده است. با بحرانی شدنِ مسائلِ زیست‌محیطی اکنون باز دانشمندانِ علومِ طبیعی هستند که به ما می‌گویند که از نظرِ زمین‌شناختی به دورانی نو پا گذاشته‌ایم، دورانی که انسان‌ چنان پرزور و پرنیرو شده که می‌تواند تأثیری بی‌بازگشت و بنیادی بر سیاره‌ی زمین بگذارد — دورانِ انتروپوسین (Anthropocene)

انسان همچون یک «حیوانِ زمین‌شناختی»

اما آنچه به دورانِ انتروپوسین دامن زده است بیش از همه نه کنش‌های فردی بلکه کردوکارهایی ست که انسان‌ها به‌طورجمعی پیش برده و می‌بَرند. این کردوکارها در دورانِ انتروپوسین از نظرِ زمین‌شناختی بسیار حیاتی و تعیین‌کننده شده‌اند. بدین‌سان به نظر می‌رسد انسان را دیگر نباید صرفاً «حیوانِ اجتماعی» بدانیم، چنان‌که تعریف ارستویی به ما می‌گفت، بلکه در دوران انتروپوسین انسان از این حد فراتر رفته و باید او را «حیوانِ زمین‌شناختی» خواند. از همین رو مسأله‌ی انتروپوسین نیز از علومِ طبیعی فراتر می‌رود و پای دانش‌گران و پژوهش‌گران در علومِ اجتماعی نیز به میان کشیده می‌شود. بدین ترتیب پرسیدنی است که دورانِ انتروپوسین چه پی‌آمدها و چه نشان‌گری‌هایی برای علومِ اجتماعی دارد.

Nigel Clark, Bronislaw Szerszynski: Planetary Social Thought: The Anthropocene Challenge to the Social Sciences. Polity 2020
Nigel Clark, Bronislaw Szerszynski: Planetary Social Thought: The Anthropocene Challenge to the Social Sciences. Polity 2020

کتابِ اندیشه‌ی اجتماعیِ سیاره‌ای: چالشِ انتروپوسین برای علومِ اجتماعی که در انتشاراتِ پالتی منتشر شده کندوکاوی است در این باره که علومِ اجتماعی چه گونه واکنشی باید به دورانِ انتروپوسین داشته باشد و گسترشِ تعریفِ انسانِ به پهنه‌ی زمین‌شناسی چگونه علومِ اجتماعی و اندیشه‌ی اجتماعی را متأثر می‌کند. نویسندگان در این کتاب پیشنهاد می‌کنند که پژوهش‌گران و دانش‌گران در علومِ اجتماعی لازم است در پیش‌انگاشت‌ها و برداشت‌های خود درباره‌ی امرِ اجتماعی بازنگری کنند. نویسندگان پیشنهاد می‌کنند که اکنون دیگر باید امرِ اجتماعی را از طریقِ یا به‌واسطه‌ی یا به‌همراهِ نگرشی زمین‌شناختی دراندیشید.

در فصلِ یکم نویسندگان انگاره‌ی علمیِ «انتروپوسین» را وامی‌کاوند و جستارها و پژوهش‌ها در این باره در چند دهه‌ی اخیر را بررسی می‌کنند و سپس در فصلِ دوم درباره‌ی واکنشِ دانش‌گرانِ علومِ اجتماعی و انسانی به روایتِ رایجِ انتروپوسین بحث می‌کنند. بسیاری از متفکرانِ انتقادی در علومِ اجتماعی معتقدند که لازم است انتروپوسین را اجتماعی کنیم یعنی پرسش‌هایی در زمینه‌ی قدرت، دانش، و تفاوتِ اجتماعی را در این زمینه وارد کنیم. این دیدگاه در حقیقت اجتماعی کردنِ امر زمین‌شناختی است. در این کتاب اما نویسندگان، در مقابل این دیدگاه، از زمین‌شناختی کردنِ امرِ اجتماعی سخن می‌گویند. انسان در دورانِ نو عاملیتِ زمین‌شناختی پیدا کرده است یعنی در مقیاسِ سیاره‌ای می‌تواند عاملیت و اثرگذاری داشته باشد. نویسندگان این عاملیت نویافته و تازه‌به‌دست‌آمده را بررسی می‌کنند و استدلال می‌کنند که این عاملیت صرفاً نمودی از قدرتِ اجتماعیِ انسان نیست بلکه همچنین نمودی از قدرت‌ها و ویژگی‌های سیاره‌ی زمین است.

در فصل سوم نویسندگان پژوهشی درباره‌ی اُتو کردن ارائه می‌دهند که بسیار خواندنی و جالب است. اُتو کردن از یک سو کنشی اجتماعی است که به‌هدفِ نظم و ترتیب در حضور و در چشمِ دیگران انجام می‌شود. از سوی دیگر اما اُتو کردن در حقیقت عبارت است از به‌کارگیریِ گرما برای تغییر دادنِ الیاف. نویسندگان نشان می‌دهند که چگونه این کنشِ جمعی در عینِ حال سویه‌ای زمین‌شناختی و سیاره‌ای نیز دارد.

با نظر به سیرِ بحث در فصل‌های اول تا سوم، در فصلِ چهارم نویسندگان اندیشه‌ی اجتماعیِ سیاره‌ای را تحلیل می‌کنند و نشان می‌دهند که چگونه اندیشیدن به‌واسطه‌ی سیاره امکان‌پذیر است. سپس در فصلِ پنجم نگرش‌های مدرن درباره‌ی سیاره‌ی زمین بحث و بررسی می‌شود. طرح و واکاویِ دیدگاهِ فیلسوفانی چون کانت و هگل در این فصل خواندنی است. در فصلِ ششم باز نویسندگان بر یک مطالعه‌ی موردی متمرکز می‌شوند: فرهنگِ یامنایا (Yamnaya) در آسیای میانه که نوشیوه‌هایی برای حمل‌ونقل و جابه‌جایی را توسعه دادند. نویسندگان این مطالعه را در درونِ بحثی گسترده‌تر درباره‌ی انقلاب‌هایی که در زمینه‌ی حمل‌ونقل و جابه‌جایی روی داده جای می‌دهند و نشان‌گری‌های آن برای سیاره را بررسی می‌کنند.

کتاب در فصلِ هفتم به مسأله‌ی استعمار می‌پردازد و این پرسش را طرح می‌کند که چگونه می‌توان گفت‌وگویی برقرار کرد میانِ علم غربی که سکولار و عرفی است و دانشِ بومیان که نگاهی اسطوره‌ای و دینی دارد. و سرانجام در فصلِ پایانی نویسندگان موضوعات و پرسش‌هایی را برای اندیشه و پژوهش پیشنهاد می‌کنند، پرسش‌هایی که اندیشه‌ی اجتماعیِ سیاره‌ای باید به آنها پاسخ گوید.

خواندنِ این کتاب بینشی کلی به خواننده می‌دهد در این باره که قلمروهای انسانی و زمین‌شناختی چه اندازه به هم نزدیک و چه اندازه در‌هم‌تنیده هستند. گفتنی است که نویسندگان قصد ندارند سیاره‌ را با نگرشی برآمده از علومِ اجتماعی بررسی کنند بلکه می‌خواهند امرِ اجتماعی را در سایه‌ی نیروهای سیاره‌ای از نو تعریف کنند. زین‌رو این اثر را باید اثری پیشگام دانست که نگاهی از بنیاد نو به امرِ اجتماعی را پیشنهاد می‌کند.

Ad placeholder

از پیشگفتارِ کتاب

برای بسیاری از کسانی که در زمینه‌ی مسائلِ اجتماعی می‌اندیشیند و پژوهش می‌کنند ایده‌ی «انتروپوسین» هم گیرا و دل‌انگیز است و هم نگران‌کننده و مشوش‌کننده. در یک سو، این ایده گیرا و جذاب است و ذهن و فکرِ پژوهشگران و اندیشمندان در زمینه‌ی اجتماع را درگیر می‌کند چون برای آنان مهم است بفهمند چه دارد بر سرِ سیاره می‌آید، بر سرِ تنها سیاره‌ای که در خود حیاتِ اجتماعی — و حیات به‌طورکلی — دارد. در دیگر سو، این ایده نگران‌کننده و مشوش‌کننده است چون انتروپوسین به کردوکارهای بشری جایگاهی ویژه و برجسته می‌دهد، و اینکه انسان‌ها به‌طورجمعی چه می‌کنند و به چه کارهایی توانا هستند در دایره‌ی کار و تخصصِ پژوهشگران و اندیشه‌وران در علومِ اجتماعی است و در این زمینه از علومِ طبیعی کاری برنمی‌آید. این پرسش که چه کسی سخن می‌گوید — تقریباً همیشه پرسش درباره‌ی سخن گفتن از جانبِ دیگران است — برای اندیشه‌ورانِ علومِ اجتماعی پرسشی ارجمند است. برای اندیشه‌ورانِ علومِ اجتماعی که فرصت و سازوبرگ و توانایی دارند که به نمایندگی از جامعه سخن بگویند بسیار مهم است که به نمایندگی از همه‌ی بشریت سخن بگویند و صدای فرایندهای سیاره‌ باشند.

دانشمندانِ علومِ طبیعی تشخیص داده‌اند که کردوکارهای بشری نیرویی است که از نظرِ جغرافیایی و سیاره‌ای بسیار اهمیت دارد. آنان با این تشخیص در واقع قلمروِ پژوهشِ علمی را گسترانده‌اند. بسیاری از دانشمندان گامی فراتر نهاده و صدای گویایی برای مشکلاتِ سیاره و اقلیم بوده‌اند. اینها همه بدین معناست که چیستیِ علمِ طبیعی و فایده‌ و قلمروِ آن و آنچه زین‌پس باید به انجام رساند هنوز پرسش‌‌هایی هستند که پاسخِ روشنی ندارند.

پس ما انسان‌ها قرار است خودمان را نیرویی بپنداریم در حد و اندازه‌ی نیروهای طبیعی و سیاره‌ای، برای مثال در حد و اندازه‌ی دوره‌‌های یخچالی (پوششِ یخسار در یک منطقه در عصرِ یخبندان و کاهشِ دمای هوا)، در حد و اندازه‌ی رویداد‌های برخوردی (برخوردِ اجسامِ آسمانی به سیاره که اثرِ فیزیکی بر جای می‌گذارد)، و در حد و اندازه‌ی رانش‌های صفحه‌های زمین (که زمین‌لرزه را در پی دارد). اما اگر چنین باشد آنگاه باید این را مسأله‌ای برای اندیشه‌ی اجتماعی دانست، چراکه این نیروها از سنخی هستند که پیش‌تر باور داشتیم در جایی بیرون از جامعه و بی‌اعتنا به کوشش‌های کنشگرانِ اجتماعی عمل می‌کنند و زین‌رو گمان می‌کردیم پژوهش‌گران و اندیش‌وران در علومِ اجتماعی لازم نیست این نیروها را لحاظ کنند. از همین روست که چنان‌که پژوهشگرِ مطالعاتِ علم برونو لاتور در تأمل بر معنای انتروپوسین برای اندیش‌وران در علومِ اجتماعی می‌گوید: «آنچه رژیمِ جدیدِ اقلیم به پرسش و چالش می‌گیرد جایگاهِ کانونیِ انسان نیست بلکه ساختارِ این جایگاه، حضورِ آن، و نمودِ آن است».

(Latour, Bruno (2018) Down to Earth: Politics in the New Climatic Regime, tr. Catherine Porter, Cambridge: Polity. p.85.)

اما ناگزیر نیستیم روایت‌ها یا نظریه‌ها یا انگاره‌هایی به دست دهیم که توضیح دهد که به چه معنا انسان‌ها باید تصور کنند خودشان نیز همچون نیروهای سیاره‌ی زمین یا نیروهای کیهانی رفتار می‌کنند. خوب است به یاد آوریم که حدود دو دهه قبل منتقد ادبی گایاتری اسپیواک از اندیش‌وران در علوم اجتماعی خواست «تصور کنند سوژه‌های سیاره‌ای هستند و نه کنش‌گران جهانی؛ آفریده‌های سیاره‌ای هستند و نه باشنده‌های جهانی» (۲۰۰۳). ما نیز باید توجه کنیم که چقدر طول کشید تا به این فراخوان پاسخ دهیم.

Ad placeholder

برداشتِ ما در این کتاب این است که مواجهه با نیروهای زمین‌شناختی — خواه انسانی باشند خواه غیرانسانی — نه‌تنها فرصت بلکه به همان اندازه تهدیدی برای اندیشه‌ی اجتماعی است. دانش‌گرانِ علومِ اجتماعی و علوم انسانی چه طَرْفی از ایده‌ی انتروپوسین می‌توانند بربندند؛ چگونه می‌توانند از پیشرفت‌های گسترده‌تر در علومِ زمین و زیست که فرضیه‌ی انتروپوسین از دلِ آنها برآمده است الهام بگیرند. در این کتاب قصد نداریم رخدادِ «انتروپوسین»‌ را واکاوی کنیم یا نشان دهیم که چگونه دانش‌گرانِ علومِ اجتماعی می‌توانند در مقابلِ دانش‌گرانِ علومِ طبیعی مدعی باشند که جایگاهی ویژه و ممتاز برای پرداختن به پرسش‌ها درباره‌ی بودشِ اجتماعی دارند، بلکه می‌خواهیم خودمان را در مقامِ دانش‌گرانِ علومِ اجتماعی با پرسش‌هایی دشوار مواجه کنیم.

کسانی چون ما که در علومِ اجتماعی و انسانی دانش آموخته‌ایم به چه معنا باید انتروپوسین را چون انگیزه‌ و فراخوانی ببینیم تا حیاتِ اجتماعی را «با ‌واسطه‌ی» سیاره‌ی زمین دراندیشیم:‌ تا کنجکاوانه و پافشارانه بپرسیم که ما انسان‌ها بر روی چه سیاره‌ای هستیم و چه جور «آفریده‌های سیاره‌ای» هستیم؟ به‌طورخاص می‌خواهیم از طریقِ این ایده بیندیشیم که سیاره‌ی ما سیاره‌ای با این گرایش است که پاره‌هایش را بازسازمان‌دهی می‌کند، این گرایش که از یک حالتِ اجرایی به حالتِ دیگر بلغزد یا بپرد، سیاره‌ای که هم به خود-ترادیسی تواناست و هم به‌ اثرِ نیروهای بیرونی تغییر می‌کند. این برداشت و دیدگاه را «وفور سیاره‌ای»‌ می‌نامیم. ما سیاره‌ی زمین را چنین می‌فهمیم: سیاره‌ای که — در همه‌ی سطوح، از سطحِ میکروسکوپی گرفته تا سطحِ کلِ سامانه‌ی زمین — قابلیت دارد با خودش بی‌گانه شود و خودش را دیگرسان گرداند.