برگرفته از تریبون زمانه *  

از اجرای حکم دو سال زندان سعید مرتضوی خیلی از افراد خوشحال شدند؛ من اما دلیلی برای خوشحالی ندیدم.

سعید مرتضوی، دادستان پیشین تهران

مرتضوی در سال ۷۹ به عنوان رئیس شعبۀ ۱۴۱۰ مجتمع قضایی کارکنان دولت، خیلی رفتار بی‌ادبانه و پرخاشجویانه‌ای نسبت به من و خانواده‌ام داشت و البته تا می‌توانست دروغ گفت و سخت گرفت و آزار داد. با این همه احساس می‌کنم از او کینه‌ای به دل ندارم. صرف این احساس اما، دلیل نارضایتی‌ام از زندانی شدن او نیست.

ما انسان‌ها عموماً به درجاتی خطاکاریم و مهمتر از آن وقتی به موقعیتی دست پیدا می‌کنیم بعضاً خدا را هم بنده نیستیم. از این رو، چنان بی‌پروا می‌تازیم تا اینکه زمین می‌خوریم. پس از زمین خوردن، از نظر من دیگر سرنوشت فرد اهمیتی ندارد. مهم این است که رسیدگی به بزه یا جنایت یا تخلف او به گونه‌ای صورت گیرد که مانع تکرار آن رفتار شود. از این رو به نظر من، کشف حقیقت و اجرای عدالت بالاتر از کیفر و انتقام می‌نشیند.

طبعاً اجرای عدالت اقتضاء می‌کند که هر جنایت، کیفری به دنبال داشته باشد؛ اما به نظرم روح آدمی باید بزرگتر از آن باشد که کیفر را صرفاً در آزار جسمی و یا روحی – با منشأ بیرونی – مجرم و یا در انتقامجویی جستجو کند. همین که مجرمی در ملأ عام به جرمش اعتراف کند و در نگاه عموم سرافکندۀ بی‌وجدانی خود شود و امکان ادامۀ جنایت نیز پیدا نکند؛ به نظرم هم نوعی اجرای عدالت است و هم برای دیگران آموزنده و عبرت‌آمیز.

در مورد سعید مرتضوی به نظرم کشف حقیقت صورت نگرفت. در واقع، نقش واقعی او در حوادث هولناک پس از انتخابات سال ۸۸ به‌خصوص تشکیل دادگاه‌های کذایی و فشار بر متهمان، همچنان در هاله‌ای از ابهام است. از این رو، به راستی نمی‌دانم که دقیقاً به چه دلیل راهی زندان شد و سهم هر یک از اتهاماتش از جمله دخالتش در فاجعۀ کهریزک و طرح اتحاد و دوستی توطئه‌آمیزش با محمود احمدی‌نژاد، در صدور حکم زندان برای او تا چه اندازه تأثیرگذار بوده است.

به جای حکم زندان برای مرتضوی به نظرم شایسته‌تر این بود که از عموم قربانیان و محکومان زیر دست او خواسته شود تا در دادگاهی علنی از او طرح شکایت کنند و او هم به دفاع از خود برخیزد. همین دادگاه به خودی خود مجازات مرتضوی بود و نیازی به فرستادنش به زندان هم نبود.

البته مطمئنم که در بند عمومی به سعید مرتضوی بد نخواهد گذشت. این‌گونه افراد در روزهای نخست وردشان به بند، بعضاً مورد متلک‌پرانی و تمسخر و حتی تهدید برخی از زندانیان قرار می‌گیرند؛ اما آنها به سرعت از طریق نقل شیرین‌کاری‌های خود در دورۀ خدمت‌شان و بازگویی خاطرات خود از افراد مشهور، جمع بسیاری را دور خود گرد می‌آورند و به نُقل محفل آنان تبدیل می‌شوند! با گذشت زمان، آنها از ادامۀ نفوذ خود در دستگاه‌ها و نهادهای مختلف سخن به میان می‌آورند و بدین‌وسیله، جمعی زندانی مستأصل را به گشودن گره پرونده‌شان از طریق اعمال نفوذ خود امیدوار می‌کنند و به طمع می‌اندازد و از این طریق آنان را مرید خود می‌کنند. این مریدان در خوش خدمتی و حتی چاپلوسی آنان تا بدانجا پیش می‌روند که مبلغ بی‌گناهی و جوانمردی آنها در بین دیگر زندانیان می‌شوند و از دوره‌ای به بعد، انجام کارهای شخصی آنها را نیز به دوش می‌گیرند به طوری که اجازه نمی‌دهند حتی دست به سیاه و سفید بزنند! بدین ترتیب، امثال مرتضوی به سرعت امپراتوری کوچک خود را در بند بنا می‌کنند و خودشان هم باورشان می‌شود که هم بی‌گناه و قربانی‌اند و هم در بین “مردم” از محبوبیت بالایی برخوردارند!

این درست اتفاقی است که برای قاتلان داریوش و پروانۀ فروهر در سالن سه بند هفت زندان اوین اتفاق افتاد. روزی که کاظمی و عالیخانی وارد بند شدند، بیشتر زندانیان با انزجار از آنها فاصله گرفتند اما روزی که از بند منتقل می‌شدند، جماعت بسیاری ضمن بدرقۀ آنها برای سلامتی و آزادی‌شان صلوات می‌فرستادند!


لینک این مطلب در تریبون زمانه: