برگرفته از تریبون زمانه *  

چرا مردشناسی مهم است؟ پاسخ این پرسش را در کتاب تخیلات مردانه می‌یابید، نوشته کلاوس تِولایت (بخوانید تِه وِه لایت). در دورانی که فاشیسم در بسیاری از کشورها رونقی دوباره یافته است، می‌توان با خواندن این کتاب به درک مردانگی به مثابه کلید درک فاشیسم دست یافت.

نتیجه گیری عملی از نظرات تولایت؟ برای غلبه بر مناسبات اسارت بار حاکم، برای به زیر کشیدن طبقه حاکم، طبقه سرمایه دار، باید مردانگی زهرآلود را در هم شکست. باید بر این گرایش و وضعیت مخرب قید نهاد، باید زن ستیزانی را که بی شرمانه سربرآورده‌اند به عقب راند و شرم از مردانگی مسموم را برقرار و حفظ کرد. باید زنان و هر انسان دیگری را که حاضر نیست تسلیم مردانگی زهرآلود شود، در مبارزه‌ای طولانی علیه نظام حاکم و فکر و روح حاکم بر آن بسیج کرد. این گونه سیاست هویت، این گونه مبارزه علیه هویت مرد جنگجو، عین سیاست طبقاتی است.

درباره نویسنده

کلاوس تولایت، زاده ۱۹۴۲ است. او تحصیلات دانشگاهی خود را با رشته‌های ادبیات آلمانی و ادبیات انگلیسی در دهه ۱۹۶۰ آغاز کرد. با کارگری حین تحصیل، هزینه زندگی خود را تأمین می‌کرد. همزمان، در جنبش دانشجویی آن روزها فعال بود و در اتحادیه دانشجویان سوسیالیست آلمان غربی عضویت داشت. کتاب تخیلات مردانه حاصل تحقیق اوست برای رساله دکترا، تحقیقی که در طول سالها در خانه انجام داده است، همراه با مراقبت از نخستین فرزند مشترکش با مونیکا تولایت – کوباله. همسر تولایت، روانکاو است و کلاوس تولایت می‌نویسد بسیاری از یافته‌هایش را در عرصه روانشناسی مردان، مدیون اوست.

با آنکه رساله دکترای کلاوس تولایت در دانشگاه فرایبورگ آلمان بالاترین نمره ممکن را دریافت کرد، به تولایت تنها بیست سال بعد و در دانشگاهی دیگر کرسی استادی دادند، زمانی که ۵۶ ساله بود. آنچه تولایت چهل سال پیش درباره مردانگی و ارتباط آن با فاشیسم نوشت، در شرایطی که بسیاری از فاشیست‌های (ظاهرا) سابق هنوز در نظام آموزش عالی آلمان غربی دست بالا را داشتند، نمی‌توانست چیزی جز خشم و کین را برانگیزد، خشم و کین مردانه‌ای که موضوع اصلی کتاب تولایت است.

تحلیل فاشیسم

این یک رسم آکادمیک است که نویسنده در مقدمه یک رساله مانند رساله دکترا استدلال کند که چرا اثر او بر دانش موجود می‌افزاید. کلاوس تولایت در مقدمه تز دکترای خود، تزی که مبنای کتاب تخیلات مردانه است، به بحثی که در آلمان پس از جنگ میان دو نظریه اصلی در تحلیل فاشیسم وجود داشت، اشاره می‌کند. یک نظریه از تقدم سیاست بر اقتصاد دفاع می‌کرد و دیگری از تقدمی بر عکس. چپ‌ها بیشتر به نظریه دوم گرایش داشتند که کمابیش بر همان تئوری کمینترنی درباره فاشیسم به عنوان نماینده سیاسی کلان سرمایه مبتنی بود. نظریه پردازان بورژوایی می‌کوشیدند فاشیسم را در درجه اول به عنوان یک پدیده سیاسی خارج از ساز و کار سرمایه داری تحلیل کنند.

تولایت می‌نویسد در بحث میان طرفداران تقدم سیاست یا اقتصاد، آنچه ناگفته می‌ماند، نقش آرزوها و انگیزه‌های انسان هایی است که در روندهای تاریخی عمل می‌کنند، و می‌افزاید این آرزوها و انگیزه‌ها، موضوع تحقیق اوست. به نوشته تولایت، جذابیت فاشیسم از آغاز، جذابیت خشونت است. نازی‌ها در آلمان سال ۱۹۳۳ به قدرت رسیدند. اما جذابیت خشونتی را که بن مایه فاشیسم بود می‌توان ده‌ها سال پیش از آن ردیابی کرد: انتقام بابت قرارداد صلح ورسای در پایان جنگ جهانی اول، عطش کشتن بلشویک‌ها و یهودیان و قتل عام آن بخش از پرولتاریا که می‌خواهد نظام ارزشی را دگرگون، و آنچه را مرد فاشیست، زوال ارزش‌ها می‌داند، غالب کند.

تولایت در کنار – و نه در مقابل – مناسبات تولید سرمایه داری، به عامل دیگری در تحلیل فاشیسم توجه می‌کند: مردسالاری به مثابه نوعی از مناسبات مرد و زن، و به مثابه تولیدکننده چیزی که نویسنده بر آن نام واقعیت نابودکننده زندگی می‌نهد.

سابقه تاریخی

همان گونه که در بالا اشاره رفت، تولایت تحصیلات خود را از ادبیات آغاز کرد. دانشجویان ادبیات برای نوشتن رساله، می‌کوشند آثاری ادبی بیابند که قبلا به قدر کافی تجزیه و تحلیل نشده‌اند، و درباره این آثار بنویسند. تولایت جهت تحقیق برای تز دکترای خود، به سراغ نوشته‌های شماری از افسرانی رفت که پس از جنگ جهانی اول، در سرکوب انقلاب ۱۹۱۸ این کشور نقش داشتند. آلمان در جنگ جهانی اول شکست خورده بود و طبق قرارداد صلح ورسای، اجازه ترمیم نیروی تمام عیار نظامی را نداشت. انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ نوعی قدرت دوگانه در آلمان ایجاد کرده بود. از یک سو، سلطنت در آلمان در واپسین هفته‌هایش، دولت را به رهبری حزب سوسیال دمکرات سپرده بود. از سوی دیگر، شوراهای کارگری در بسیاری از شهرهای آلمان قدرت را در دست داشتند. برای سرکوب این شبح کمونیسم، سوسیال دمکرات‌های راست حاکم بر جمهوری تازه تأسیس وایمار، تصمیم گرفتند از بقایای ارتش قیصر، نیرویی تحت عنوان سپاه آزاد تشکیل دهند، متشکل از داوطلبان و تحت فرماندهی افسران شکست خورده در جنگ جهانی. فرماندهان این نیرو در دانشکده‌های افسری سلطنتی آموزش دیده بودند و خاستگاهشان طبقات فرادست بود. توده نیروی سرکوبگر را درجه داران بیکارشده، فرزندان خرده ملاکان و خرده بورژواها و نیز لمپن هایی تشکیل می‌دادند که سپاه آزاد به مأمن و محل ارتزاق جسمی و روحی آنها تبدیل شد. این سپاه، یکی پس از دیگری قدرت‌های شورایی محلی را با قساوت بسیار سرکوب کرد. برخی از فرماندهان عالی رتبه سپاه آزاد، حدود ۱۵ سال پیش از تشکیل این سپاه، در فاصله ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۷ تجارب سرکوب را در قتل عام سیاهپوستان در آفریقای جنوب غربی (نامیبیای فعلی) کسب کرده بودند.

برخی از افسران سپاه آزاد پس از انجام مأموریت و کشتار کارگران و کمونیست‌های مسلح، دست به قلم بردند و در قالب خاطرات یا داستان، تجارب و انگیزه‌هایشان در آن کشتار خونین را بازتاب دادند. کلاوس تولایت این گونه ادبیات را به عنوان موضوع تحقیق خود برگزید. او با آغاز مطالعه این آثار، بسیار زود به عنصر مردانگی و زن ستیزی به عنوان یک رکن این نوشته‌ها پی برد. این کشف، موضوع اصلی توجه تولایت را در رساله‌اش و در کتابی که بر اساس این رساله انتشار داد، به تحلیل مردانگی به عنوان کلید درک فاشیسم، سوق داد.

زن به مثابه دشمن

فاشیسم یک پدیده سرمایه داری قرن بیستمی است. اما مردسالاری از سرمایه داری بسیار کهن تر است. توجه به مردسالاری به عنوان یکی از کلیدهای درک فاشیسم، نه به معنی فراموش کردن نقش مناسبات سرمایه داری در پیدایش فاشیسم، که کند و کاو در زمینه‌های جسمی و ذهنی جذابیت فاشیسم است. در همین روزهایی که این معرفی کتاب نوشته می‌شود، توجه به من به یک فرمولبندی درباره عوامل جذابیت ترامپ در آمریکا جلب شد: ترامپ، شرم هوادارانش را از میان برداشت. مردانگی و زن ستیزی، ریشه هایی چند هزار ساله دارد. ده‌ها سال مبارزه جنبش سوسیالیستی و فمینیستی (که نه تنها از دید فاشیست‌ها همزاد یکدیگرند) به شرایطی انجامید که در آن، شرم و قید و بندهای فرهنگی و اجتماعی، بر بروز گرایش‌های ضدزن لجام می‌نهاد. شرم زدایی از مرد ضد زن، یکی از پروژه‌های اصلی ترامپ در آمریکا بود. بدون شرم زدایی، امکان نداشت کسی که لاف تجاوز به زنان را می‌زد به ریاست جمهوری برسد.

یکی از کارهای مهم تولایت در کتاب تخیلات مردانه، شرح و بسط تیپولوژی مرد جنگجوست. مرد جنگجو برای توجیه روحیه متجاوز خود، نیازمند به پرداخته‌ای ذهنی درباره زن به مثابه متجاوز است. بخشی از کتاب تولایت، در تحلیل این پرداخته ذهنی است، پرداخته‌ای که نام کتاب یعنی تخیلات مردانه را نیز از آن برگرفته است.

در ذهن مرد جنگجو، زن منشأ خطر است. نوشته‌های مردان جنگجویی که تولایت به تحلیل آنها پرداخته، مملو است از تصویر زن در هم انگاری با وحشت مرد از یک موجود رازآلود به نام زن. زن در نوشته‌های مردان جنگجو در کنار الکل و امراض، به مثابه تخریب کننده روحیه سربازان ظاهر می‌شود.

در انقلاب پرولتری ۱۹۱۸ در آلمان، زنان برای نخستین بار در تاریخ این کشور نقشی بارز و مشهود داشتند. بسیاری از آن‌ها سلاح به دست از قدرت‌های شورایی دفاع می‌کردند. آنها در نبرد، با مردانی جنگجو مواجه می‌شدند که تا پیش از آن، قبل از هر چیز از زن به عنوان مظهر جنسیت و سکسوالیته در هراس بودند، اما اکنون می‌دیدند که ترسشان واهی نبود: زن پرولتر سلاح به دست به یک تهدید واقعی تبدیل شده بود.

در نوشته‌های مردان جنگجو، مرز زن کارگر و روسپی، سیال است. زن پرولتر از دید مرد جنگجو، همان روسپی بی شرم است. ماگزیملیان دلمار از افسران قلم به دست می‌نویسد:

در مورد زنان، نخستین عرصه تحقق نظریه و آرمان کمونیستی، همواره در ارتباط با غریزه جنسی است.

افسری دیگر به نام ارنست اوتوالد چنین می‌نویسد:

این را نیز بگویم که از نظر من مقولات عشرتکده، میخانه، بزهکاران و کمونیست‌ها به طور لاینفکی با هم در پیوندند.

این یافته‌های مردان جنگجو، به کلی واهی نبود. شمار زیادی از زنان روسپی به عنوان یکی از ستم دیده ترین گروه‌های اجتماعی، در کنار سایر زنان پرولتر و کمونیست‌ها در صف مقدم دفاع از قدرت‌های شورایی آلمان بودند. کلارا تستکین، زن کمونیست برجسته آلمانی، از بحثی با لنین درباره دفاع رزا لوگزامبورگ، شخصیت بزرگ جنبش زنان و انقلاب آلمان از حقوق زنان روسپی و تلاش برای بسیج و جذب آنان به صفوف انقلابیون می‌نویسد.

اما در ذهن مرد فاشیست، مشاهدات و وهم به هم می‌آمیزد. یک کابوس مرد جنگجو، زن پرولتر به مثابه دشمن مقطوع النسل کننده است. ادوین اریش دوینگر که در جنگ علیه دولت نوپای شوروی شرکت داشت و بعدا در آلمان به یک نویسنده فاشیست تبدیل شد، در یک صحنه تخیلی از جنگ، تصویری از کابوس مرد فاشیست به دست می‌دهد. موضوع این روایت، به اسارت درآمدن یک مرد جنگجوی ضدانقلابی به دست یک زن کارگر مسلح است، زنی که با چهره‌ای برافروخته توصیف می‌شود. در حالی که فرمانده سرخ‌ها دستور شلیک به افسر سفید را می‌دهد، زن کارگر می‌خواهد افسر سفید را زنده دستگیر کند و درباره او می‌گوید: باید این را زنده بگیریم چون خیلی افاده دارد. به هر دو بازوی افسر سفید شلیک می‌کنند اما او شمشیر از کف نمی‌نهد و روی لاشه اسب خود می‌افتد. از زن کارگر می‌پرسد چه کرده است که باید مورد آزار قرار گیرد. زن می‌گوید: با آن عینک تک چشمی‌ات حتما از اشرافی! و افسر مجروح باز می‌پرسد: به غیر از این جرمی علیه شما مرتکب نشده‌ام؟ زن کارگر به سوی او تف می‌کند اما فاصله با افسر سفید زیاد است و تف به او نمی‌رسد. زن، از زیر دامنش تپانچه‌ای بیرون می‌کشد… و به سمت پایین تنه (افسر مجروح) نشانه می‌رود و … شلیک می‌کند… مرد، ‌ بدون آنکه ضعفی از خود نشان داده باشد می‌میرد… زن، با پاشنه کفش خود مکرر عینک تک چشمی روی چشم مرد را لگد می‌کند که برای او نمادی منفور است. وقتی همقطاران افسر سفید، جنازه او را می‌یابند مطمئن می‌شوند که به دست زنی کشته شده است.

از نظر تولایت، نکته کلیدی در این داستان تخیلی، مقطوع النسل شدن مرد جنگجو توسط دشمن مؤنث است. این دشمن، تپانچه را از زیر دامن خود بر می‌کشد، اشاره‌ای با بار جنسی. و به پایین تنه مرد شلیک می‌کند. از این گویاتر نمی‌توان کابوس مرد جنگجو را به تصویر کشید.

این داستان، تخیلی است و نویسنده فاشیست، با هدفی معین آن را نوشته است. راوی فاشیست، به دلیل سابقه نظامی، به خوبی با روحیات مردانی مانند خود آشناست. او تصویری هولناک از دشمن مؤنث به دست می‌دهد، دشمنی که قبل از هر چیز، مردانگی مرد فاشیست را هدف می‌گیرد. به خاطر دفاع از مردانگی است که مرد جنگجو باید دشمن مؤنث را از میان بردارد.

خشونت علیه زنان

ساختن تصویر هولناک از دشمن، در خدمت توجیه نابودی بی رحمانه این دشمن است. واقعیت جنگ داخلی ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ آلمان، قساوت مردان جنگجو علیه انقلابیون و زنانی بود که در صفوف انقلاب می‌جنگیدند. کلاوس تولایت در کتاب خود به روایت‌های این قساوت در نوشته‌های مردان سپاه آزاد می‌پردازد. یک نمونه، روایت سروان ارهارت از فرماندهان سپاه آزاد از ورود نفراتش به شهر براونشوایگ است:

پیشروی، به سرعت صورت گرفت، بدون اینکه به مقاومتی بربخورد. تنها در ورودی منطقه گلیزماروده، یک حادثه کوچک روی داد. آنجا، زنان کارگر کارخانه کنسروسازی موضع گرفته و روی رحمی که سرباز باید در مورد جنس مؤنث نشان دهد، حساب کرده بودند. زنان، فحش می‌دادند و تف می‌کردند و جیغ می‌کشیدند. یکی از افسران من، پنج پیک سوار را گرد آورد و دست به یک یورش کوچک به سبک پلیس زد. این کار، بخش مؤنث کمونیسم را هم آرام کرد و جاده باز شد.

رودلف مان، آجودان سروان ارهارت، همین صحنه را به یورش قرقی به جمع مرغان تشبیه می‌کند و می‌افزاید مردان جنگجو با دیدن صحنه فرار زنان، از خنده ریسه رفتند.

یکی دیگر از نفرات سروان ارهارت، درباره دستگیری یک زن کمونیست در مونیخ می‌نویسد. پس از اینکه این زن اسیر شعار می‌دهد، او را روی میله اتصال گاری می‌اندازند و آن قدر شلاقش می‌زنند که هیچ لکه سفیدی به پشتش نماند. از نظر تولایت، این روایت نیز باری جنسی دارد. پشت زنی که او را روی میله گاری انداخته‌اند چیزی جز باسن زن نیست.

از این گونه روایات در نوشته‌های مردان جنگجو فراوان است. در یک صحنه روایت شده توسط ارنست اوتوالد، مردان جنگجو به سوی پایین تنه زنانی که رویاروی آنان ایستاده‌اند، منور آتش زا شلیک می‌کنند تا ساقها و باسن‌هایشان بسوزد.

روایت‌های قساوت بارتری هم هست. نویسنده فاشیستی به نام ارنست فون سالومون، صحنه‌ای از یافتن جنازه زنان انقلابی ترسیم می‌کند که تبدیل به توده‌ای از خون، مدفوع، پارچه و گوشت شده‌اند. این گونه توصیف‌ها از پیکر مثله شده زنان، از نظر تولایت، یک روحیه معین در مردان جنگجو را بازتاب می‌دهد، نگاه به زن به مثابه موجودی چندش آور.

در چاپ اول کتاب تخیلات مردانه، که زمان انتشار آن چهار دهه پیش بود، کلاوس تولایت جا به جا در مورد اعمال مردان جنگجو از اصطلاحاتی مانند قتل‌های شهوانی و خشونت جنسی استفاده می‌کند. اما او امروز دیگر مخالف این گونه اصطلاح هاست. کلاوس تولایت در مؤخره‌ای که در سال ۲۰۱۹ برای چاپ دوم کتاب خود نوشته است، خاطرنشان می‌کند اعمال مردان جنگجو با شهوت جنسی قابل توضیح نیست. در وجود این مردان، در جسم و ذهن آنان، چیزی اتفاق افتاده که ربطی به غریزه جنسی، غریزه‌ای که محرک نوازش و تماس ملایم است، ندارد. کلاوس تولایت البته خود روانکاو نیست، اما هم با استفاده از راهنمایی همسرش که روانکاو است و هم با مطالعه سیستماتیک انبوهی از آثار اصلی روانشناسی و روانکاوی قرن بیستم، کوشیده است دریابد چه بر سر جسم و ذهن مردان جنگجو آمده است که تبدیل به موجوداتی سرشار از نفرت و چندش نسبت به زنان شده‌اند. تولایت به تفصیل درباره اختلالاتی که در کودکی مردان جنگجو قابل ردگیری است می‌نویسد. او به گزارش‌های روانکاوانی مانند همسرش اشاره می‌کند که در آن از مردان دچار اختلال ضد زن، به عنوان موجوداتی یاد می‌شود که روند تولد و خودیابی آن‌ها ناتمام مانده است. روانشناسان در مورد این گونه اختلال، از ایجاد یک زره برای دفع جهان پیرامون یاد می‌کنند. در جسم مردی که چنین زرهی برای خود می‌سازد، کارکرد برخی از ارگان‌ها مسخ شده است. کلاوس تولایت در متن ۲۰۱۹ خود، می‌پرسد مردان جنگجو در موارد بی شمار تجاوز علیه زنان در جریان جنگ‌ها، چگونه تحریک و قادر به این اعمال می‌شوند. پاسخ تولایت این است که این تحریک دیگر ربطی به تحریک جنسی ندارد، بلکه نتیجه مسخ جسم مرد و تبدیل آن به سلاح است. تولایت در این مورد به کتاب آرزوی آهنین نوشته مایک تایسن قهرمان پیشین بوکس استناد می‌کند که سابقه محکومیت کیفری به خاطر خشونت و از جمله تجاوز دارد. تایسن در این کتاب از تحریک آلت خود در مواقعی می‌نویسد که فرد دیگری تایسن را به عنوان یک تهدید و خطر توصیف می‌کند، و نیز هنگامی که ضربه‌ای به حریف می‌زند. تولایت در همین زمینه همچنین به مطالعات یک استاد دانشگاه تورونتو در مورد اختلالات روانی مردان جوان اشاره می‌کند.

خشونت مردان مجهز به زره جسمی، ‌ محدود به خشونت علیه زنان نیست. فصلی از کتاب تولایت به ضرب و شتم به عنوان یک رسم بسیار رایج در دانشکده‌های نظامی اختصاص دارد. ضرب و شتم و کتک، بخشی از روند تبدیل مردان به جنگجویان است.

مادران، خواهران و همسران مرد فاشیست

باربارا ارنرایش در مقدمه نسخه انگلیسی کتاب تخیلات مردانه می‌نویسد در زندگی مردان جنگجو، سه نوع زن وجود دارند: ‌ همسران و معشوقه هایی که در میدان جنگ و نیز در خاطرات و داستان‌های این مردان غایبند، پرستاران سفیدی که از دید مرد جنگجو، نماد مادری و خواهری‌اند، و زنان سرخی که مرد جنگجو آنان را دشمن خود می‌داند. ارنست روم فرمانده اس. آ.، گروه ضربت حزب نازی آلمان، می‌نویسد:

مادر من بهترین مادر و زن دنیاست.

از نظر مرد فاشیست، مادر او فرشته نجات و موطنی دوست داشتنی است.

پرستاران سفیدپوست و سفیدپوشی که جنگجوی مجروح را تیمار می‌کردند، حکم خواهران او را دارند. از آن‌ها همیشه بوی مواد ضدعفونی به مشام می‌رسد.

همسر مرد فاشیست، در بسیاری از موارد خواهر همرزم اوست، و خواهر مرد فاشیست، همسر همقطار او.

اما همسران در روایت‌های مردان فاشیست حضور چندانی ندارند. مرد جنگجو یا با زن سرخ روبروست که همان روسپی است، یا با فرشتگان سفیدپوشی که مادران و خواهران را تداعی می‌کنند.

به نوشته باربارا ارنرایش، مرز بین زن ستیزی ملایم مردی که همسرش را از داستان خود حذف می‌کند، و زن ستیزی خونبار جنگجویی که در زن سرخ، توده‌ای متعفن می‌بیند، سیال است. مادر و خواهر مرد فاشیست هیچ نشانی از زن بودن ندارند، ‌ موجوداتی فاقد جنسیت و سکسوالیته‌اند. آنها در حقیقت مرده‌اند، قدیسانی آسمانی.

بورژوازی و زن

بخشی از کتاب تولایت به فرایند شکل گیری مرد بورژوا اختصاص دارد. برآمد این تیپ مرد، ‌ همزمان با خیز قدرت‌های اروپای پساقرون وسطی برای تسخیر جهان است. مرد بورژوا به کشتی مجهز و مستحکمی می‌ماند که می‌توان آن را به مأموریت فتح دنیا فرستاد. تولایت به تعبیری از نوربرت الیاس استناد می‌کند از نوعی زره که مرد اروپایی برای فتح جهان به تن می‌کند: زرهی از اتکای به نفس و نیز غلبه بر نفس، زرهی که مرز میان درون و بیرون را نگه می‌دارد.

آغاز این روند، شکل گیری شهرها در قرون وسطی است. اراضی مزروعی محدودند. همه فرزندان دهقانان نمی‌توانند کشاورز بمانند. جامعه قرون وسطایی، سلول‌های جدیدی می‌سازد: شهرها. برخی کارکردهای اجتماع قرون وسطایی به شهرها منتقل می‌شوند. شهرها جایگاه خود را در اقتصاد می‌یابند و بعضا در سیاست نیز در قالب خودگردانی، برآمد دارند. همزمان با دیوارکشی واقعی و مجازی دور شهرها، مردان نیز زره جداکننده درون و بیرون را برای خود می‌سازند.

بورژوازی، کل جهان را به مایملک تبدیل می‌کند. به نظر تولایت، گذار از اشراف زن باره قرون وسطی به تک همسری بورژوایی، تصادفی نیست. طبقه‌ای که می‌خواست با اتکا به نفس و کنترل نفس، جهان را فتح کند، نمی‌توانست در درون خود، یک نظم اجتماعی سیال را تحمل کند. این نظم، نیازمند مرزهای درونی برای جهت دادن به امیال انسان هاست. مرد بورژوا باید شکلی می‌یافت که لازمه بورژوا شدن بود. از نظر نوربرت الیاس، لازمه بورژوا شدن، ‌ غلبه بر نفس است که چیزی نیست جز جدایی روانی فرد از امیال و احساسات او. مرز و آستانه میان شخصیت پاکیزه و امیال ناپاک، ‌ نطفه زرهی است که مرد برای خود می‌سازد. ادعای تولایت، همپوشی کامل مرد بورژوا و مرد فاشیست نیست. تولایت به دنبال ردگیری تاریخی منزه طلبی مردانه است.

ناسیونالیسم

مردانگی مسمومی که تولایت ترسیم می‌کند، پیوندی ناگسستنی با مفاهیم ملت و ناسیونالیسم دارد. مرد جنگجوی عصر سرمایه داری، در برابر پدیده‌های بی شکل و خوف انگیزی مانند توده، ملت را بر می‌نهد. آرنولت برونن یکی از نویسندگان فاشیست می‌نویسد:

ملت، منظورم قطعا آن اوباش عربده کش شهرهای آسفالته نیست، … بلکه ملت بزرگ و صبور آلمان است، آبادکنندگان مزارع و سنگلاخ‌ها، نگهدارنده جنگل‌های انبوه و صیاد اقیانوس هاست، این ملت از ما می‌خواهد سنگر خود را نگه داریم، حتی وقتی حکومت بخواهد ما را بتاراند.

مراحل تکامل از دید مرد فاشیست این است: از توده، ‌ ملت ساختن، و از ملت، دولت – ملت ساختن. این برکشیدن ملت، کار پیشواست. یوزف گوبلز که پیش از رسیدن به مقام وزیر تبلیغات هیتلر، یک رمان تحت عنوان میشائل نوشته بود، در این رمان رابطه پیشوا و ملت را چنین ترسیم می‌کند:

پیشوا و ملت در یک امر، یک امر مهم، متفاوتند: پیشوا برای آنکه پیشوا باشد، نیاز به ملت ندارد. اما ملت تنها به واسطه پیشوا ملت می‌شود. در هر حالت دیگر، تنها یک جمع متفرق است… در چنین حالتی، مردم هرگز حامل ارزش نیستند… جمع، تنها زمانی ملت می‌شود که پیروی کند. از این لحظه است که دارای روح می‌شود… هر جمع انسانی که نیاز به ملت شدن احساس کند و به شرف چنین اشتراکی دست یابد، بدین منظور نیازمند مردی است که رهبری‌اش کند.

تولایت، روند تبدیل توده به ملت را به تاثیر میدان مغناطیسی بر براده‌های آهن تشبیه می‌کند. براده‌ها در این میدان، نظم و جهت و روح می‌یابند. روحی که پیشوا در ملت می‌دمد، مانند نیرویی است که آهن ربا بر براده‌ها اعمال می‌کند.

در توده، عنصر بلعنده و مخوف مؤنث است که مرد را تهدید می‌کند. در ملت، زن به موجودی مطیع تبدیل شده است. تبدیل توده به ملت، ‌ مانند لقاح است: در آن لحظه که مردم خود را به پیشوا تسلیم می‌کنند، باری می‌یابند، باردار می‌شوند. از این لقاح، لشکر مردان جنگجو زاییده می‌شود.

ملت، سرباز، مرد و قدرت از دید فاشیست‌ها تفکیک ناپذیرند. این یگانگی، مرد جنگجو را از تجزیه و زوال مصون می‌دارد.

پیشوا، از مرد فاشیست می‌طلبد که بر نفس خود غلبه کند. پاداشی که مرد فاشیست برای این جهاد اکبر دریافت می‌کند، حق کشتن است. وقتی نه جنگی باشد و نه جنگ داخلی، حق طبیعی مرد جنگجو این است که پایینی‌ها، یعنی زنان، طبقات محکوم، یهودیان و هر آنکه را پایین تر به حساب می‌آید، خوار بشمارد، بکوبد، بفریبد و در صف کاندیداهای مرگ قرار دهد.

ناسیونالیسم یعنی کشیدن مرزی به دور آنان که درون‌اند، و بیرون نهادن سایرین. در بطن گفتمان قدرت دولت – ملت، گفتمان قتل مستتر است.

جنگ‌ها مردان را می‌سازند و مردان، جنگها را. در مقدمه نسخه انگلیسی کتاب تخیلات مردانه، بدین اشاره می‌رود که مارکسیست‌ها همواره در جستجوی تاریخ واقعی، کوشیده‌اند تاریخی را که مردان نوشته‌اند، تاریخ شاهان و سرداران و فاتحان را به مثابه پرده‌ای از روی تاریخ جوامع کنار بزنند. اما این سرداران، مردان را، مردانگی را ساخته‌اند. آنها فقط تاریخ را ننوشته‌اند، تاریخ را ساخته‌اند.

روایت‌های مردانه

مردان فقط تاریخ را ننوشته‌اند. موشکافی در بسیاری از دیگر رشته‌های علم نمایانگر آنست که پژوهش در آن‌ها از دید مردانه صورت گرفته است. یکی از این رشته‌ها، انسان شناسی است.

کلاوس تولایت در کتاب تخیلات مردانه، فصلی را به نقل از کتاب» افول زنان «(عنوان کتاب را می‌توان به خاستگاه زنان نیز ترجمه کرد) نوشته الن مورگان اختصاص داده است. الن مورگان می‌نویسد روایت رایج از پیدایش انسان این گونه است: ‌ موجود مذکری از بالای درخت به زمین فرود آمد، مراتع پر از حیوانات را دید، سلاح به دست گرفت و شکارچی ماهری شد. بسیاری از ژن‌های انسان را به این نوع تکامل نوع بشر نسبت می‌دهند. می‌گویند به این خاطر روی دو پا راه می‌رویم که اجداد ما می‌بایست قد علم می‌کردند و در جستجوی شکار به دوردست می‌نگریستند. به این خاطر غارنشین شدیم که به عنوان شکارچی، نیاز به پایگاهی داشتیم که پس از هر دور شکار به آن برگردیم. تکلم ما هم ریشه در این دارد که شکارچیان نقشه شکار بعدی را با هم می‌کشیدند یا پُز شکار قبلی را به هم می‌دادند.

الن مورگان می‌افزاید:

اکثر منابع، تنها زمانی به انسان اولیه مؤنث می‌پردازند که بحث بر سر تولید مثل است. تولید مثل که انجام شد، انسان اولیه مؤنث را مرخص می‌کنند و صحنه را باز به مذکرها اختصاص می‌دهند. باز به توصیف شکارچی بزرگ با سلاح‌های عالی‌اش و دو پایش می‌پردازند که دیگر کج و معوج نیستند. همه تغییرات در بدن زن هم نتیجه تکامل شکارچی بزرگ مذکر است.

به نوشته الن مورگان، روایت دیگری نیز از تکامل انسان قابل تصور است. مگر نه این است که هر نوزاد حامل ژن‌های پدر و مادرش است و نه فقط ژن‌های پدرش؟

روایت متفاوت قابل تصور، از این قرار است:

در دوره زمین شناسی موسوم به پلیوسن، یعنی مابین پنج و دو و نیم میلیون سال پیش، آفریقا دچار خشکسالی شد. بسیاری از جنگل‌ها از بین رفت و جای خود را به بیشه داد. اجداد انسان از منابع غذایی جنگلی خود محروم شدند. مادرهایی که مدتی طولانی می‌بایست نوزادان خود را حمل کنند، ‌ با از بین رفتن پناهگاه‌های جنگلی و مأمن‌های روی درخت، در معرض حملات حیوانات درنده قرار گرفتند. یا می‌بایست نسل انسان منقرض می‌شد یا باید راهی می‌یافت که از این مخمصه بگریزد. مأمن جدید، دریا بود. قاره آفریقا سواحل بسیار دارد. مادران و نوزادانشان به آب پناه بردند، جایی که از گربه سانان درنده در امان بودند. مادران، در آب بسیار آسان تر از خشکی روی دو پا ایستادن را یاد گرفتند تا از ساحل و درندگان فاصله بگیرند. آنان در حالی که تا گردن در آب بودند، نوزادان خود را در بغل گرفته بودند و منتظر می‌ماندند تا گربه سان درنده‌ای که مانند همه گربه‌ها از آب گریزان است، از ساحل دور شود. در عین حال، در آب دریا به اندازه کافی مواد غذایی برای اجداد انسان فراهم بود: میگو، خرچنگ، صدف، پستانداران آبزی و غیره. در آب بود که انسان ایستادن آموخت و پوستش بدون مو و صاف شد. از دست دادن موی بدن، وجه اشتراک همه پستاندارانی است که به آب زدند. انسان تنها جانور از خانواده میمون هاست که زیر پوستش مانند پستانداران آبزی، یک لایه چربی دارد.

روایت رایج این است که انسان‌ها موی خود را از دست دادند زیرا در دوره زمین شناسی پلیوسن، هوا گرم شده بود. اما چرا در میمون‌های دیگر چنین نشد؟ چرا انسان موی بدن را از دست داد اما صاحب لایه چربی زیر پوست شد؟

غارنشینی هم با زندگی کنار آب قابل توضیح است. در سواحل، غارها فراوانند. روایت مورگان، ابزار ساختن را هم توضیح می‌دهد. همانگونه که در سمور آبی امروزی شاهدیم، برای باز کردن صدف باید از ابزار سنگی استفاده کرد.

چگونه است که انسان موی سر خود را از دست نداد؟ برای آنکه سر او از آب بیرون بود و پوست سرش زیر آفتاب به حفاظ مو نیاز داشت. و چرا موی سر زنان بیشتر از موی سر مردان است؟ بدین خاطر که نوزادان موهای مادران خود را می‌گرفتند تا روی آب بمانند و از مادر دور نشوند.

روایت مورگان، از روایت مردانه رایج انسان شدن، بسیار منطقی تر به نظر می‌رسد. البته هر دو روایت مبتی بر حدس و گمان است. اما چرا باید روایت متناقض تر رایج را پذیرفت؟ چرا نباید پذیرفت که ما انسان‌ها ژن‌های خود را حداقل به همان اندازه پدران، از مادران به ارث برده‌ایم؟

فقط تاریخ جوامع نیست که باید بازبینی شود.

فاشیسم امروزی

به پرسش آغاز این نوشته باز گردیم: چرا مردشناسی مهم است؟

بهترین پاسخ به این پرسش را بیورن هوکه، از رهبران حزب راست افراطی آلترناتیو برای آلمان، در سال ۲۰۱۵ داده است:

«ما باید مردانگی خود را از نو دریابیم. زیرا تنها در صورتی که مردانگی خود را دوباره کشف کنیم، مرد می‌شویم. و فقط به شرطی که مرد شویم، قادر به دفاع خواهیم شد. و دوستان عزیز، ما باید قادر به دفاع شویم!»

انسان هایی که هوکه و همفکرانش همه مردان سفیدپوست را به ستیز علیه آنان دعوت می‌کنند، کسانی نیستند جز بقیه بشریت: زنان، رنگین پوستان، اهالی سرزمین هایی که نژاد سفید، آنان را بیگانه می‌انگارد. مردانگی از نظر هوکه نیز چیزی است که باید به دست آورد. مردان سفیدپوستی که جنگجو نیستند، مرد نیستند. هر کس حاضر به قتل نباشد، مرد نیست. شاید فکر کنید سخن از قتل، اغراق است. اما طرفداران حزب هوکه در ملأ عام درباره پناهندگانی که می‌کوشند از طریق دریا خود را به اروپا برسانند شعار می‌دهند: «بگذارید خفه شوند». رهبران حزب هوکه در جریان پناهنده شدن صد‌ها هزار نفر به اروپا در سال ۲۰۱۵ از این دفاع می‌کردند که به هر قیمت باید از مرزها حراست شود، و به این سئوال که باید به سوی پناهندگان آتش گشود یا نه، تلویحا پاسخ مثبت می‌دادند.

امروز نیز مانند قرن بیستم، مرد سفید پوست وقتی سخن از مردانگی و ملت و وطن می‌زند، منظورش قتل است.

در همان سالی که بیورن هوکه خواهان مرد شدن هم نژادان مذکرش شد، کلاوس تولایت کتاب خنده قاتلان را نوشت که به گفته نویسنده، از بسیاری جهات ادامه مهمترین کتابش یعنی تخیلات مردانه است. عنوان کتاب از زهرخند آندرس برویک، قاتل ۷۷ جوان نروژی در دادگاه گرفته شده است. برویک با انگیزه‌های نژادپرستانه به کمپ تابستانی سازمان جوانان سوسیال دمکرات حمله کرد و در آنجا بی رحمانه هر کس را توانست به ضرب گلوله کشت.

جنایت برویک بعدها در گوشه و کنار جهان تکرار شد. بسیاری از قاتلان فاشیست، از نیوزیلند گرفته تا آلمان و آمریکا، از سرمشق برویک پیروی کردند. آنها در حین آدم کشی از کار خود فیلم می‌گیرند و مستقیما در اینترنت پخش می‌کنند. شبکه‌های اجتماعی به ابزار مهم مردان جنگجو تبدیل شده است.

بحثی در میان چپ‌ها در برخی از کشورها جاری است که باید اولویت را برای سیاست طبقاتی قائل شد یا سیاست هویت. پرسش این است که جایگاه هویت‌های غیرطبقاتی مانند جنسیت، رنگ پوست و غیره در مبارزه چپ چیست. برخی چپ‌ها می‌گویند در ده‌های اخیر به هویت‌های غیرطبقاتی بیش از حد بها داده شده است و چپ باید به اصل خود یعنی دفاع از طبقه کارگر باز گردد. در مقابل، چپ‌های دیگری هم هستند که گاه فراموش می‌کنند مبارزه علیه تبعیض، مبارزه فمینیستی و مبارزه بسیاری از دیگر جنبش‌های اجتماعی، اگر سمت گیری طبقاتی نیابد به سد سدید نظام حاکم بر می‌خورد و متوقف می‌شود.

خواندن کتاب تخیلات مردانه مرا بدین باور پایبندتر کرد که مبارزه ضد نظام بهره کشی و بردگی، بدون مبارزه علیه مردانگی زهرآلود قابل تصور نیست. هزاران سال است که مردسالاری، رکن مهم حفظ و تحکیم مناسبات اسارت بار است. طبقات حاکم همواره می‌توانند روی کارکرد مردانگی حساب کنند. مدافعان نظام بردگی و تبعیض به خوبی می‌دانند که چگونه جنگجوی درون مرد را خطاب قرار دهند. آنها همواره توانسته‌اند در میان مردان، به شمار کافی متحدان ثابت قدمی بیابند که له کردن غیرمردان را تحقق لذت بخش تخیلات مردانه سرکوبگر می‌بینند. و مرد را اینجا، مرد جنگجو تعریف می‌کند. فقط خود او مرد است. هر که مانند او نیست به توده پست و متعفنی تعلق دارد که مرد باید وجود خود را از آن منزه کند. نگاه کنید به آنچه آخوندها در رساله‌های خود درباره زن نوشته‌اند. و نگاه کنید به انبوه مردانی که نه از سر ناآگاهی، بلکه دقیقا در پیروی از همان مردانگی که در وجودشان پرورده شده است، همدست ستمگران حاکم می‌شوند. نگاه کنید به ایدئولوژی‌های مردانه‌ای مانند فاشیسم و ناسیونالیسم و بنیادگرایی مذهبی.

کتاب تولایت را باید همان گونه خواند که خود او توصیه می‌کند. تولایت، ادامه دهنده سنت مارکسیست‌های قرن بیستم است که یافته‌های علوم نوین روانشناسی و جامعه شناسی را بر گنجینه مارکسیسم افزودند.

نتیجه گیری عملی از نظرات تولایت؟ برای غلبه بر مناسبات اسارت بار حاکم، برای به زیر کشیدن طبقه حاکم، طبقه سرمایه دار، باید مردانگی زهرآلود را در هم شکست. باید بر این گرایش و وضعیت مخرب قید نهاد، باید زن ستیزانی را که بی شرمانه سربرآورده‌اند به عقب راند و شرم از مردانگی مسموم را برقرار و حفظ کرد. باید زنان و هر انسان دیگری را که حاضر نیست تسلیم مردانگی زهرآلود شود، در مبارزه‌ای طولانی علیه نظام حاکم و فکر و روح حاکم بر آن بسیج کرد. این گونه سیاست هویت، این گونه مبارزه علیه هویت مرد جنگجو، عین سیاست طبقاتی است.

ویژگی‌های کتاب

کتاب تخیلات مردانه از بسیاری جهات برجسته است. برای نوشتن این کتاب، تولایت از منابعی استفاده کرده است که فهرست عناوینشان به هجده صفحه می‌رسد. حجم پانویسهای کتاب، ۱۵۰ صفحه است. خود کتاب بالغ بر هزار صفحه متن اصلی و بیش از صد صفحه مؤخره است. هر کس که تجربه نوشتن متون علمی را داشته باشد می‌داند که برای نوشتن چنین متنی، چه حجم عظیمی از کار لازم است. تولایت صدها تصویر در متن کتاب گنجانده است که با متن ارتباط مستقیم دارد، از عکسهای افسران نویسنده متنهای فاشیستی گرفته تا پوسترها و نقاشی‌های مربوط به زمان نگارش متن‌های فاشیستی و بسیاری دیگر از تصویرهایی که به انسان کمک می‌کنند متن کتب را بهتر به خاطر بسپارد.

آشنایان به زبان آلمانی بخت این را دارند که چاپ دوم کتاب را که همراه با مؤخره ۷۰ صفحه‌ای نویسنده در سال ۲۰۱۹ منتشر شده است بخوانند. نسخه الکترونیک این کتاب نیز با این مشخصات قابل تهیه است:

EAN ۹۷۸۳۹۵۷۵۷۷۴۶۷

Verlag Matthes & Seitz Berlin Verlag

اگر به زبان انگلیسی آشنایید، می توانید ترجمه نسخه ۱۹۷۸ کتاب را در دو جلد به رایگان مطالعه کنید:

جلد اول

جلد دوم

ترجمه انگلیسی کتاب، توسط انتشارات دانشگاه مینسوتای آمریکا منتشر و توسط خود نویسنده آلمانی، تحسین شده است.


لینک مطلب در تریبون زمانه

منبع: اخبار روز