دیدگاه

حدود یک سال پیش هشت ایرانی مشهور در دانشگاه «جرج تاون» شهر واشنگتن به صورت حضوری و مجازی گردهم آمدند تا به پندار خود ائتلافی بزرگ علیه جمهوری اسلامی شکل دهند و به قدرت‌های غربی بگویند که یک جایگزین و بدیل برای جمهوری اسلامی وجود دارد.

پرآوازه‌ترین فرد حاضر در این ائتلاف رضاپهلوی بود، میراث‌دار سلطنت. او دو کانال تلویزیون ماهواره‌ای را در پشت سر خود داشت و تلاش می‌کرد به طرفدارانش اینگونه القا کند که این افراد با او ائتلاف کرده‌اند و نه او با آنان. سخنگویان جریان او نیز بیشتر تلاش داشتند همین تصور را دامن بزنند که در حقیقت تنها فرد شاخص و  نماد ائتلاف جرج‌تاون رضاپهلوی است و دیگران باید به سلطه میراثدار سلطنت تن بدهند. آنان در تظاهراتی که پس از این همبستگی در بروکسل و بعدها در لندن و واشنگتن برگزار شد، تلاش کردند که فضای تظاهرات را به سمت و سوی خود بکشانند؛ پرچم‌های شیر و خورشید را در همه جای تظاهرات به اهتزار دربیاورند و سمت و سوی شعارها را تعیین و حتی تلاش کنند که سخنرانان این ائتلاف را به تمکین از خود وادار کنند. از آن سو نیز رضا پهلوی با تلاش برای وارد کردن طرفداران افراطی خود به ائتلاف از درون به پاشیدن آن یاری رساند.

ائتلاف جرج تاون تشکیل شده بود از رضا پهلوی و هفت نفر دیگر. این سؤال پیش می‌آید که آیا این هفت نفر نمی‌توانستند سهم کوچکتری در این ائتلاف بپذیرند، اما اجازه بدهند که جمع پایدار بماند. آیا آنها نمی‌توانستند زیاده‌خواهی سلطنت‌طلبان را تحمل کنند و به توجهِ محدود اما در مجموع بیشتر رسانه‌های پرقدرت راضی باشند؟

 این رفتارها واکنش‌هایی را رقم زد که بخشی قابل پیش بینی بود و از نظر طرفداران سلطنت نابالغانه می‌آمد. واکنشها در میان افراد ائتلاف یک دست نبود. ۴تن از این ۸ نفر به مفهوم عام سلبریتی به حساب می‌آمدند و افراد سیاسی نبودند. سه فرد شاخص سیاسی غیر از رضاپهلوی در آن میان بودند که به از هم پاشیدن این ائتلاف واکنش‌های متفاوتی نشان دادند.

مسیح علینژاد که یک فعال ضد حجاب است، بخش‌هایی از جنبش «زن، زندگی، آزادی» را متعلق به خود می‌دانست و با افراد رده بالای کنگره آمریکا و رهبران کشورهای غربی در ارتباط بود. او که آبروی سیاسی خود را درمیان رهبران غربی و افراد بلندمرتبه کنگره از دست رفته می‌دید، تلاش داشت اختلافات در میان اپوزیسیون را طبیعی و همچون اختلاف میان اپوزیسیون غربی نشان بدهد؛ حال آنکه تا پیش از آن این ائتلاف را به عنوان بدیلی برای جمهوری اسلامی نشان می‌داد و به اتحاد موجود در آن افتخار می‌کرد. او به طور رسمی از این ائتلاف بیرون نیامد اما خود به روشنی می‌دانست که دیگر نمی‌تواند در فضای ایالات متحده از دشمنی سلطنت طلبان بگریزد.

عبدالله مهتدی دیگر فرد استخواندار سیاسی که سالها در جنبش چپِ قومی ایران فعال بود، ساکت‌ترین فرد در این میان به شمار می‌آمد. او و نیروهای طرفدارش سالهاست از چپ مارکسیستی عبور کرده و خود او به میهمان ثابت برنامه‌های رادیو صدای آمریکا و ایران اینترنشنال بدل شده است؛ شاید برای حفظ موقعیت خود در میان رسانه‌های جریان اصلی حملات خود را به جای سلطنت طلبان و یا شخص رضاپهلوی به سمت راست افراطی معطوف کرد.

در آن سر طیف حامد اسماعیلیون که سرمایه سیاسی بسیار بزرگی را در کنار خود داشت، با قدرت بیشتری به سلطنت‌طلبان و انحصار طلبی آنها واکنش نشان داد و مشخصا مسئولیت فروکاهش جنبش در خارج از کشور را بر عهده آنان دانست. او به مسیر خود در تاثیرگذاری بر دولت کانادا و همچنین پرونده بین المللی پرواز PS752 ادامه داده است و تلاش می‌کند مخالفت با جمهوری اسلامی را همچنان در میان اپوزیسیون زنده نگه دارد.

حال این سؤال پیش می‌آید که آیا این افراد نمی‌توانستند سهم کوچکتری در این ائتلاف بپذیرند، اما اجازه بدهند که این جمع پایدار بماند؟ آیا آنها نمی‌توانستند زیاده‌خواهی سلطنت‌طلبان را تحمل کنند و به توجهِ محدود اما در مجموع بیشتر رسانه‌های پرقدرت راضی باشند؟ چرا حامد اسماعیلیون به عنوان مطرح‌ترین چهره جمهوری‌خواهان این نابرابری و ناهمخوانی نقش رضاپهلوی را تحمل نکرد و مغرورانه از ائتلاف خارج شد؟ آیا نمی‌شد با استناد به این ضرب المثل پراگماتیستی آمریکایی که «چنددرصد یک چیز بهتر از صد در صد هیچ چیز است» در این جمع باقی ماند؟

برای توضیح این امر که چرا حس نابرابری تا این حد رانه قوی‌ای است، از یک مطالعه تجربه کنترل شده بهره می‌برم تا نشان دهم که در جوامع انسانی مجازات انسان زیاده خواه گاه به محرومیت فرد مجازات کننده نیز منجر می‌شود، اما با این حال به صورت بلندمدت پیامی را به جامعه مخابره می‌کند که نابرابری و قلدری تحمل نمی‌شود.

Ad placeholder

بازی اولتیماتوم چیست؟

آزمون‏های تجربی در رابطه با رفتار اقتصادی نه‏تنها نشانگر از این است که ما عمیقا قائل به تقسیم مواهب مادی با دیگران هستیم، بلکه این تقسیم کردن را نیز «ترجیح» می‌دهیم. برای مثال، به شواهدی که از یک آزمایش تجربی با عنوان «بازی اولتیماتوم»[1] به‏دست آمده نگاهی می‌اندازیم: تعدادی افراد که یکدیگر را نمی‌شناسند انتخاب می‌شوند و پس از آنکه شرکت‌کنندگان به‏صورت تصادفی باهم جفت شدند به یکی از این افراد مقداری پول داده می‌شود تا با شریکش تقسیم کند. آن‌ها می‌توانند این تقسیم را سخاوتمندانه یا خودخواهانه انجام دهند و در این مسئله کاملاً مختار هستند که همۀ پول را برای خود بردارند و یا همۀ پول را به شریک خود بدهند و یا این‌که آن را منصفانه تقسیم کنند. نقش شریک مقابل نیز فقط در حد رد یا قبول این سهم‌بری است. اما اگر این شریک دوم سهم خودش را قبول نکند همۀ پول از آنان گرفته می‌شود ولی اگر او نوع تقسیم پول را بپذیرد هر دوی آنان پول را دریافت می‌کنند و پول مال خودشان می‌شود.

بر طبق عقلانیت اقتصادی، منطقی است که هر سهمی -حتی کوچک- که به شریک دوم تعارف می‌شود از سوی او مورد پذیرش قرار بگیرد؛ زیرا در پایان کار حداقلی از پول نصیب او می‌شود ولی اگر آن حداقل را نپذیرد پولی در کار نخواهد بود. جالب آن‌که اکثر پیشنهادها از سوی نفری که قرار بوده پول را تقسیم کند (یعنی شریک اول) ۵۰-۵۰ بود.[2] گرچه تقسیم نصف به نصف بیش‌ترین پیشنهاد در این آزمایش بود اما میانگین عددی این آزمایش ۶۰ به ۴۰ (آنهم به نفع شریک دوم) محاسبه شد. زیرا برخی از پیشنهادها بیش و برخی دیگر کم‌تر از ۵۰ به ۵۰ بود. این یافته‌ها از ۳۷ مطالعۀ بازی اولتیماتوم در ۲۵ کشور متفاوت با سطوح مختلف توسعه و فرهنگ‌های مختلف حاصل شده است و در نتیجه شواهد اندکی وجود دارد که در آن تأثیر فرهنگ در نتیجۀ این بازی موثر بوده باشد.

یکی از یافته‌های جالب این بود که برخی افراد پیشنهادهای غیر منصفانه (از نظر خودشان) را رد می‌کردند حتی اگر رد کردن پیشنهاد «غیرمنصفانه» به معنای از دست دادن همان حداقل پول بود. یعنی یک فرد ممکن بود که پیشنهاد ۲۰ درصد پول را رد کند زیرا نگه داشتن ۸۰ درصد پول از سوی پیشنهاد‏دهنده را نیز غیر منصفانه می‌دانست. در این آزمایش‌های تجربی، رد کردن پیشنهاد در مرحلۀ اول به معنای «چانه زنی» و «بالا بردن مظنه» نبوده است. زیرا در ابتدای آزمایش به آن‌ها گفته شده که یک زوج فقط یکبار باهم در یک تیم قرار می‌گیرند. این‌که ناراحتی ناشی از رد کردن یک پیشنهاد را به خاطر غیرمنصفانه بودن پیشنهاد به جان بخریم، در حقیقت هم خودمان را ناراحت کرده‏ایم و هم طرف مقابل را. به همین دلیل به این منش «مجازات نوع‏دوستانه»[3] می‏گویند. گرایش ما برای این‌گونه رفتار کردن –یعنی خواهان مجازات خاطی بودن حتی به بهای بی‌بهره ماندن خودمان- به ما نشان می‌دهد که چگونه همکاری برقرار می‌ماند و سطح بالایی از «لطف متقابل» پایدار در جوامع شکل می‏گیرد.[4]

این تحقیق و دیگر مطالعات مشابه به عنوان شواهدی از رفتار غیر عقلانی بشر و حرکت برخلاف حداکثر کردن سود شخصی بر شمرده می‌شود. رفتاری عقلانی که بسیاری از اقتصاددانان راستگرا فرض می‌کنند که بشر باید در راستای آن حرکت کند. این‌که ما همیشه در راستای حداکثرسازی سود شخصی حرکت نمی‌کنیم به این علت است که بنیاد و جوهره ما بسیار اجتماعی‌تر (و تعاملی‌تر) از انگارۀ این اقتصاددانان است و این جوهره در این راستا تکامل و توسعه پیدا کرده که ما از نظر اجتماعی به یک هماهنگی[5] با دیگران برسیم. در این مسیرِ انتخابِ اجتماعی، ‌‌‌‌‌‌روان‌شناسی انسان به‏گونه‌ای پیشرفته است که تأیید دیگران را بطلبد.

Ad placeholder

پیام حرکت اسماعیلیون به جامعه

در حقیقت رفتار حامد اسماعیلیون – به صورتی ناخودآگاه- برآمده از همین گرایش انسانی است؛ گرایشی که نابرابری را تحمل نمی‌کند و در برابر قلدری و تحمیل می‌ایستد. سلطنت طلبان با انواع و اقسام زبانها تلاش داشتند که اسماعیلیون را جناح چپی تعریف کنند که گرایش سلطنت‌طلب همیشه در آرزوی داشتنش بوده! چپی که نظم سلطنت طلب را با همه تبعیض‌های نهادینه شده در درونش بپذیرد و فقط چند پیشنهاد اصلاحی و یا خیرخواهانه داشته باشد.

اگر اسماعیلیون این رابطه نابرابر را پذیرفته بود، از توجه رسانه‌های جریان اصلی بهره‌مند می‌شد و می‌توانست به عنوان عضو کوچکتر ائتلاف در پیروزی احتمالی این جریان نیز جایگاهی نان و آبدار به دست بیاورد. در مورد پرونده‌های پرواز PS752 نیز همدردی و همدلی از جانب سلطنت طلبان دریافت می‌کرد. اما او همه فحشها را به جان خرید و در ائتلاف باقی نماند تا گرایش تمامیت‌خواه را تنبیه کند.

این گرایش در جوهره انقلاب «زن‌، زندگی، آزادی» نیز هست. سالهاست که به زنان در ایران به عنوان شریک کوچکتر در عرصه کار و زندگی و خانواده نگاه می‌شود. لایق‌ترین زنان، هوشمندترین بانوان و توانمترین آنها این درد را تا مغز استخوان خود حس می‌کنند. آنها دیگر تحمل این شراکت نابرابر و تحمیلی را ندارند و به قول معروف زیر میز زده اند! اگر قرار است آنها استقرار نداشته باشند، تلاش می‌کنند هرگونه قدرت مستقری را معلق کنند.

پس خواسته اصلی جنبش را می‌توان در رفتار اسماعیلیون رصد کرد. دیگر دوران شراکت‌های نابرابر گذشته است. دیگر دورانی که «ژ‌نهای خوب» فقط به واسطه به دنیا آمدن در یک خانواده خاص و یا به خاطر ذکور بودن خود، از امتیازاتی بهره مند می‌شوند که دیگر افراد آن اجتماع از آن محرومند، گذشته است و تحمل نمی‌شود. به فرض اینکه بر هم خوردن شراکت، هزینه‌های بسیاری را به افراد تحمیل کند و یا در کوتاه مدت به ضرر آن افراد تمام شود، اما پیامی روشن را به جامعه ارسال می‌کند که سنتهای لطف متقابل در بستری برابری خواهانه دنبال می‌شوند و قلدری[6] تحمل ناپذیر است.

پانویس‌ها

[1] Ultimatum game

[2] Oosterbeek, H., Sloof, R. and Van De Kuilen, G., ‘Cultural differences in

ultimatum game experiments: evidence from a meta-analysis’,

Experimental Economics 2004; 7 (2): 171–88.

[3] Altruistic Punishment

[4] Frank, R. H., Passions Within Reason: The Strategic Role of the Emotions.

New York: W. W. Norton & Co., 1988.

Fehr, E. and Gachter, S., ‘Altruistic punishment in humans’, Nature 2002;

415 (6868): 137–40.

[5] Harmony

[6] bullying